پس از سالها سكوت و بى خبرى، چند وقتى است كه شاهد پديده نوظهورى به نام ادبيات مهاجرت (ايران) دربازار كتاب هاى داخلى هستيم. بيش از دو دهه بود كه هيچ حلقه ارتباطى ميان نويسندگان مهاجر و ادبيات ايران وجود نداشت. اما كمتر از پنج سال است كه موفقيت چشمگيرآثارى همچون «همنوايى شبانه اركستر چوبها»، «دكتر نون همسرش را بيشتر از مصدق دوست داشت»، «سنج و صنوبر» و … جايى براى اين ژانر باز كرد. اين موفقيت را مى توان بيش از هر چيز مرهون قلم رضا قاسمى دانست. در اين سالها بسيارى از بزرگان داستان نويسى كه پيش از رفتن هم در ايران رسم و رسومى داشتند، فراموش شده بودند اما اين روزها توجه به حدى رسيده كه بيشتر مجلات ادبى چند صفحه اى را به مقوله ادبيات مهاجرت اختصاص داده اند.
•••
در هر سرزمينى شاخه اى به نام ادبيات مهاجرت از داستان نويسى منشعب شده است.
ادبيات مهاجرت را مى توان واكنش اهل قلم دانست درخارج از مرزهاى بومى. نويسنده اى كه خود خواسته يا به اقتضاى جبر زمان به محيطى خارج از سرزمين مألوف پا مى گذارد، در آنجا مى نويسد. داستانهايى كه بوى وطن مى دهند، اما هرچقدر زمان مى گذرد بوى اقليم محو مى شود و غم غربت در آن سنگينى مى كند. اما ته مانده عطر كلام وطن را مى توان در آن يافت. آن گاه كه نويسنده و شاعرمايه اى هم داشته باشد به زبان كشور ميزبان مى نويسد و بالاخره در آن جا ماندگار مى شود.
بعد هم با توجه به شرايط سرزمين مألوف، اين دسته از آثار يا به طور قانونى ادبيات مهاجرت و ادبيات زيرزمينى وسيله اى در دست رقيب بود كه كاستى هاى حكومت و دربرخى مواردنقض حقوق بشر را به رخ رقيب بكشد و چهره اى هراس انگيز از آن به تصوير درآورد.
سيل نويسندگان شوروى در غرب بيان كننده اين ادعاست ، از نام هايى كه در ميان ماندن مى توان به ولاديمير ناباكوف و الكساندر سولژنستين اشاره كرد. در آن سوى دنيا، آمريكاى جنوبى هم اوضاع بهتر از اين نبود، نويسندگانى كه از چنگال كودتاهاى نظامى حاكم بر اين قاره گريخته بودند و در اسپانيا و فرانسه قلم مى زدند و به دليل وسعت جغرافيايى زبانشان مشكل روسها را نداشتند. تنها هموطنانشان خواننده آثارشان نبودند. برخى نيز به ميل كشورهاى مألوف خود را ترك كرده بودند.
به هر صورت در جايى خارج از هوا وفضاى وطن مى نوشتند و حال و هواى بومى در آثارشان رنگ مى باخت.
طورى كه در سالها پس از جنگ جهانى دوم پاريس تبديل به حلقه روشنفكران مهاجر شد. آنقدر كه بسيارى معتقدند ادبيات فرانسه نيمى از قدرت خود را مديون نويسندگان مهاجرى است كه گاه به زبان وطنى شان مى نوشتند گاه نيز به فرانسه. آنقدر كه پاريس را تبديل به پايتخت فرهنگى جهان كردند تا جايى كه در اوايل دهه ۳۰ تا ۵۰ بسيارى از نويسندگان مطرح همچون همينگوى، گرترود استاين و از را پاوند به پاريس مهاجرت كردند وبه حلقه روشنفكران مهاجر و در تبعيد پيوستند.
در ايران هم از ديرباز نويسندگانى بودند كه نمى توانستند در ايران بنويسند. موج اوليه در دوران انقلاب مشروطيت بود. استانبول، باكو، برلين و كلكته مأمن نويسندگان و شاعران آزادى بود.
در دوران حكومت پهلوى مخالفان و كسانى كه در داخل كشور تأمين نداشتند به برلين رفتند، اما بعد با نزديك شدن حكومت رضاخان و آلمان تحت سيطره هيتلر، آنها هم از نوشتن بازماندند.
در سالهاى اوليه حكومت محمدرضاپهلوى عده اى بازگشتند و عده اى به دليل مختلف روانه زندان شدند، بسيارى پس از تحمل مصائبى بسيار ايران را ترك كردند و بعد از انقلاب و در آستانه آن بازگشتند و كسانى همچون بزرگ علوى براى هميشه ماندگار شدند.
هر چند بعد ها اينها هر كدام به مناسبتى به ايران مى آمدند اما در همان جا ماندند و نوشتند و چشم فروبستند.
عده اى هم همچون تقى مدرسى، ابراهيم گلستان و صادق چوبك به اختيار رفتند. بعد از انقلاب ايران درست مثل هر جاى ديگرى موجى از مهاجرت راه افتاد و بسيارى از نويسندگان كشور را ترك كردند، همديگر را در خارج از مرزها يافتند و حلقه نويسندگان ايرانى اين بار تنگ تر اما صميمى تر شكل گرفت، در اين ميان شهرنوش پارسى پور، رضا براهنى و نادرنادرپور. بيش از هر كس ديگرى در تلاش بودند وتا سالها در محافل رسمى ادبيات ايران بعد از انقلاب نامى از آنها برده نشد.
اين بار نويسندگان ايرانى همچون همنسلان هدايت به سمت پاريس گسيل نشدند، محافل ادبى نويسندگان مهاجر در كشورهايى همچون آلمان، سوئد و آمريكا شكل گرفت.
هميشه رسم براين است كه نويسندگان مهاجر به كشورهاى همسايه كه زبان مشترك و نزديك به فرهنگ وطن اصلى دارند، مهاجرت كنند ، اما از بخت بد از آنجا كه كشورهاى فارسى زبان همچون تاجيكستان و افغانستان خود دچار فقر فرهنگى شديدى بودند، ناگزير نويسندگان ايرانى نتوانستند جذب اين كشورها شوند، از همين رو آنها فرسنگها دورتر به سوى اروپا گسيل شدند. پراكندگى اقليت فارسى زبانان مقيم اروپا داستان نويسى ايران را در آن سالها تا حد زيادى عقيم كرد.
هرچه بود در حد همان حلقه و دست نوشته هايى كه در مهمانى خوانده شود، باقى ماند. زنجير ارتباطى نويسندگان مهاجر با اهل قلم در ايران قطع شد و كار به جايى رسيد كه با وجود اينكه تيغ سانسور و مميزى قلم هيچ كدام از نويسندگان آن سوى آب را نمى بريد هيچ اثر چشمگير و قابل توجهى در آن سالها عرضه نشد. جمع مهجور بود، نويسندگان مهاجر كمتر به زبانهاى ديگر مسلط بودند و همين باعث مى شد كه داستان در همان جمع كوچك باقى بماند و درست در همين نقطه است كه تأثير مخاطب در داستان نويسى مشخص مى شود.
اين در حالى است كه بسيارى از نويسندگان كه ايران را ترك كرده بودند، معتقد بودند وقتى دست و بال نويسنده بسته باشد قطعاً كار قابل توجه و تأثيرگذارى نمى تواند خلق كند، چرا كه تمام حرفهايش را تمام و كمال نمى تواند عنوان كند.
از همين روست كه وقتى به اولين سالهاى شكل گيرى منسجم ادبيات مهاجرت پس از انقلاب نگاه مى كنيم تنها تصويرى تلخ، افسرده و نگاه نوستالژيك و غمبارى كه براى خواننده قابل درك نيست، باقى مى ماند. آثار آن سالها رنگ و بوى سياست داشت.
اما كم كم موج سياست زدگى فرونشست. بعداز گذشت چند سال و درست از اوايل دهه ۷۰ ادبيات مهاجرت ايران رنگ و بوى تازه اى به خود گرفت و تعامل ميان نويسندگان مهاجر وداخل بيشتر شد. آثار آنها جسته و گريخته به ايران هم مى رسيد، حتى گاه در گردهمايى هايى كه در خارج از ايران توسط نويسندگان مهاجر برگزار مى شد، نويسندگان مقيم ايران هم حضور داشتند. گاه اگر قرار بود كتابى به هر دليل مجوز انتشار نگيرد در آن سو منتشر مى شد كه از آن جمله مى توان به «جن نامه » هوشنگ گلشيرى اشاره كرد. همه اينها نشان اين بود كه اتفاق مباركى رخ خواهد داد.
ادبيات مهاجرت ايران هويتى يافت، بعدها چاپ مجلاتى همچون بررسى كتاب / سنگ، باران آفتاب هرچند در تيراژ محدود گوياى اين فعاليت بود. اواخر دهه هفتاد كار به جايى رسيد كه نويسندگان فارسى زبان ازكشورهاى همسايه نيز به جمع نويسندگان مهاجر ايرانى پيوستند.
و بالاخره در چند سال اخير شاهد رشد ادبيات مهاجرت و اتصال ، حلقه زنجير نويسندگان خارج از كشور با محافل ادبى داخل بوديم و چه بسا كه اين قبيل آثار در تيراژهاى بالا در ايران منتشر شد و حتى گاه تا حد اثر برگزيده در محافل ادبى مطرح شد، آن قدر كه ديگر ادبيات مهاجرت از ادبيات تبعيد جدا شد.
ديگر از آن آه و ناله ها و سوز و گدازهاى اشك آور به خاطر وطن خواهى كاذب خبرى نبود. حال خواننده حس نوستالژيك نويسنده را درك مى كرد، دلتنگى كه در ادبيات مهاجرت موج مى زد آميخته با فحش و ليچار نبود، حرفى تازه براى گفتن داشت، دنياى ديگرى بود از دريچه چشم نويسنده ايرانى و شخصيتهاى ايرانى كه در فضاى ديگرى قرار مى گرفتند.
نويسندگان مهاجر در نشريات داخلى يادداشت مى نوشتند، داستانهايشان منتشر مى شد.
و از اوايل دهه هشتاد با انتشار رمانهايى روبرو شديم كه در خارج از ايران نوشته شده بودند و بدون كمترين دخل و تصرفى در ايران منتشر مى شدند.
بعد هم كه « همنوايى شبانه اركستر چوبها» سبب شد پايه هاى اين ادبيات محكم شود و جوايز ادبى آن سال را درو كرد و تا ماهها پرفروش ترين كتاب بود.
و همه اينها باعث پيوند دوباره ميان انواع داستان در ايران شد و اين يادداشت بابى براى معرفى داستان نويسى مهاجرت در اين صفحه است.