Friday, Nov 21, 2025

صفحه نخست » چندین هزاران سال شد، تا من به گفتار آمدم، سیامک صفاتی

Siamak_Sefati.jpgدر نظام طبیعت، هنگامی که گونه های جانوری یا گیاهی و پوشش جنگلی را از بین می بریم یا آب و خاک و هوا را آلوده می کنیم، چرخه طبیعت بهم خورده و نتایج تلخ و مصیبت باری پیش می آید. گرمایش زمین، خشکسالی، فرونشست زمین، بیابان زایی، طوفان ها و سیل و بسیاری از حوادث دیگر، نتیجه دخالت خود محورانه و غارت گرانه و مصرف گرایانه انسان ها در طبیعت است. در نظام انسانی نیز وقتی اندیشمندان و آگاهان و روشنفکران و هنرمندان مورد اجحاف و ستم و تحدید و تضییق و سرکوب قرار می گیرند.

وقتی آزادی سلب و عقلانیت و عدالت و اندیشه نو و هنر زیبا و انسانی محدود و سانسور و فیلتر می شود و امکان رشد نمی یابد. وقتی تنوع و تفاوت و حق تعیین سرنوشت به جامعه یکدست و یکسان فروکاسته می شود. وقتی جامعه مدنی و تحزب و تشکل و تجمع بدلیل استبداد رای و تنگ نظری و تعصب، فرصت بیان آزاد و برابر نمی یابد. چرخه نظام انسانی، بدلیل استبداد و خودکامگی و عدم گردش آزاد اطلاعات و معرفت و عدم جابجایی مسالمت آمیز قدرت در هر سطحی، بسوی بی عدالتی و تبعیض و جهل و نابرابری و ترس و فقر سقوط می کند و نظم و تعادل بهم می خورد. در واقع بحران های اجتماعی برایند مداخله مستبدانه و خودخواهانه و انحصار طلبانه مستبدین در کار جامعه است و تلاش آنان برای ایجاد جهانی موازی با جهان واقعی. و همین بی عدالتی و عدم توازن و نابرابری و فقر و فقدان آزادی ایجاد شده به لحاظ جامعه بسته و تک صدایی، بحران های طبیعی و اجتماعی را تشدید می کند.

هر موجود و ذی حیاتی جزیی از روح کلی هستی است، که نقش و بیان خود را در روند تعالی و تکاملی جهان پدیدار می کند. همان طور که ما در تفکر و تاملات شخصی مان در نقش های متفاوت به گفتگوی ناتمام با خود بر می خیزیم و بر این اساس، بنیاد اندیشه و هنرهای نو را پایه می نهیم. هستی نیز در روند خود شناسی و خود آگاهی، به گفتگو در نقش ها و اشکال متفاوت ظاهر می شود و در این گفتگوی ناتمام اقسام معارف و هنرها و زیبایی ها را خلق می کند. همان اشتیاق و نیرو که جهان را در تکامل تاریخی اش از هیچ بدینجا رسانده و با خود اصلاحی و نقد و خود پالایی، به کمال سیر داده است. همان نیرو و جستجوگری و اشتیاق بی منتها، با انسان و بوسیله انسان به کمال و تعالی و سیر تکاملی اش ادامه می دهد.

انسان با طی طریق، از زمانی که هیچ نبود تا زمانی که پا به عرصه وجود گذاشت چندین هزاران سال را پیمود و از زمانی که با ایماء و اشاره منظور و مراد خود را می رساند، تا زمانی که لب به سخن گشود، قرون و اعصار را طی نمود تا در سیر تاریخ و گردش پرگار چنین فصیح و شیوا و رسا بگوید و بنویسد. واژه ها و کلمات در خلاء شکل نگرفته اند. از آسمان نازل نگردیده اند.

تک تک آنها حاصل تاریخ پر فراز و نشیب فکری و مبارزاتی هستند. زبان در درازنای تاریخ با گذر از تحولات عینی و ذهنی و از پس پیروزی ها و شکست ها، امیدها و نومیدی ها، شادی ها و غم ها، همبستگی و گسستگی، سلطه ورزی و سلطه گشایی، بردگی و اشتیاق به آزادی و کرامت و نیل به منزلت و حریت و حرمت و امید به زندگی بهتر و تعالی روزافزون و همچنین بیان عواطف و احساسات و تصویر سازی های قوه خیال شکل گرفته است. معارف حاصل انتظارات و نیازها و برایند تاملات و اندیشه ورزی و داد وستد فکری و محصول کنش سوژه هایی است که برای آزادی و برابری و خودمختاری در روند تکاملی تاریخ مبارزه نموده اند. هر جا که مجالی فراخ برای گفتگوست، رشد و تعالی و زیبایی دامن گستر می شود. و هر جا که جنگ و خشم و عصبیت و خرافات و نابرابری و نابردباری و تبعیض و استبداد و ویرانی وجود دارد، انسان در غیبت است و گفتگوغایب یا تنها تک گویی وجود دارد. گفتگو ضرورت جهان بود در روند خودآگاهی اش. گفتگو اشتیاق هستی بود، به فهم خود و جهان.

شیطان در فرایند تاریخی تلاش و الگویی بود از خود بسندگی و نقطه ای بر پایان آفرینش با عطف توجه به خود. و این نگرش که از دین، عبادت، تبار و شخصیت و رویکرد و دانش من بالاتر و بهتر و کاملتر چگونه امکان پذیر خواهد بود؟ و با وجود من چه لزومی به خلقتی نو در غالب انسان است. و چرا باید در برابر حقیقت انسان سر فرو بیاورم؟ اما آفرینش انسان و توسعه اندیشه و کلام از رهگذر هنر، ادبیات، فلسفه، عشق، آزادی و اختراع نشان داد، جهان نه جهان عده ایست و نه ایده و دین و مذهب و باور آنان همه جهان و نه پایان آنها پایان انسان و جهان. تولد هر فرد و زایش هر اندیشه و هر کلام تازه ای، فرصت و اشتیاق هستی است برای کمال، برای رفتن، برای بهتر شدن. هر کلام آگاه و آباد و آزاد کننده و رشد دهنده و رهایی بخش که از گفتگوی انسان ها با خود و انسان ها با جهان و یکدیگرایجاد می شود گفتگوی روح کلی جهان با خود است، که همان خدا نامیده می شود.

اما بت خدا نیز بتی است در امتداد بت ها و رهزن تکامل. چگونه؟ وقتی یک قرائت از خدا و دین و مذهب، بر سایر قرائت ها غلبه می کند و تصور خود را ثابت و یکسان و جاودان تصور می کند و همگان را با سرنیزه تحت سلطه نگاه و رویکرد و خوانش خود از جهان قرار می دهد. و تصور می کند، سلطه حقانیت و مشروعیت می آورد. وقتی مفهوم و خوانش خود را مطلق تصور می کند. وقتی رویکردی را بواسطه قدسی سازی، از نقد و اصلاح مبرا می داند. وقتی جایگاه یک فرد یا طبقه ای را برتر از دیگران می شمارد. وقتی عده ای را کامل می پندارد. آن وقت آنها بت می شوند.

و وقتی بت شدند آن وقت برای تحت سلطه در آوردن مردم، برای به سجده در آوردن مردم، برای یکدست سازی جامعه دست به سرکوب می زنند، وحشت می افکنند، ویران می کنند، زندانی می کنند و حذف می کنند. ثروت و قدرت و منزلت را به سود خود مصادره می کنند و با تهمت افکنی و اتهام زنی به مخالفین و ناباورمندان و دگراندیشان ابتدا از آنها انسانیت زدایی می کنند و سپس جان و مال آنها را مباح می دانند. باری، مفهوم ثابت علی رغم رشد و نو شدن علم و دانش و رشد روزافزون آگاهی و معرفت و انسان، یعنی با عینک گذشته امروز و فردا را دیدن.

یعنی تصلب ورزیدن و جامد بودن و در نقطه امن بی فکری و عدم مسئولیت و واگذاری راه و روش زندگی به مراجع سلطه دینی و غیر آن اهتمام نمودن. دین و اساسا هر چیز دیگر، وقتی عامل برتری مرد بر زن و مسلمان بر غیر مسلمان و دیندار بر غیر دیندار و مذهب بر غیر آن شود، یعنی تبدیل به بت شده است. بت خدا چون از آمال و خیالات و آرزوها و اوهام و خواهش های نفسانی و مطلق نگری و جزمیت موجودیت یافته است، لذا عاجز از آفرینندگی و صلح و زندگی بخشی است. از خود قدرت و اراده ی آفرینشگری ندارد. مگر بت می تواند جهان را خلق کند و بر زندگی بیفزاید. آن وقت رهزن آگاهی و آزادی و برابری و انسانیت می شود.

دین اگر ثابت می بود ما هنوز می بایست انسان ها را در پای خدایان قربانی می کردیم. اگرچه هنوز هم انسان ها را برای خدا و به نام خدا قربانی می کنند. تکفیر و تفسیق می کنند. متهم می کنند. از زندگی و حق حیات سلب می کنند. از کار و تحصیل و تدریس منع می کنند. اموالشان را مصادره می کنند. هنوز به رغم پیشرفت فکر و فرهنگ، باز انسان ها به سبب اندیشه متفاوت و نگرش مغایر با دین یا قرائت متفاوت از دین یا دین و مذهب متفاوت، از حقوق و فرصت ها و امکانات و منافع و منابع و مواهب و مناصب محروم می شوند. اگر دین ثابت می بود ما هنوز باید سنگ، و خورشید و ماه و ستارگان و آتش فشان و حیوان و چوب و دست ساخته ها و موهومات را می پرستیدیم. اگرچه هنوز هم عده ای آنها را می پرستند و از انسانی چون خود طلب شفا و رفع حاجت دارند. هنوز شخص می پرستند، دین و مذهب می پرستند. مفهوم خدا و دین و قانون اگر ثابت باشد، بت می شود.

آن وقت ما همه چیز زندگی را از او طلب می کنیم، حال آن که هیچ قدرت و اراده ایی بر هیچ چیز ندارد. همچنان که بت ها نداشتند. ذهن بسته و مرگ اندیش و خرافات پرور و متعصب و مقدس ساز و مبتنی بر کیش شخصیت، ذهنی بت اندیش است. و بت کجا می تواند بیافریند، زندگی دهد، خلق کند، اختراع کند، سیال و رونده و پویا باشد، مهر بورزد و همبستگی و وحدت ارگانیک ایجاد کند ... در صورتی که خدا با علم و دانش و آگاهی و آفرینشگری و اختراع و اراده و زندگی و عشق و انتخاب و آزادی و تنوع و تعیین سرنوشت و گفتگوی انسان ها با یکدیگر برای رشد و تعالی دریافته و شناخته وعبادت می شود. اگر دین برای نجات آمده است، چرا باید حق زندگی با کیفیت و حق بر آگاهی و آزادی و برابری و عدالت اجتماعی و رشد و توسعه متوازن در همه قلمروها از انسان ها سلب شود؟ در غیاب این مولفه ها چگونه نجات ممکن می شود؟ فقر و تبعیض و نابرابری و جهل، ضد نجات و رستگاریند.

زبرا کانون هر گونه تباهی و ویرانی هستند. چگونه فرد فقیر و جامعه فقیر و نابرابر و پر تبعیض و ستم می تواند نجات یابد و رستگار شود؟ چگونه سلطه گری و سلطه پذیری می تواند به رستگاری بینجامد، در حالی که جامعه در دام و بند و زنجیر جهل و تبعیض و ستم و نابرابری و فقر اسیر است؟ سلطه در هر شکل و با هر عنوانی سالب راه است و گیرنده پا. چگونه کسی که دست و پا و گلویش را گرفته اند می تواند راه برود و سخن بگوید؟ مگر بازی با کلمات رهایی بخش اند، آن گاه که همه مظاهر شرک همچون استبداد، ستم و تبعیض و فقر و فرق و نابرابری و نابردباری، به نام خدا یا بی نام او میدان داری می کند؟

اگر از بسیاری بپرسند که آیا قربانی کردن انسان ها رواست؟ خواهند گفت خیر. اما بسیاری را می بینیم که انسان ها را قربانی ایدئولوژی، دین، مذاهب، عقاید و منافع خود می کنند. اگر از بسیاری سئوال کنیم آیا جنگ خوب است؟ خواهند گفت خیر. اما بسیاری از آنان حاضرند برای دین یا مذهب و عقیده و منافع و تعصبات شان جنگ و کشتار و خونریزی راه بیندازند.

اگر از بسیاری سئوال شود آیا غیریت سازی و دشمن سازی بد است؟ خواهند گفت بله. اما بسیاری غیریت می سازند که من، مذهب و دین ن، جنسیت و ملیت و نژاد و عقیده و ایل و تبار و قوم و قبیله من. اگر از بسیاری پرسیده شود آیا حاضری برده وارانه زندگی کنی و یا دیگران را برده خود سازی، خواهند گفت خیر. اما بسیاری برده سنت ها و افکار و عقاید و ذهن خود و عقاید و باورها و اذهان دیگرانند. برده آداب و رسوم و ادیان و مذاهب هستند.

وقتی یک خانواده را در نظر می گیریم، در ابتدا پدر و مادر و خواهر و برادرند و خویشاوندان دور و نزدیک. از پدربزرگ و مادربزرگ و دایی، عمه و خاله و عمو و فرزندان آنها. اما همان ها در توالی نسل ها و در سالیانی نه چندان دور، دیگر آن پیوستگی که دریک خانواده و فامیل شاهدش بودیم را نخواهیم یافت، بلکه از هم فاصله گرفته اند. و حتی دیگر از هم بیگانه شده اند و فرزندان و فرزندان آنها دیگر، همدیگر را نمی شناسند. در حالی که چند نسل قبل، برادر و خواهر و خویشاوند بودند. نسل بشر هم این گونه است. همه از یک خانواده ایم، اما گذشت زمان و ازدیاد نسلها و مهاجرت و بسیاری از عوامل دیگر، ما را از هم دور ساخته است.

طوری که دیگر همدیگر را نمی شناسیم. قدرت ایدئولوژی زده و جهل مذهبی و تنگ نظری و خودبینی و منفعت طلبی و غریزه پرستی با پوشش مقدس از ما افرادی ساخته است که یکدیگر را تنها اعداد و ابزار می بینیم. ما را از خود بیگانه و محدود و اتمیزه و پراکنده کرده است. با این همه وقتی عرضیات را کنار می گذاریم، و به کانون رشد و گسترش خود نظر می افکنیم، درمی یابیم که همه انسانیم و از یک خانواده ایم. و انسانیت بیش از هرچیز دیگری مهم است. اصل و اساس هر چیزی است. بنیاد هر تحول و تغییری است. یعنی هم مبداء است هم راه است و هم مقصد. بدون در نظر گرفتن این اصل هر چیزی و با هر عنوانی، دروغ و سرابی بیش نیست. با نام اعتلاء انسان، هویتش را از او می گیرد. گوناگونی و تکثر چیزی نبوده جز گفتگوی ما با خود و یکدیگر و جهان، برای درک بهتر هستی، برای درک بهتر خودمان. تنوع و تفاوت ها پیدا شدند تا شناخت ژرف تر و پر مایه تر گردد. تا از هم بیاموزیم. تا زندگی یکدیگر را بهتر کنیم. تا از دردها و آلام یکدیگر بکاهیم و هر چه بیشتر در شادی وآگاهی و آزادی و برابری و رفاه و منزلت یکدیگر بکوشیم. تا کار جهان را پیش ببریم. اما عده ای علایق و دین و مذهب و سنت و آیین و ملیت و جنسیت و نژاد خود را برتر از دیگران تلقی نمودند.

راه را گم کرده و مشغول بت های دست ساخته شدند و بر همین اساس سبب ساز جنگ، خشونت، سرکوب و تهدید و ترس و کشتار وفقر شدند. و تلاش نمودند تا جهان متنوع و متکثر را به یک دین و مذهب و باور و عقیده و خواهش های نفسانی خود و قبیله خود فرو بکاهند. از اینجا درد و رنج بشر، حرمان و شکست و فاجعه آغاز شد و زبان جهان و خاصه انسان که زبان تامل و گفتگو و زبان انسانیت و خویشاوندی بود را به زبان قدرت و پول و اسلحه و سرکوب و ایجاد ترس و سلطه استحاله نمودند. تا همچون شیطان خودشان بمانند. و جهان را در انحصار و زیر سلطه خود بدانند و برانند.

باری، جهان انسانی با کلمات آغاز شده است و هیچ کلمه و زبانی با تک گویی و سلطه گری و امر و نهی توسعه نیافته است. توسعه زبان در طول تاریخ، بر محور و مدار گفتگو و حیات جمعی تعین یافته است. هیچ چیزی در این کهنه سرا با تک گویی و استبداد و سلطه ورزی و انحصار، توسعه نیافته و نمی یابد. تک گویی و استبداد ویرانگر است و این ویرانگری هیچ ذی حیاتی را مستثنی نمی کند. و مستبدین همواره به ابزارها و فنون و تکنولوژی و ادبیاتی اهتمام می ورزند که در خدمت ویرانگری و سلطه گری و تخریب و تک گویی آنان باشد.

تک گویی و استبداد نتیجه هم هویت شدن مستبدین و سلطه ورزان با قدرت و ثروت و منزلت است. آن گاه که هویت انسان با قدرت و ثروت و منزلت معنا یابد، نه با اندیشه و فکر و آگاهی و آزادی و عشق و مهر و برابری، قطعا ویرانی و انحطاط و افول در هر زمینه ای حادث خواهد شد. همچنان که زبان امری جمعی و جهانی است و بصورت دستوری و آمرانه رشد نکرده است. جوامع نیز با داد و ستد فکری و جریان آزاد اطلاعات و تبادل آراء رشد می کنند. و در مفهومی وسیع تر این جریان آزاد اندیشه و معرفت و هنر چهره ای جهانی می یابد. تا در فضای باز و بدون هیچ مرز جدا کننده ای از یکدیگر بیاموزیم.

بلوک شرق سابق که آزادی را فدای عدالت کرد، به گواه تاریخ نه آزادی داشت و نه عدالت. به همین سیاق آنان که داعیه خودکفایی و استقلال را دارند، آزادی را با استبداد و عدالت را با انحصار و خودکفایی را با تحلیل رفتن آب و خاک و هوا و استقلال را با حذف مردم و ابزاری دیدن آنها و وابستگی به یکی از دو قطب تا از ما در برابر قطبی دیگر حمایت کند و امنیت را با فقر و فرق و توزیع نا عادلانه و نا برابر قدرت و ثروت و منزلت و فساد و سوء مدیریت و توجه بیشتر بر خارج بجای داخل، از بین برده و می برند. و با بستن درهای کشور بروی جریان آزاد معرفت و اطلاعات و اندیشه و نیروهای متخصص فارغ از هر عقیده ای، کشور را با بن بست و تقلیل معرفت و اندیشه نو و هوای تازه، در هر ساحتی مواجه ساخته اند.

وقتی چندین هزاران سال شد تا ما به گفتار آمدیم، امر به عدم گفتگو و خموشی یا خطوط قرمز قائل شدن برای امور به ظاهر مقدس، یا خود برتر پنداری و خود نماینده پنداری، امر به ایستایی انسان و جامعه و تاریخ است. امر به خود کامل پنداری و خودکامگی و خود بسندگی و ساختن جهانی خلاف جهان واقعی است. توهین به خدا و انسان است. که اگر این گونه می شد هیچ رشد و تکامل و آزادی در طول تاریخ، در هیچ زمینه ای حاصل نمی شد. کما اینکه در ممالک بسته این گونه شده است. و این با نظام خلقت و کار آفرینش، در تضاد و تعارض است. با فرایند رشد و کمال طبیعت و هستی در تعارض است. زبان و خرد تنها با گفتگو در ساحت جهانی، در هر قلمرویی که می خواهد باشد، اعتلاء می یابند. و از حاصل اعتلاء و رشد اندیشه، طبیعت نیز علاوه بر انسان، حق خود را می گیرد.



Copyright© 1998 - 2025 Gooya.com - سردبیر خبرنامه: [email protected] تبلیغات: [email protected] Cookie & Privacy Policy