پنجشنبه 15 آبان 1382

از "از" گفتن و عرفان هندسي رويايي، دنا رباطي، شهروند

از اين ستون تا تو
[email protected]
[email protected]

سلام
هفته گذشته در شهروند سه شنبه 833، متني از آقاي يدالله رويايي، شاعر، تحت عنوان "درباره نوبل صلح 2003" چاپ شد كه به اين ترتيب شروع ميشد.
"سردبير عزيز، آقايان!
آنچه دارم به شما مينويسم، به شما نمينويسم، نيز به همه آنهايي مينويسم كه به من تبريك و تهنيت ميگفتند، از فرانسويهاي چپ يا راست، تا ايرانيهاي آرزومند و مفتخر. و من جز تشكر جوابي، و يا حوصله جوابي، نداشتم. اما سخن هاي شما آقاي سردبير و دوستان ديگر شهروند، و سر از پا نشناختن هاي روشنفكران اطراف، اطراف شما، و اطراف بي طرف، مرا برانگيخت تا شادي معصوم شما را سپري كنم براي حرفهاي بي سپرم و براي آنها كه از شما و از شيرين سپر ميسازند. . ."
ــــــــ
از تعارف و تكليف و از تكليف اين جور چيزها ـ چيزهاي اينجوري ـ كه بگذريم؛ يدالله رويايي رويايي ست كه در گنجينه كلام فارسي ـ نه كه اتفاق افتاده باشد، كه بخشي از اتفاق شانسي و الله بختكي ست ـ در يك روند چند دهه اي به وجود آمده كه حجمي را حجيم و حجيم تر كرده و براي من يكي رويا به رويت نشانده به شكلي كه ميبينم آن "آن" را و هم آن "از عزيز" و هم فاصله هايي (به تعابيري كه رويايي در شعر اخيرش در شهروند چاپ كرد) كه مابين دو "از" و يا سه "از" وجود دارد، و يكي از خوش آيندهاي زندگي من ديدن رويايي ست، كه هنوز حاصل نشده. بگذريم!
اما نميگذرم، ميخواهم اين را هم بگويم كه شناخت من از رويايي شناختي كلامي و متني ست و در همين رهگذر است كه او را عارف بزرگي ميدانم كه با تمام عرفاي پيش از خود يك فرق اساسي دارد كه اين فرق اساسي ادعاي من است بر كلمه و متن او كه اثبات آن صبري ميخواهد كه از عمر كوتاه اين مقاله خيلي بيشتر است و اما آن "فرق" كه در ميان تمام فرق هايي كه من با آنها آشنايم آن را فرق تر ميكند، عرفان رويايي ست كه يك عرفان هندسي ست و از همين روست كه حجم او را ميفهمم و برايم لذت زاست. يكي از عادات بچگي را كه گاه و بيگاه هنوز هم سراغم ميآيد ـ اما به اشكالي ديگر ـ اين است كه در آن دوران هميشه آرزو ميكردم بهروز وثوقي و سعيد راد اگر در فيلمي با هم همبازي شدند توي بزن بزن ها زور يكي بر ديگري نچربد و از همين رهگذر اين عادت به فيلمهاي خارجي هم سرايت كرد تا جايي كه وقتي آلن دلون و ژان پل بلموندو در يك فيلم همبازي شدند ما چند تا از بچه هاي محله در بزن بزن آن دو، تعداد مشت و لگدهايي كه اين دو به هم پرتاب ميكردند ميشمرديم تا شايد به يك تناسب برسيم. و حالا گه گداري اتفاق ميافتد كه فكر ميكنم مثلا قد رويايي بلندتر است يا هوسرل! اما اتفاق هم ميافتد كه فكر كنم رويايي فكر هوسرل را فكر ميكند. و يا اتفاق هم افتاده است كه فكر كنم رويايي حجم خودش را فكر ميكند كه پرواز چاقو را در گوشت (نقل به حافظه از يكي از شعرهاي رويايي) و زبان حيوانات را ميداند كه ميگويد: حيوان سئوال ميكند و . . . بعد ميبينم كه آقاي رويايي انگار در من لايه لايه است كه در بين آنها "فاصله" است و اين فاصله ها حجم دارند و گذر از اين فاصله ها براي من كه دغدغه شناخت آنها را دارم بسته به تعداد و تركيب عناصر در حجم اين فاصله هاست و از آنجا كه من "اكسيژن ذليل" (به مفهوم شيرين اش) هستم از هر فاصله ي دو لايه كه ميگذرم كه با همين گذشتن- فاصله در رفتار فعلي كه عبور را هم نمايندگي ميكند-، به لحاظ زماني از بين ميرود، اما به لحاظ مكاني هميشه ميماند مثل شهري كه براي اولين بار آن را ميبيني و پس از آن ممكن است نميبيني را ببيني.
بياييم من فكر كردم كه شيرين عبادي ال و بل است را از همين فاصله هاي بين لايه ها ببينيم. يكي از آن فاصله هاي بين دو لايه، از چندين لايه، اين است كه شيرين عبادي يك مسلمان است كه مسلمانيت اش همان حقوق بشر است و من چون در حال عبور از اين فاصله هستم و از آنجا كه اكسيژن ذليل هم هستم بعد از پيمودن آن فاصله ريه هايم در اكسيژن تفكر ميكنند و به اين نتيجه ميرسم كه اي كاش 70 ميليون مسلمان مثل شيرين عبادي داشتيم و آن موقع ديگر چه فرقي ميكند كه هفتاد ميليون روي دوش عبادي شوند و يا عبادي روي دوش هفتاد ميليون كه همه قانون ميدانند و آن را رفتار ميكنند.
آن موقع است كه ديگر احتياج به سپر نيست كه شماي بي سپر از معصوميت من نوعي سپري بسازيد بر حرفهاي بي سپرتان كه آن حرفها ديگر بي سپر نخواهند بود كه آن سپر از شادي معصوم من است و اگر از "معصوم من" من را كنار بگذاريم ميماند "معصوم" كه دماغ من دارد به آن فكر ميكند و ميگويد "معصوم" بيشتر كاربرد مذهبي دارد و من و شما، من به عنوان سپر و شما به عنوان سپردار ـ و هر دو هم لائيك ـ از آن استفاده ميكنيم تا شايد به اين مفهوم برسيم كه هر انديشه مذهبي صددرصد مذهبي نيست و هر انديشه لائيكي هم صددرصد لائيك نيست. و اينجا يك جاي سوم است و مغز من فكر ميكند ما به اين جاي سوم نيازمنديم.

از "از" گفتن
قبل از "از" گفتن، من گله اي از بزرگان عرصه ادب دهه چهل دارم و آن اينكه در نوشته ها و پژوهش هايشان به ندرت اسم همديگر را ذكر ميكنند و همانطور كه آقاي رويايي در متن اش به درستي گفته كه عادات بد نسل خودمان را به نسلهاي بعدتر ندهيم، من به عنوان يكي از آن نسلهاي بعدتر ميخواهم از آقاي رويايي گله كنم كه مينويسد: "و حالا كه پيش شما سر كشيده است، شايد براي اداي حق شاعري بوده است كه حق او ادا نشده است. كه اگر تحولي در حرف اضافه "از" هست كه "شناسنامه و شكوه و شهرت ديگري" به آن ميدهد در همين مصرع زيباي "شين پرتو" است، از شعر بلند"ژينوس" او، كه محور "دو نامه" نيما است، به يادگار، وگرنه در مصرع فروغ حادثه اي براي "از" اتفاق نيفتاده است. هميشه ميشود از چيزي مرد، يا از كسي ولي اين كه از واژه اي بميريم و يا از لغتي بترسيم اين همان حادثه اي است كه براي "از" عزيز شما اتفاق افتاده است"
آنچه كه مسلم است آقاي رويايي دارد با كسي حرف ميزند، اما آن شخص را مشخص نميكند. و نميدانم چرا. پس من خواننده هم حق دارم كه سعي كنم و يا كنجكاو بشوم كه مخاطب را بشناسم، اگرچه اين يك بار اضافي ست بر دوش من خواننده؛ كه گويا ظاهرا فقط خواستن طاووس نيست كه جور هندوستان ميطلبد.
ـــــــ
من به شخصه تا قبل از متن رويايي دو "از" ميشناختم يكي همان "از" فروغ فرخ زاد كه رويايي به آن اشاره دارد و ديگري هم "از "عزيز شما" كه مطمئنم منظور "از" رضا براهني ست و سومي را هم بعد از خواندن متن رويايي شناختم كه از "شين پرتو"بخشي از شعر بلند ژينوس او را نقل كرده كه در آن به "از" اشاره دارد و چه زيبا و حيرت انگيز: "ترسم از بميرم اي ياران" خب! براي اهل فن شعر و شاعري و زبان ذليل (به مفهوم شيرين اش) اين رخداد خوبي ست؛ هم لذت بخش است و هم در زبان امكان زا و براي نسل بعدي نوعي خيلي راحت قابل هضم است اگر فروغ، براهني، پرتو در جلسه اي يا جلسه هايي هر كدام از "از" خودشان تعريف كنند و آن را بهترين و برترين "از" بدانند و هم اينكه به لحاظ كاربردي آنها را تا جايي برسانند كه مدعي شوند و . . . به باور من هر كدام از اين "از"ها در جايي كه قرار گرفته اند به يك درجه مهم اند و اما فرق آنها در كاربرد آنهاست، مثلا يكي از آنها جنس اش از چوب است، يكي خاك و يكي ژلاتين؛ كه مقايسه اينها با هم از اساس اشتباه است چرا كه همجنس نيستند؛ خاك در جايي كاربرد دارد كه ژلاتين ندارد و به عكس. خب از همين رهگذر است كه هر كدام از اين "از"ها بي تا ميشوند. راستي به چند تا از اين "از"هاي زيرزباني كه بايد روزباني شوند نيازمنديم؟

"يك نكته از اين معني" . . .
و اما نكته اي از اين معني كه ميخواهم بگويم، ميخواهم همين باشد كه ميگويم؛ آقاي رويايي! اگر فرصتي براي من به وجود آمد كه "فاصله اي" را "از" متن شما "تا" مقاله خودم بپيمايم آن را مديون خطاب شما كه نوشتيد "آقاي سردبير و دوستان ديگر شهروند" هستم و چون خود را از "دوستان ديگر شهروند" ميدانم، احساس كردم كه صداي شماست و من هم به سهم خودم گفتم بله.
و عميقا آرزو ميكنم كه اين تصور پيش نيايد كه "اركستر تهران" در مخالفت با شما اين بار تبديل به "اركستر تورنتو" شده. چرا اين را گفتم به اين خاطر كه "از" چاپ مقاله شما در هفته پيش تا اين هفته خيلي از دوستان و آشنايان راجع به آن بحث و صحبت كرده و هنوز هم ميكنند و هم از اين روست كه امكان دارد در اين ارتباط خيلي ها بگويند و بعضي ها هم بنويسند كه هم موافق باشند و هم مخالف.
نوشتن من هم به اين سبب بود كه ميانديشم "نگاه به جاي لغت" ميكنم و از همين رهگذر است كه شايد قدري توئيدم، قدري اوئيدم و قدري هم تو و او را منيدم.

تبليغات خبرنامه گويا

[email protected] 

دنبالک:
http://mag.gooya.com/cgi-bin/gooya/mt-tb.cgi/1049

فهرست زير سايت هايي هستند که به 'از "از" گفتن و عرفان هندسي رويايي، دنا رباطي، شهروند' لينک داده اند.
Copyright: gooya.com 2016