درنگی بر رمان ذره های خاکستری عشق (وصیت نامه): دکتر مسعود نقره کار
- دلهره، آزادی و دیگر هیچ
نویسنده ای که قادر باشد مسایل عمیق وجودی وپرسش های برآمده از رسوخ دلهره در یاخته های جان خود را به سادگی در مویرگ های متن خود (شعر، داستان ودیگر متن های روایی) بازنمایی کند،همتای اندیشمند وفیلسوفی است که در بازنمایی"حس اضطراب"، تنهایی را چون میوه"شاخسارانِ درخت آزادی"می چیند.
از این منظر، نویسنده، همچون باغبانی است که نفس در نفسِ فصل ها، رگ وپی درختان باغ را می شناسد و میوه های درختان را می شناسد وچیدن، به وقت رسیدن را می داند. و نوشتن، در قرن حاضر، بیست ویکمین قرن ِ مدهوشی و سرگشتگی حواس آدمی در جهانِ هیولایی، کشاکشی جانکاه میانۀ دو قطب است: قطب تنهایی و قطب مرگ.
قرن بیستم شبح هیولاهایی بود که هر کدام از زاویه ای بر جانِ بی پناه انسان ها تاختند: هیولای جنگ، هیولای انقلاب هاو هیولای گریز و دربدری و پناه گرفتن زیر آسمان ِ غریبه گی وغربت. اما سهمگین ترین زخم، زخم غریبه ماندن در جهانِ هیاهوست. آیینه گی نوشتن از تجربه های قرن بیستمی همان تجربه هایی است که در آثار نویسندگانی چون دکتروف، مارکز، گونترگراس، ونه گات، سیلویاپلات، توماس مان، سی اس لوئیس، جک گراک وحتیآگاتاکریستی به حافظۀ وجدانی مخاطبان ادبیات سپرده شده است. بسیاری از این نویسندگان حتی از جانب ناشر نیز دچار سوءدرک و فهم شدند. به طوری که هیچ ناشری آثاری از ایشان را برای نشر نمی پذیرفت. آثارشان مردود می شد. برخی با ساده انگاری و ظاهر بینی مضاعف، این نویسندگان را مورد تمسخر قرار می دادند اما نویسنده، به کار خود ایمان داشتند: برافکندن نقاب از چهرۀ هیولاها. و این کار را دقیق ودرست و بجا، به ثمر رسانده اند. بیاد آوریم: بوف کور هدایت را، ملکوت بهرام صادقی را، بی بی خانم استر آبادی را، بزرگعلوی را، جمالزاده را، دهخدا، دانشور، براهنی، مدرسی، درویشیان، بهرنگی، غزالهعلیزاده، مسکوب، پوینده، مختاری، شاملو، فروغ، اخوان، گلشیری، خانلری، محجوب، کیوان و...
مسعود نقره کار این شانس را داشته تا از قرنی به قرن دیگر، صراحت و تجربۀ درافتادن ِ با هیولاهای منتشر در زمانه را در آثار خود دگر کند. او نویسنده ای است با تجربه هایی از حضور در توفان انقلاب، دوزخ جنگ و برزخ ِ مهاجرت و غربت. نویسنده ای که در خوردِ توان، کشاکشِ احساسات فلج کنندۀ ناامیدی وعذاب وجدان را ستوه آزما است. روشنفکری که بی هیچ ادعا، در ثبت تاریکی های روشنفکری و وقایع نگاری سرخوردگی های آرمانی، پا به پای مردم، تشخّص خود را دارد. او در کنار اندیشمندانی چون آرامشدوستدار، مهردادبهار،داریوشآشوری،رامین جهانبگلو و ساعدیآستانه گشایی آزادی، عدالتخواهی، قانونمداری، اخلاق ستایی و مدارای با جهان را در روشنگرانه زیستن اثربخش می داند.
او نویسندگی ونوشتن را به منزلۀفرایندی به تجربه نشسته که انسان ایرانی در پشت سرگذاشتن ترومای قرن بیستمی، طعم ومزۀ رنج های آن را چشیده است: تاب آزمایی رنج های نخبگانی. آثار او طیف وسیع وگسترده ای از مفاهیم انسانی - نخبگانی را پوشش می دهد:
- جستجو در تاریک روشنای زندگی معمول و طلایه داران تاریخ جنبش روشنفکری
- پزشکی و گرایشاتِ پاولوفی در روانشناسی، تراژدی بهداشت و درمان وآموزش پزشکی در ایران
- تیپ نگاری شخصیت های استبداد زده در جغرافیای زیستی: بچه های اعماق، نوعی از زندگی، مسیح گورستان طلایی، روسپیان صادق ترین معشوقه های عالمند.
نقره کار به عنوان نویسنده ای راوی زندگی، روایت های خود را در داستان پردازی هایش معطوف به هویت، استقلال، فردیت و آزادی گسترش می دهد.
جغرافیای نویسندگی م.نقره کار
او هم تجربه هایی اتوپیایی از زندگی در جدال برای استقلال، تکاپو برای در امان نگهداشتن هویت وستیز برای پاسداشت فردیت را در کارنامۀ خود دارد و هم، در تکاندن ِ تار و پود عنکبوت ِدیستوپیا از آستانۀ زندگی سگی انسان غربت زده و سرخورده و بی آرمان، خود را آزموده است. او نویسنده ای است که هم خانه بدوشی های دربدری را روایتگری کرده وهم در مقام آسیب شناس، با هیولاهای استبداد مدرن در افتاده است.

2. آناتومی فقدان؛ میانۀ مرگ و زندگی
نقره کار در رمان ذره های خاکستری عشق (وصیت نامه) چرخۀ زیستی خیال پردازی وداستان گویی خود را، بر زایش وهم از دل ماجراهای معمولی زندگی و رویارویی با ترس استوار می کند.
تجربه های زیسته نویسنده در این رمان به عرصۀ بازآفرینی ایده هایی دیستوپیایی بدل می گردد. آنچه که در نخستین خوانش، بهرۀلذت را به گذر از خودشناسی می سپارد پروردن ایده های رویایی به قوۀ تشخیص و پرسش گری، سنجیدن کفه های شادی واندوه، گره گشایی از خیالات وآغاز واقعیت برتر در زندگی است. شاید بتوان این شیوه روایت نقره کار ، را فاصله گذاری بین واقعیت های درونی و بیرونی نویسنده نام نهاد.
در این زاویه دید، شخصیت نویسنده از سویی و راوی از سویی دیگر، تودرتویی های واقعیت را می کاوند: سفر از آنچه که در زندگی معمولی حس می شود و در ذهن، قدرت انتخاب کلمات وتصاویر را صورتبندی می کند. هر حادثه ای در هر موضوعی، پاره ای از حس نویسنده به زندگی است که در صورتی دیگر از واقعیت، بازآفرینی می شود بازآفرینی زندگی سوخته در شتاب حوادث وبرانگیختن زندگی ای دیگر در متن. نویسنده ارادۀ نوشتن وصیت نامه خود را از دلِ کشاکش بین واقعیت های بیرونی و درونی خود انتخاب وجهت می بخشد.
لحن روایت در این رمان لحنی اطلاع رسان، هشدار دهنده، آگاهی بخش، امید انگیز، آینده ساز، هوشمند خواه در کشاکش رویا و کابوس هاست. این ریتم، در متن، گاه کُند، گاه تند و گاه به سردی معمول لحظات گذرای زندگی روایت می شود. از سویی، بسته به طبیعت موضوعات، فرم روایت نیز تغییر می کند:
ü بخش هایی از روایت که به کندی داستان را پیش می برد، نقاط تامل برانگیز ونیازمند به تاویل وسپیدخوانی متن را شامل می شود.
ü لحن معمولی نویسنده معطوف به درک مسایل و واقعیت های گذرا، درنگ در تشخیص لایه های پنهان ماجراها و مسایل است.
ü آنگاه که برای رسیدن به اصل ماجرا و رسیدن به منشا وسرچشمه ماجراها، نقل داستان وحواشی سرعت می گیرد.
ذرات خاکستری عشق، فرایند عبور از تودرتویی های زندگی دمِ دستی وتحلیل حقیقتِ در دسترس ِ واقعیت های زندگی است. همین زندگی که با هشدار رسیدن به ایستگاه آخر، به جای ترس و وحشت از مرگ، روی نقطۀ آتشفشانی هوشورزی و بیداری ایستاده است.
نویسنده با لحن و زبانی ساده و صمیمی، تلاش دارد تا با صرف کمترین واژه ها، بیشترین معنا را به خوانندگان خود تقسیم کند. رمان با جملاتی کوتاه و در ظاهر روشن، ما را به جهانی ساکت، گرم و نیازمند رمزگشایی از صمیمیت فرامی خواند. گویی که تمام زندگی، مقدمات آماده شدن ما برای برگزاری مناسک ایستگاه آخر زندگی مان است.
نقره کار در این رمان با استفاده از زبانی صمیمی، تلاش می کند تا ضمن پرهیز از بکاربردن ترکیبات واصطلاحات مینیاتوری یا تزئینی، بافتار گفتگوی با خواننده را هر چه صمیمی و جذاب تر از دل واقعیت ها بیرون بکشاند وهر لحظه را تبدیل به کنشی معرف جهان بینی تیپ و شخصیت های رمان کند. به این ترتیب نویسنده، با آگاهی از خطر ریسک در زبان گفتاری و برانگیختن تصاویر از دل کلمات، واژگانِ را در جایگاه پاره ای از زیست بومِ روایت داستان بکار می گیرد. هر شخصیت با هر تیپ و شمایلی که دارد، نقش خود را در زبان وطبیعت ِ روایت داستان ایفا می کند. کلمات، تنها وسیله برای بیان نیستند بلکه برای نشان دادن وبه تصویر کشیدن ناگفتنی ها نیز قدر ومرتبۀ خود را دارند. جملات کوتاهی که میان راوی و دیگری بیان می شود به موج های دریایی بی قرار می مانند که پس از برخاستن وفرودآمدن، دوایری تودرتو از خود بر صفحات کتاب برجا می گذارند. همان خطوطِ پیاپی که در ذهن داستان، در صحات و نماهای متوالی داستان، در آمد وشد هستند و ما را در انتقال از خاطره ای، یادی ، به خاطره و یادهایی دیگر همراهی می کنند. این فرم را می توان شبیه به رفتار ناخدایی شبیه دانست که سکانداری قایق داستان در آبهای متلاطم وتاریک، با راه و راه رو و راهبان در گفت وشنودی خاموش قرار دارد.
3.دغدغۀ آرمانخواهی؛ به سادگی لبخند نوزاد
داستان به سادگی بوسه ای یا لبخند نوزادی هنوز نیامده، از یک دغدغۀ معمول، نوشتن وصیت نامه در ایستگاهی از زندگی معمول، به عنوان یک ضرورت در پاسداشت حقیقت از قلمروی حقوقی به بازماندگان، آنان که پس از وصیت، هستند و خواهند بود آغاز می شود. فهرست شدنِ مجموعۀ داشتنی ها وخواستنی های در امان نگاهداشته شده از چپاول و غارت احتمالی و محفوظ نگاهداشتن آن همه، در کورانِ شتاب حوادثی چون انقلاب،جنگ،فروپاشی آرمان ها و گریختن از هیولای مرگ وقرار یافتن در زیر سقف سادگی ها وجهانی که برساختۀ تلاش وهمت راوی است، و تحویل آن همه خواستنی و داشتنی به کسی کسانی که سهمی از همراهی و همگامی و همدلی با راوی در واقعیت ها و آرزوها داشته اند.
فرایند نوشتن وصیت نامه در ظاهر داستان، مساله ای حقوقی - شهروندی - همگانی در نظامِ حقوقی امریکا است.
نویسنده ای که در غربت، با هیولاهای مختلف جنگیده و سربلند و استوار، اکنون، در موقعیتی که خود برای خود فراهم آورده، با سگی بنام آنجلا(1) زندگی می کند. راوی یکی از راویانِ کهفِ غربت است که با فرشته ای در غار تنهایی اش ساکن است. او برای در امان نگهداشتن هویت خود و ثبت وضبط دقیق و حرفه ای وخالی از هر گونه خلل حقوقی، جویای مشورت با شخصی کاردان و بی غرض است. کسی که زیر سایۀ قانون، آگاه به جوانب حقوقی اخلاقی ِ حق خود، بیاید و وصایای او را بشنود ودر ثبت ِ دقیقِ آن، همراهی اش کند. (رومان: وصیت نامه نویس). رومان شخصیتی دارد که با موفقیت از گذرگاه رفتار های محتاطانه و آزمون های نویسنده با موفقیت عبور کرده و در ثبت درست و دقیقِ وصایای کهف نشین غربت، با او همراه می شود.
نویسنده دلهره دارد که: آیا موفق می شود وصایایش را درست ودقیق به بازماندگان برساند؟
"وصیت" نویسنده رمان، از نخستین نماهای تصویر شده در داستان تا انتها، در پشت سادگی مضمون، زاویۀ دید، لحن روایت، و ساختار خطی داستان و کلیّت نشانه شناختی آن در گفت وگویی صمیمی امتداد پیدا می کند. نقره کار در داستان پردازی اش با اتکاء به همین سادگی، به داستان پردازی در جغرافیایی می پردازد که دیگران، از کنار جزء جزء ارکان آن بی تفاوت در عبورند ودر بهترین حال، به تقلید سلسله مراتب برگزاری مناسکی آنها بسنده می کنند.
نویسنده به گواه زندگی وتاب آوردنش در کهفِ غربت، کوشیده تا تن به هیچ سازش، لاپوشالی وسرسپردگی به زد و بندهای جاری در زمانه ندهد. پس در پی کسی است تا تجربه هایش در گریز از دوزخ بدویت، رساندن خود به سرزمین موعود آرامش واندوخته هایش در اتوپیا(2) را به سلامت از اسیر شدن در بند هیولای دیستوپیا(3) ومصائبش در امان نگهدارد و رهاننده باشد. رهانندۀ او رومان (4) است؛ فرشته ای که در گور، بر مرده وارد می شود وچهره ای چون خورشید می درخشد.
داستان در میدان متن، در زنجیره ای از وقایع ناگهان،خلق می شود. راوی در میانۀسفر به جهانی دیگر، خود، جهانی می آفریند که فرشتگانش، هر کدام بهره ای به نام و نشان از بهشت موعود در خود دارند. انسان جستجوی خود، به فرشته ای می رسد که بر اساس نقل قول های ادبیات آئینی، فرشته ای است که برای آرامش بخشیدن به مُرده، در گور با او همراه می شود. اما، اینجا، راوی، در غار تنهایی اش، پذیرای کسی می شود که از قرار معلوم کارش را خوب بلد است: وصیت نامه نگاری. بدین ترتیب با حضورش در خانۀ راوی، بین نویسنده وسگ باوفایش، آنجلا، جهانی دیگر را می آفریند. جهانی لبریز از پرسش های گاه پیش پا افتاده و روشن تر از روز و گاه، تاریک تر از تاریکنای گور. رومان، در نقش آفرینی اش، حسی معمول از انسان های معمول را در میانه بر می انگیزد: حس حسادت! تناقضی آشکار برای سوزاندن حسِ امتداد ِ جستجو وحفظ هویت. نویسنده این حس را می فهمد با زیرکی از کنارش عبور می کند اما بازتابش در آنجلا را توصیف می کند.
جغرافیای داستان در 15 فصل، ترکیبی از واگویی، تک گویی درونی ، گفتمان سازی نویسنده با تیپ ها و شخصیت هایی غریب و آشنا، از گذشته تا هنوز، زمان را در می نوردد تا تجربه ای ناب را با ما در میان بگذارد. مسعود نقره کار، نویسنده- پزشک،از غربتی به غربت دیگر، اندوخته هایی دارد که معرفه های آن ها، پاره حقیقت هایی از هویت، چند پاره گی زندگی راوی و مضامین وطن، جستجو وغربت رامیسازند:زندگیمعمولی،رویاپردازی،غرور وتلاش، انقلاب و آرمانخواهی،سرخوردگی آرمانی همگی نمایه ای از انباشت تجربه های زیسته در واقعیت های درونی و بیرونی نویسنده است. این که نویسنده چقدر موفق شده تا جغرافیای رمان را متناسب با مضمون ودرونمایه آن بپروراند بسته به دریافت هایی است که مخاطبان رمان با تم شاعرانه - آخرزمانی می توانندداشته باشند.در بازخوانی این رمان، من بر آن هستم تا با اتکاء به اجزای داستان ساز، مضامین انضمامی را بازخوانی و با نشانه شناسی اجزای آن، رمان را در خوانشی مدرن از ادبیات تعلیمی تجربه کنم. هر چند که نویسنده در رمان بدنبال اندرزگفتن و دادن پند و نصیحت گویی نیست ولی، خشت نخست این رمان، که در معماری جغرافیای مفهومی اش نمایان است بر این تاکید دارد که ما، نه با رمانی از جنس روایت کلاسیک، که با روایتی از داستان برانگیخته شدن انسان مدرن درایستگاه پایانی سرزمین آرزوها، سرزمین موعود، آرمان شهر و سرزمینی خواستنی روبروهستیم . آیا با داستانی از سرگشته ای ایستاده در آستانۀ غار تنهایی روبروئیم؟
4. راوی کهفِ غربت
نقره کار در فصل فصل رمان، تک فریم هایی از انباشت تجربه های ناب خود را در اختیار ما می گذارد. ما، خواننده، تشنۀ دانستن واقعیت هایی مناسک شده در جوامع هستیم:
- چرا در قبرستان باید ناظر تماشای پرده خوانی هایی باشیم که قربانی وقاتل، نه از اعماق افسانه ها وقرون، که در لابلای جمعیت ِ جاری زندگی می کنند؟
- فصل شعر خوانی شاعران در رمان، فصل درخشانی است که در ابهام مانه است. وصیت نهفته در این فصل چیست:یادآوری شعرخوانی شاعران از هر طبقه وهر طیف فکری فرهنگی سیاسی ایران معاصر،از مشروطه تا شب های شعر گوته؟آیا دعوتیم به بازخوانی روایت هایی دور و نزدیک از مبازره با استبداد، آزادی خواهی، استقلال طلبی و تجربۀ دوزخی ِ برزخ و کهف نشینان ِ غربت؟ نگره هایی که گاه در قد وقامتی طنازانه و گاه ، تمسخر آمیز رخ می نمایند. طنز ، خوشدلی،نمک ریزی و نقلِ الفیه شلفیه نگارانه از بی تابی و بی قراری غریزه در نسل ها که به مرداب سسرخوردگی درغلتیده است؟در جغرافیایی که راوی پیش روی آینده گان می بیند، هیچکس امکان و یا فرصت زندگی زیسته را نخواهد داشت.چرا که هر اتفاق ، می بایست در قالب موضوع قراردادی روشن و معلوم ، ثبت و ضبط شود.زندگی ها روزمرگی هایی تحمیلی و تاب آورده شده و دوزخی است که در گره گاه های انقلاب، جنگ ها و گریزها وبلعیده شدن در غربت، در رفت و آمدی و تکراری قابل حدس در جغرافیای دیستوپیایی است و زندگی ، از این پس،مفهومی هیچ و هیچکس زندگی زیسته نخواهد داشت .
- راوی با تماشای حال،وضع واحساسات صاحب وصیت، از موضوعاتی با ما می گوید که هر کدام، رکنی از ارکان واقعیت های درونی و جهان زیسته های او هستند. او، غرق در خستگی و بی حسی، در هجوم یادها، خاطرات، کابوس ها و رویاهای دیگران ، در پی کشف ناآزموده های خود وبازآفرینی تاملات سرگردانی وکهف زیستی خود است. بدین ترتیب محصول وصیت نامه ای که قرار است نگاشته شود، آزادی است: ان گوهرِ پنهان ِ حقیقت. رهانندۀ همه چیز وهمه کس.
- نویسنده با کاستن از بار اتوپیایی آزادی و امکان پذیرشدن درک وفهم عمومی آن، از تجربه ای روشنگرانه می گوید و تلاش دارد تا شالودۀ گفتمانی انتقادی در زمینۀ فرهنگ عمومی مان بریزد:ابزارهای پیشبرد حرکت ما در مسیر درک و رسیدن به آزادی چیست؟ تاب آوری هایمان در رویارویی با واقعیت های ستوه آور زندگی چیست؟ما ، هر کدام از ما، کجا خودمان را، تجربه های نوظهور را، آزادی مزمزه شدنی را تجربه می کنیم:در نوشتن،در گوش سپردن به آواز غریزه های مان و طلب وعده هایی که غرایز بما می دهند؟ ما، در کجای این کهف وغربت وقصه هستیم و در کجا، نیستیم؟
- در مسیر تحلیل داستان، این ما هستیم که ذره ذره کلمه به کلمه ، خود را مرور می کنیم. در پهندشت سوختۀ آرمان های مان تا دوزخی که در آن دست و پا می زنیم: ساکنان ِ سخت جان و غریبِ غارها.آیا این همان راز نامکشوف وصیت هاست که بایستی تمام و کمال ، درست و بی نقص انتقال دهیم؟ آیا این همان راز آزادی سلاخی شدۀ و زندگی دوزخی ما پس از قربانی کردن آزادی است؟ آیا این همان رازی است که گاه آنجلا آن را بما یاد آور می شود و گاه یادها و گاه، پردۀ خاطرات و پرده خوان؛ درست ترین روایت ِ این واقعیت ها کدام است؟
راوی رمان ذرات خاکستری عشق یا وصیت نامه، نه یک قصه گوی حرفه ای و آشنا به فوت وفن ِ ساحری با کلمات، که فردی معمولی با جهانی معمولی و فرشتگانی پروردۀ دامان ِ اتفاق روشنگری در جهان عناصر است. همنشینی آنجلا با او، او را از آدمی معمولی با خاطراتی معمول از دروازه غار تا غاری به وسعت ِ جهان بی تفاوتی رنگ ها ونمادها به انسانی نگران آیندۀ بر می کشاند. انسانی که در تقابل فرد وجامعه یا دانش و عقلانیت مدرن و بویناکی نظام سلطه، نقاب از رُخر حقیقت و کلیشه های برشده از حقیقت مُثله شده در ایدئولوژی ها و ایسم ها یکسو می زند و با وصیت ِ دیدن دگر آموختن و شنیدن و خواندن دگر آموختن، در یاخته های رمان دمیده است. داستان او اکنون نه یک روایت معمول با چاشنی دلهره و تمنا وغمزات، که درآمیخته با خونِ هوشیاری و پرسش از خود و برانگیختن حس اعتماد در هوش وهیجانِ وجدانی تک تک ماست.
بخشی از راویان رمان جهان معاصر، سنگلاخ روایت پردازی های قرن بیستمی را پشت سر گذاشته، آفاق آرمان خواهی وآرمان سالاری را آزموده و در دنجِ غریب خود، با دغدغه هایی از جنس هولِ عظیم ِسیطرۀ قساوت و شقاوت و بیگانگی انسان با خود و قساوت رانی بر همنوع خود بسر می برد. دغدغه ای آخرزمانی که به گونه ای از گذشته تا هنوز مدرنیّت ِادبیات ما را در خود بازنمایی می کند. بازنمایی واقعیت های این نوع رمان را می توان در طیف های زیر مرور کرد:
- فروپاشی زندگی طبقاتی و برآمدن میان طبقه ای نوکیسه که هم انقلاب را بلعید و هم دستاوردهایش را به باد فنا داد.
- تاب آوری رنج سرخوردگی آرمانی
نویسنده با گم شده هایش از آستانۀ غار تنهایی فروخزیده و با آرمان های مُرده، عشق ها،سرمستی، عشق ورزی، وقف دیگران شدن، امتداد یافتن بیهودگی ها در کوره راه های ویرانی به سخن می شود.
او با فاصله گذاری های هزار و یکشبی، به تلفیقی از گذشته خود، کارنامه مبهم و دردآلود جریانات سیاسی،افت و خیزهای روزگار، مفاهیمی همچون دوست و دشمن؛ تجربۀ انزوا و بیرون گریختن از تاریکی های آن به فرمی ساده و صمیمی وگیرا از تلفیق خاطره، واقعیت در رویا پردازی و کابوس سازی زندگی سه نسل از اندیشمندان آزادی را روایت می کند.
نقره کار با نوشتن وصیت نامه، کابوس هایی تودرتو و رنگارنگ را بازخوانی می کند. بیاد می آورد. خاطره ها و یادها را با واقعیت های امروز روبرو می کند وحال را گواه و شاهد می گیرد.لحظاتی از این رمان ما را به سویه هایی از اتوبیوگرافی نگاری ایران معاصر با تکیه بر خاطرات سیاسی می رساند .
راوی، شیده، خورشید خانم، آنجلا، امید، بانویسبزپوش، حاجعلیاکبر، رومان، علی سلحشور، منوچهر، دارچین، بلا، چواوآ، اصغرننه، ابرامغزلخوون، حمیدمرغابی، علی شهر فرنگی، مرشد کورش، جرمیل، ذاکرغصه خور، آلبرت مارگیر، رضا جان وین، جواد تایتان، ناصر شاطر، آقا شریعت، عباس گاوی، کفتر بازان بازارچۀ نایب و ... همراهان راوی در بازخوانی تاریخ معاصر ما هستند. تاریخی که اکنون از هر سویی که به آن نظر می اندازیم تلخی و سرخوردگی و فروافتادن در محاق خودفریبی های رنگارنگ ، از خودبیگانه گی، تجربه های ویرانگر پول و مولفه هایی صریح از استعاره های استثمار، سلاخی روح آدمیان و سرکوب پرسشگری است.
داستان هایی برای سرگرمی نوشته می شوند. خوب برق انداخته می شوند. نویسنده این دست داستان ها، تلاش می کنندتا حرفی از قلم نیندازند. تلاش می کنند حرف آخر را خودشان بزنند. تلاش می کنند تا همیشه وهمه جا، در تمام فصول، شماره نخست پیشنهاد برای تیتر یک شدن یا روی جلد رنگین نامه ها لمیدن باشند. سعی می کنند با خلق خوش و خوی مسالمت آمیز، همه جا و با همه باشند. اینان تاریخ شان، در گرو مصرف تولیدات شان است. البته که اینان نیز خوانندگان خود را دارند.
داستان هایی هستند که به کار محک زدن ذهن وزبان و یافته ها و دانش های انضمامی برای ادبیات می آیند. داستان هایی نیز هستند که در پی خوانندگان خود، از غربتی به غربت دیگر در سفرند. در این داستان ها، ملاک نه دانش وحجم اصطلاحات و ترکیبات وکلمات باب طبع موضوع یا بحث های مجلس گرم کن که به رنجی است که راوی در روایت جزء به جزء داستان به جان خریده است. به جان خریدن البته با تجربه زیسته اندک تفاوت هایی دارد. روزی روزگاری رندمرام هایی، می نشستند ودیگران، تجارب از رویارویی با مرگ ونیستی را به حافظه می سپردند وچند گاهی بعد، به خطِ نقلی پیچاپیچ از دل یا وادادگی دل یا سرسپردگی به وهمی منتشر وامی نهادند. قفسه های خاطرات بالاخص خاطرات سیاسی اجتماعی از این تجربه ها زیاد در خود دارد. البته که این هم نوعی است. اما داستانی که از مویرگ های جان نویسنده به شبکه مویرگی حیات و زندگی برای زنده بودن بر می آید، چیزی دیگر است. همان که با جان می تپد. واین جا ، رمان ذره های خاکستری عشق، بی هیچ ادعایی، می تواند در زمرۀ طلایه گان رمان روشنگر ما باشد، چرا که مخاطبان داستان جدی ایران امروز را، نه در غار تنهایی یا انزوا، که در فرصت ِ همنوایی با کلماتی از جنس تنهایی وجان، با خود همراه می خواهد. تجربه ای که نسل های در راه در بازخوانی آن ها، در پی ریشه های خود خواهند گشت. ریشه هایی که روزی روزگاری، به خجسته گی بهاران، از بطن شادی وآزادی برآمد، به شکوفه نشست ودریغا، در سردابه های زجر، غربت، رنج های تحمیلی فقر کریه وتنهایی، در خونِ دل غوطه ور شد وچون آوازی گمشده در دشت های دور دور دورتر ...
****
1- آنجلا یا آنگلا (به انگلیسی: Angela) نامی زنانه با پیشینهای مسیحی و برگرفته از نام یونانی آنجلوس (به یونانی: ἄγγελος) به معنی فرشته یا فرستاده خدا است.
2-اصل واژه utopia یونانی است و معنی آن «جایی که وجود ندارد» یا «ناکجاآباد» است. اتوپیا Utopia واژهای است مرکب از OU (او) یونانی، به معنای «نفی»، و کلمهٔ TOPOS (توپوس) به معنای «مکان»؛ بنابراین utopia از نگاه لغوی به معنای «بیمکان» است.
3- ویرانشهر یا پاد-آرمانشهر یک جامعه (به انگلیسی: Dystopia)
یا سکونتگاه خیالی در داستانهای علمی-تخیلی است که در آن، ویژگیهای منفی، برتری و چیرگی کامل دارند وزندگی در آن دلخواهِ هیچ انسانی نیست. این جوامع معمولاً زمانی از یک جامعه را نشان میدهند که به نابودی و هرجومرج رسیدهاست. این جوامع در زمانهایی بد وشوم ترسیم میشوند.
4- رومان: نام فرشته ای که در قبر بر مرده ورود می کند و روی آن مانند آفتاب می درخشد. (ناظم الاطباء)

















