* محمدعلی فروغی «فیلسوف تجدّدگرائی»بود.او«با دو بالِ عقلانیّت و اعتدال کوشید تا جامعۀ پُر آشوب ایران را به سامان وُ ثبات برساند.
* فروغی تنها دولتمردی است که آنهمه به شاهنامۀ فردوسی عنایت کرده است.
* افکار آل احمد و شریعتی آسیب های بسیاری به تجدّدِ نوپای ایران وارد کرده اند.
****
اشاره:
تحوّلات سیاسی و روشنفکری در ایرانِ معاصر مورد توجۀ بسیاری از پژوهشگران است. گفت و گوی زیر(صدای آمریکا ،۱۳۷۷) کوشیده تا سهم کوچکی در این باره داشته باشد. این گفت و گو - بعدها - در کتاب رو در رو با تاریخ منتشر شده است.
یکی از اشتباهات بزرگ در تاریخ روشنفکری ایران انحصار روشنفکری به نیرو های چپ بود چندانکه شخصیّت های برجسته ای مانند محمد علی فروغی ، حسن تقی زاده،علی اصغر حکمت، احمد کسروی،استاد ناتل خانلری ، استاد احسان یار شاطر و...از دایرۀ روشنفکری بیرون بودند!
با توجه به محورِ اصلی این گفت و گو یعنی تجدّدگرائی،نگارنده در مقالۀ فروغی در ظلمات محمد علی فروغی را«فیلسوف تجدّدگرائی»نامیده است؛ شخصیّتی که «با دو بالِ عقلانیّت و اعتدال( واقع گرائی) کوشید تا جامعۀ پُر آشوب ایران در جنگ جهانی دوم را به سامان وُ ثبات برساند.آن عقلانیّت و اعتدال سیاسی وجه دیگری نیز داشت و آن،پرهیز فروغی از«عوام گرائی» (پوپولیسم) بود... به جرأت می توان گفت که فروغی تنها دولتمردی است که آنهمه به شاهنامۀ فردوسی عنایت کرده است..»...دریغا که بر اثر تبلیغات حزب توده و دیگران شخصیّتِ استثنائی فروغی بسیار غریب ماند.خوشبختانه جامعۀ روشنفکری ایران اینک از بسیاری قید و بند های نظری عبور کرده و به شخصیّت های تاریخ معاصر بدون تعصّبات سیاسی-ایدئولوژیک می نگرد چندانکه نشریّات معتبری در ایران از فروغی به عنوانِ «اندیشمند لیبرال» و «نگهبان ایران» یاد می کنند. ع.م
![]()
فرح جهانگیری: از آل احمد و دکتر شریعتی صحبت کردید. با توجه به تأثیر گسترده ای که این دو در عرصۀ روشنفکری ایران داشته اند، ارزیابی کلّی شما در بارۀ آل احمد و شریعتی چیست؟
میرفطروس: آل احمد در واقع نمایندۀ تیپیکِ روشنفکران متناقض و آشفتۀ ایران بود.آل احمد(مانند شریعتی) سمبل روشنفکرانی بود که با پائی در «مدینۀ اسلامی» و با پای دیگری در «مدرنیتۀ اروپائی» ، چشم و دل به «آفاق تفکّر معنوی اسلام ایرانی» داشت. بنابراین بررسی و نقد عقاید آل احمد در واقع نقد جامعۀ روشنفکری ایران نیز هست.
ج: نگاه آل احمد به انقلاب مشروطیّت و روشنفکران آن دوره چگونه بود؟
م: آل احمد، شکست انقلاب مشروطیّت را نه در ضعف ساختارهای اجتماعی، نه در ضعف یا فقدان بورژوازی و نه در سلطۀ روحانیون شیعه و دخالت آنان در تدوین قانون اساسی مشروطه بلکه او علل شکست انقلاب مشروطیّت را در «دور شدن از آرمان های اصیل اسلامی» و در فاصله گرفتن از سُنّت های بومی و «دخالت روشنفکران غرب زده در تدوین قانون اساسی» و خصوصاً در کناره- گیری روحانیّت شیعه در امر حکومت و سیاست می دانست. او ضمن ابراز تأسف از«خلع ید از روحانیت»،در بارۀ «شیخ شهید»(یعنی شیخ فضل الله نوری) می گفت: «خلع ید از روحانیت، حاصل اصلی مشروطه بود و گویا امروز ما حق داریم که نظر شیخ شهید(فضل الله نوری) را صائب بدانیم که به مخالفت با مشروطه برخاست و مخاطرات آنرا برای روحانیت گوشزد نمود... و من، نعش آن بزرگوار(یعنی نعش شیخ فضل الله نوری) را بر سرِ دار همچون پرچمی می دانم که به علامت استیلای غرب زدگی بر بامِ سرای این مملکت افراشته شده است».
آل احمد(و بعد شریعتی) با روشنفکران عصر مشروطیّت، برخوردی انتقادی و سرزنش وار داشت و متأسف بود که روح و بینش مشروطه بیش از آنچه که متأثر از جهان بینی سیاسی-ایدئولوژیک اسلام یا شیعه باشد،تحت تأثیر فرهنگ انقلاب کبیر فرانسه بوده است.
در واقع، آثار و افکار آل احمد و شریعتی آسیب های بسیاری به تجدّد نوپای ایران زده اند.
ج: شما در کتاب ها و مصاحبه های تان عقاید علی شریعتی و دکتر عبدالکریم سروش را نقد و بررسی کرده اید. با توجه به نفوذ اندیشه های آقای سروش در میان روشنفکران مذهبی ایران، می خواهم بپرسم که پایۀ فکری دکتر سروش در کجاست و ایشان چه نوع اندیشه ای را نمایندگی می کند مثلاً در مقایسه با شریعتی؟
م: بطوریکه در جای دیگر گفته ام: ظهور جریان جدیدی به نام روشنفکران مذهبی در ایران، باعث خوشحالی است، خصوصاً اینکه این دوستان، پس از سال ها، از آزادی، دموکراسی، حقوق بشر و جامعۀ مدنی صحبت می کنند. از نظر سیاسی و مذهبی، عقاید آقای دکتر سروش، در واقع معجونی است از اندیشه های مرتضی مطهری، علی شریعتی و مهندس مهدی بازرگان، به همین جهت است که سروش از آنها (حتّی از آیت الله خمینی) به عنوان
کسانی که «میراث بزرگی از روشنفکران دینی برای ما به جا گذاشته اند» و به عنوان «نمونه هائی از فعالیت های عاشقانۀ دینی» ستایش می کند. نظرات دکتر سروش -در موارد اساسی- متناقض و آشفته است و فاقد یک منظومۀ منسجمِ نظری است. به عنوان مثال: دکتر سروش -مانند شریعتی و مرتضی مطهری- کوشش می کند تا بین«معرفت دینی» و «معرفت علمی» سازگاری و تلفیق ایجاد بکند و به عمد -یا به سهو- این نکته را پنهان می کند که حوزۀ معارف دینی، حوزه ای است معنوی، فرا این جهانی و متافیزیکی، در حالیکه حوزۀ معرفت علمی، حوزه ای است این جهانی و عرفی. او از یکطرف دخالت دین در دولت و اخذ مبانی دولت مدرن از دین و معرفت دینی را نادرست یا غیرممکن می داند امّا -خودش- با طرح «حکومت دموکراتیک دینی»، هم به دموکراسی ستم می کند و هم به دین، و فراموش می کند که وظیفۀ دین، انسانی کردن شرایط زندگی و ایجاد روحیۀ آشتی و تفاهم اجتماعی است نه دخالت در قدرت سیاسی.
ج: آقای سروش که «ولایت فقیه» را قبول ندارند!
م:خیر! دکتر سروش، ضمن پذیرش «ولایت فقیه» -به عنوان مسئول رهبری کشور- مسألۀ رهبری را جدا از حکومت و ادارۀ جامعه می داند و در یک تناقض آشکار نمی گوید که حکومت دینی، بدون مداخله رهبر دینی چگونه می تواند اصول و ارزش های دینی را حفظ کند؟
سروش -مانند شریعتی، مرتضی مطهری و دیگران- «حقیقت اسلام» را اصلی ثابت و لایتغیر می داند که هر کوششی برای بازسازی یا نوسازی آن بیهوده و باطل است، بنابراین به نظر او، این اسلام نیست که باید تغییر کند بلکه این ، درک و فهم ما از اسلام است که باید تغییر کند. در واقع به عقیدۀ دکتر سروش:
اسلام بذات خود ندارد عیبی
هر عیب که هست از مسلمانی ماست
این برداشت ها، برداشت هائی است که بنده از مقالات و کتاب هایش دارم نه از موضع گیری های لحظه ای یا مقطعی او در این اواخر...
ج: امّا دکتر سروش -بارها- از جامعۀ مدنی صحبت کرده و از آن حمایت کرده...
م: بله، آقای سروش هم از «جامعۀ مدنی» صحبت می کند امّا او با داور قراردادن دین در کشمکش های اجتماعی، و تفسیر لیبرالیسم، آزادی و حقوق بشر در پرتو احکام شریعت، عملآ سلطۀ دین در دولت یا قدرت سیاسی را توصیه می کنند. از این گذشته، دکتر سروش با اعتقاد به اینکه: «دانش و تکنولوژی نمی توانند برای ما عزّت بیاورند لذا باید به دین تمسّک جُست» در واقع خِرَد علمی و مدرن را -که لازمۀ مدرنیته و جامعۀ مدنی است- به دست اسطوره های مذهبی می سپارد.
سروش از «شک» و «عقل نقدی» صحبت می کند امّا به این مسئله پاسخ نمی دهد که اگر در حکومت دموکراتیک دینیِ ایشان، نویسنده ای(مانند سلمان رشدی) به مبانی دینی شک کند و با «عقل نقدی» آنها را مورد تردید قرار دهد، چه سرنوشتی خواهد داشت؟ از این گذشته، دکتر سروش فراموش می کند که یکی از مظاهر جامعۀ مدنی، و خصوصاً مدرنیته، افسون زدائی از جهان و طرد عوامل غیبی و متافیزیکی از هستی انسان و تکیه بر عقل و علم و دانش است نه نوسازی یا بهسازیِ اسطوره ها و خرافات. او فراموش می کند که جامعۀ مدنی و مدرنیته، اساساً با بیرون راندن دین از حیات سیاسی و فرهنگی جامعه، یعنی با خصوصی کردن دین -به عنوان یک مسئلۀ وجدانی و فردی- تحقّق می یابد.به طور خلاصه، چشم انداز تاریخی بیشتر روشنفکران مذهبی راجع به جامعۀ مدنی- اساساً-«مدینة النّبی» حضرت محمّد است، همچنانکه نمونۀ اعلای حکومت آزاد، عادلانه و دموکراتیک شان، حکومت چهار سالۀ حضرت علی در ۱۴۰۰سال پیش می باشد!
در بارۀ اندیشه های سروش در گفتگو با دکتر محمّد عاصمی(فصلنامۀ کاوه، شمارۀ ۸۲،بهار 1375/۱۹۹۶) گفته ام:
واقعاً این عقاید شبه فلسفی یعنی چه؟ ما، در قبل از انقلاب، آنقدر درگیر بحث «زیربنا» و «روبنا» و مشغول فلسفه دیالكتیكی «مرغ» و «تخم مرغ» بودیم كه تا چشم باز كردیم دیدیم هم «زیربنا» را از دست دادیم و هم «روبنا» را.هم «مرغ» را دزدیدند و هم «تخم مرغ» را.. پاسخ به حرف های شبه فلسفی و فریبای آقای دكتر سروش، همان ارزیابی ماركس در مورد لوتر است. شما بجای لوتر نام آقای سروش را بگذارید ببینید چه شباهت شگفتی دارند:
لوتر (آقای سروش) بر بندگی خداوند، پیروز شده، زیرا او بندگی از روی ایمان را بجای آن نشاند. او ایمانِ به سلطه را در هم كوبید زیرا كه او سلطۀ ایمان را تجدید نمود. او كشیش (آخوند) را به عامی تبدیل كرد، زیرا كه او عامی را به كشیش (آخوند) مبدّل كرد. او انسان را از مذهب گرائی ظاهری آزاد ساخت، زیرا كه او مذهب گرائی را بباطن انسان منتقل نمود. او تن را از زنجیرها رها ساخت زیرا كه او دل را به زنجیر كشید.
با این افكار شبه فلسفی بود كه حزب توده و بسیاری از روشنفكران لائیک در قبل از انقلاب برای جامعۀ در حالِ تحوّل ایران، انواع «اسلام رهائی بخش» و «تشیّع انقلابی»خلق كردند.ظاهراً حالا هم داریم این دوُرِ باطل را تكرار می كنیم حدود یكصد سال پیش فرزانگان انقلاب مشروطیّت می گفتند: «ما با رنج های بسیار، این غول خطرناک(مذهب) را در شیشه كردیم، بر آیندگان است كه با هوشیاری و آگاهی نگذارند تا بار دیگر این غول(مذهب) آزاد شود»... بعد از گذشت یک قرن، واقعاً ما در كجای كار هستیم؟
امروز وظیفۀ ما مبارزه با این «كشیش درونی»، با این «طبیعت كشیش گونه» است(فرقی نمی كند از نوع دینی باشد یا لنینی). تا زمانی كه جدائی دین از دولت(حكومت) بوجود نیاید، نه آزادی و استقلال ملّی و نه توسعه و تجدّد اجتماعی ـ هیچیک ـ به سرانجام نخواهد رسید. جامعۀ ایران، الآن نه به «دین حكومتی» احتیاج دارد و نه به «حكومت دینی».بحث اساسی در ایران امروز، بحث «حكومت دموكراتیک دینی» یا «قبض و بسط شریعت» نیست. آنانی كه در داخل و خارج كشور به این «اختلافات» دل خوش كرده اند، در واقع، ضرورت های اساسی جامعۀ ایران در بارۀ لزوم لائیسیته، پیشرفت ، تجدّد، استقرار حكومت قانون، آزادی،دموكراسی و حقوق بشر را از یاد می برند.

واژه های انفجار، رضا بی شتاب

بخش نخست














