اين شعر را در بهار ۱۳۶۲ سرودم وقتی که ۱۶ سالم بود...هنوز مناسبت دارد.
آنرا به اکبر گنجی تقديم مي کنم.
بهار آمد ولی شادی نياورد
کسی از بی کسی يادی نياورد
به باغ مرده جان بخشيد اما
به بستان دل آبادی نياورد
به خسرو کام شيرين داد ايام
ولی يادی ز فرهادی نياورد
دريغا بر پرستوی گرفتار
نسيمی بوی آزادی نياورد
خدا را يادی از گلهای پرپر
که ديگر بويشان بادی نياورد
نفس در سينه اش محبوس بادا
کسی کز سينه فريادی نياورد
نمی دانيد ياران عشق فرزاد
که می سوزد ولی دادی نياورد.
نوروز ۱۳۸۳ بر همگان خجسبه باد سلام
اين شعر را در بهار ۱۳۶۲ سرودم وقتی که ۱۶ سالم بود...هنوز مناسبت دارد.
آنرا به اکبر گنجی تقديم ميکنم.
بهار آمد ولی شادی نياورد
کسی از بی کسی يادی نياورد
به باغ مرده جان بخشيد اما
به بستان دل آبادی نياورد
به خسرو کام شيرين داد ايام
ولی يادی ز فرهادی نياورد
دريغا بر پرستوی گرفتار
نسيمی بوی آزادی نياورد
خدا را يادی از گلهای پرپر
که ديگر بويشان بادی نياورد
نفس در سينه اش محبوس بادا
کسی کز سينه فريادی نياورد
نمی دانيد ياران عشق فرزاد
که می سوزد ولی دادی نياورد.
نوروز ۱۳۸۳ بر همگان خجسته باد