در روز پنجم ماه مه در يكي از روزنامه هاي اينترنتي، اين جمله كوتاه و غم انگير را خواندم. ”سوسن در گذشت، سوسن خواننده سرشناس موسيقی مردمی ايران روز دوشنبه سوم ماه مه در آمريکا در گذشت.” نفرين بر من سهل انگار باد كه كارهاي ضروري را هميشه به عقب مي اندازم. همين پارسال بود كه به توصيه بعضي از دوستان و هم شهريان تصميم بر آن شد كه ما قصر شيريني هاي مقيم اروپا، سوسن را براي ديداري در اردوي سالانه خود به اين قاره دعوت كنيم. اما اكنون از اين طريق از مرگ او آگاه مي شويم، آنهم چه مرگ غم انگيز و مرارت باري، اگر اغراق نگفته باشم، مرگي همانند مرگ وينسنت وان گوخ هلندي در اوايل قرن بيست و يكم.
مي گويند، هنگاميكه ”وين سنت وان گوخ” نقاش سر شناس و معروف هلندي در سال 1890 در سن 37 سالگي در پاريس در گذشت، به دليل فقر و نداري، شهرداري پاريس هزينه خاك سپاري اورا پرداخت نمود. اين نقاش نامدار هلندي، كه امروزه مردم از سراسر دنيا براي ديدار از آثار كم نظير هنريش در جلو موزه آمستردام، ساعتها در صف هاي بس طولاني انتظار مي كشند و علاوه بر اين مردمان جامعه هلند به همشهروندي با او افتخار مي كنند، درزمان حيات خود قادر نشد حتا يكي از 864 نقاشي معروف و اصلي خود را به فروش برساند، در حاليكه حدود يك قرن پس از درگذشت او، يكي ازهمين نقاشي هاي ”وان گوخ” دريك حراجي درلندن به مبلغي بيش از 24 ميليون پوند انگليسي بفروش رفت! گويا اين است سر نوشت همه هنرورزان و خلاقان آثار هنري در جهان رشد نيافته! آخر مردم اروپا، گويا در دوره وان گوخ، به آن حد از رشد فرهنگي نرسيده بودند كه خلاقيت اورا به پسندند. يعني رك و راست بايدگفت؛ مردم اروپاي آندوره مانند مردمان امروز ما، عقب افتاده نگهداشته شده بودند. بلاهائي كه امروزه در سر زمينهاي ما بر سر اكثر هنر مندان، نقاشان، نويسندگان، هنرپيشگان و خوانندگان مترقي و غيره آمده و مي آيد بر هيچ كسي پوشيده نيست. بارها ما شنيده ايم كه فلان قلم بدست و نويسنده را كشتند چون قلمش ”كج” ميرفت، فلان هنرمند را از كار محروم كرده اند، چون به راه ”فساد و اعتياد” كشيده شده است! فلان خواننده مجبور به ترك ديار خود شده، چون در وطنش او را از خواندن منع و محروم كرده اند، فلان هنرپيشه در بدبختي و محروميت مرد، چون كارهايش را در زمان حيات از طرف دولت حاكم مبتذل دانسته و درنتيجه مردم جرات تماشاي فيلمش را نداشته اند. بنابر اين كارگردان خسارت ديده و ورشكسته شده و كارگران و هنر پيشگان فيلم بدهكار و بيكار گرديده اند. اكنون مي شنويم كه سوسن هنر مند و خواننده ي كوچه و بازار در غربت و درنهايت فقر درگذشته است! رسانه ها بسيار كوتاه چند جمله اي را سر هم بندي نموده و خبر فوت يكي از محبوبترين خوانندگان ”بازاري” را كه مورد پسند مردم كوچه و بازار بوده، دربيمارستاني درلوس آنجلس آمريكا به اطلاع هوا داران او و مشتريان خود رساندند. خواندن و شنيدن اين خبر برايم بسيار غم انگيز بود و در ميان مطالب نگاشته شده در باره مرگ سوسن، قطعه شعري زير عنوان ”من در سوگ سوسن ميگريم”، از جمشيد پيمان، بسيار بيشتر از ديگر مطالب، مرا تحت تاثير قرار داد. در اينجا، بخشي از اشعار آقاي پيمان را مي آورم كه ميگويد:
”مرا خاموش می خواهند
شگفتا ، شگفتا
نمی دانند
با اشک زاده شدم
درجست و جوی جهان
و سکوت ،
بيگانه ی حنجره ام بود
ودکمه ی پستان مادرم
کاروان آوايم را بر نمی تابيد.
عاشقی کار دل بود
و تو آواره ی دياران دل بودی
بی آنکه تپيدن نبضی ،
شقيقه های ملتهبت را بنوازد،
بی انکه کاروان صدايت
در منزلگاهی از سکوت
خيمه ای برافرازد.
آی عشق، آی عشق !
چه بی ترحم ميرفتی
از گذرگاه زنی
که جز ترا، نمی شناخت
و وقار آبيت را
درمنشوری از دل و ديده می تاباند.
اين سوسن است که می خواند **
و دلم می گريد
ودلم می گريد
و دلم می گريد
وشبی که مرد
هزينه ی اقامتگاه شبانه اش
شبی دو هزار دلار نبود
بله آقاي پيمان درست سروده اند، در حاليكه برخي از خوانندگان اروپائي و آمريكائي فقط براي تبليغ يك كالا، روزي پنجاه هزار يورو يا دلار در يافت مي كنند، بسيار ناعدالتي است كه خواننده محبوب دلهاي رنجبران، بايد در فقر بميرد و بقول آقاي پيمان، ”اقامتگاه شبانه اش نه اينكه شبي دو هزار دلار نبوده”، بلكه گاراژ 12 متري اتومبيل يك هموطن يا دوستي بوده است كه مجانا دراختيار او گذاشته شده بود. روزنامه ها به نقل از رسانه بي بي سي، نوشته اند كه سوسن زاده قصرشيرين است. بله سوسن قصرشيريني بود و با اشك زاده شد، و تا آنجا كه من اطلاع دارم، محبت پدر را نديد و با مادر و برادرش در فقر ميزيست، تاجائي كه مادر او براي پرداخت اجاره اطاق خود و دو فرزندش در منزل صاحب خانه كار آشپزي و نظافت مي كرد. اسم حقيقي او مهناز طاهرزاده بود. سوسن بدون هيچ گونه امكانات فراگيري و نگذراندن مدرسه هنري، حداقل در سرزمين خود شهرت كشوري بدست آورد و محبوب قلبهاي فرزندان رنج و زحمت شده بود كه اين خود كاري بسيار خارق العادهاست. ولي آنطوركه ملاحظه شد، با تاسف فراوان او در غربت و در نهايت فقر وتنگ دستي اين جهان بي وفارا ترك نمود. اگر سوسن شهروند كشور متمدن تري بود، چه بسا در سوگش رسانه ها برنامه هائي به معرفي و قدرداني از او و هنرش اختصاص مي دادند. اما تا به اين ساعت رسانه هاي ايران سكوت محض اختيار كرده و حتا خبر مرگش را نيز اعلام نكرده اند! بهر حال، روزهاي پاياني عمر سوسن، با غم و اندوح سپري شده و بسيار درد آور است. سوسن خود در دوران جواني و در اوج شهرتش زياد ميخواسته غمهاي گذشته را فراموش كند و خوش باشد. او خوانده بود كه:
”توي پيشوني اين دنيا نوشته كه هر جا دل خوشه اونجا بهشته”
متاسفانه او خود نه در زندگي دوران كوكيش دل خوشي داشت و نه در دوران پيري دربهشت بود، اگرچه به اصطلاح در ثروتمندترين كشور جهان، يعني در آمريكا ميزيست. و به راستي هم او كه در دوزخي كوچك در وسط آن بهشت روي زمين به سر ميبرد و با آن سن و سال بالا، براي امرار معاش روزانه، در رستوران هاي وطني با مبلغ ناچيزي مجبور به اجراي برنامه آواز بود، چگونه مي توانست دل خوشي داشته باشد و خودرا در بهشتي ببيند؟ گرچه سوسن تحصيلات بالائي نداشت، اما بعضي اشعار، حتا عاميانه كه براي خواندن آواز انتخاب مي كرد، داراي معنا و مفهوم خاصي بودند. مثلا او دريكي از اين ترانه هاي غمگينش ميخواند:
”توي هر باغ ميرسي يه گلي بچين و برو
آخر دست زمونه خوبي را كرده درو
چرا سنگ بخت من بر در بسته ميخوره
غم و غصه را چرا قلب شكسته ميخوره”
توي اين اشعار عاميانه، فلسفه زندگي غمبار خود سوسن نهفته است.
منكه اين جملات را مينويسم، يكي از همشهريان و حتا هم محلي هاي سوسن هستم. ولي متاسفانه ساليان دراز خودرا از سوسن خواننده دوست داشتني و همشهريم بي خبر نگاه داشتم و اين كوتاهي به هيچ وجه قابل بخشش و توجيه گري نيست. اما اكنون؟ از آنجا كه من نيز در زير سايه ي فرهنگ مرده پرستي رشد كرده ام، بنا بر اين نخواستم از هم فرهنگيهاي خودم عقب بمانم و بدينوسيله ميخواهم يادي از اين همشهري معروف و محبوب، ولي محروم خويش، بنمايم. بعد از اينكه خبر را در روزنامه ها خواندم، سري به آرشيو صفحات موسيقي زدم كه صفحه اي ازسوسن پيدا كنم، چون در اثر پيري حوصله گشتنم سر آمد، بسراغ نوارفروشي هاي شهر محل اقامتم رفتم و چون نواري يافت نشد، سه عدد سي دي از آهنگهاي قديمي او را خريدم و به دفتر كارم آمدم و آنها را با دقت و حوصله بيشتر گوش دادم. خاطراتي را برايم زنده نمود و همانند اشاراتي كه در سروده آقاي پيمان شده، واقعا به گريه افتادم. گريه من نه فقط بخاطر بازگشت به گذشته و دوران جوانيم بود، بلكه بخاطر عاقبت غمبار يك هنرمند از سرزمينم بود. منهم از خود مي پرسم: چرا بايد سنگ بخت سوسن در اواخر عمرش به در بسته بخورد؟ و چرا قلب اين خواننده ي، ديگران شاد كن، تا آخر عمرش شكسته و غمگين بماند؟ اينها پرسشهائي هستند كه هر انسان علاقه مند به فرهنگ و هنر سرزمين خويش از خود مي كند.
بهرحال برگرديم به دوران پيشين. متاسفانه هنگاميكه من 11 يا 12 سال داشتم، سوسن كه در آن زمان بيش از 19 يا 20 سال داشت از شهر زادگاهش قصر شيرين رفت. تا آنجا كه بخاطر دارم او و مادرش و برادرش در منزل آقاي يدالله چمني و اقدس خانم چمني (معلمه مكتب) در كوچه لكها در همسايگي منزل خالو طيهماز، پدر خواهر نا تني خود بنده، مي زيستند. من آقاي طاهرزاده، پدر سوسن را نديدم و خود سوسن در آن دوران، چون از من 8 سالي بزرگتر بود، زياد مورد توجهم قرار نداشت. اما هنگامي كه او در تهران مشهور شده بود، ديگر خيلي از همشهريان و از جمله مرا كه ”ترقي” هم كرده و گروهبان ارتش شده بودم، نمي شناخت. اما من با اين وصف تا زماني كه تهران مي زيستم، فقط براي شنيدن آواز سوسن به كاباره هائيكه او در آنجا برنامه اجراء مي كرد، ميرفتم. صداي سوزناك و گيراي سوسن، من جوان 22 ساله و محروم از محبت را شيفته خود ساخته بود. هر وقت از همشهريانم براي ديدار به تهران مي آمدند، من آنان را تشويق ميكردم كه با هم به كنسرت سوسن برويم. آخرين باري كه در كنسرت سوسن شركت كردم يك ماه قبل از عزيمتم به آمريكا در سال 1964 ميلادي بود. از آن شب يك عكس يادگاري هم دارم (متاسفانه بدون عكس سوسن)، كه همراه چند نفري از دوستان و همشهريانم گرفته شده. از جمله آنها استاد اشرف سيفي خياط، آقاي علي كرماني مغازه دار و برزو مقصودي كارمند بانك كه براي انجام كاري به تهران آمده بودند و ما با هم به يكي از كاباره ها كه سوسن در آنجا ميخواند رفتيم و آنان در عكس ديده مي شوند.
تا آنجا كه من اطلاع دارم سوسن در اوج شهرتش هم، همانند ديگر هنرمندان و خوانندگان همكارش يك زندگي تجملاتي نداشت. او كه از طبقه پائين جامعه آمده بود، تا آنجا كه از دستش برمي آمد به موسسات خيريه و افراد آشنا و كم چيز كمك مي نمود. او از جمله پرداخت بهاي بيش از نيمي از ساختمان يك بيمارستان بنام خودش را در قصرشيرين بعهده گرفت. متاسفانه اين بيمارستان در جنگ ايران و عراق توسط مزدوران صدام حسين جنايتكار ويران گرديد و گويا هنوز هم باز سازي نشده است. ياد سوسن، خواننده قاطبه مردم و محبوب رنج ديدگان، نه فقط در خاطره ما همشهريان او، بلكه در خاطره دوستدارانش براي هميشه جاودان خواهد ماند. من بدينوسيله از طرف خود و همه قصرشيريني هاي عضو انجمن فرهنگي ريژاو و همه شركت كنندگان در اردوي سالانه ريژاو فقدان و درگذشت سوسن را به هواداران و بازماندگان اين هنرمند محبوب تسليت مي گويم. ما همشهري هاي سوسن مقيم هايدلبرگ، امروز يكشنبه نهم ماه مه 2004 مجلسي برگزار نموديم و ياد و خاطره سوسن را گرامي داشتيم و ساعتهاي زياد به ترانه هاي دل انگيز او در اين جمع گوش فرا داديم.
هايدلبرگ، آلمان فدرال نهم ماه مه 2004 دكتر گلمراد مرادي