فصل اول: مقدمه
در نظامهای استبدادی و اقتدارگرا، بقای بر قدرت و حفظ سیطره سیاسی اغلب از مسیر سرکوب نرم و سخت جامعه و نه از طریق مشروعیت یا مشارکت عمومی اجتماعی دنبال میشود. حاکمیت ولایی طی دهههای اخیر، بهویژه پس از اعتراضات گسترده ۱۳۸۸، ۱۳۹۶، ۱۳۹۸ و ۱۴۰۱، الگوی پیچیدهای از سرکوب را به کار گرفته که در آن نیروهای رسمی و غیررسمی بهصورت همزمان عمل میکنند. یکی از ویژگیهای برجستهٔ این الگو، استفاده از اوباش حکومتی سازمانیافته و نیروهای غیررسمی خشونتورز است؛ گروههایی که در ظاهر از دولت جدا هستند، اما در عمل، بخشی از ماشین قدرت و ابزارهای بقای آن به شمار میروند.
فصل دوم: چارچوب نظری -- دولت در جامعه از دیدگاه جوئل میگدال
جوئل میگدال(Joel S. Migdal) در نظریهٔ خود با عنوان State-in-Society (1998)، دولت را موجودیتی یکپارچه و مقتدر نمیداند. او معتقد است در بسیاری از کشورها، دولت از شبکهای از نهادها و بازیگران متنوع تشکیل شده که هر یک بهشکلی متفاوت در جامعه نفوذ دارند. این بازیگران گاه با سیاست رسمی دولت- در مفهوم عام آن- در تضاد قرار میگیرند، اما در مجموع، بخشی از پیکرهٔ واقعی دولت محسوب میشوند. میگدال تأکید میکند که قدرت در دولتهای ضعیف یا شکننده، بهصورت پراکنده میان شبکههایی از نفوذ محلی، مذهبی، اقتصادی و نظامی تقسیم میشود.
در چنین وضعی، دولت برای حفظ اقتدار خود، به جای تکیه بر قانون و نهادهای مدنی، از شبکههای غیررسمی و خشونتمحور استفاده میکند تا تعادل اجتماعی را به نفع خود حفظ کند. در چارچوب رژیم ولایی، سپاه پاسداران و ارگانهای مربوطه بهعنوان نهادی که در مرز میان دولت و جامعه عمل میکند، نمونهای روشن از این الگوی نظری میگدال است: نیرویی که هم بخشی از دولت رسمی است، و هم خود، دولتی در دل دولت محسوب میشود؛ با شبکههای امپراطوری اقتصادی، امنیتی، رسانهای و خیابانی گسترده که بسیاری از آنها از مسیر قوانین رسمی نمیگذرند.
فصل سوم: سازماندهی اوباش حکومتی حکومتی در چارچوب سپاه و منطق نهادی آن
سپاه پاسداران از اوایل دههٔ ۱۳۸۰، با گسترش اعتراضات اجتماعی، به تدریج شبکهای از نیروهای غیررسمی موسوم به «لباسشخصیها» و «اوباش حکومتی مذهبی» را سازمان داد. یکی از شواهد مستقیم این سیاست، سخنان حسین همدانی در مصاحبهای در سال ۱۳۹۳ است که گفت:
«ما در تهران پنج هزار نفر از اراذل و اوباش حکومتی را سازماندهی کردیم تا در روز مبادا به میدان بیایند.»
این جمله، نشانهای از نهادینهشدن خشونت غیردولتی در دل ساختار رسمی امنیتی کشور است. بر اساس گزارشهای سازمانهای حقوق بشری مانند عفو بینالملل (2020) و هیومن رایتس واچ (2019)، در اعتراضات سالهای ۱۳۹۸ و ۱۴۰۱، گروههای ناشناس مسلح با سلاح سرد، باتوم و حتی سلاح گرم، در کنار نیروهای انتظامی و بسیج به معترضان حمله کردند. بسیاری از این نیروها از محلات فقیر و حاشیهای جذب شده و در ازای دریافت پول یا مصونیت قضایی عمل میکردند.
در چارچوب نظری میگدال، این گروهها را میتوان «عاملان نیمهمستقل قدرت» نامید؛ یعنی نیروهایی که در خدمت دولتاند، اما خارج از قواعد آن عمل میکنند. سپاه با اتکا به این نیروها، نوعی شبکهی موازی کنش ایجاد کرده است که وظیفهاش اعمال سرکوب اجتماعی از پایین است.
فصل چهارم: دلایل استفاده از اوباش حکومتی حکومتی
استفاده از اوباش حکومتی حکومتی برای سرکوب از مکانیسم چندگانهای پیروی میکند که در چارچوب نظری میگدال قابل تفسیر است:
مکانیسم بقا و پراکندگی قدرت: دولت در جامعهای چندپارچه، نمیتواند صرفاً از ابزارهای رسمی بهره گیرد؛ از اینرو، به شبکههای غیررسمی متوسل میشود تا کنترل خود را در سطح محلی حفظ کند.
مکانیسم اجتماعی: جذب حاشیهنشینان و اوباش در ساختار سرکوب، نوعی همپیوندی کاذب میان دولت و طبقات فرودست ایجاد میکند و شکاف طبقاتی را موقتاً از طریق خشونت پوشش میدهد.
مکانیسم اقتصادی: اوباش حکومتی حکومتی در ازای خدمات سرکوب، از رانتهای اقتصادی، دسترسی به وامها، یا مصونیت قضایی برخوردار میشوند؛ پدیدهای که به تقویت اقتصاد رانتی سپاه منجر میشود.
مکانیسم نمادین و گفتمانی: حکومت از این نیروها برای بازنمایی خشونت بهعنوان دفاع از «ارزشهای دینی» بهره میبرد؛ بنابراین خشونت تقدیس میشود و از سطح جرم به سطح ایمان ارتقا مییابد.
فصل پنجم: پیامدهای سیاسی و اجتماعی
در تحلیل میگدالی، وقتی دولت بهجای قانون از شبکههای خشونت استفاده میکند، مشروعیت خود را در سطح جامعه از دست میدهد. در ایران نیز پیامدهای این سیاست چندوجهی است:
سیاسی: از میان رفتن تمایز میان دولت و گروههای بزهکار، تضعیف نهادهای رسمی و افزایش وابستگی قدرت به سپاه.
اجتماعی: نهادینهشدن خشونت در فرهنگ عمومی و ترویج «لمپنیسم سیاسی» بهعنوان رفتار مشروع انقلابی.
نهادی: شکلگیری دولتهای دروندولت، که هرکدام قواعد خود را دارند و از پاسخگویی به قانون میگریزند.
اخلاقی: از بین رفتن مرز میان خیر و شر در گفتمان رسمی، و مشروعسازی رفتارهای ضدانسانی بهنام دین و امنیت.
در نتیجه، دولت بهجای آنکه عامل نظم باشد، خود به منبع بازتولید بینظمی ساختاری تبدیل میشود؛ وضعیتی که میگدال آن را «ضعف نهادی دولت در برابر شبکههای خودساختهاش» مینامد.
فصل ششم: کارآمدی و پایداری
در کوتاهمدت، حکومت تلاش کرده است تا با استفاده از اوباش حکومتی حکومتی جنبش های اجتماعی و سیاسی را سرکوب و نوعی کنترل خیابانی برای سپاه ایجاد کند. اما در بلندمدت، همین راهبرد باعث تضعیف ظرفیت حکمرانی و گسترش بیاعتمادی اجتماعی شده است.
بر پایه نظریه میگدال، چنین دولتی در واقع در حال جایگزینکردن مشروعیت با اجبار است. این فرآیند گرچه موقتاً ثبات میآورد، اما زمینهٔ فرسایش تدریجی اقتدار و شکاف میان دولت و جامعه را فراهم میکند.
فصل هفتم: نتیجهگیری
بر پایهٔ نظریهٔ «دولت در جامعه»، میتوان نتیجه گرفت که سپاه پاسداران در ایران نه صرفاً بازوی نظامی دولت، بلکه بخشی از شبکهٔ قدرت غیردولتی در درون ساختار رسمی است. استفاده از اوباش حکومتی برای سرکوب جنبشهای مدنی، نماد بارز عملکرد دولتهایی است که در آن قدرت از مسیر قانون عبور نمیکند، بلکه از طریق شبکههای غیررسمی، مذهبی، اقتصادی و خشن اعمال میشود. در این چارچوب، اوباش حکومتی صرفاً ابزار سرکوب نیستند، بلکه نشانهای از ضعف نهادی دولت و وابستگی آن به نیروهای غیرمدنیاند. چنین الگویی اگرچه ممکن است در مقاطع بحرانی ثبات ظاهری ایجاد کند، اما در نهایت به فروپاشی سرمایهٔ اجتماعی، تضعیف مشروعیت سیاسی، و تعمیق چرخهٔ خشونت منجر خواهد شد. به بیان دیگر، همانگونه که میگدال تصریح میکند، «وقتی دولت برای بقا ناچار به همزیستی با شبکههای خشونت شود، دیگر دولت نیست؛ بلکه فقط یکی از بازیگران جامعه است.»

















