برای پهلوان امید سرلک که پدرِ سوگوارش گفت: پهلوانم را اینجا کُشتند

باز اُمّیدی جوان بی جان وُ جار
از عزایِش مامِ او غمگین وُ زار
جویباران جامۀ ماتم به تن
تارِ تنهایی شکسته ای هوار
کوه از اندوهِ او نالان شده
چهره پنهان کرده از سوگِ نگار
شد درختِ خانه در آغوشِ ابر
هایهایِ هر دو بنگر بیقرار
ای پدر امید وُ فرزندت غریب
کُشته شد دیگر نبینی رویِ یار
شد امید آماجِ تیرِ ناکسان
چشمهای خسته اش در انتظار
سرخیِ خاک وُ گذرگاهی زِ مرگ
با تو می گوید سخنها داغدار
خونِ او از زخمِ جانِ من دمید
مرهمی بگذار بر دردِ دیار
واپسینِ آهِ پسر پرواز کرد
آسِمان آزاده ای شد در حصار...
وای از افسونِ انسان وُ سکوت
قصۀ مَستانِ قدرت برقرار
انجمادِ جانِتان از جَهلتان
فکرتان چون بوفِ برفی افتخار
خونِ عاشق می چکد از دستتان
هدیه وُ سوقاتِتان قتلِ بهار
طُرفه ترفندی وُ میراثی کثیف
کز امامِ یاوه گوتان یادِگار
آمد از گور وُ به گورستان نشست
دوزخ آورد وُ جذامی بی شمار
از میانِ مُردگان آمد برون
مرگ وُ کُشتن شد ستایش اقتدار:
معرفت پَر، منفعت آیینِمان
در رهِ ما معترض شد تار وُ مار
برجِ عاج از آنِ ما «مستضعفان»
غیرِ ما؛ لایق به قَبرنَد وُ به غار...
فعلۀ بی فکرِ او حاصل چه شد!؟
چیست جز عجز وُ عذابِ روزگار
ماه را آلودۀ نامش مکن!
ارمغانش نفرت ست وُ انزجار
آیتِ تاریکی وُ فقر وُ فنا
روشنی را کُشته بر؛ دار آشِکار
با«یجوز وُ لایجوز»(1)آمد نظام
با چماقِ منطقش زندان وُ دار
عزتِ این مردمان بازیچه تان
گُنده گویی هایِ پوشالی شعار
شد جهان جادویِ جبری جان بِسَر
مَهدِ دل ویرانه از این بُردبار
رهبری؛ کِز کرده در کُنجِ جنون
خانه ات ویران وُ نامت بی مزار
ای فروزان نیزه های روزِ رزم!
آتشی با واژه های انفجار...
چهارشنبه 14 آبان 1404///5 نوامبر 2025
ـــــــــــــــــــــــــــ
1-«یجوز وُ لایجوز»=رواست و روا نیست.روا و ناروا.کنایه از مسائل شرعی است(لغت نامه دهخدا جلد پانزدهم صفحۀ 23736).

درکِ ملّی از تاریخ (بخش پایانی)،علی میرفطروس

ما هم امید سرلک هستیم، نگار کرامتی















