جرات عبور از مکتب کلاسيک در نقاشی , سرپيچيدن از قو اعد و ضوابط حاکم بر اين مکتب در نيمه دوم قرن هيجدهم ميلادی که با ظهور امپرسيونيست ها در اروپای متمدن آن زمان شکل گرفت , صرفنظر از پيرايه تفرعنی که بر اندام داشت . در ذات خود در بر دارنده جوهره و آميزه ای از هنر بود که می توانست مرز ميان نقاش و هنر مند نقاش را مشخص کند .
امپرسيونيست ها به خلق آثاری پرداختند که تا آن زمان , برای بينندگان تابلوهای نقاشی بيگانه بود . آنها سوژه ها را به گونه ای نقاشی می کردند که در طبيعت به آن صورت قابل مشاهده نبود . و دوربين های عکاسی نمی توانستند همچون کار نقاشان کلاسيک , همان صحنه ها را در لحضه ای ثبت نمايند . از طرفی پيش تازان اين مکتب , انگيزه انتخاب و گرايش به نقاشی هر سوژه ای را , مکنونات قلبی و ميل و اشتياق درونی خويش می دانستند . آنها مدعی بودند که کارشان , به نوعی , بيان فرياد و تصويری از انديشه ها و آمال درونی آنهاست که بر سطح بوم نقش گرديده است .
حتی نقاشانی که بعد ها سبک های ديگری از قبيل آبستره , سور راليسم , کوبيسم , فوويسم و غيره را انتخاب کردند . اصولا مقوله هنر را در نقاشی , تصوير سازی از زير و بم ذهن و نگاه درونی , هنر مند نقاش می دانستند .
برداشت از هنر با چنين شيوه ای در سرزمين ما , در اوج اعتلای هنر مينياتور , خط و معماری در عصر صفوی به چشم می خورد که بسياری از اين آثار به خودی خود دارای ارزش هنری و ميان آنها کارهای رضا عباسی از ارزش هنری بسيار بالايي برخوردار است . بعلاوه برخی از پرده های موسوم به کارهای قهوه خانه ای که در سبک نائيف , از حادثه کربلا و پيامد های آن در دوران قاجاريه نقاشی شده , آن دسته که از خلوص جان و احساس عميق نقاش اثری داشته است , در جايگاه هنری ويژه ای قرار دارد .
تشخيص و تمايز هنر در بطن شعر فارسی , کاری چنان عميق و گسترده است که برای تميز واقعی آن در هر مقطعی از زمان , بايد عمق و ريشه انديشه و تفکرات حاکم بر دوران زندگی , گويندگان و شاعران همان زمان را , به پژوهش و بررسی نشست . بايد ديد , اشعار و گفتار متقدمان ما را , چگونه مردمی پذيرا بوده اند ,رابطه تعامل و تقابل ميان شاعر و حاکمان وقت , در چه سطحی جريان داشته است ؟
بی ترديد , کليات چنين پيش فرض هايي , برای تشخيص هنر , با معيار هايي که ما امروزه به آن اعتقاد داريم , اين نکته را روشن می کند که سرچشمه و جوهره شعر های ماندنی تاريخ ما , متعلق به آن دسته از شعرايي است که نه به خاطر مدايح و چکامه سرايي ها که به دليل جضور شاعر در بطن جامعه خويش و بر گرفتن نقاب از چهره های زهد و ريا و حاکمان ظلم و جور , بر تارک دست نا يافتنی شعر فارسی , دست يازيده است .
وجود رمز و راز در مفاهيم , پرداخت« به بدايع بکر و سخن در پرده سراييدن اين شاعران , با اين هدف که زبان گويا و منتقد خويش را از احکام ارتداد , زنديق بودن و غيره مصون دارند , همان نکته ای است که آنان و اشعارشان را از انبوه ديگر شعرايي که تنها به مزامين پرداخته اند , جدا می سازد .
آثار حافظ , مولانا , سعدی , فردوسی و هم وزنان ديگری , چون آنان , همگی چنين جوهره ای را در درون خويش داشته اند .
هنر , فرايند تکامل سلول کوچکی است که از بدو خلقت بشر , در روح و جان انسان هايی که می خواستند , اطراف و جوانب خويش را بهتر ببينند و تابع بی چون و چرای قوانين و اجبارهای , زمانه خويش نباشند , آغاز شده , به مبارزه و ستيز بر خاسته , با فراز و فرود هايي همراه بوده و تا به امروز ادامه داشته است .
حال ببينيم , جايگاه واقعی شعر مدرن ايران که با تاسی نيما از پيشکسوتان اين مکتب در اروپا و تکيه بر توان و شهامت شخصی او , در به هم ريختن قواعد و پايه های کهن شعر فارسی آغاز شد . کجاست ؟ و چگونه راهی را , تا کنون پيموده است .
پايان يافتن نبرد ملت ها در جنگ جهانی دوم , فرو پاشی فاشيسم و تفکرات زير مجموعه آن , در نيمی از جهان مترقی آن روز . باور هايي را دچار خدشه و آسيب کرد که قبل از آن , ايمان راسخی به خويشتن خويش داشتند . اين بستر گسترده در خلا ناشی از نبود تفکری جايگزين , زمين شخم زده ای را می مانست که بی هيچ رادع و مانعی , آماده پاشيدن هر بذری در گستره خويش بود .
دنيای کمونيست که با پيروزی , متکی بر قدرت ايمان و حرکت انسان هايي مجهز به ابزار ايدئولوژيک توانسته بود , بخش بزرگی از اروپا را از قيد شبح نازيسم برهاند , در چنان جايگاهی قرار داشت که می توانست بسياری از ناراضيان در کشور های غربی را ( صرفنظر از ساير کشور ها ) جذب خود نمايد .
از سوی ديگر , آقای جان فاستر دالس وزير امور خارجه آمريکا در سال های پس از جنگ , برای حفظ دستاورد ها يي که کشور آمريکا بعد از پايان جنگ به آن نائل گرديده بود . برای دفاع از منافع سرمايه داری , جلوگيری از گسترش کمونيسم و انديشه های جاری در آن , به طراحی دکترينی پرداخت که اساس و چهارچوب سياست های کلی نظام سرمايه داری , بخصوص در بعد فرهنگی و اجتماعی آن شد .
او در سخنانی , در پيش بينی اثرات اين دکترين در آينده آمريکا و جهان , چنين می گويد . ما با تبليقات و جاذبه ها يي که در زمينه های اجتماعی و فرهنگی ايجاد خواهيم کرد , کاری می کنيم که ديگر کسی جز به
آنچه ما می خواهيم بپذيرد , فکر نکند .
تاثير پذيری فرهنگی , ايدئولوژيکی و برداشت نخبگان ديگر کشور ها از باز تاب های چنين تقابلی در شرق و غرب عالم , در گام های نخست , موجب تولد , رشد مکاتب و آرمان هايي گرديد که به گونه ای , انسان را از کليه قيود , بايد ها , نبايد ها و ساير انگار های پذيرفته شده جامعه , مبرا و سرشت انسان را به استوره ای دست نايافتنی بدل می نمودند که نزديک شدن به حريم آن جرم به حساب می آمد .
رشد و بالندگی چنين برداشت هايي در بستر های فکری جوامع , اگر نه اين که , با پشتوانه مالی و کاربردی تفکرات سرمايه داری به وجود نيامده بود , بلکه با منافع آنها نيز تضادی نداشت .
انگاره های روشنفکرانه , در نهايت همسو و همبستر با جاذبه ها و تفنن های سرمايه داری , خود می نمود و بر نظرات مارکسيستی , خط بطلان می کشيد . تشويق به مصرف گرايي , ايجاد ميل به پذيرش هر چيز نو ,
گرايش به تبليغ جاذبه های سطحی و بی عمق , زدودن نگاه به عمق و ريشه مسائل و رويداد ها , رقابت تنگاتنگ رسانه های جمعی به پردازش و بزرگ نمايي محصولات سرگرم کننده , بت سازی برای جوانان و ساير جاذبه هايي از اين دست , مانع از اين نشد که در دنيای هنر , ميمونی را وادار کنند تا با پاشيدن رنگ به
سطح بوم , آثار هنری به وجود آورد . نقاشی با انگشتان دست , تابلوهای آبستره ای که بدون داشتن هيچ گونه عمق و ديد هنری , تنها با ترکيب و آميزش توده های رنگ و بدون هيچ تجربه و فکری در پشت آن ساخته شده و به فراوانی عرضه دنيای هنر می گرديد , عجيب آنکه مطبوعات برای جذب خواننده و گالری ها برای سود جوئی و بهره برداری , به بزرگ نمايي , چنين آثار و سازندگان آن می پرداختند .
عنا صر و ساختارهای چنين پديده ای , آن چنان ناشناخته بود که نمی شد به آسانی , عمق و روح کار های هنری را شکافت و معياری برای ارزيابی آنها ارائه داد .
بستر اجتماعی ايران تا آماده شدن برای بر تن کردن چنين قبا يي از مدرنيسم , دو دهه از جنب و جوش های مردمی را به دليل , آزادی های نسبی پديد آمده در سال های بعد از اشغال متفقين , پشت سر گذاشته بود .
پرچم داران موج نو و برخی از شاگردان نيما , در چنين سال های سياسی پر تب و تابی , توانستند با اشعار خود که زمينه های اجتماعی در خور توجهی داشت , جايگاه ارزشمند اين گويش تازه را در بستر فکری جامعه جا انداخته , جای پايي برای خود باز کنند .
اين چهره ها که تن در کوچه های شهر ساييده بودند , از زبان مردمی سراييدند که در زندگی آنان حضور داشته , در خواب و خوراکشان شريک بودند . تصوير های تازه و بکر در شعرشان , جدای از ديوار های خشت و گلی , حوض های کاشی و طراوت و بوی باران , نبود . پويايي و ببار نشستن چنين اشعاری در دهه 1340 شمسی , همراه با آغاز تحرک در وضعييت اقتصادی کشور و گشايش پنجره های بيشتری به سوی غرب , به تدريج پذيرای مدرنيسمی شد که پيش از اين به تعريف , چگونگی آن پرداختيم .
موج تازه ای از نخبگان , جوانان و دانشجويان , بستری از مدرنيسم را يافته بودند که بی هيچ مانعی , می شد به امواج آن پيوست . اولين گالری های نقاشی با کارهای کوبيسم سهراب که روی فيبر نقاشی شده بود , تزيين گرديدند . دانشجويان مجسمه سازی , فارغ التحصيل از آکادمی های اروپايي , کارهايي را می ساختند که تا آن زمان , حتی نمونه ای از آنها در کشور ساخته نشده بود .
مجله فردوسی تريبون ثابت شاعران نوپرداز و منعکس کننده آثاری بود که اکثر گويندگان آن را جوانان و پيروان اين موج تشکيل می دادند . البته به دليل بستر مناسبی که در آن مقطع زمانی برای شعر و ادبيات وجود داشت , مجلات ديگری از قبيل سخن , کتاب هفته , کتاب ماه و کتب و نشريات ديگری نيز بودند که همچنان به حفظ مفاهيم , ريتم و واژگان در عرصه شعر اصرار می ورزيدند ,
وجود همين مقدار آزادی نسبی , به خصوص در ارتباط با شعر چنان عرصه را به دولتی که ديگر نمی خواست , هيچ انتقادی را تحمل کند , تنگ کرده بود که در هجومی هماهنگ و بی سابقه , به قلع و قمع کليه مطبوعات مزاحم پرداخت .
به هر حال , اوج شکوفايي و بالندگی اين دوره از شعر مدرن ما , در برگزاری شب های شعر انستيتو گوته , به شيفتگان فراوانش عرضه گرديد .
حضور کمرنگ احمد شاملو در اين گرد همايي و خواندن شعری که اجازه ثبت آن را نداد .
( بگذار مشت ما , بر ديگ کله سياستمداران , بکوبد , بکوبد , بکوبد , بکوبد. )
رويدادی بياد ماندنی و بيانگر محدوديت های پيش آمده در آن مقطع زمانی و احساس شاملو , در گير و دار وضعييت اجتماعی آن روز ايران است .
عبور از مدرنيسم , بعد از فروپاشی شوروی سابق است
ماهيت کلی دکترين جهان غرب را در بسط و گسترش آزادی های , فاقد انديشه ای در عمق و تهی از آرمان های اصيل انسانی که با تن پوشی از مضامين دل فريب مدرنيسم , به جهان ا رائه می گرديد شرح داديم . اما اين که چگونه اين مدافعان آزادی و حاميان برداشتن قيود و اجبارهای اجتماعی , از دوش انسانها , هم زمان با چنين تبليغاتی , هم چنان با جنبش های آزادی خواهانه و دموکراتيک , در گوشه و کنار جهان دشمنی ورزيده , از جديد ترين پديده های سرکوب بهره می جستند . تضادی بود که نمی توانستند آن را از چشمان تيز بين مردم جهان پنهان دارند .
اعمال سياست های کار بردی سرمايه داری جهانی بر اخلاق و رفتار جامعه , با چنان تر کيب و محتوايي ارائه
می گرديد که گويي , يک تفکر , يک دکترين و يک مغز , در پس پرده هدايت آنها نشسته است .
داغ ترين خبر ها و رويداد ها را , ماجرا های مربوط به ستارگان سينما , مد وموسيقی تشکيل می داد . سهم ادبيات و شعر , تنها زمانی مقبوليت پيدا می کرد که می توانستند از شکاف پرده آهنين , سوژه در خور توجهی را برای به چالش طلبيدن رقيب کمونيست , بر گزيده , به دنيای هنر عرضه نمايند .
باز تاب اعمال چنين شيوه هايي از تبليغات و تغيير در باور های اجتماعی , چاقوی دولبه ای را می مانست که علاوه بر مها ر جنبش ها و مخالفت های مردمی در ساير کشور ها , توانست آسيب های جدی , به بسياری از هنجار های اجتماعی در جوامع غربی , نيز وارد نمايد .
در ايران نيز جز اين نبود که مطبوعات تنها نگرانی نسل جوان ما را , جدا شدن يک زوج هنری از هم قلمداد کنند يا اتفاقات روز مره ای را که هنر پيشگان ما با آن , مواجه بودند در صفحات روز نامه ها و مجلات درج نمايند .
هوای نا جوانمردانه و زمستان سردی که اخوان ثالث پشت سر گذاشته بود , در دوباره ای ديگر , فضای شعرمان را با يخ های آجين بسته پوشانيد که حتی , خود اخوان و برخی ديگر از شاعران در اين مقطع مبارزه را منتفی دانسته , به زندگی چنان که بود می نگريستند .
شاگردان دکتر براهنی و ديگرانی که با بستن مجله فردوسی , تريبونی برای خويش نمی ديدند , سر بر آستان چنان مدرنيسمی می سائيدند که هيچ حد و مرزی را در ساختار خود بر نمی تابيد .
به ندرت می شد کلامی ماندنی و در خور توجه را در اشعار اين دسته از شاعران که در کتاب های شعر يا مطبوعات آن زمان به چاپ می رسيد , در ميانشان يافت .
شاعرانی چون شاملو , حميد مصدق و سرايندگان ارزشمند ديگری چون آنان , به گونه ای محدود بودند که جز تغير يا حذف برخی از واژگان و جملات از شعر خويش يا در پرده گفتن برخی از مفاهيم , قادر به چاپ
کتاب های شعرشان نمی شدند .
در نيمه دوم دهه پنجاه شمسی , نسيمی وزيدن گرفت که آزادی را نويد می داد . شعر را تکان ديگری به خود آورد . خمودگی و سکون , رخت بر بست . همه گی شاعر شدند .
هيچ کلام بی وزنی از حنجره های خروشان مردمی که در حرکت بودند , بر نمی خاست .
استخوان داران شعر مدرن ايران , فضای ديگری را در مقابل خود می ديدند که از ساختار و درون آن چيزی نمی دانستند .
آنان به امواجی داخل شدند که سالها پيش از اين , دل به آرزويش داشتند .
بی هيچ تحليلی تاختند و بی هيچ نگاهی به آينده , سرودند .
<< آذرخشی کوتاه از مردمی ترين زمان شعر معاصر ما >>
دورانی که هر کلامی و هر واژگانی از شعرش , چنان با سرشت شاعر , احساس او و اشکها و لبخند هايش عجين شده بود که بر رسی هر گوشه ای از شعر آن , تحليل جداگانه ای می خواهد .
به هر حال شعر ما و اشعار پيش تازان شعر مدرن ايران , زمانی ارزيابی خواهد شد که برای مردم و به خاطر مردم , سروده شده باشد . شعری که ارزش نهادن به حقوق انسانی را نبيند و آزادگی را فرياد نکند , درونش از حرفی برای شنيدن خالی است .
بعد از فروپاشی اتحاد جماهير شوروی , جهان غرب با انجام خانه تکانی زير و رو کننده ای , بسياری از پارامتر های ثابت در سياست های جهانی خويش را به هم ريخت تا چهار چوب ديگری را , برای شکل بخشيدن به نظم نوين جهانی , پی ريزی نمايد .
در اين ميان , هيچ انديشه و فلسفه جای گزين ديگری , جز بستر مدرنيسم وجود نداشت تا بتواند برای اين موجود تازه متولد شده , همان امکاناتی را به وجود آورد که نياز اوليه رشد و بالندگی او بود .
تقسيم مردم جهان به دو قطب خوب و بد , به همان اندازه از اصول پذيرفته شده انسانی , در عصر حاضر دور بود که دفاع از جريان های غير دموکراتيک نيز نمی توانستند در افکار عمومی جهان جايي برای خود باز کنند .
تحليل گرانی که می خواستند , سر پيچی ها و جنب و جوش های مردمی را در گوشه و کنار جهان , وجود تضاد ميان مدرنيسم و سنت ها قلمداد کنند غافل از اين نکته بودند که اين مدرنيسم , نه تنها تضادی با سنت گرائی ها ندارد که تکامل بخشنده هر سنتی در پروسه رو به رشد آن سنت نيز هست . اگر بپذيريم که هيچ سنتی , سترون و ايستا نيست , بنا را بايد بر اين بگذاريم که تنها نبود دموکراسی در اين جوامع است که عامل عمده عدم پذيرش مدرنيسم در پيکره آن جامعه به حساب می آيد .
البته لازم به نظر می رسيد , چنين مدرنيسمی قبل از هر چيز , به ذات اوليه خويش و آن اصولی رجعت نمايد که بر اساس آن , تار و پودش را شکل بخشيده بود .
چنين است که می بينيم , حرکت به سوی قائده مند کردن مدرنيسم , آغاز شده و در تمامی زمينه ها گسترش يافته است .
در حال حاضر , بعنوان مثال , يک نقاش , نويسنده و شاعر در حيطه کار خود از آزادی مطلق بر خوردار است . می تواند به هر نحوی ميل دارد و در تصورش می گنجد , مکنونات درونی خود را خلق کرده يا اثری را به رشته تحرير در آورد . در نهايت اين نتيجه کار اوست که مورد ارزيابی دقيق قرار می گيرد . طبيعی است , بدون مهارت و پختگی و بی انديشه ای در درون , آن کار نمی تواند اثری هنری تلقی گردد .
قابل تامل اين که آثار جديد هنری توانسته است اصالت قابل لمس و بالندگی خود را در عصر حاضر , به تدريج و در جايگاه واقعی خود کسب نموده , ساير آثار بی محتوا و فاقد ارزش های هنری را به فراموش خانه تاريخ , گسيل دارد .
اين روند تغيير و نگرش تازه را در باز گشت باورهای اجتماعی , از اقبال قابل توجه مردم در کشور های غربی , به ساخته های هنری ساير کشور ها , تا اندازه زيادی می توانيم در يابيم .
نياز روح انسان به پديده های هنری , شادی يا تالمی که از ديدن يک نقاشی مدرن , با ويژگی های اصيل هنری , شعری با همين ويژگی ها يا اثری ادبی , در شخص پديد می آورد . هرگز نمی توانست در بستر تفکرات ظاهر فريب قبلی , جايي برای خود در ضمير دل ها باز کند .
هنر در جايگاه خاص خود , علاوه بر تقدس و خلوصی که آن را از ديگر دستاورد های انسان متمايز می سازد , توانسته است در طول تاريخ به زوايای روح و جان آدميان رسوخ کرده , بيان کننده درد ها , شادی ها و خواسته های درونی انسانها باشد .
داريوش لعل رياحی
هشتم فروردين ماه 1383
[email protected]