بالاى سر گلى امامى در دفترش جمله اى از نويسنده معاصر آمريكا ايساك باشوويتس سينگر نصب شده با اين عنوان: «هيچ عذرى براى ادبيات كسالت آور پذيرفته نيست.»گلى امامى اين جمله را تقريباً در تمام ترجمه هايش رعايت كرده است. او از طرفى كتاب هايى را انتخاب مى كند كه راحت خوان و جذاب و در عين حال جدى باشند و از طرف ديگر، معمولاً خوب از پس لحن كتاب برمى آيد.او را با «تيتو سبز انگشتى» و بعد «پى پى جوراب بلند» شناختم. كتاب هايى كه دوست داشتم و كتاب هاى تاثير گذار زندگى ام شدند. بعد ها هم ترجمه هاى «و گردابى چنين حايل»، «دخترى با گوشواره مرواريد»، «گفت وگو با بيلى و ايلدر»، «اتاق سرد آنجلا» و... را از او خواندم. او كتابى هم در مورد آشپزى بدون گوشت دارد.
•••
•اين روز ها در مورد بعضى از ترجمه ها گفته مى شود كه «بوى ديكشنرى» مى دهد. به نظر شما اين عبارت چه معنايى دارد و مگر مترجم ها از فرهنگ لغت استفاده نمى كنند؟
ترجمه اى بوى «ديكشنرى» مى دهد كه از همان جمله اول معلوم باشد ترجمه است. مثلاً قرار است فارسى باشد ولى خواننده يك مشت كلمات كنار هم را مى خواند كه با هم تركيب نشده اند، از هم جدا هستند و يك كل را به وجود نياورده اند.
مثالى خودمانى برايتان مى زنم. اين قبيل ترجمه ها مانند خورشتى مى ماند كه قوام نيامده و آب و دانه اش از هم سواست و با هم ممزوج نشده. شما هر جمله را مجبوريد چندبار بخوانيد و در ذهنتان به فارسى قابل فهم برگردانيد تا متوجه منظور نويسنده بشويد و طبيعى است كه پس از چند جمله خسته مى شويد و متن را كنار مى گذاريد. در مورد متون فلسفى و نقد ادبى (كه داراى بيشترين اصطلاحات هم هست) اين مسئله مشكلات زياد ترى را برمى انگيزد. خواننده جوان و كم تجربه كه احياناً زبان هم نمى داند، عدم دركش را پاى بى سوادى خودش مى گذارد و شرمنده مى شود. در حالى كه اشكال از مترجم است.
مترجمى كه بدون احاطه به زبان مبدأ و بدون احاطه به موضوع و فقط به كمك فرهنگ لغت خواسته متنى را به فارسى برگرداند حتماً در كارش ناموفق خواهد بود. كه اين روز ها ماشاءالله تعدادشان هم روز به روز رو به فزونى است.
بديهى است كه هيچ مترجمى از فرهنگ لغت بى نياز نيست. اما مترجم كارآمد تفاوت مفاهيم واژه ها را درمى يابد و كاربرد لغت درست را براى ترجمه متن مورد نظرش درك مى كند. به علاوه براى ترجمه هر جمله ناچار نيست چندبار به فرهنگ مراجعه كند.
•لحن در ترجمه يعنى چه؟ و چطور مى توان لحن يك نويسنده را به فارسى برگرداند؟
لحن ويژگى صداى كلى نويسنده و راوى داستان است. وقتى متن را به زبان اصلى مى خوانيم از ويژگى هاى آوايى صداى راوى مى توانيم تشخيص بدهيم كسى كه ما را مخاطب قرار داده چه جور آدمى است؟ زن است يا مرد؟ پير است يا جوان؟ روستايى است يا شهرى؟ تحصيل كرده است يا عامى؟ لازم نيست نويسنده صراحتاً اينها را به ما بگويد؛ لحنى كه براى راوى يا شخصيت هاى اصلى كتاب انتخاب كرده در بسيارى از مواقع خود به خود بيانگر اين نكات است.
در ترجمه هم مترجم خوب سعى مى كند ويژگى هاى گفتارى مناسبى را براى راوى و شخصيت هاى ديگر انتخاب كند به طورى كه لحن آنان را به صورتى كه مشابه آن لحن اصلى باشد در فارسى بازسازى كند. در نتيجه اگر داستان را جوانكى دارد تعريف مى كند خواننده زود متوجه مى شود. در گذشته كه مسئله لحن در ترجمه مورد توجه مترجمان قرار نگرفته بود اغلب همه شخصيت ها به يك حالت ادبى يا نيمه ادبى سخن مى گفتند و تفاوت زيادى ميان طرز بيان شان نبود.
•چه چيزى اصالت يك ترجمه را مشخص مى كند؟ و يك خواننده كه با زبان آشنايى ندارد يا نمى تواند كتاب اصلى را بيابد، چطور مى تواند درستى ترجمه را دريابد؟
اين كه شبيه ترجمه نباشد. ترجمه خوب نبايد بوى ترجمه بدهد. اصولاً شما به اين دليل ترجمه اى را مى خوانيد كه يا به اصل آن دسترسى نداريد و يا زبان نمى دانيد كه آن را بخوانيد. هر آينه متنى را خوانديد كه روان بود، سكته نداشت، مفهوم بود، و منظور نويسنده را به شما منتقل كرد، ترجمه اصيل است و مترجم از عهده كارش برآمده. و اينجا است كه مسئله وفادارى به متن كه موضوع بسيار حساسى است مطرح مى شود و ما كه ديگر مويمان را در اين كار سفيد كرده ايم بالاخره متوجه شديم كه بله به قول ايتاليايى ها «مترجم خائن» است. مترجم غيرخائن ترجمه لغت به لغت و غير سليس تحويل خواننده مى دهد. مترجم وفادار به متن، محصولش بوى ترجمه مى دهد و اين لطفى ندارد. او بايد به حدى در كارش تسلط داشته باشد كه بتواند بدون آنكه از محتوا فاصله بگيرد، مفهوم آن را به فارسى روان و قابل درك برگرداند و البته منظورمان در مورد آثار ادبى است و نه ترجمه متون فنى و حقوقى كه بايد دقيق و واژه به واژه برگردد. وظيفه خواننده اين نيست كه بتواند درستى ترجمه را دريابد، اين وظيفه برعهده منتقد ادبى است كه درباره ترجمه هاى اصيل يا نادرست بنويسد و خواننده را آگاه كند و آن نيز منتقدى است كه زبان مى داند، با اصل كتاب آشنا است و قادر است اصالت ترجمه را تشخيص دهد.
ملاك ديگرى هم براى اصالت ترجمه دارم و آن اين است كه كتاب از روى متن اصلى و از همان زبانى كه به آن نوشته شده به فارسى برگردانده شود.
•ترجمه تا چه اندازه مى تواند ويژگى هاى متن اصلى را برگرداند؟
بستگى به متن و مترجم دارد. من وقتى كتاب زيباى «بازمانده روز» را به انگليسى خواندم برايم ترديدى نماند كه كتاب غيرقابل ترجمه است. فضاى كتاب به قدرى خاص بود كه فكر كردم امكان ندارد بتوان آن را به فارسى منتقل كرد. اما وقتى ترجمه نجف دريابندرى (از نادر مترجمانى كه آثارش را با طيب خاطر مى خوانم) را از اين كتاب خواندم واقعاً دست مريزاد گفتم. اين يك نمونه درخشان از برگرداندن متن اصلى است. بنابراين مترجم زمانى مى تواند متن اصلى را برگرداند كه بر هر دو زبان مبدأ و مقصد نه تنها احاطه داشته باشد بلكه در آنها استاد باشد و باز تكرار مى كنم آشنايى به فرهنگ زبان مبدأ از مهمترين عوامل در سلامت و سلاست ترجمه است. اين آشنايى به دست نمى آيد مگر در دو حالت: يا شما بايد در كشور نويسنده مدت زمانى زندگى كرده باشيد تا با تمام جزئيات فرهنگ آن، با طعم و مزه و بوى آن آشنا شده باشيد يا به حدى كتاب درباره آن خوانده باشيد كه گويى در آنجا زيسته ايد.
•كتاب هاى جديد ترجمه شده تا چه اندازه اى بازتاب دهنده ادبيات دنيا است؟
پرسش شما در حد زيادى كلى است. ادبيات دنيا؟ كجاى دنيا؟ دنياى انگليسى زبان؟ فرانسه زبان؟ اسپانيولى زبان؟ ايتاليايى زبان؟ و و و... به هر حال با در نظر گرفتن اين كه ما در ترجمه آثار ادبيات كشورهاى ديگر به طور كلى با محدوديت هايى روبه رو هستيم چه از نظر محتوا و چه زبان (بخش عمده ادبيات كشورهاى غيرانگليسى زبان در كشور ما از ترجمه به زبان انگليسى به فارسى برمى گردد). جواب اين است كه بسيار اندك.
•منظورم ادبيات انگليسى زبان است.
متاسفانه باز هم بايد بگويم بسيار اندك است. علتش اين است كه براى آشنا شدن با ادبيات كشورى خاص بايد برمبناى اصول مشخصى كتاب چاپ كرد، به اين ترتيب كه دوره هاى مختلف ادبيات آن مملكت را پوشش داد و به دوره معاصر رسيد و در دوره معاصر هم در سطحى وسيع مكاتب گوناگون آن را معرفى كرد. با وضعيت آشفته ترجمه و نشر كتاب (منظورم وضعيت «هر كى هر چى دلش خواست چاپ كند» است) و بى ميلى ناشران به چاپ مجموعه هاى به هم پيوسته در معرفى ادبياتى خاص، به ندرت كسى دلش براى معرفى مكتب يا نوع خاصى از ادبيات مى تپد. اگر مترجمى خودش تصميم گرفت فقط از نوع خاصى ادبيات كتاب ترجمه كند، به سهم خودش در معرفى اين ادبيات موثر بوده.
عدم رغبت ناشر، اگر نخواهيم بگوييم از بى اطلاعى نسبت به ادبيات كشورهاى گوناگون است (كه در اكثر موارد هست) دلايلش بيشتر اقتصادى است. خوشبختانه در سال هاى دور تعدادى از كتاب هاى مهم ادبيات قرن بيستم از زبان فرانسه و انگليسى به فارسى خوب ترجمه و چاپ شد كه در حال حاضر با وجود ناياب بودن در بازار هنوز در معرفى ادبيات اين كشورها سهم ويژه اى دارد. البته محدوديت هاى دست و پاگير هم عامل مهمى در اين كمبود است.
•شما بر چه اساسى براى ترجمه كتاب انتخاب مى كنيد؟
بارها به اين سئوال جواب داده ام. براساس اين كه كتابى كه خوانده ام به قدرى جذاب بوده و ذهنم را مشغول كرده كه خواسته ام اين لذت را با ديگران هم سهيم شوم. متاسفانه هر كتابى را كه مى خوانم قابل ترجمه نيست، لاجرم به ندرت چنين فرصتى پيش مى آيد. از اين رو مترجم پركارى نيستم، سفارش ترجمه هم قبول نمى كنم مگر كتاب فى نفسه جذاب باشد.
•الان چه كتابى در دست داريد و كلاً چرا كم كار هستيد؟
آخرين كارى كه در ماه اسفند ترجمه اش را تمام كردم و در مرحله ويرايش است، كتابى است با نام «هنر سفر كردن» نوشته آلن دو باتن. همان نويسنده جوانى كه كتاب «چگونه پروست مى تواند زندگى ما را دگرگون كند» او را سال گذشته ترجمه كردم و منتشر شد. نويسنده اى است با دانش فوق العاده، هوشمند، باريك بين، منتقد و پرطنز. هر كتابش مانند يك دوره دانشگاهى اطلاعات به خواننده مى دهد بدون آنكه حوصله او را سر ببرد.
فكر مى كنم پاسخ بخش آخر پرسش شما را در بالا داده ام.