از اين ستون تا تو
[email protected]
[email protected]
سلام
در شهروند شماره 838 آقاي ايرج عماد گفت وگويي با دكتر كورش مدرسي تحت عنوان «گفت وگوي شهروند با كورش مدرسي، دبير كميته مركزي حزب كمونيست كارگري ايران»، داشت كه در بخشي از مقدمه اين مصاحبه آمده است:«در سال 1992 همراه با زنده ياد منصور حكمت از حزب مذكور(حزب كمونيست ايران) منشعب شدند و حزب كمونيست كارگري را تاسيس كردند و از آن تاريخ عضو كميته مركزي حزب بوده تا اين كه در پلنوم 17 كميته حزب كمونيست كارگري در مارچ سال 2003 به عنوان دبير كميته مركزي(ليدر حزب) انتخاب گرديد...»
ـــ
در اين كوتاه سعي ميكنم به فرازهايي از گفته هاي دكتر مدرسي بپردازم كه خود به تنهايي حامل معني مستقل اند و جدا از پاراگراف هاي پس و پيش خود در مفهوم و پيامشان رسا هستند.
دكتر مدرسي در بخشي از اين مصاحبه ميگويد:«ما حتي طرفدار اين هستيم كه زبان آكادميك را به تدريج انگليسي كنيم و زبان اداري را حتي تمام انگليسي كنيم مثل كاري كه هم اكنون در هندوستان اتفاق افتاده است و اينك وجود دارد. اين باعث باز شدن دريچه هاي تمدن، فرهنگ و همه چيز خواهد شد و مجيز فرهنگ عقب افتاده شرقي را نخواهد گفت...»
اين گفته دكتر مدرسي براي من يك گفته كاملا صادقانه است، به اين معني كه خواننده احساس نميكند كه گوينده دارد او را فريب ميدهد.
او با زبان گويا ميگويد باز شدن دريچه هاي تمدن فرهنگ و همه چيز بستگي به اين دارد كه زبان آكادميك به تدريج انگليسي شود و زبان اداري تمام انگليسي شود.
يكي از جنبه هاي زندگي مدرن اين است كه همه ميتوانند خود را ابراز كنند و در مورد مشخصي مثل نظرات دكتر مدرسي كه ليدر حزبي هم هست اين امكان را به ما ميدهد كه در مواقع انتخابات نه به كي/ كي ها بلكه به چه/ چه ها رأي بدهيم.
در يك زندگي مدرن شهروندان آزادند كه حتي عقايد غيرمدرن و بعضا ضد مدرن خود را هم ابراز كنند و درست نكته همينجاست كه در عرصه چالش و مبارزه براي كسب قدرت سياسي، شهروندان توسط سياستمداران كمتر فريب ميخورند و اگر هم بخورند جنس و تاروپود آن فريب عقب افتاده و ابتدايي نيست.
به عنوان مثال در زندگي مدرن مردم دنبال سياستمداراني كه بي چراغ سخن ميگويند نميروند. به عنوان سياستمدار مردم را نميتواني فقط با شعار«حزب من تمام آزادي هاي فردي و اجتماعي را تضمين ميكند.» گرد آوري، بلكه اين شعار را بايد اثبات كني و از آن هم بالاتر در پروسه اثبات هم عملا و هم ذهنا تمام «آزادي هاي فردي و اجتماعي» را اجرا كني.
اما دكتر مدرسي در مصاحبه اش تن به دليل آوري نميدهد خيلي راحت مثل خوردن يك ليوان آب، زبان فارسي را بر ميدارد و زبان انگليسي را جايگزين آن ميكند البته ايشان ميگويد«به تدريج».
سخن آقاي مدرسي صادقانه است اما متفكرانه نيست و ما هميشه در فرهنگمان اين «صداقت» را داشته ايم و دقيقا تفكر نداشته ايم، در جايي كه جهان مدرن، خارج از ارزش گذاري، موتورخانه اصلي اش خردگرايي و عقلانيت است و اين عقلانيت است كه تن به تجزيه و تحليل ميدهد و از كلان پردازي دوري ميكند.
از جنبه هاي خوب مدرنيزم همانا پلوراليزم سياسي ست و جستجو براي گزينه هاي متفاوت تر بودن و پرهيز از تك قطبي كردن سياست.
به عنوان مثال تفكر تاريخي(1) به من ميگويد براي رسيدن و «باز شدن دريچه هاي تمدن ـ فرهنگ و همه چيز...» بريدن زبان، قلع و قمع مخالفان و... با اين گونه اعمال، سياست ما داراي پدر و مادر نميشود.
چرا كه تفكر تاريخي به من ميگويد همين رسيدن به «دروازه هاي تمدن بزرگ» (2) يا «باز شدن دريچه هاي تمدن فرهنگ و همه چيز...» هم يك بو دارند و هم يك كاركرد. و آن هم رعايت نكردن و زير پا گذاشتن «فاعل انديش ورز»، «كننده»، تصميم گيرنده و... يعني همان مردم تصميم گيرنده. و تا مادامي كه سياستمداران در قدرت و با قدرت و بر قدرت به اين مهم دست نيابند كه قيم مردم نيستند و هيچگونه امتياز خاص و برتري خاصي بر مردم ندارند در بر تنها پاشنه اش خواهد چرخيد.
يعني اين كه شما «ليدر»ها يك روزي بايد به اين درك برسيد تا مادامي كه يك روز به زور چادر از سر ملت ميكشيد و روز ديگر به زور چادر به سر ملت ميكنيد و روز بعد در آينده قرار است زبانش را ببريد؛ در بر همان پاشنه خواهد چرخيد. اينجا درضمن نكته اي را بگويم كه تمدن يا «تمدن بزرگ» و تركيب و تركيب هايي از اين دست به لحاظ كاركرد و معنا با «مدرنيته» متفاوت هستند. مثلا ما و مصر، داراي تمدن و آن هم از نوع بزرگش هستيم، اما اين كه مدرن هستيم يا نه مقوله ديگري ست.
گويا دكتر مدرسي مسئله كثرت گرايي و به رسميت شناختن آن در زندگي «انگليسي» و «آمريكايي» را قدري سهل پنداشته كه مسئله جايگزين كردن يك زبان با زبان ديگر را مطرح ميكند. اصلا چطور است كه قدري هم به تمايلات تمام خواهاني مثل هيتلر توجه داشته باشيم كه براي راحتي نژاد خودش و احتمالا ديگر نژادها! هر چيز غير آريايي را ميخواست از بين ببرد تا همه را «خودي» كند.
زبان و...
من فكر ميكنم آقاي مدرسي آنجا كه انگشت روي زبان ميگذارد و براي رسيدن به مقصود سعي ميكند به زبان مقصود برسد، تنها به شناخت و تشخيص بيماري ميرسد، اما نسخه اي را كه براي درمان اين مريضي ميپيچد نسخه خطرناكي ست كه هم سر زبانِ فارسي را ميبرد و هم زبان انگليسي را زبانخوار ميكند. چيزي ميشود مثل بمباران دمكراسيِ بوش روي شهرهاي عراق.
زبان و تفكر ضرورت وجودي يكديگرند، در زبان قدرت تفكر بالقوه است و در تفكر قدرت زبان بالفعل و اين دو چون از يك جنم اند ميتوانند توان هاي مخفي شان را در يك رابطه چرخشي به راه اندازند و همين كه روند اين پروسه منظم و دائمي و نه مقطع و فصلي - بشود ما قادر خواهيم بود كه«جاي لغت»(3) را تشخيص دهيم كه به مراتب مهم تر از خود لغت است. چرا كه لغت مي آيد كه يك جاي خالي را پر كند، اما پي بردن به جاي خالي و ضرورت پي بردن به جاهاي خالي لغت هاست كه لغت طلب است. در زبان اگر لغت آواره و بي جا و مكان شود؛ انسان آواره و بي جا و مكان ميشود و آنجاست كه شخص دائم از خود بيگانه و بيزار و حتي به تنفر از فرهنگ خود ميرسد و آن را«عقب افتاده شرقي» ميپندارد و براي درمان زخم هاي زباني اش به زخم زبان پناه ميبرد.
آقاي مدرسي من فكر ميكنم شناخت ضعف ها و قبول آنها عين قوت است، اما شناخت ضعف ها و فرار از آنها عين ضعف.
بگذريم. برگرديم به صداقت و تفكر كه لازم و ملزوم انسان محوري و انسان دوستي ست، براي رسيدن به آنها ما نبايد تن به حذف آن براي رسيدن به اين بدهيم. زبان ظرفيت هر دو را دارد چرا كه با زبان به وجود آن و فقدان اين شهادت ميدهيم.
ـــ
زنده ياد منصور حكمت
دكتر مدرسي در بخش ديگري از مصاحبه اش ميگويد:«شما ميگوييد چرا ما ميگوييم منصور حكمت كسي است كه در سطح ماركس است، به اين دليل ساده كه اينطور فكر ميكنيم. آيا اگر ما فكر ميكنيم كسي در سطح ماركس است نبايد اين را بگوييم؟ و اين باور من است. شما ميتوانيد استدلال كنيد كه اينطور نيست.»
ـــ
من نميدانم در زمان حيات زنده ياد منصور حكمت ديگر همفكران وي جمله بالا و جملاتي شبيه به اين را به او گفته اند يا نه و اگر گفته اند او چه عكس العملي داشته. اما اگر به گفته بالاي دكتر مدرسي نگاهي دقيقتر بيندازيم و آن را حلاجي(تجزيه و تحليل) كنيم به تناقض خطوط اصلي نگاه آقاي مدرسي پي ميبريم.
البته ايشان همانطور كه اشاره كرده با زبان فارسي زياد ميانه خوبي ندارد و شايد اين كم دقتي در به كار بردن لغت هاي مناسب بيشتر ناشي از اين مسئله باشد، تا جايي كه من خواننده را به اين درك ميرساند كه به جاي يك نگاه روان و جاري و مسلط، دائم هي گوينده / نويسنده را گم ميكنم و البته در اين مورد قابل فهم است. زبان فارسي گويا براي دكتر مدرسي مثل لباسي ست كه آن را دوست ندارد و ديگران هم سعي ميكنند هر بار با رنگي متفاوت آن را به وي بدهند كه در نهايت رضايت خاطري به همراه نخواهد داشت. بگذريم.
در نقل قول بالا به نظر من «اينطور فكر ميكنيم» و «باور من است» كليدي اند و معضل نگاه دكتر مدرسي همين جاست. به چه معني؟
1ـ «تفكر» و «باور» دو لغت با معنا و كاربردهاي متفاوتند و ما وقتي اين دو لغت را در عرصه هاي اجتماعي و سياسي ميخواهيم فعال كنيم بايد كاملا حواسمان جمع باشد.
مثلا بيست و چند سال پيش مومن خداباوري گفت كه اگر فقط پانصد نفر مسلمان در جهان بگويند الله اكبر حق با آنهاست و اين باور او بود و هيچ اشكالي هم ندارد، اشكال دقيقا آنجا بود كه اين باور فردي با زور ميخواست به باور جمعي تبديل شود و ناگفته پيداست كه هيچ دليلي هم ارائه نميداد.
و اين درست مثل باور آقاي مدرسي كه ميگويد:«و اين باور من است» و به نظر من هيچ اشكالي ندارد كه آدمها باورهاي متفاوت داشته باشند.
اما وقتي به عنوان يك فرد سياسي كهنه كار ميگويد:«آيا اگر ما فكر ميكنيم كسي در سطح ماركس است نبايد اين را بگوييم؟» قضيه با ضمير فاعلي «ما» و «فكر» قدري از حوزه هاي فردي باور دور ميشود و به شكل يك ادعاي درست و يا غلط به فضاي عموم پرتاب ميشود. در اين فضاي عمومي افراد با باورهاي فردي شان براي رد يا قبول مسئله اي وارد نميشوند بلكه با استفاده از كاربردهاي اجتماعي بحث سعي در گفتن و شنيدن ميكنند.
اما آقاي مدرسي در پاسخ آقاي عماد ميگويد:«راهش اين است كه بگوييد اين ادعا غلط است و دلايل خودتان را بياوريد. من فكر ميكنم او متفكري بي نظير است و عقيده دارم او در سطح ماركس بود.»
همانطور كه خوانديد آقاي مدرسي خودش ميگويد اين يك «ادعا»ست و هيچ جا هم ابتدا خودش نمي آيد براساس يك متد اين ادعا را ثابت ميكند ولي در عوض از آقاي عماد ميخواهد كه او با دليل ثابت كند كه اين«ادعا» غلط است. و اين شيوه برخورد با دگرانديش بسيار برخورد بچه گانه اي ست، مثل همان كسي است كه «ادعا» كرد جايي كه ايستاده مركز زمين است عابري در پاسخ به او گفت نه عزيزم آنجا كه تو ادعا ميكني مركز زمين نيست و شخص مدعي هم در پاسخ گفت ثابت كن كه نيست. به اين شكل كه نميشود كاري كرد و مثلا امور سياسي را رتق و فتق كرد.
اگر سياسيون و ليدرهاي سياسي ما ادعاهايشان را نتوانند اثبات كنند، سياستشان به هرز ميرود شبيه به آن هم محله صادق و حزب اللهي من ميشود كه صادقانه معتقد بود كه سرنخ آپولو ساختن را شيخ فضل الله نوري ميدانسته و خارجي ها آن را از وي ميدزدند.
بگذريم كدام ايراني ست كه از داشتنِ متفكر يا متفكراني در سطح ماركس و ديگر فيلسوفان همطراز، خوشحال نشود. و من به شخصه حتي نميگويم كه دكتر مدرسي ادعايش درست و يا اشتباه ست، همه آن چه كه من نوعي ميخواهد اين درخواست ساده است كه اين ادعا را ثابت كن و ما را هم در خوشحالي خودت شريك كن و اگر نميتواني صادقانه و متفكرانه و شجاعانه به خوانندگان مصاحبه ات بگو كه ادعايت اشتباه بوده، چه اشكال دارد، آسمان كه به زمين نميچسبد.
پانويس:
1ـ از دكتر محمد توكلي شنيدم
2ـ شعار معروف محمدرضا شاه پهلوي
3ـ از يداله رويايي خواندم