ديدار و گفتگو با آرامش دوستدار، 29 مه در پاريس، انجمن فرهنگی ديدار و گفتگو
خبر سخنرانی آرامش دوستدار را که در گویا دیدم، فکر کردم بروم و به سخنرانی آرامش دوستدار، که این اواخر اسم اش بر سر زبان ها افتاده، شرکت کنم. آن چه در پی می آید یادداشت هایی است که در این جلسه برداشته ام.
ناشر ِ کتاب های آرامش دوستدار، بهمن امینی، مدیر انتشارات خاوران و گرداننده ی برنامه با تعریف ها و تعارف های متعارف، به خودش تبریک می گوید که کتاب های دوستدار را منتشر کرده است و به این ترتیب آرزویش تحقق پیدا کرده است. اما شنونده ای که در جلسه ی سخنرانی دوستدار شرکت کرده، چه می شنود ؟
آرامش دوستدار از همان ابتدا اعلام می کند که سخنرانی اش ربط مستقیمی به کتاب تازه اش ندارد ، اما به طور غیر مستقیم به آن مربوط می شود. سخنران از ارسطو و افلاطون و فلسفه ی یونانی سخن اش را آغاز می کند، فلسفه ی یونانی، و از آن جا به دکارت می رسد، از دکارت به ترجمه ی فروغی می رسد، و از ترجمه ی فروغی به این جا که فروغی در ترجمه اش از کلمه ی «عقل» استفاده کرده، یعنی به طور اعم، در صورتی که به زعم دوستدار مساله «عقل ِ خویش» است.
دوستدار در سخنرانی اش از هر دری سخن می آورد، گوشه ی نظری به قرن ِ نوزدهم می کند، نیچه را به میان می کشد، نقل به مضمون می کند و می گوید :«راست گفتن راحت تر از دروغ گفتن است، برای همین است که مردم راست می گویند». نیچه را همین جا می گذارد تا به فردینان دوسوسور برسد، و چیزی از اختراع سوسور بگوید، «سیستم» و ادامه می دهد که این «سیستم» را «ساختار شناس ها» مبنای کار خود قرار دادند. اضافه می کند که سوسور زبان شناسی را پایه گذاری کرد. از این یکی می گذرد و به مارتین هایدگر می رسد، کسی که به اعتقاد دوستدار «مرگ سویگی» را درکارهایش پیاده کرده است. این صحبت ها چیزی در حدود یک ساعت و ربع به طول می انجامد، به ناگهان دوستدار به ابن رشید می رسد و می گوید که ابن ِ رشید با توجه دادن به جمله ی پایانی ِ یک آیه ی قرآن که در آن گفته می شود :«پس ببینید و عبرت بگیرید»، خواسته جریان را به طور دیگری جلوه بدهد. در ادامه، با تعجیل می گوید که «ما هر چه داشته ایم شارح هم فیلسوف نیست » و بدین ترتیب سخنرانی اش را به اتمام می رساند.
فضای پرسش و پاسخ، فضای پرسش های بی پاسخ
بخش دوم این برنامه به پرسش و پاسخ اختصاص داشت. یکی از حاضران سوآل اش را با بیان این مطلب که سی سال ِ پیش شاگرد ِ دوستدار بوده، آغاز می کند و می گوید که در آن زمان مارکسیست بوده و هنوز هم مارکسیست است، ولی کارگر ِ آلمانی بوده که ایدئولوژی را بنیان گذاشته، که دوستدار به سخن می آید و می گوید : « صحبت تان را در زمینه ی صحبتی که این جا شد مطرح کنید، وگرنه من جواب نمی دهم. » پرسشگر به صحبت اش ادامه می دهد که با تذکر های مکرر مدیر برنامه و دوستدار، عصبی می شود و می گوید : « به من دیکته نکنید که چطوری حرف بزنم.» وقتی صحبت اش تمام می شود، دوستدار رو به گرداننده ی برنامه می کند و می گوید : « بگویید نفر ِ بعدی سوآل اش را بپرسد.» و بدون دادن پاسخ از این پرسش می گذرد. شرکت کننده ی دیگری از دوستدار می پرسد که شما در کتاب تان به جلال آل احمد می پردازید، در حالی که به احمد شاملو و نیما یوشیج هیچ اشاره ای نمی کنید. معیار شما چیست ؟ دوستدار می گوید :«جلال آل احمد پرنفوذ ترین نویسنده ی این چند دهه ی اخیر بوده، شاملو و نیما یوشیج شاعر بوده اند.» سوآل می شود که آیا شما خیام را فیلسوف می دانید یا نه ؟ دوستدار می گوید خیام راحت ترین راه را انتخاب کرده است، گفته چون ما از نیستی می آییم و به نیستی می رویم، پس این چند روزه ی زندگی را خوش باشیم، شرابی بنوشیم و زندگی را طی کنیم. شرکت کننده ای خطاب به دوستدار گفت : بحثی را که شما در این مدت کوتاه مطرح کردید، باید طی یک ترم دانشگاهی مورد کنکاش قرار بگیرد، اما شما هر فیلسوفی را با آوردن یک جمله شقه شقه کرده اید. من درباره ی این سخنرانی هیچ سوآلی ندارم. اما مقاله ی خوبی از شما خوانده ام بنام «روشنفکران پیرامونی و مساله ی زبان» که از شیوه ها و هوش دقیقی که در آن استفاده کرده اید برای رسیدن به پاسخی شارلاتان مآبانه. من با نتیجه گیری های شما در این مقاله کاملا مخالفم. و اگر این مقاله را دوست دارم برای خرج هوشی است که صرف آن شده است. در این مقاله شما ابتدا از معضل زبان فارسی سخن می گویید که زبانی فکر شده نیست و به دلیل عدم وسعت واژگان نمی تواند به سهولت فکر فلسفی را انتقال دهد اما در جای دیگر از همین مقاله انتقاد می کنید که روشنفکران این فکر غرب را بدون آنکه فهمیده باشند فقط نامیده اند. و در ادامه می گویید که من نمی دانم چه فرقی بین نوشته و نوشتار هست که این جور کلمات بدون این که بر معنای متفاوتی دلالت داشته باشند فقط زبان فارسی را انبار کرده اند. با توجه به سخنرانی امروز مثل اینکه شما فرقی بین نوشته و نوشتار به مثابه متن قائل نیستید. من فکر می کنم آن مقاله اگر چه طرح هوش می کرد اما به علت عدم احاطه ی نویسنده که شما باشید بر زبان فارسی، یک نوشته است، چون زبان در آن از کنش فعال برخوردار نیست. در متن و نوشتار زبان موضوع فکر است، چیزی که شما به آن توجهی ندارید. طبیعی است که شما به عنوان یک شارح فلسفه ی غرب درک درستی از ادبیات نداشته باشید. از این رو این حرف را می زنم که نویسنده ی پرنفوذ و مطرح را جلال آل احمد می دانید. در صورتی که نوشته های آل احمد جایگاه مهمی در ادبیات امروز ندارند. من نمی دانم با چه استدلالی شما نثر سعدی را مهم ترین نثر فارسی می دانید و باز نمی دانم چگونه می توانید قضاوتی جمود در مورد ادبیات 200 سال اخیر داشته باشید بدون این که از کسی نامی برده باشید. در همین نوشته ها که این همه به شعر و شاعر حمله می کنید هیچ اشاره ای به انقلاب نیما و شاعران بعد از او نمی کنید. با طرح دو بیت از مولوی او را شاعری ضد تعقل می خوانید و هنوز به این نکته واقف نیستید که موضوع شعر مولوی در برخی غزل هایش خرد است و از آن جا که هر شاعر بزرگی را تضاد های فکری اش تعریف می کند، او شعر عقل گریز نیز بسیار دارد. نمی توان با طرح دو بیت از مولوی نتیجه گرفت که او شاعری عقل گریز است. به راحتی مشخص است که شما به عنوان یک شارح فکرهای فلسفی، نه تنها بر ادبیات کلاسیک که بر ادبیات معاصر هم احاطه ای ندارید و این کتاب ها را نخوانده اید. شارحی در حد و اندازه ی شما که در اول سخنرانی اش عنوان می کند تنها یک فیلسوف می تواند درباره ی فلسفه اظهار نظر کند، باید بداند که اظهار نظر در ادبیات به همان نسبت تخصصی و حرفه ای است و آرای فکری و گاه خواندنی خود را با قضاوت های سطحی درباره ی ادبیات سطحی جلوه ندهد. خوشحال می شوم اگر به من بگویید که چرا هیچ فرقی بین نوشته و نوشتار به مثابه متن قائل نیستید.
آرامش دوستدار بعد از شنیدن این صحبت ها اعلام کرد:«شما بروید و سه باره و چهار باره کتاب های من را بخوانید» و از هرگونه توضیح بیشتری خودداری کرد.
در ادامه شرکت کننده ی دیگری به دوستدار گفت: « پیشاپیش از این که پاسخ سوآل ام را نمی دهید، تشکر می کنم. اما چند مطلب هست که باید به آن ها اشاره کنم، تعجب می کنم که چطور با پرده ی آهنین و یک جور دگماتیسم می خواهید از تز خودتان دفاع کنید و با نگاهی از سر حقارت در مقابل نظرهای مخالف از سر نصیحت و خیرخواهی در می آیید و آن ها را دعوت می کنید که بروند و سه باره و چهار باره کتاب هایتان را بخوانند تا شاید به صراط مستقیم هدایت شوند. سخنرانی شما من را به یاد کتاب یوستین گاردر می اندازد که در فارسی آن را دنیای سوفی ترجمه کرده اند، نویسنده در آن کتاب دختر بچه ای را گرد ِ دنیای فلسفه به سفر می برد تا با زبانی ساده، فلسفه را از آغاز تا امروز برای کودکان شرح دهد، آن کتاب معلوم است از کجا می آید و به کجا می رسد، سخنرانی شما اما بیشتر به سفر خضر و اسکندر می مانست که شنوندگان را به سفر در مه می برد و در آن جا گم شان می کند، آن مقدمه و تمهیدات، برای رسیدن ِ به این نتیجه که ما فیلسوف اسلامی نداریم و همه شارح اند و شارح فیلسوف نیست، از نظر ِ متدیک می لنگد. این که شما آسمان و ریسمان را به هم می بافید تا با تکیه به یک جمله ی عربی به این نتیجه برسید که ابن رشید شارح بوده و خواسته قلب حقیقت کند، نیازی به سوسور و آن چه شما «ساختار شناسی» می نامید که احتمالا همان ساختار گرایی است، ندارد، این که امروز در آلمان دیگر رد پای هایدگر را نمی بینید، این که فروغی در ترجمه اش از عقل استفاده کرده، و درست اش عقل خویش است، این ها هیچ کدام ما را به قلب مطلب نمی رساند و بر نظریه ای که در آخر مطرح کردید، صحه نمی گذارد. شما می توانستید از همان اول سر ِ اصل مطلب بروید.
دوستدار پاسخ اش در مورد ترجمه ی فروغی بود و گفت که من می خواستم تیتری را که فروغی برای کتاب دکارت انتخاب کرده، تصحیح کنم و من در کتاب هایم به صورت تفصیلی به این مسائل پرداخته ام، اگر این صحبت هایی که من در در نیم ساعت اول کردم برای شما چیز تازه ای در برنداشت، مشکل خودتان است.
شرکت کننده ای دیگر می گفت : « من سه سال فلسفه خوانده ام ولی فیلسوف نشده ام. آقای دوستدار را من مهربان تر و گرم تر از این چیزی که امروز دیدم تصور می کردم، آقای دوستدار شما خیلی سرد و نامهربان هستید. »
دوستدار می گوید : من خیلی هم گرم و مهربان هستم. اگر به جای من یک فیزیک دان آمده بود و صحبت می کرد، شما جرات می کردید ازش سوآل بکنید ؟ که یکی از حاضران می گوید :« این حرف ها چیه آقای محترم. فیزیک دان هم آدمه، خدا که نیست. چرا نباید ازش سوآل کنیم ؟ »
فضای پرسش و پاسخ، فضای پرسش های بی پاسخ بود، انگار حاضران یک جور هراس و ترس در وجودشان پیدا شده بود. شرکت کننده ای پرسید : « من خیلی خوشحالم که امروز آمدم و از صحبت های شما استفاده کردم، حتما کتاب شما را میخرم و می خوانم، می خواستم از خدمتتان بپرسم که آیا به نظر شما کانت و هگل فیلسوف هستند یا نه ؟ و سوآل بعدی ام هم این است که از بین این فیلسوف ها شما به کدام یک بیشتر علاقه دارید ؟»
دوستدار پاسخ داد: بله فیلسوف هستند. من کارهای این هایی را که نام بردم دوست دارم، اما از ویتگنشتاین بیشتر خوشم می آید.
کس دیگری پرسید شما به چه فلسفه می گویید ؟ دوستدار پاسخ داد من نمی توانم فلسفه را تعریف کنم. کسی اعتراض کرد که پس چطور می گویید فلانی فیلسوف هست و دیگری نیست. دوستدار جواب داد آخر امروز فلسفه از «زبون» جدایی ناپذیر شده و خیلی مشکل و پیچیده است که تعریفی از فلسفه به دست بدهیم.
فکر می کردم که سخنرانی آرامش دوستدار نکات و مطالب مهمی را به میان خواهد کشید و تا از خلال آن افق تازه ای در اندیشه ها گشوده شود. اما انگار او این طور نمی خواست. با حسرت از سالن بیرون آمدم.
صنم سلیمانی - پاریس