دوشنبه 7 ارديبهشت 1383

صندلی های سنگی شهر وايمار، خسرو ناقد، وقايع اتفاقيه

www.naghed.net

* مدرنيته، آنچنان که ما آنرا فهم می کنيم، با روشنگری فيلسوفان، از دکارت تا کانت و نيز با گاليله آغاز شد و در قرن هفده ميلادی با برداشت تازه ای از دولت و تصوری از دمکراسی پا گرفت. حال اين پرسش همواره مطرح می شود که چرا مدرنيته در دنيای مسيحی پا گرفت و رشد کرد؛ حال آنکه می توانست در جهان اسلام اتفاق افتد؛ در آيين بودايی روی دهد، در ژاپن يا چين و يا حتی در ايران. اما مدرنيته در اروپا رخ نمود.
* چالش اصلی جهان اسلام و متفکرانش، ورود به مباحث و مسايلی است که دنيای مدرن فرا روی آنان قرار داده است. بايد پذيرفت که از دادن پاسخ به اين پرسشهای اساسی و از يافتن راهکارهايی مناسب برای اين مسايل، هيچ گريزی نيست. در واقع پرسش اساسی اين است که جهان اسلام چه راهکاری برای حل اين مسايل دارد؟ آيا می توان قرائتی جديد از قرآن به دست داد بدون آنکه مورد قهر و غضب قرار گرفت؟ آيا در اسلام، دين پيرايی ممکن است؟ اصولاً اصلاحات در جوامع اسلامی می تواند صورت پذيرد؟ پرسشهايی که تا کنون کمابيش بی پاسخ و مسايلی که همچنان لاينحل مانده است.
* * *
اگر روزی روزگاری گذارتان به آلمان افتاد، حتماً سری هم به شهر وايمار در شرق اين کشور بزنيد. از شهرهای بسيار زيبا و تاريخی اروپاست. البته نه به بزرگی و عظمت اَبرشهرهای چون برلين، پاريس يا لندن؛ اما فرهنگشهر آلمان است. حتی چند سال پيش از اين، يونسکو اين شهر را به عنوان «نخستين فرهنگشهر اروپا» برگزيد. وايمار شهر کلاسيک های آلمان است، شهر وُلفگانگ گوته و فريدريش شيلر؛ شهر فرانتس ليست است؛ آنجا که نيچه جان سپرد و جمهوری وايمار پا گرفت.
در وايمار سراغ پارک شهر را بگيريد. از پارک شهر تا «ميدان بتهوون» راه چندانی نيست؛ يکی از ميدان های اصلی شهر است. ميدانی است زيبا و گسترده که به باغی سرسبز و بانشاط می ماند. در گوشه ميدان بتهوون دو صندلی سنگی بزرگ به چشم می خورد که روبرو هم قرار گرفته اند. يکی رو به شرق دارد و يکی رو به غرب. هر دو صندلی را از يک قطعه سنگ خارا تراشيده اند؛ از يک جنس با رگه هايی از بلور نيلگون. صندلی ها روی فرشی از سنگ خارا با نقشهای ايرانی مفرغ قرار دارند. آرايه های اين فرش خارا همچون نقش های زرين گونِ خاتم های شهر زادگاه من شيراز، چشم نواز است. نگاه کنيد! درست در ميان فرش خارا، ميان دو صندلی، غزلی از حافظ نقش بسته است، با خط زيبای نستعليق؛ و در دو سوی فرش دو قطعه شعر از گوته به چشم می خورد به زبان آلمانی. گويی که اين دو بزرگ، دور از اغيار در اين گوشه از جهان به گفت و گو نشسته اند. ميزبان گوته است که در وايمار ساکن است و ميهمان حافظ؛ او که از وطن سفر نگزيده بود به عمر خويش، حال در غربت سرود عشق می خواندکه:
عمريست تا به راه غمت رو نهاده ايم
روی و ريای خلق به يکسو نهاده ايم
تاق و رواق مدرسه و قال و قيل علم
در راه جام و ساقی مه رو نهاده ايم
هم جان بدان دو نرگس جادو سپرده ايم
هم دل بدان دو سنبل هندو نهاده ايم
... تا آنجا که:
گفتی که حافظا دل سرگشته ات کجاست
در حلقه های آن خَم گيسو نهاده ايم
چهار سال پيش از اين که رؤسای جمهور آلمان و ايران از اين يادمانِ سنگی پرده برداری کردند، همه جا سخن از «گفت و گوی فرهنگها» بود و اين صندلی های نُماد آن؛ گفت و گو ميان شرق و غرب، گفت و گويی که ديرزمانی قطع شده بود و می بايست دوباره در اين مکان از سر گرفته می شد. اما امروز گويی چند صد سال است که گفت و گويی در ميان نبوده است؛ اصلاً انديشه ای به نام «گفت و گوی فرهنگها» در ميان نبوده است. نسيمی دماغ پرور بوده است که در طوفان تعصب و تنگ نظری گم شده و به دست فراموشی سپرده شده است.
آغازگر اين گفت و گو گوته بود. نزديک به دويست سال پيش از اين، گوته سوار بر مرکب خيال رهسپار شرق می شود و با فرزانگان مشرقزمين به گفت و گو می نشيند؛ با فردوسی، انوری، نظامی، مولای روم، سعدی، حافظ و جامی. حاصل اين گفت و گو، دفتری است که گوته «ديوان غربی شرقی»اش می نامد. در همين دفتر است که او با انديشه ای والا می نويسد: «راستی چه كامكارند آنان كه همواره ميان شرق و غرب در گشت و گذارند و در اين دو جهان نيك می‏نگرند و بهترين‏ها را برمی‏گزينند». شايد اين سخن گوته استنباط تازه‏ای است از يكی از آيات قرآن؛ آنجا كه می‏فرمايد: «مژده ده آنان را كه به‏سخنان گوش فرا می‏دارند و از بهترين آنها پيروی می‏كنند، ايشان را خدايشان هدايت كرده است و در شمار خردمندانند». و هموست که سرلوحه ديوان خود را با اين سخنان که اکنون بر فرش خارا نقش بسته است، آغاز می کند:
آنکه خود را می شناسد و ديگران را
اينجا نيز باز خواهد شناخت
که مشرقزمين و مغربزمين
ديگر از هم جداشدنی نيستند
* * *
... و حال صندلی های سنگی شهر وايمار، انگار که دويست سال است خاليست. در 12 ژوئيه سال 2000 ميلادی، وقتی از «يادمان گفت و گوی فرهنگها» پرده برداری شد، اميدی شادی آفرين به آغاز دوباره گفت و گوی فرهنگها و تمدن ها در دلها افتاد که پايان دوران ستيز و جدال را نويد می داد. اما انديشه «گفت و گوی فرهنگها» در واقع فقط طرحی ابتدايی بود که در برابر نظريه «برخورد تمدنها» پديد آمده بود؛ بدون هيچ پشتوانة نظری و ساختارِ کاربُردی. حرفی بود که از دل بر خواسته بود، و لاجرم در دلها رخنه کرد. از اين رو آنچه محمد خاتمی به نام «گفت و گوی فرهنگها» در سطح جهانی مطرح کرد، از همان آغاز پيدا بود که نمی تواند آنتی تز و نَقيضُ الدَعوی نظريه ای به شمار آيد که ساموئل هانتيگتون چند سال پيش از آن پايه های تئوريک آنرا ريخته بود. آنچه اما از همان آغاز پيدا بود و سير رويدادها نيز بر آن مهر تأکيد زد، نزديکی نظريه هانتينگتون بود با روح زمان و دوری طرح گفت و گوی فرهنگها از واقعيت های کنونی جهان.
با اين همه طرح «گفت و گوی فرهنگها» در جهان و به ويژه در جهان غرب با اقبال عمومی روبرو شد و نه تنها مجمع عمومی سازمان ملل متحد، يکصدا آنرا تأئيد و تصويب کرد و سال 2001 ميلادی را «سال گفت و گوی فرهنگها» نام گذارد، بلکه فرهيختگان سرزمينهای گوناگون نيز در تحقق اين طرح کوشش بسيار نمودند و کوشيدن با فهم پيچيدگی و دشواری مسايل سرزمينهای شرق، خاصه با درک آنچه جهان اسلام اکنون با آن روبروست، از طرح ساده گفت و گوی فرهنگها، به نظريه ای بنيادين دست يابند که بر اساس آن بتوان به حل تضادها شرق و غرب و رفع مسايل کنونی جهان رسيد و خود را برای چالش های آينده آماده ساخت.
اما چرا پروژه «گفت و گوی فرهنگها» ناتمام ماند؟ چرا جنگ و ستيز در گوشه و کنار جهان شدت گرفته و ديو ترور جهان را به وحشت انداخته است؟ چرا قدرتهای سلطه گر، سياستی را در پيش گرفته اند که بيشتر به تشديد اختلافات منطقه ای و درگيری های خصمانه و گسترش تروريسم انجاميده است تا رشد دمکراسی و تحقق حقوق بشر؟ چرا فضای حاکم بر کشورهای اسلامی روز به روز تنگ تر و امکان حل مسايل از راه گفت و گو کمتر و کمتر می شود؟ چرا اصلاحات اجتماعی و برقراری حاکميت قانون و احترام به ارزشهای انسانی در کشورهايی خاور ميانه و از آنجمله در ايران با موانعی جدی روبرو شده و به بن بست کشانده شده است؟ در واقع، ناتمام ماندن و شايد ناکامی پروژه «گفت و گوی فرهنگها»، افزون بر فقدان پايه های مستحکم نظری و عدم راهکارهای عملی، ريشه در بی پاسخ ماندن اين پرسش ها و لاينحل ماندن اين تناقضات دارد.
می دانيم که از همان آغاز طرح اين پيشنهاد، نگاه ها به جهان اسلام دوخته شده بود. چون اگر طرح «گفت و گوی فرهنگها» را کوششی برای خنثی و بی اثر کردن نظريه «برخورد تمدنها» در نظر بگيريم، می بايست در جهان اسلام، يعنی يکی از طرفهای اصلی اين گفتگو، دگرگونی پديد آيد و آنچنان شرايطی بوجود آيد که گفت و گويی سازنده ممکن گردد. اما می دانيم که در اغلب کشورهای اسلامی کوشش برای تغييرات اساسی تاکنون ناکام مانده است. برای مثال در ايران که خود مبتکر طرح گفت و گوی فرهنگها بود، تلاشهای گسترده ای به منظور اصلاح امور و فراهم آوردن زمينه گفت و گو، چه در گستره داخلی و چه در سطح جهانی، صورت گرفت که با مخالفت و عکس العمل شديد گروه های سنتیِ اقتدارگرا مواجه شد که گسترش اصلاحات و برقراری حاکميت قانون را تهديدی عليه منافع خود می بينند .
اما ببينيم که طرف ديگر گفت و گو در غرب، چگونه دشواری های جهان اسلام و موانع موجود بر سر راه شروع گفت و گوها را ارزيابی می کند. در همان نخستين گفت و گو که با شرکت رؤسای جمهور آلمان و ايران و دو استاد برجستة اروپايی، پُرفسور هانس کوهن و اسلام شناس سرشناس پُرفسور يوزف فان اِس، در 12 ژوئيه سال 2000 در وايمار برگزار شد، پرسشهايی با مبتکر اين طرح، يعنی محمد خاتمی، در ميان گذاشته شد تا او با پاسخگويی به آنها، به شرح و بسط طرح پيشنهادی خود بپردازد. هانس کوهن در اين گفت و گو، نظريه برخورد تمدنهای هانتينگتون را که در آن برخورد خصمانة اسلام و جهان غرب طرح شده است، نظريه ای محال می داند. افزون بر اين، برای وی اهميت بسيار دارد که پيشنهاد طرح «گفت و گوی فرهنگها» از جهان اسلام آمده است. او معتقد است که اگر اين پيشنهاد را يکی از کشورهای غربی مطرح کرده بود، در پذيرش آن با چنين اتفاق رأی روبرو نمی شديم.
اما مسئله ای که در اين ميان بيش از هر چيز برای اغلب انديشمندان غربی دارای اهميت است، معضل سنت و تجدّد است که جوامع مسلمان از دير زمان با آن دست به گريبانند و اصولاً مسئله ای است که برای اديان ابراهيمی، اعم از يهوديت، مسيحيت و اسلام، دارای اهميت است. سنت در اين اديان، به خصوص سنت کليسای کاتوليک، برخاسته از قرون وسطی است و ريشه در آن دوران دارد. اما مدرنيته، آنچنان که ما آنرا فهم می کنيم، با روشنگری فيلسوفان، از دکارت تا کانت و نيز با گاليله آغاز شد و در قرن هفده ميلادی با برداشت تازه ای از دولت و تصوری از دمکراسی پا گرفت. حال اين پرسش همواره مطرح می شود که چرا مدرنيته در دنيای مسيحی پا گرفت و رشد کرد؛ حال آنکه می توانست در جهان اسلام اتفاق افتد؛ در آيين بودايی روی دهد، در ژاپن يا چين و يا حتی در ايران. اما مدرنيته در اروپا رخ نمود.
عاملی که موجب پيدايش مدرنيته گرديد، وقوع نهضت اصلاح دين در اروپا بود. مدرنيته، به گونه ای که در اروپا رخ نمود، بی گُمان بدون دين پيرايی غيرممکن می بود. آزادی انسان مسيحی از قيود سنت های دست و پاگير، شرط لازم آزادی فرد بود. يعنی آنچه دستاورد اصلی مدرنيته است؛ با همة مشکلات و معضلاتی که برای انسان مدرن به ارمغان آورده است. در اسلام چنين نهضتی روی نداده است. يهوديت تا حدی جبران مافات کرد؛ اگر که کوشش های روشنگرانة «موزس مندلسزون» را در نظر بگيريم.
يورگن هابرماس، يکی ديگر از انديشمندان اروپايی، مسئله را از منظری ديگر می نگرد. او معتقد است که تعاليم اديان بزرگ جهانی در صورتی به حيات خود ادامه می دهند که همچنان از نيروی آرام بخش و مسالمت آميز قصص نافذ دينی، انگاره های پُرقدرت و نيز تبيين های گويا و متقاعد کننده و براهين کلامی بهره جويند. وی اما تأکيد دارد که اين نيرو صرفاً از طريق ارتباط و مفاهمه ای سالم و خالی از قهر و خشونت گسترش می يابد و تنها از اين طريق می تواند بر نسلهای آينده تأثيری وجودی گذارد؛ و نه از طريق تلقين و تمکين، بلکه از راه اقناع عقلانی انسانهايی که در مناسبات آزاد خويش، همانگونه مختارند «آری» بگويند که «نه». هابرماس پلوراليسم دينی را نه صرفاً ضرورتی ملی که ضرورتی جهانی می داند. گفت و گوی درون فرهنگی و دينی و نيز گفت و گوی فرهنگها و گفتمان بين الاديانی، در صورتی ممکن می گردد که دولتها عرصه را برای مباحثه و مفاهمة طرفين با يکديگر باز نگاه دارد.
به اين ترتيب می بينيم که چالش اصلی جهان اسلام و متفکرانش، ورود به مباحث و مسايلی است که دنيای مدرن فرا روی آنان

تبليغات خبرنامه گويا

[email protected] 

قرار داده است. بايد پذيرفت که از دادن پاسخ به اين پرسشهای اساسی و از يافتن راهکارهايی مناسب برای اين مسايل، هيچ گريزی نيست. در واقع پرسش اساسی اين است که جهان اسلام چه راهکاری برای حل اين مسايل دارد؟ آيا می توان قرائتی جديد از قرآن به دست داد بدون آنکه مورد قهر و غضب قرار گرفت؟ آيا در اسلام، دين پيرايی ممکن است؟ اصولاً اصلاحات در جوامع اسلامی می تواند صورت پذيرد؟ پرسشهايی که تا کنون کمابيش بی پاسخ و مسايلی که همچنان لاينحل مانده است.
البته اين همه به معنای آن نيست که مثلاً ايران درست همان راهی را طی کند که جوامع اروپايی پيموده اند. اما پاسخ به اين پرسش های اساسی و يافتن راهی سازگار با هويت ملی و منطبق با اعتقادات و باورهای ما ايرانيان، مستلزم پديد آمدن فضايی مناسب و امن و آماده شدن محيطی آزاد و آرام در جامعه است که در پناه آن بتوان گفت و گويی سازنده را در سطح ملی آغاز کرد و خود را با تحولات پُرشتاب جهان همگام نمود. نبايد فراموش کرد که شرق مسلمان دير زمانی است که از کاروان دانش و فن آوری جديد عقب مانده و در برزخ سنت های دست و پاگير و دنيای پُرشتاب مدرن سرگردان است. ما ايرانيان اما حداقل هم جامعه ای پُرتحرک و جوان و هم توان و تجربه کافی را در خود سراغ داريم تا در آستانه هزارة سوم ميلادی، به اين چالش تن در دهيم و با ياری خِرَد جمعی و با حفظ هويت ملی و تکيه بر کرامت انسانی، از اين سرگردانی و سکون خلاصی يابيم. در کنار نقد مدرنيته، بايد دستاوردهای منبعث از آزادی های فردی و شکوفايی دانشهای گوناگون و گسترش دمکراسی و احترام به حقوق بشر و نيز پذيرش حاکميت قانون را در جوامع غربی به ديده گرفت.
و در اين ميان آيا انديشه «گفت و گوی فرهنگها» قادر خواهد بود تا واگرايی ها و «خطوط گسل» را از سر بگذراند و با تکيه بر همگرايی ها و «نقاط پيوند» و همبستگی ها و پيوستگی های فرهنگی و خويشاوندی های معنویِ ديرپاي، خاور و باختر و شمال و جنوب را به هم نزديک تر کند و به مثابه پادزهری مؤثر در رفع بحران ها و ايجاد تفاهم متقابل به کار گرفته شود؟ و يا دير يا زود به دست فراموشی سپرده خواهد شد؟
بايد باور کنيم که نه توانمندی اقتصادی و قدرتمندی نظامی و لشکرکشی و «صدور دمکراسی» و نه ايجاد رعب و وحشت از طريق بمب گذاری و انفجار و کشتار انسانهای بی گناه و نه تلاش در جهت دستيابی به سلاح های هسته ای مخرب و مرگ زا، هيچ يک جهان را از بحران کنونی و انسانها را از اضطراب و تشويش و احساس ناامنی رهايی نخواهد داد.
... و هنوز پرسش ما پابرجاست: آيا صندلی های سنگی شهر وايمار برای هميشه خالی خواهند ماند؟

دنبالک:
http://mag.gooya.com/cgi-bin/gooya/mt-tb.cgi/6880

فهرست زير سايت هايي هستند که به 'صندلی های سنگی شهر وايمار، خسرو ناقد، وقايع اتفاقيه' لينک داده اند.
Copyright: gooya.com 2016