هدف این نوشته بررسی اجمالی و گذرای شخصیت صادق هدایت و علی شریعتی و نگاهی به برخی از وجوه اشتراک یا افتراق شخصیت این دو متفکر برجسته است . شاید اولین پرسشی که در ذهن مخاطب نقش می بندد این باشد که چه تناسبی میان این دو هست . شریعتی و هدایت ؟ از کجا تا به کجا ؟ از میان این همه اندیش مند چرا این دو که این همه با هم فاصله دارند و متفاوت اند ؟
همین جا در آغاز این جستار باید به نکته ای اشاره کنم که هدف ، مقایسه ی این دو اندیش مند از حیث اندیشه ها و باورها شان نیست که بدیهی ست تفاوت بسیاری با هم دارند و جهان بینی شان کاملن با یکدیگر متفاوت ست و در دو حوزه ی متفاوت فعالیت می کردند ، یکی در حوزه ی جامعه شناسی و ادیان و دیگری در حوزه ی هنر و ادبیات و پیداست که از این منظر اساسن هیچ دلیل و معنایی برای کنار هم گذاشتن آن ها نیست . هدف این جستار کوتاه اما تنها طرحی کلی از این دو چهره از منظر مبحث مدرنیته و موقعیت تاریخی جدید ما ایرانیان و بحران ها و مشکلاتی ست که با آن دست به گریبانیم و به گمان من این یک مبحث فوری و ضروری ست که جا دارد اندیش مندان ما بسیار و بسی بیش از پیش به آن بپردازند که مهم ترین گره گاه تاریخی ماست . از این منظر شاید پرداختن به این دو اندیش مند به عنوان دو چهره ی مطرح و اثر گذار تاریخ معاصر و دو متفکر دوره ی گذار که حداقل در یک جهان می زیستند ، نه تنها بی ربط که مناسب هم باشد چرا که هر دو آن ها به شدت درگیر سنت و مدرنیته و تقابل این دو و شکل گیری موقعیتی جدید برای ایران معاصر بودند . آن ها خود بی آن که بخواهند محصول و بر آمده ی این موقعیت تاریخی ویژه بودند. به نظر من هدایت و شریعتی آیینه هایی هستند که ما می توانیم بخشی از چهره ی خود را در هر یک از آن ها بنگریم. از این زاویه شاید بررسی گسترده ، دقیق و موشکافانه ی آثار و اندیشه های آن ها و چهره های دیگری از این دست ( که از عهده ی این قلم خارج ست و کار صاحب نظران ، کارشناسان و پژوهش گران پر حوصله است ) راه گشا باشد . به این ترتیب این نوشتار تنها پیشنهاد یک طرح ست و نه چیزی بیش از آن که بر اساس مبحثی از عبد الکریم سروش زیر عنوان سه فرهنگ شکل می گیرد . سروش هویت کنونی ایرانی را متشکل از سه فرهنگ ایران باستان ( هویت ملی ) ، اسلام ( هویت دینی ) و مدرنیته ( هویت مدرن ) می داند. 1
* * *
هدایت در سال 1281 در یک خانواده ی سنتی و در بطن یک جامعه ی سنتی در حال زوال و انحطاط ، چند سال پیش از صدور فرمان مشروطیت و به تقریب در آغاز گاه ورود مدرنیته به این جامعه چشم به جهان گشود . او بر لبه ی این پرتگاه تاریخی ایستاده بود از این روی او را نویسنده ای متعلق به عرصه ی بینابین می دانند . 2 نویسنده ای معلق بین سنت و مدرنیته . نه این جا ، نه آن جا ، با حساسیتی فوق العاده و درک و فهمی جلوتر از زمان . او که در رویای طلایی ایران باستان می زیست و بعد هویت ملی ایرانی را نمایندگی می کرد خود را در یک جهان به زعم خویش سامی زده و منحط که از دوران طلایی باستانی اش فاصله ی زیادی گرفته زندانی و اسیر می دید و سخت احساس تنهایی و غربت می کرد ، زیرا آدم های پیرامون اش را رجاله هایی می دانست که همه « یک دهان اند که مشتی روده آن را به مقعدشان وصل می کند ». 3 به گفته ی داریوش شایگان هدایت نه سلفی داشت و نه خلف واقعی ، او به دنیایی تعلق داشت که در آن واحد مورد نفرت و عشق او بود : « جهان ایرانی ».4 از این روست که نگاه او یک نگاه تلخ و تراژیک ست.5 او در عین این که از یک درد فلسفی و وجودی ، دردی از جنس درد خیام و کافکا رنج می برد اما به دلیل همان حسرت نسبت به گذشته های باستانی ایران از یک درد مضاعف تاریخی هم رنج می برد. اندوه و طنز جزء جدایی ناپذیر جهان بینی و زبان هدایت ست . در میان متفکران بزرگ ایران او بیش از همه به خیام انس و الفت داشت و در فلسفه ی او غور و بررسی کرده بود . او هم مانند خیام دم به دم سایه ی مرگ را بالای سر خود می دید و برای این معضل حل ناشدنی هستی با خدا و همه ی کاینات در می پیچید . او خود را فرزند مرگ می دانست6 و در یک جهان مالامال از دروغ و ریا و فریب و نادانی تنها مرگ را صادق و راست گو می دانست و می اندیشید که : « حضور مرگ همه ی موهومات را نیست و نابود می کند ».7 از متفکران و نویسندگان جهان هم بیش تر به کافکا دل بستگی و تمایل داشت.
هدایت ناخودآگاه ایرانی معاصر ست که خود را در برزخ سنت و مدرنیته سرگشته و مضطرب و تنها می یابد. او هم صادق ست و هم هدایت . صادق ست چون نمی خواهد مثل دیگران به خود دروغ بگوید و با انواع دل خوش کنک ها و ایدئولوژی ها خود را بفریبد ، و هدایت ست چون با نشان دادن چهره ی واقعی ما و بازتاب بحران ها و آسیب های زندگی معاصرمان می تواند همچون قطب نمایی برای آینده ی ایران راه گشا و هدایت گر باشد .
* * *
علی شریعتی حدود سه دهه پس از هدایت در سال 1312 در مزینان ، یکی از روستاهای سبزوار در حاشیه ی کویر ، « تاریخی که در صورت جغرافیا نمایان شده است » 8 و در خانواده ای مذهبی چشم به جهان گشود . او نیز مانند هدایت محصول و برآیند شکاف سنت و مدرنیته بود . از سویی زادگاه او در یک منطقه ی محروم و کاملن سنتی ست و از سوی دیگر تحصیلات خود را در سوربن پاریس ادامه می دهد و همین بیش تر تضادهای سنت و مدرنیته را در او دامن می زند. شریعتی انسانی عاشق و دردمند و پرشور و آتشین مزاج بود . درد او اما یک درد فلسفی یا وجودی نبود ، درد اش دردی تاریخی بود . درد دین بود . او در رویای عصر زرین تمدن اسلامی و شکوه و اقتدار و پویایی آن می زیست و از سر حسرت به قفا می نگریست . در واقع او بعد هویت دینی را نمایندگی می کرد . شریعتی می کوشید پوستین وارونه ی دین را دوباره درست بر تن آن کند . او بر این باور بود که اسلام از مسیر درست و واقعی خود منحرف شده است و با طرح « مثلث شوم زور و زر و تزویر » به آسیب شناسی دین می پرداخت . به نظر او اسلام واقعی یعنی تشیع . مذهبی که در طول تاریخ ، یک مکتب مبارزاتی و انقلابی و مترقی بوده و دائم با بی عدالتی و زور در جدال و ستیز بوده است .
این مکتب مترقی اما در دوره ی صفویه به انحراف کشیده شد و ماهیت واقعی اش را از دست داد ، در واقع تشیع علوی با تبدیل به تشیع صفوی ، از مسیر درست خود منحرف شده و به جای این که یک مکتب آگاهی دهنده و پر شور و تپش و انقلابی باشد – آن گونه که روزگاری بود – اکنون از آسیب تزویر و ریا و خرافه و فریب که نمایندگان زر و زور تزویر بر سر اش آورده اند مصون نمانده است. به تعبیر دیگر در یک انحراف تاریخی خون به افیون تبدیل شده و آگاهی به رخوت و خمودگی و جهل. او با ترسیم جغرافیا و چشم انداز مدینه و مکه و باز سازی « خانه ی فاطمه » که « به وسعت تاریخ ست »9 اندیشه ی احیای اسلام ناب را در سر می پروراند و می کوشید شخصیت های دینی و چهره ی پیشوایان مذهب را از نو بسازد و دوباره معرفی کند و هاله ی قداست منفی ای را که چهره ی آنان را پوشانیده و مانع و حجاب شناخت واقعی آن ها می شود را بزداید . او روایت جدیدی از واقعه ی کربلا ارائه می داد و دست به بازخوانی تازه ای می زد و تمام حرکت و پروژه ی احیاگرانه ی خود را از آن الهام می گرفت . شریعتی بر این باور بود که هر شیعه ی واقعی یا باید حسینی عمل کند یا زینبی و گرنه یزیدی ست . یعنی در شرایطی که زیر سلطه ی نظام جبار و فاسدی زندگی می کند که از اساس خراب ست و راه چاره ای برای سقوط آن نیست یا باید به شیوه ی امام حسین(ع) با ایثار و نثار جان ، مشروعیت حاکمیت فاسد را از بین ببرد و به این ترتیب دین را حفظ کند و نسل های آینده را نجات دهد ، در این صورت پدیده ای به نام شهادت رخ می نماید – ساحتی از زندگی که برتر و متعالی ست و انسان را از ورطه ی نیستی و ابتذال می رهاند – یا باید مانند زینب وسیله ی انتقال این حرکت به نسل های بعد باشد و کسی که این دو راه را برنگزیند خودش یزیدست یا شریک و همکار یزید ست . شریعتی مکرر این مفاهیم را در آثار و گفته های خود به کار می برد. او نیز مانند هدایت سخت احساس تنهایی وغربت می کرد و آدم های پیرامون اش را با مفاهیمی نزدیک به اصطلاحات هدایت ( رجاله های شکم پرست ) توصیف می کرد : « انسان های اربعه ای که تمام دنیاشان خلاصه می شود در چار چیز : 1- شکم 2- زیر شکم 3- تن پوش 4- نشیمن گاه »10. بسیار محتمل ست که او این مفاهیم را از خود هدایت گرفته و به شکلی دیگر بیان کرده باشد.
شریعتی پس از آگاهی از این معضلات و مشخص کردن آسیب ها و بیماری های دینی با تمام وجود برای درمان و اصلاح به پا می خیزد . هدایت تنها نمایش گر بحران ها و موقعیت تاریخی جدید ما بود و همچون آینه ی تمام نمایی تمامی قامت ما را باز می تابانید اما هیچ گاه در صدد برنیامد که راه حلی ارائه دهد و اصلن خود را در این مقام نمی دانست. شریعتی اما دست به کار نظریه پردازی و دادن راه حل برای برون شد از این بحران شد. او چاره را در یک رنسانس مذهبی و در نوزایی و باز پرداخت دین از راه تبدیل آن به یک ایدئولوژی زنده و پویا می دانست و با وام گرفتن مفاهیمی از ایدئولوژی ها و مکتب های فکری و فلسفی مدرن و ترکیب آن ها با مفاهیم دینی دست به التقاط زد . از همین جا شریعتی بی آن که خود عمیقن به عواقب کار خود بیاندیشد و آسیب های حرکت فکری خود را پیش بینی کند وارد یک عرصه ی التقاطی خطرناک و خطرخیز شد. او با التقاط دو ساختار نا متجانس و دو جهان و ساحت فکری متفاوت غول هایی را از شیشه آزاد کرد که مهار آن ها در صورت لزوم نه از عهده ی خودش بر می آمد و نه از عهده ی دیگران . آن دو ساحت فکری و دو جهان متفاوت ، عقل و اسطوره اند که ایدئولوژی التقاطی ست از آن دو.11 شریعتی با پیشنهاد طرح هندسی مکتب و اعلام شیعه به عنوان یک حزب تمام12 بر آن بود تا غبار وهم و خرافه را از چهره ی دین بزداید . او تمامی مفاهیم دینی را در قالب اندیشه های مدرن بازسازی می کرد و دو جهان نا همگون را با هم می آمیخت و ناخواسته راه را برای شکل گیری بنیاد گرایی دینی هموار می کرد . داریوش شایگان در مورد بنیاد گرایی دینی می گوید : « بنیاد گرایی دینی آمیزه ای جدید ست که از ترکیب دو هویت دینی و مدرن به وجود آمده است . این آمیزه که از ناکامی و کینه مایه می گیرد ، هم نیاز به ایمان را ارضا می کند و هم نیاز به همان حد ضروری واژگونی نظم مستقر را ، نظمی که با حکومت شیطان یکی پنداشته می شود . گویی در اذهان انقلابی این دو مفهوم ارتباطی تنگاتنگ دارند . دقیقا همین جنبه است که ما از آن با عنوان « ایدئولوژی کردن سنت » سخن گفتیم».13
زبان شریعتی هم مانند هدایت خالی از اندوه و طنز نیست ، به علاوه بسیار پر شور و پر تپش و انقلابی ست ، به ویژه در آثاری مانند گفتگوهای تنهایی ، هبوط و کویر که خود آن ها را کویریات می نامید وجه شاعرانه و عارفانه اش بسیار لطیف و غنی ست . در واقع شریعتی روحیه ای شاعرانه و هنرمندانه داشت که اگر تنها در عرصه ی هنر و ادبیات گام می زد و انرژی و توان خود را در این عرصه صرف می کرد می توانست بسیار موفق باشد و از اتفاق با تلفیق و التقاط مفاهیم مدرن و سنتی که در ادبیات نه تنها خطرناک نیست بل که می تواند گاهی به خلق یک شاه کار منجر شود ، آثار جاودانه ای از خود به جا بگذارد مانند آن چه هدایت در بوف کور انجام داد . از میان شخصیت های پیشین ، او بسیار شیفته و دل بسته ی ابوذر بود و خود را پیرو و شاگرد او می دانست ، او یک مرد ساده و عامی اما انقلابی و پر شور و سازش ناپذیر مانند ابوذر را که باور داشت از آگاهی ژرفی برخوردار ست به افلاتون و ارستو و بوعلی سینا ترجیح می داد. از میان متفکران جهان هم به سارتر و کامو گرایش و علاقه داشت و شیفته ی لویی ماسینیون شرق شناس و اسلام شناس فرانسوی بود که خود شاگرد او بود .
به هر روی شریعتی هم مانند هدایت با دانش گسترده ای که داشت حامل تضادها و تناقض های فرهنگی ما بود و همان طور که اشاره شد می تواند در آینده راه گشای ما باشد اگر به دور از حب و بغض و عشق و نفرتِ ناآگاهانه و به دور از پیش داوری ، از سر انصاف با او برخورد شود.
شهرام عدیلی پور
1- عبدالکریم سروش ، رازداری و روشن فکری و دین داری ، چاپ سوم
1377 ، ص 153
2- داریوش شایگان ، افسون زدگی جدید ، چاپ سوم ، تهران ، 1381 ص209
3- صادق هدایت ، بوف کور
4- افسون زدگی جدید ، ص 209
5- عباس میلانی ، تجدد و تجدد ستیزی در ایران ، چاپ سوم ، ص 220
6- بوف کور ، ص 69
7- همان
8- علی شریعتی ، کویر ، 1349 ، ص 1
9- علی شریعتی ، شیعه ، چاپ اول 1358
10- علی شریعتی ، هبوط
11- زیر آسمان های جهان ، گفتگوی داریوش شایگان با رامین جهانبگلو ، چاپ دوم
تهران ، 1376 ، ص 153
12- شریعتی ، شیعه ، چاپ اول 1358 ، ص 5
13- افسون زدگی جدید ، ص 163