حق
یک بوتیک پُر از دیوانه!
نویسنده و کارگردان: حمید نعمتاله
مدير فيلمبرداری: محمود كلاری
تدوين: محمدرضا موئينی
بازیگران: محمدرضا گلزار/ گلشیفته فراهانی/ حامد بهداد/ رضا رویگری و...
- برندهی سیمرغ بلورین بهترین فیلم اول کارگردان در بیستُدوماین جشنوارهی فیلم فجر
اولین ساختهی حمید نعمتاله؛ بوتیک؛ که در جشنوارهی بیستُدوم فجر در قسمت فیلمهای اول کارگردان؛ سیمرغ بلورین بهترین کارگردانی را دریافت کرده بود، به شدت تحت تاثير فيلم ستایششدهی نفسعميق است و اين مساله را نمیشود کتمان کرد! هرچند این مساله از ارزشهای این فیلم زیبا و قابل تقدیر نمیکاهد؛ اما برای نمونه دقت کنید به شیطنتهای گلشیفته فراهانی در ماشین دوست جهان و آن را مقایسه کنید با شیطنتهای آیدا در ماشین دزدیی منصور در فیلم نفس عمیق!- البته از بازیی بسیار زیبای گلی در این فیلم نباید چشم پوشید!- باز هم دقت کنید به بیخیالی و خونسردیی جهان در این فیلم و به یاد آرید خونسردیی اذیتکنندهی کامران را در نفس عمیق!- البته باید خدا را شکر کرد که محمدرضا گلزار را در فیلم به عنوان بازیگر دیدیم؛ نه به عنوان یک مانکن صرفا زیبا!!!- حمید نعمتاله به عنوان اولين تجربهی کارگردانیاش نويد حضور يک کارگردان اجتماعیی واقع بين را - حداقل واقعبينتر از استادش؛ مسعود کيميايی- در سینمای شلمشوربای این روزهای ایران میدهد! و این خود حرکت بزرگیست برای این کارگردان جوان!
بپردازیم به تقابل این دو فیلم- نفس عمیق و بوتیک-؛ که هر دو در یک ژانر ساخته شدهاند- ژانری که این سالها مورد علاقهی نسل جوان فیلمساز قرار گرفته است و نظیر آن را در اثر شاخص مهدی نوربخش: رای باز- جشنوارهی بیستُیکام فجر- و به نوعی متفاوتتر در اولین ساختهی مهدی کرمپور که اتفاقا آن هم اثری درخشان بود: جایی دیگر- در جشنوارهی بیستُدوم فجر، دیدیم-! هرچند مقایسهی اینگونهی دو اثر را نمیپسندم؛ اما به علت شباهتهای زیاد بین این دو فیلم تا حدودی ابتدای این مقال را به این امر اختصاص میدهم!
تفاوت عمدهی بوتیک و نفس عمیق که باعث برتریی یکی و افت نسبیی دیگری شده است؛ فیلمنامهی این دو فیلم است. هرچند در هر دو فیلم کارگردان دغدغهی به تصویر کشیدن نسل جوان را که در سرگشتهگی و پوچی و تجملات کورکننده گم شده است؛ داشته؛ اما به علت استحکام فیلمنامهی نفس عمیق؛ این سرگشتهگی و بیهویتیی جوانان واقعگرایانهتر و از نظر نگاه نویسنده نوتر به دید میآید. فیلمنامهی نفس عمیق که به حق محق دریافت جایزهی بهترین فیلمنامهی فجر بود، با داستانی ساده و حتا کلیشهای اما با خط روایتیی بسیار زیبا و بدیع بستری را برای بیننده آماده میکند تا او شاهد سقوط این نسل به قعر آب باشد؛- یا به تفسیر بوتیک به قعر زمین باشد!- در نفس عمیق حجم بسیار کمی دیالوگ میشنویم و همانها هم بسیار گزیده و گلچین شدهاند؛ گویی نویسنده حتا نمیخواهد وقت تماشاگر را با صحبتهای بیهوده بگیرد و بلافاصله او را به انتهای سرنوشت آدمهایاش راهبری میکند؛ چیزی که در بوتیک این گونه نیست و این فیلم پُر است از دیالوگهای بیهوده؛ البته این بیهودهگی هم دو نوع در دیالوگنویسیی این فیلم دارد؛ گروهی دیالوگهایی هستند که به عمد در فیلمنامه جای داده شدهاند و بخش عمدهی گفتُگوها را تشکیل میدهند و از نقاط قوت این فیلم محسوب میشوند؛ و گروهی هم دیالوگهای بسیار مصرفشدهی کلیشهای هستند که با حذف آنها هم به اصل فیلم لطمهای وارد نمیشد- همانند دیالوگهای همکار جهان و نوچهی شاپوری در بوتیک-!
باز گردیم به نفس عمیق! روایت و داستانگویی در نفس عمیق شیوهای دیگرگونه دارد؛ نویسنده در نفس عمیق به شدت قصهگویی را رد میکند و رو میآورد به روایتی تازه و به نوعی نزدیک میشود به پستمدرنیسم در روایت! او همهی حشو و زوائد را دور میریزد و با شیوهای بدیع گمگشتهگیی آدمهایاش را نشان میدهد!
اما این اتفاق به این صورت در بوتیک نمیافتد. نویسندهی بوتیک ارادت خودش را به سینمای قصهگو نشان میدهد و خط داستانیاش را به صورت مستقیم و بدون گریز برای بیننده تعریف میکند. شاید برای همین هم باشد که بینندهی نفس عمیق بیشتر سردرگم شود تا بینندهی بوتیک که قصه برایاش رک و راست تعریف میشود.
یکی دیگر از مشکلات فیلمنامهی بوتیک آن است که بیننده در اغلب صحنههای فیلم از دیدار و شناخت آدمها یکه نمیخورد؛ گویی همهی آنها را میشناسد و دیگر نیازی به دیدن زندهگیی آنها بر پردهی سینما ندارد- و این یک ضعف بزرگ برای بوتیک است که آدمهایاش بسیار دیده شدهاند- البته برداشت مثبتی هم از این قضیه میشود کرد و آن برداشت فیلم بوتیک را به شدت مستند و واقعگرایانه میکند- چیزی که کارگردان هم در توجیه و بیشتر نشان دادن آن در ابتدای فیلم با لرزشهای دوربین روی دست خواسته است بر این نکته صحه گذارد و آن را بیشتر بنمایاند!- اما به حق این ترفند- دوربین روی دست- دیگر تکراری شده و از آن گذشته در این فیلم مصرف خودش را از دست داده است و فقط تبدیل به یک بازیی اذیتکننده شده است؛ به یاد بیاورید صحنههای تکان دهندهی فیلم بمانی- داریوش مهرجویی- را با حرکات دوربین روی دست بهرام بدخشانی یا همان حرکات زیبا را در فیلم ملودرام میهمان مامان- مهرجویی- به فیلمبرداریی همان فیلمبردار؛- اما اینها کجا و آن کجا!؟!-
داستان بوتیک پُر است از آدمهایی که در فیلمهای دیگر زیاد دیدهایم: بدمنهایی همچون شاپوری- البته بازیی رضا رویگری پس از مدتها در سینما در خلق این نقش به یادماندنیست- و یا نقش مهرداد معتاد- که آنهم با بازیی حامد بهداد بسیار دلنشین است- و یا زن بدکارهی فیلم: ژاله! دختر فراری و هپروتیی فیلم: اتی! و... تنها شخصیتی که شاید- فقط شاید- در این بین کمی متفاوت از دیگران باشد، جهان است! اما بازهم با این تکرارهای شخصیتی در این فیلم؛ پرداخت خوب کارگردان و بازیی بازیگران این نکته را رد میکند و شخصیتها را از مشابههایشان در فیلمهای دیگر متمایز و دلنشینتر نشان میدهد.
و اما از نقاط قوت فیلم که در جایی از آن یاد کردم، دیالوگهای بیربط و چرت و پرت شخصیتها است. دیالوگهایی که در نگاه اول بیمعنی هستند؛ اما کافیست کمی در آنها تعمق کنیم. به طور مثال صحبتهای دوست دیوانهی جهان که هر روز او را برای شوک مغزی به بیمارستان میبرند. همهی شخصیتهای فیلم به نوعی دیوانه هستند؛ اما تنها اوست که رسما دیوانه مینمایاند. و یا دیالوگهای مهرداد هنگامی که از دست ژاله شاکیست و میز را میشکند و یا نمونهی بسیار عالیتر این گفتُگوها؛ صحبتهای جهان و اتی در کافی شاپ و بستنیفروشیست. هنگامی که اتی هر سوال جهان را با بیربطترین جمله جواب میدهد؛ اما میشود قصهی پنهان زندهگیی او را از لابهلای همین جملات بیربط پیدا کرد. و حتا تلاش اتی را برای به دست آوردن دل جهان؛ در همین جملهها میتوان جستُجو کرد.
در بوتیک صحنهای هست که نبودن آن در نفس عمیق؛ فیلم را در کلاس بالاتری نسبت به بوتیک قرار داده است؛ و آن صحنهی داد و بیدادها و گلایهها و گریهزاریهای اتی بر پل عابر پیاده است. گویی نسخهای برای فیلمسازی میگوید که هر کس میخواهد فیلم دردناک بسازد حتما باید یک صحنهی داد و بیداد و فحش و بد و بیراه هم در فیلماش جا دهد. حال این دادها یا سر خداست- که اوجاش را به زیبایی در فریادهای سعید در فیلم از کرخه تا راین میبینیم و یا گلایههای جوانک عاشق فیلم رقص در غبار در بیابان- یا اینکه فریادهاییست سر شخص دیگری که همراه شخصیت دردمند فیلم است؛ مانند همین بوتیک! و متاسفانه نعمتاله برای انتقال این حس به تماشاگر حربهی دیگری در دست ندارد. هرچند همین صحنه هم آه و اشک بسیاری را بر زبان و در چشم تماشاگران جاری میکند؛ اما تلخیی نفس عمیق بدون این جیغ و دادها تلختر و گزندهتر است! حتا صحنهی آخر نفس عمیق که پر است از قهقهه و خنده، بسیار دردناکتر از این دادهاست! در صحنهای از نفس عمیق آنجا که منصور مرگ دوستاش کامران را میبیند؛ درست هنگامی که بیننده انتظار چنان داد و فریادهایی را از منصور دارد؛ او تنها با سرگشتهگی و قطرهای اشک در خیابانها پرسه میزند و به آدمهای اطرافاش با حسی بین حسرت و بیتفاوتی نگاه میکند و همین نگاهها در ماتم یک دوست؛ یکی از زیباترین صحنههای حسیی نفس عمیق شناخته میشود.
از صحنههای زیبای بوتیک میتوان اشاره به حضور اتی و جهان در راهروهای مترو و رقص اتی در پشت حرکت بیوقفهی قطارهای مترو، کرد! مترو؛ جایی که برای اتی خوابگاه است و به قول خودش هر وقت دلاش میگیرد به آنجا میرود؛ چون خنک است و تمیز؛ به قول اتی دیوارهای آنجا آنقدر تمیز است که او دلاش نمیآید روی آنها یادگاری بنویسد.
میخواهم برداشتی نامتعارف از این جملات اتی داشته باشم. مترو نماد مدرنیسم و جامعهی مترقیست که برای بسیاری از افراد جامعه ما ناشناخته و وسیلهای عجیب به شمار میرود. عشق اتی را که دختریست از قشر تهیدست و به اصطلاح جنوبشهری به این عامل مدرنیته میتوان اوج آروزهای او قلمداد کرد؛ آرزوها و رویاهایی که او در مورد خارج رفتن و خواننده شدن دارد به نوعی کوچکتر در مترو کارکرد پیدا میکند.
اما مهمترین دیالوگ این بخش اتی آن است که میگوید: دیوارهای مترو آنقدر تمیزند که حتا دلام نمیآید روی آنها یادگاری بنویسم!
یادگاری عاملیست برای ماندهگاری؛ و جایی برای ماندهگاری اتی و امثال او در جاهایی همچون مترو نیست!- مترو در اینجا نمادیست از جامعهی بورژوا و طبقهی مرفه جامعه که اتی سعی دارد خود را وارد آن کند؛ یاد آرید خرید او را از بوتیکی در شمال شهر و آنکه حتا میخواهد شلواری را که برایاش گشاد و بلند است قسطی بخرد تا شبیه آن طبقهی دلخواهاش شود! اما این امکان ندارد! بر این دیوارهای به ظاهر تمیز نمیشود یادگاری نوشت! تلاش اتی برای بالارفتن از راهپلهی برقی هم زیباست و دردناک! آنجایی که او سعی دارد برخلاف حرکت راهپله، حرکت کند؛ ابتدا با شور و شوقی خاص پلهها را چندتایکی رد میکند؛ اما در آخر وامیماند و شکستخورده بازمیگردد.
پایانبندیی بوتیک هم با یک تغییر در نماها بسیار زیباتر از اینکه هست، میشد. ایکاش در انتهای فیلم نعمتاله صحنهی فرود- یا بهتر بگویم سقوط- جهان را به قعر زمین با آسانسور- باز هم نمادی از مدرنیته- قبل از صحنهی عروسی قرار میداد.
به این ترتیب که جهان از خانهی شاپوری خارج شود؛ به انتظار آسانسور بایستد؛ هنگامی که در آسانسور گشوده میشود، دختری همقد و قوارهی اتی که صورتاش پیدا نباشد از کنار او رد شود و نگاه جهان از او بگذرد- این دختر همان است که با شاپوری قرار دارد و میتواند اتی باشد یا نباشد!!!- سپس جهان وارد آسانسور شود و به قعر زمین سقوط کند؛ آنگاه کارگردان، تماشاگر را با اندوه و غم این سرنوشت راهیی مراسم بزن و بکوب عروسی کند. در کل فیلم او تماشاگر را به افسوس و ناراحتی دعوت کرد و در انتها با حسی فوقالعاده دردناک او را به عروسییی دعوت میکند که اوج شادیست! و این تضاد بسیار دلنشین و در عین حال دردآور است!
هوشمندیی کارگردان را از یاد نبرید که تمام مراسم عروسی را به توسط یک دوربین هندیکم- یک چشم مجازی- و از دید فردی به تماشاگر نشان میدهد؛ که در طول فیلم بر دیوانهگی و بیظرفیتیی او هم در برابر مشکلات، اشاره کرده است!