از عوارض يانشانه هاي بيماري ”چپ روي بچگانه “يكي هم لابد اين بود كه از خوشي لذت نبري يا بدتر ببري و وانمود كني كه با لذت ميانه اي نداري و حتي از آن بيزاري .
همه چيز دنيا به انقلابي وغير انقلابي و يا ضد انقلابي تقسيم مي شد؛ از جمله شعر و ترانه و آواز. و چون به طبع بشر نمي توانستي از نياز به موسيقي بگريزي؛ پس براي گريز از مخمصه؛ لباس انقلاب را به تن هر چيز و هر كس مي كردي كه مي خواستي غسل تعميدش بدهي . ”مبارزه“ در معناي آن روزي خود جزوي از”زهد“ بود يا از آن مي آمد يا به آن برمي گشت. ”مبارز“ يعني زاهد: كسي كه پا برهنه به كوه مي رفت؛ جامه زمخت مي پوشيد؛ به عشق و شراب مايل نبود؛ كم مي خورد؛ كم مي خوابيد اگرجزاين بود برچسب؛ خرده بورژوا به پيشانيش مي خورد وازسنگر”مبارزان“ حذف مي شد.
اين مفهوم زاهد، مبارز كه براي دنيايي انساني مي جنگيد ولي زيبايي هاي جهان رانفي مي كرد، ازكجامي آمد؟ ريشه دركجاداشت؟ شايدازمذهب. همه ما نوعي پاكيزگي مذهبي رادوري ازلذت به معناي عام آن مي گرفتيم وهمه ازچپ وراست به شكلي ازاشكال مذهبي بوديم. نمي دانم.شايد بايدبگرديم وريشه هاراپيداكنيم. شايدامروز؛ شايدوقتي ديگر.
ترانه يكي ازاين ميوه هاي ممنوعه بودومن درنيمه شب تلخ پاريس كه خبرمرگ ويگن راخواندم ؛ ازاعماق وجودم صدايي قديمي آمد:
- دامن كشان ساقي مي خواران....
- كه تبديلش كرده بوديم :
- بارديگر 16 آذر آمد.......
- همان ترانه را؛همان صداي ويگن را؛ همان سوزرا؛همان دلتنگي عميق صداي گيرارا بدل مي كرديم وجامه انقلاب مي پوشانديم. اگراشتباه نكنم اين فرهنگ از”راديوعراق “ آن موقع مي آمدكه صداي مخالف حكومت وقت ايران بود.وما بدل انقلابي آن رادركوه وسلول مي خوانديم ؛اماخودخواننده رانفي مي كرديم . ترانه هاي ديگرش راوترانه هاي ديگررابرچسب مبتذل مي زديم .
- ومن آن روزهاي بسياردوركه كرايه اي قراضه از كرمانشاه به قصرشيرين مي بردمان؛ چقدر از شنيدن ترانه جديد ويگن به شوق آمدم:
- - چرانمي رقصي؟
- بهاربود. زيباروي خنداني با حجب تمام كنارمن؛ از من و من از او؛ فاصله مي گرفتيم تاعشقي را كه مي توانست جوانه بزند؛ جواب كنيم. آن دختر پيچيده در چادر و اين به اصطلاح مبارز چپ. ريشه هايكي بود. نبود؟ تمام راه صداي ويگن دشت و كوه مسير را پر مي كرد:
- - چرانمي رقصي؟
- ما آن صدا و صداهاي ديگر را در قلب شنيديم و از زبان نفي كرديم و آن صداها جهان رافتح كردند.
- امروز صداي ما را كه مي شنود و صداي ويگن را كه به ديار خاطره ها مي رود كدامين انسان ها مي شنوند؟
- آن مرد؛ بخشي مهم ازتاريخ موسقي ايران است كه بامرگ فراموش نمي شود و ما؟
- آيا چنان كه گاه زمزمه مي شود بايد از ديروز شرم كنيم و بر هر انديشه كه رنگ انقلاب دارد خط بطلان بكشيم؟
- آيا آنان كه در سكوت و تنهايي مطلق به ديدار مرگ رفتند تا فرداي بهتر از گياه جانشان برويد به نبض زندگي نزديك تر بودند يا صد اهايي كه براي امروز خواندند و ماندند؟
- آن رفتن بي اين ماندن بي معناست و جهان تركيب هزار رنگي از همه رنگ هاست .
- ما غمگين نخواهيم مرد كه سهم جان خودرا به جهان داديم و آنچه داشتيم و نداشتيم؛ مي دانستيم ونمي دانستيم از جامعه و فرهنگ خود مي گرفتيم كه ويگن هم بخشي از آن بود، هما نطور كه آن زن جوان گيسو سپيد كه چند روز پيشتر خاموش شد و سراسر زندگي او در ”گيتي“ جز رنج و مبارزه و زندان نبود.
- صداي ما باهم صداست. باهم .