پاسخ به یک سوءتفاهم سیاسی از منظر فلسفهی سیاست، تجربهی تاریخی، و اخلاق گفتوگودر واکنش به برخی کامنتها و مواضع در فضای گفتوگوی سیاسی، این مقاله میکوشد تفاوت بنیادین میان پادشاهی مشروطه و سلطنت اقتدارگرا را روشن کند، و نشان دهد که نقد، نه تخریب است؛ و مخالفت، نه دشمنی.
۱. موضع من: جمهوریخواهی با پذیرش تنوع ساختارهای دموکراتیک
علیرغم جمهوریخواه بودن، من مشکلی با نظامهایی مانند پادشاهی مشروطه در سوئد، نروژ، هلند یا بریتانیا ندارم. این کشورها نشان دادهاند که:
- پادشاهی نمادین میتواند با دموکراسی همزیست باشد
- قانون اساسی، اختیارات را محدود و شفاف میکند
- نهادهای مدنی، رسانههای آزاد، و احزاب سیاسی فعالاند
- نقد، نهتنها مجاز، بلکه نشانهی سلامت سیاسیست
بنابراین، مخالفت من با «پادشاهی» نیست، بلکه با سلطنتطلبی اقتدارگراست--نوعی از سیاستورزی که در آن شاه، نه نماد وحدت، بلکه صاحب قدرت اجرایی و داور نهایی همه چیز است.
۲. نمونهای از زبان سلطنتطلبی اقتدارگرا
در میان کامنتهای منتشرشده، یکی از طرفداران پروپاقرص رضا پهلوی، با لحنی تحقیرآمیز مینویسد:
«کسی که فرق سلطنت و مشروطه را نمیداند، بیجا میکند که کلاس سیاست بگذارد...»
این جمله، نهتنها فاقد منطق گفتوگوییست، بلکه نشاندهندهی ذهنیتیست که نقد را تخریب میداند، و مخالفت را نشانهی نادانی یا خیانت. چنین زبانی، با پادشاهی مشروطه اروپایی تفاوت ماهوی دارد. در پادشاهیهای مدرن، نقد پذیرفته میشود، گفتوگو تشویق میشود، و مخالف، بخشی از دموکراسیست--نه تهدیدی برای آن.
این نوع واکنشها، نشان میدهند که بخشی از جریان پادشاهیخواهی در ایران، در عمل به بازسازی سلطنت اقتدارگرا نزدیکتر است تا به پادشاهی مشروطه--حتی اگر نام دیگری بر خود بگذارند.
۳. پارادوکس رفتاری رضا پهلوی: گفتار نمادین، ساختار اجرایی
رضا پهلوی بارها گفته که قصد ورود به قدرت اجرایی ندارد و تنها نقش تسهیلگر یا نمادین را برای خود قائل است. اما در «دفترچه دوران اضطرار» که برای دورهی گذار طراحی شده، مواردی آمده که این ادعا را زیر سؤال میبرد:
- تشکیل دو نهاد زیر نظر مستقیم او: «خیزش ملی» و «اجرای موقت»
- اختیار نصب و عزل رؤسای نهادها با تأیید نهایی او--حتی اگر با رأی اکثریت انتخاب شده باشند
- عدم شفافیت در معرفی اعضا تا زمان سقوط رژیم
- فقدان هرگونه نهاد مستقل نظارتی یا مدنی برای کنترل تصمیمات او
این موارد نشان میدهد که در عمل، رضا پهلوی نقشی اجرایی، متمرکز، و بدون نظارت برای خود تعریف کرده--حتی اگر در گفتار، خود را خارج از قدرت بداند.
در فلسفهی سیاست، نیت خیر جایگزین نهاد نمیشود. تمرکز قدرت--حتی موقت و اضطراری--بدون نظارت، به بازتولید اقتدارگرایی منجر میشود. اگر رضا پهلوی واقعاً قصد ورود به قدرت اجرایی ندارد، باید نقش خود را در اسناد رسمی بهوضوح محدود، مشروط، و قابل نظارت تعریف کند--نه با اختیارات بیحد و حصر.
۴. چرا از واژهی «سلطنتطلب» استفاده میکنم؟
یکی از خوانندگان پرسیده بود: «چرا رضا پهلوی و هوادارانش را سلطنتطلب مینامید؟»
پاسخ روشن است: وقتی فرد یا گروهی، نقد را تخریب میداند، مخالف را دشمن میپندارد، و از گفتوگوی علنی با منتقدان پرهیز میکند، آنچه در عمل میسازد، سلطنتطلبیست--حتی اگر نامش پادشاهیخواهی باشد.
پادشاهی مشروطه، با نقد زنده است؛ سلطنتطلبی، با حذف.
پادشاهی مشروطه، با نهادهای مستقل معنا دارد؛ سلطنتطلبی، با تمرکز قدرت.
پادشاهی مشروطه، با گفتوگو پیش میرود؛ سلطنتطلبی، با داوری قطعی.
نامها کافی نیستند. محتوا مهم است.
۵. آیا مشکل من رضا پهلوی است یا جمهوری اسلامی؟
پرسش دوم خواننده این بود: «آیا مشکل شما رضا پهلوی است یا جمهوری اسلامی؟»
پاسخ من روشن است: مشکل اصلی، جمهوری اسلامیست. اما نقد رضا پهلوی و هوادارانش، از آنرو ضروریست که:
- آنان خود را آلترناتیو معرفی میکنند
- منشور دوران گذار منتشر کردهاند
- نقش رهبری را پذیرفتهاند
وقتی فردی در موقعیت رهبری قرار میگیرد، نقد او نه تخریب، بلکه مسئولیتپذیریست. نقد، شرط سلامت آلترناتیو است--نه نشانهی دشمنی.
۶. آیا نقد باید شامل نکات مثبت هم باشد؟
پرسش سوم این بود: «چرا فقط منفیها را میگویید؟ نقد باید شامل مثبتها هم باشد.»
پاسخ من این است: در فضای عمومی، از نقاط مثبت رضا پهلوی بسیار گفته شده--از جمله تأکید بر سکولاریسم، پرهیز از ورود به قدرت اجرایی، و حمایت از حقوق زنان و اقلیتها. اما در نوشتههای من، تمرکز بر نقد ساختاری و رفتاری بوده--نه بر تمجید یا توازنسازی. چرا؟ چون نقد، وظیفهاش برجستهسازی نقاط مسئلهساز است؛ نه بازتولید تصویرهای تبلیغاتی.
۷. آیا رضا پهلوی و هوادارانش دشمن مردماند؟
پرسش چهارم این بود: «آیا رضا پهلوی و هوادارانش را دشمن مردم میدانید؟»
پاسخ من: نه. اما اگر گروهی، نقد را تخریب بداند، مخالف را دشمن بپندارد، و از گفتوگوی علنی پرهیز کند، در عمل به انسداد سیاسی کمک میکند--نه به همگرایی.
دوستی با مردم، یعنی پذیرش اختلاف، شفافیت، و پاسخگویی--نه فقط شعار وحدت.
۸. آیا نقد به رضا پهلوی، تفرقهافکنیست؟
پرسش آخر این بود: «آیا نقد شما باعث تفرقه نمیشود؟»
پاسخ من: تفرقه، از حذف گفتوگو آغاز میشود--نه از نقد. اگر نقد را تخریب بدانیم، اگر منتقد را تفرقهافکن بنامیم، اگر از گفتوگوی علنی پرهیز کنیم، آنگاه انسداد سیاسی را بازتولید کردهایم.
نقد، دعوت به اصلاح است؛ نه دعوت به انشقاق.
۹. نتیجهگیری: از سلطنتطلبی به گفتوگوی دموکراتیک
اگر اپوزیسیون ایران بخواهد از چرخهی حذف و بیاعتمادی عبور کند، باید از تصویرسازی فردمحور به میدان اعتماد جمعی گذر کند. این گذر، نه با شعار، بلکه با گفتوگوی علنی، پذیرش اختلاف، و شفافیت تاریخی ممکن است.
این مقاله، دعوتیست به بازگشت به اخلاق گفتوگو، به تفکر انتقادی، و به پذیرش اختلاف--نه به حذف، نه به تحقیر، نه به داوری قطعی.
مطلب بعدی...

درکِ ملّی از تاریخ (بخش پایانی)،علی میرفطروس

درکِ ملّی از تاریخ (بخش پایانی)،علی میرفطروس















