حسين ضيايي
تنوع و تعدد ناشناخته ها در هستي، مدعاي حقيقتي است طنزآلود، كه بشر تا مرز «آگاهي و تشخيص»، راهي دراز و مشكل در پيش دارد. «تشكيك»، «تفكر» و «يقين» سه مرحله از مراتبي است كه فرجامش «اثبات» و «تشخيص» است. هنگامي كه اطلاعات فرهيخته بشر ناقص و نامرتب باشد، احساسي در ضمير و نهاد انساني نضج مي گيرد كه اثباتاً يكي از عجيب ترين و خاص ترين احساسات او به شمار مي رود. همگي ما با اين حس «عجيب وشگفت آور» آشنا و دم خوريم. آيا كسي با «ترس» غريبه و نامأنوس است؟
ريشه ترس «عدم آگاهي» و «خطا» است. عدم شناخت و تفسير روشن از اموري كه علوم متنوع بشري از آن به عنوان يكي از جاذبه هاي «مفهومي» ذات بشر نام مي برند. بشر جستجوگر در تشريح و تفسير يك حقيقت گم شده ، به دلايلي متفاوت، دچار سردرگمي مي گردد كه مي توان اين نقصان را به «ضعف دانش راهبردي»، «تكثر و تفاوت در اعتقادات»، وابستگي خلسه وار حقيقتي به حقيقتي ديگر (كه آن ديگري نيز پنهان و سترون شده) مربوط دانست. آيا كسي «ترس» را نمي فهمد؟ نمي داند؟ و…
اساساً فهميدن «ترس» عمل مشكلي نيست فقط كافي است شما را در فضايي تاريك و موهوم پرتاب كنند. در اولين واكنش باز مي گرديد تا به نقطه پرتاب خود دست يابيد. اما راه ورود را پيدا نمي كنيد. در دومين حركت دست مي گشاييد و اطراف خود را جستجو مي كنيد، اما هر چه جستجو مي كنيد كمتر مي يابيد ناخودآگاه ابتدايي ترين واكنش به نظرتان مي رسد، «فرياد مي زنيد»، «جيغ مي كشيد!». بار ديگر دست مي گشاييد تا چيزي به چنگ آوريد تا حداقل، تصويري ذهني از مكان و زمان براي خود ترسيم كنيد. اما ...
در اين مرحله اضطراب و تشويش به سراغتان مي آيد و ترجيح مي دهيد كه دو عمل انجام دهيد. يا همان جا بنشينيد و دست از جستجو بر داريد و يا آن كه آهسته و با طمأنينه (پس از آن كه جنس موقعيت خود را درك نموديد) پا پيش مي گذاريد، دست مي اندازيد تا به نقطه اي ولو دور و نا مفهوم دست بيابيد. در اين مرحله است كه غريزة ترس، به عنوان يك انرژي بطئي و ذاتي موتوري براي «كشف» مي شود. نمي توان ايستاد، جيغ كشيد و نفس بُريد تا كشف حاصل آيد. «ترس» نيروي اوليه است براي كشف، كه افق پر رمز و راز آن از راهروي (تشكيك) آنگاه (تفكر) و سپس (يقين) عبور مي كند.
اين بار غريزة «ترس» خوراك ديگر گونه اي است براي دو كمپاني بزرگ رويا سازي انيميشن كه از وراي داستاني جذاب و فانتزيك و پركشش، سعي در كشف يقين گمشده اي دارند كه همگي از كودكي با آن دست و پنجه نرم كرده و مي كنيم. «شركت هيولاها» همه آن چه كه يك درام فانتزيك بايد در خود داشته باشد را در خود نهفته دارد. شروع مجهول، بدنه بسط دهنده و خطا گونه و يك نتيجه كاملاً تصويري و تخيلي، به گونه اي كه بيننده را از احساسي پر نشاط و فرح بخش لبريز مي سازد. اين فيلم از نمونه هاي كاربردي درام پردازي مدرن و فانتزيك است. هر چند كه اين مبحث فرصت مناسب و درخوري را مي طلبد، اما اشاره به اين نكته بي فايده نخواهد بود كه در درام پردازي فانتزيك، هر كدام از اجزاي قصه به تنهايي تصوير خود را در ذهن متبادر مي سازند، اما در كليت اثر است كه ما به تصويري واحد مي رسيم و اين از ساختمان هرم وار و به ظاهر غير مرتبط، فانتزي تشكيل مي يابد. به طور مثال؛ وجود درهايي كه به اطاق خواب كودكان گشوده مي شوند. كارخانة توليد انرژي؛ شهري با بافت نيويوركي، رستوران چيني، افراد ملبس به CDA و … اما اين ايماژهاي كوچك با منطق خاص خود در كنار هم به گونه اي چيده مي شوند تا تصويري واحد و جذاب را سازمان دهي كنند. به خلاصة طرح اين فيلم توجه كنيد: «هيولاها شب هنگام به اطاق كودكان مي روند و آن ها را مي ترسانند. زندگي هيولاها با انرژي فشرده شده اي كه از جيغ كودكان به دست مي آيد، ارتباط مستقيمي دارد. در پايان هيولاها پي مي برند كه با ايجاد خنده در كودكان انرژي مضاعف تري را مي توانند براي شهر خود به وجود آورند.»
اگر اين خلاصه طرح، نتوانست شما را وادار كند تا تصويري واحد در ذهنتان ايجاد كنيد و از آن لذت ببريد، مطمئن باشيد كه يك جاي كار مي لنگد؛ يا شما گوش تصويري نداريد! يا مقاومت مي كنيد، و يا آن كه اساساً اين طرح به درد يك اثر دراماتيك سينمايي نمي خورد. يك اثر فانتزيك در ابتدا بايد با ايجاد يك تصوير واحد در خلاصة طرح كه نويسنده آن را بازگو مي كند و يا مي نويسد (توسط مخاطب خوانده و يا آن كه شنيده مي شود)؛ چنان در ذهن خواننده مجسم شود كه در انتها بتواند به يك كشف جديد برسد. يعني اين وضعيت را در شرايط عادي و واقعي نتواند تصور كند. طرح فيلم نامه، «شركت هيولا» در باز خواني و باز گويي اوليه، حسي را براي مخاطب خود دست و پا مي كند كه كاملاً تخيلي است. پس مي توانيم طرح فيلم نامه «شركت هيولا» را طرحي كاملاً فانتزيك و مبتني بر نگره هاي جادويي ارزيابي كنيم و تكنيك انيميشن، بهترين روش براي پرداختن به چنين موضوعي است.
انيميشن «شركت هيولاها» با بهانه قرار دادن موضوع ترس در ميان كودكان، به گونه اي غير مستقيم مفاهيم روان شناسانة «ترس» را مورد بررسي قرار مي دهد و از زاويه ديگر به كودكان آموزش مي دهد كه چگونه مي شود عامل «ترس» را شناخت، آن را كشف كرد و نسبت به آن آگاه شد. با مقدمه اي كه در اين مقال آمد. نتيجه مي گيريم كه «ترس» بيشتر يك انرژي است. اگر همراه با حركت و جستجو باشد مي تواند ناشناخته ها را كشف و لاجرم ساده كند. ترس يك قدرت و نيروست كه ذهن را از واقعه اي ناممكن و موهوم آگاهي مي دهد. اما ماندن درون اين دنياي دست نيافتني و نامكشوف (البته در ذهن فرد) مي تواند دنياي ناشناخته هاي فرد را آن قدر وسيع كند كه شخص از ديدن و شنيدن و پرسيدن هر نكته مجهولي درمانده و احساسي را بروز دهد كه كاملاً با ذهن رشد نيافته اش، ارتباط ارگانيكي داشته است.
اما در اين فيلم به كودك (به عنوان مخاطب خاص و بزرگسالان به عنوان مخاطب عام) آموزش داده مي شود كه جهت برون رفت از وضعيت ترس آور بايد كنجكاوانه به سويش برود، با آن برخورد كند و به بازبيني اش بپردازد. به گونه اي كه نتيجه اش چيزي جز آگاهي و رشد فرهيختة شعور و شخصيت بشر نخواهد بود. هنگامي كه «بو» (يكي از شخصيت هاي اصلي داستان كه با زبان شيرينش، ارتباط رشد يابنده اي را مابين كليت اثر و مخاطب ايجاد مي نمايد) بر اثر «خطا» به درون دنياي هيولاها وارد مي شود، هر چند اين عمل از روي ناآگاهي است، چرا كه «بو» اساساً با غريزة ترس ناآشناست. اما فرجامش استحاله حقيقت ناشناخته اي است كه به نفع «بو» و تماميت دنياي كودكان، پايان مي پذيرد. «هيولاها در انتها با كشف انرژي پرقدرت خنده، به خنداندن شبانگاهي آنان پرداخته و …»
«بو» با ناآگاهي غريزي اش نسبت به ترس، باعث ترسيدن هيولاها مي شود. در اينجا يك خطاي ديگر صورت مي پذيرد. فرايند خطا در ذات «ترس» جايگاه مهمي دارد كه به تكرار به آن خواهيم پرداخت. شرطي كه در فيلم گذاشته مي شود، همان نكته اي است كه پيشتر به آن اشاره كرده بوديم، يعني «تشكيك» و «حركت». اين سرآغازي است براي تفكر و آنگاه «يقين» و در اين جاست كه ترس روي عوض كرده و به واقعيتي آشنا و ملموس بدل مي گردد. فيلم بر اساس ِتم اصلي درام، ذره ذره شكل مي گيرد و پيش مي رود. در تمامي آثاري كه مبناي تراژيك دارند، «خطا» راه را به سوي ناشناخته ها مي گشايد، و اين خطا مولد نيروي ترس است كه اگر فعالانه عمل نمايد راه را براي فرجامي نيك در كمدي و يا فرجامي محتوم و مرگزا در تراژدي هموار مي سازد. نمونه ها كم نيستند. «هملت» و «اتللو» شكسپير، مرگ فروشنده «آرتور ميلر» خانة عروسك ايبسن و تمامي آثار استرينبرگ و…
تراژدي نويسان، اشخاص محوري اثر را در شرايطي قرار مي دهند كه به يك باره به واسطه يك اشتباه يا «خطا» (هامارتيا) مي لغزند؛ يا به سمت نيستي پيش مي روند و يا آن كه از نيستي نجات يافته، به كشف حقيقت دست مي يابند. «اتللو» براثر يك (خطاي) شيطاني به همسرش مشكوك مي شود و در اين راه جان مي بازد، «هملت» بر اثر خطا خانواده اش را مسئول قتل پدر مي پندارد و «مكبث» بر اثر خطا وارد جنگل شده و جادوگران او را متوهم به دست يابي تخت شاهي مي سازند كه در اين راه جان مي دهد. از سويي ديگر، شخص بر اثر اين (خطا) به لغزش در مي آيد و شرايط پر چالشي را آغاز مي كند. اما در پايان باعث نجات شرايط محاطي خود مي گردد. اين پايان ها اساساً با فرجام درام تطابق دارند.
فصل افتتاحيه «شركت هيولاها» با الگوهايي خطا گونه آغاز مي شود. يك اطاق خواب ساكت و دلنشين كه به آرامي فضايي هول آور به خود مي گيرد . كودك چشم مي چرخاند. در كمد اطاق گشوده مي شود. و كودك شبه يك دست را مي بيند كه بلافاصله در مي يابد جالباسي است. اما در انتها اين هيولاست كه سايه اش، آن گاه چشم هايش و بعد تمام هيبتش ديده مي شود. كودك جيغ مي كشد. درست بعد از اين نقطه است كه خطاهاي متعدد شكل مي گيرند و متكثر مي شوند.
خطاي اول: اطاق تاريك و آرام همراه با تصاوير اسباب بازي و ساعتي كه عقربه هايش بر روي ساعت 9 است و … خطاي دوم: كُمُدي كه يك جالباسي از آن بيرون آمده اما دريافته مي شود كه دست يك موجود ترسناك نيست. خطاي سوم: حضور هيولايي دهشتناك، در مقابل آن فضاي آرام و دلنشين و مهتابي (با نورپردازي دقيق و استادانه نور مهتاب هنگامي كه از پشت كركره ها عبور كرده و به درون اطاق مي پاشد) خطاي چهارم: جيغ بلند كودك، اما اين بار نتيجه معكوس مي شود، هيولا با جيغ كودك جيغ بلندتري مي كشد و به زمين مي افتد و .. و خطاي پنجم: كه اصلي ترين خطاي اين فصل است؛ زماني است كه بلند گوها به كار مي افتند و گوينده پايان آزمايش را اعلام مي كند. دوربين عقب مي كشد، ما آزمايشگاهي را مي بينيم كه يك غول مشغول انجام يك تست تخصصي است! در اين فصل ما با تصاويري روبرو هستيم كه قاب هاي كوچك و متراكمي دارند كه از شرايطي عادي و روزمره خبر مي دهند. اما به يك باره شكل و صورت واقعه رنگ مي بازد و اشخاص در شرايطي قرار مي گيرند كه تصورش را نمي كردند، چرا كه به اشتباه يا خطا وارد فضا و مجموعه اي شده اند كه درست چند ثانيه بعد، شكل و ساخت آن در كل به هم ريخته و مستحيل مي شود. نمونه هاي فراواني در فيلم وجود دارد كه مبتني بر انرژي «ترس» است كه از (خطا و اشتباه) سرچشمه مي گيرند؛ 1- برخورد با دري سفيد در كارخانه، درست موقعي كه آن در نبايد آن جا باشد. 2- باز كردن در اطاق توسط «سوليوان» و برخورد با «بو» كه اين باعث وحشت فراوان و مضحك سوليوان مي شود. 3- پنهان شدن «بو» در پشت سوليوان. 4- ديدن و گفتن كلمه (سالي) درست هنگامي كه «مايك وزوسكي» مشغول طرح زيبايي هاي دخترك فيلم (سليا) است، همراه با وحشت و اخم وي از شنيدن اين كلمه (چون سالي يك هيولاي بد هيبت است.) 5- ورود سرخوشانة «مايك» و «جيمي» و «بو» به كارخانه، براي پنهان كردن «بو» در حالي كه كارخانه مملو از مأموران CDA است. 6- بوق زدن دستگاه رديابي براي كشف «بو» اما در يك لحظه هيولايي ديگر در تيررس «بو» و مأمور CDA قرار مي گيرد و اين باعث گرفتاري هيولا مي شود. 7- چسبيدن لوازم كودكان به اندام هيولاها و قرنطينه شدن خنده آور و عجيب آنان. 8- جستجوي «راندال» براي يافتن «بو» در اطاق خوابش در حالي كه «بو» ساعت هاست، بر اثر همان اشتباه وارد شهر هيولاها شده و …
تمامي موارد بالا بريده هايي از تصاوير فيلم هستند كه كاملاً بر اساس يك (هاماريتا يا خطا) شكل گرفته اند. تمامي اشخاص داستان بر اساس اطلاعات ماقبل خود با اين وضعيت برخورد مي كنند، اما به خاطر آن كه حجم اطلاعات مخاطب بيشتر و جلوتر است، كاراكترها دچار اشتباه شده و دست به خطا مي زنند. فرجام اين خطاها نيز همگي رو به خنده دارد و بيننده از اين كه اين خطاها اين گونه فرجام مي گيرد ريسه مي رود و مي خندد. علت يابي «واكنش خنده» عمل مشكلي نمي نمايد، وقتي يادآوري كنيم كه عموماً مخاطب در سه نقطه، درام را قضاوت مي كند. يا جلوتر از اشخاص داستان اطلاعات لازم را در دست دارد، يا اشخاص داستان از مخاطب جلوتر هستند و يا آن كه مخاطب پا به پاي شخص يا اشخاص داستان پيش رفته و دست به آزمون و خطا مي زند.
- اين نوع روايت دركتاب «صد سال تنهايي» و «گزارش يك قتل»، «ماركز» حضور چشمگيري دارد. شايد به همين خاطر است كه مخاطب از اين كه پا به پاي اشخاص داستان طي طريق كرده و رشد مي يابد، هم ذات پنداري شيريني مي كند.
اما عامل خنده و نوع ارتباط «شركت هيولاها» بيشتر به آن خاطر است كه مخاطب از اشخاص داستان جلوتر حركت كرده و اطلاعات را زودتر در اختيار مي گيرد. به همين خاطر هنگامي كه به شكلي طبيعي اشخاص داستان واكنش از خود نشان مي دهند، خنده سر مي دهيم و از حماقت و عدم آگاهي آنان ريسه مي رويم. سكانس گم شدن «بو» و افتادنش در سطل آشغال و خرد و خمير شدن محتويات سطل در كارخانه باز يافت واز هوش رفتن سوليوان را به ياد آوريد. اما ما در صحنة ماقبل دريافته بوديم كه «بو» با ديدن بچه هيولاها، از سطل آشغال بيرون آمده و به نقطه اي ديگر رفته است. يا دزديده شدن «جيمي وزورسكي» توسط «راندال» بدجنس و بردن او به اطاق وحشت. اما ما مي دانيم كه «راندال» اشتباه مي كند و او تلاش بيهوده اي مي كند چون درون جعبه «بو» وجود ندارد و اكنون در شهر هيولاهاست.
نكته قابل توجه در فيلم آن جاست كه در پس هر خطا، راهرويي براي رفع خطا وجود دارد. اشخاص داستان اين ابهام ها و اشتباهات را مي زدايند و به خواننده متن راه ديگري را نشان مي دهند. به طور مثال: وقتي «بو» از ديدن كُمُد لباس اطاق سوليوان وحشت مي كند و مي لرزد، سوليوان در داخل كمد لباس قرار مي گيرد و به «بو» اطمينان مي دهد كه اساساً هيچ ترسي وجود ندارد و از كمد چيزي بيرون نمي آيد، نكته خنده آور در اين سكانس آن است كه سوليوان به عنوان يك هيولاي موفق! و وحشتناك، در كُمُدي قرار مي گيرد كه خود هميشه از آن بيرون مي آيد و كودكان را مي ترساند اما در اين جا به رفع خطا و اشتباه مشغول مي شود كه «ببين، اصلاً ترس نداره!» و يا آن جا كه با خنده سرخوشانه «بو»، چنان انرژي آزاد مي گردد كه مسير درام تغيير كرده و اين بار هيولاها متوجه انرژي نهفته در اين نيرو مي شوند- يعني (خندة) كودكان.
«شركت هيولاها» از جمله فيلم هايي است كه در اين وانفساي توليد انيميشن هاي باز توليدي و مخرب كميك استريپي، انيميشن كارتون هاي پُر برخورد وخون آلود و جلوه هاي بي طمطراق ديجيتالي، موهبتي است از توليدگراني كه به دور از هر گونه خشونت پول آور و جنون هول آور تخيل آدمي را مي پرورانند، سرگرم مي كنند. آموزش مي دهند و بد اخلاقي نمي كنند.
راستي مي دانيد كودكان بايد ساعت 9 شب بخوابند و هنگام عبور از خيابان بايد منتظر سبز شدن چراغ باشند، ادب را در مقابل بزرگترها رعايت كنند، ورزش كنند، تنبل بازي درنياورند و … آيا شما مي توانيد آموزش هاي غير مستقيمي كه در فيلم گنجانده شده را پيدا كنيد؟ دريافت غير مستقيم توصيه هاي اخلاقي براي كودكان بسيار كارسازتر و مفيدتر خواهد بود، تا هاي و هوي و جنگولك بازي هاي مجري هاي لوس و صحنه هاي آبكي. آيا بايد همچنان با چوب ناپيداي شعرهاي سخيف و بكن نكن هاي مغز خوردكُن، به كودكان بفهمانيم كه كار خوب بكنيد تا بزرگ شويد… «شركت هيولاها» موهبتي گوارا است كه مي توان آن را با پدر بزرگ ها هم ديد و به وسيله آن به آنان پند و اندرز داد!
خدا بخير كند، و از «خطايمان» در گذرد.
[email protected]