ویژه خبرنامه گویا
برای درک عمق تراژدی دولتی که نام «پزشکیان» را یدک میکشد، شاید ناگزیر باشیم از ساحت سیاست مدرن فاصله گرفته و به اعماق «انسانشناسی دینی» در عصر جاهلیت نقب بزنیم. آن عرب بادیهنشین که در برابر «لات» و «عُزّی» پیشانی بر خاک میسایید و از قطعهسنگ و چوبی بیجان، طلب حاجت میکرد، در قیاس با انسان سیاسی امروز ایران که به پزشکیان دخیل بسته است، از «سلامت روانی» و «هوشمندی راهبردی» بیشتری برخوردار نبود؟
بت سنگی، واجد موهبتی بود به نام «سکوت». سکوت سنگ، بوم سفیدی بود که عابد میتوانست آمال و آرزوهایش را بر آن فرافکنی (Projection) کند. سنگ، هرگز به زبان نمیآمد تا به ناتوانی ذاتی خود اعتراف کند. اما اینجا ما با پدیدهی نوظهور «بت نالان» مواجهیم؛ کارگزاری که بر مسند قدرت تکیه زده، اما هر روز با زبانی صریح، «مانیفست ناتوانی» خویش را قرائت میکند. این «سیاستورزی» نیست؛ «فروپاشی اتوریته» در عریانترین شکل ممکن است. بتپرست دیروز، در برابر «توهم قدرت» سجده میکرد، اما هوادار امروز، در برابر «یقین به ناتوانی» کرنش میکند و این، سقوط انسان ایرانی از جایگاه «شهروند پرسشگر» به قعر «رعیت مازوخیست» است.
همسانسازی وجودی: پایان دوگانهی «تکنوکرات-ایدئولوژیک»
فاجعهی اصلی اما در ساحت زبان رخ داده است. قرار بود پزشکیان، «دال برتر» گفتمانی باشد که در برابر «جزماندیشی پادگانی» قد علم میکند. اما گوش هوشیار، امروز در پژواک کلمات او چه میشنود؟ واژگانی نظیر «مدیریت جهادی»، «ایثار»، کُدهای ژنتیکی یک تفکر خاص هستند. پزشکیان دچار «استحالهی گفتمانی» شده است. او دیگر در مقام یک «پزشک» (که وظیفهاش تشخیص واقعبینانهی درد و درمان علمی است) سخن نمیگوید؛ او در مقام یک «کاهن ایدئولوژیک» موعظه میکند. از منظر پدیدارشناسی، فاصله میان «پزشکیان» و «جلیلی» یا «قالیباف» اکنون به «صفر» میل کرده است: جلیلی، فقر را به مثابهی «ریاضت مقدس» تئوریزه میکرد. پزشکیان، فقر را به مثابهی «جبر محتوم» و نیازمند «ایثار» توجیه میکند. خروجی هر دو قرائت برای زیستجهان ایرانی یک چیز است: «تقدسبخشی به فلاکت». ما با یک سیستم تکصدا مواجهیم که تنها «لحن» گویندگانش متفاوت است، اما «متن» آن، انشانویسی واحدی از ناتوانی است.
هذیان معنایی: چادر و کیمیاگری پوچ
نقطهی اوج این فروپاشی ذهنی، در تلاش اخیر او برای بازتعریف مفاهیم متبلور شد؛ جایی که کوشید «چادر» را همنشین و نماد «خلاقیت، علم، صداقت و توانمندی» معرفی کند. این گزاره، یک تعارف سیاسی معمولی نیست. ما با یک «جهش ژنتیکی» در ادبیات تزویر و با سندرم «فرانکنشتاین مفهومی» روبرو هستیم.
پزشکیان نماد نهایی بنبست جریانی است که میخواست «اسلام فقاهتی» را با «مدرنیته» آشتی دهد. ذهن او مثل آزمایشگاه دکتر فرانکنشتاین شده است. تکههایی از بدن مردهی سنت (ابزار پوشش و کنترل) را برداشته و سعی میکند با وصل کردن سیمهای مدرنیته (خلاقیت/علم) به آن، یک موجود زنده خلق کند. نتیجه، خلق یک هیولای زبانی است. در روانکاوی فرهنگی، ما این گزاره را یک «کلاژ شیزوفرنیک» مینامیم. چادر، در حافظهی تاریخی و کارکرد اجتماعی خود در چهار دههی اخیر، دال مرکزی مفاهیمی چون «سنت»، «محدودیت» و «مرزگذاری» بوده است. در مقابل، «علم» و «خلاقیت»، ماهیتی «مرزشکن» و «رهاییبخش» دارند. تلاش پزشکیان برای جوش دادن این مفاهیم متضاد (Antagonistic)، نه یک تاکتیک سیاسی، بلکه نشانهای از «گسست شناختی» است. کسی که «ابزار کنترل» را «نماد رهایی» مینامد، یعنی او دیگر نه معنای «چادر» را میفهمد و نه معنای «علم» را.
او به مرحلهای از «بیمعنایی مطلق» رسیده است که در آن، کلمات دیگر ارجاعی به واقعیت ندارند؛ کلمات صرفاً «آواهایی» هستند برای پر کردن سکوت و راضی کردن «پدر ایدئولوژیک». پزشکیان با این رویکرد، از نقش یک «مدیر ناکارآمد» فراتر رفته و به یک «ماشین تولید مهملات سیستماتیک» تبدیل شده است. او نه تنها دردی را درمان نمیکند، بلکه با این واژگان، بر روی زخمهای باز جامعه، نمک دروغ میپاشد و این، پایان اخلاقی مردی است که قرار بود «صدای بیصدایان» باشد، اما حالا به «بلندگوی هذیانهای قدرت» تبدیل شده است.
سروش سرخوش
تحلیلگر استراتژیک و روانکاو فرهنگی
آرشیو تحلیلها در توییتر https://x.com/sarkhosh1341

سرزمین دروغ، کوروش گلنام
















