در دو هفته ای که گذشت، چشمان حيرت زده جهانيان بر يکی از غافلگيرکننده ترين جلوه های روند «جهانی شدن» خيره بود که نشان می داد حرکات و تحولات گسترده و دامنه دار جهانی چگونه می توانند پديده هائی نامنتظر را در زهدان خويش بپرورانند و، به همين دليل، بشريت بايد خود را برای روياروئی با حوادثی آماده کند که مستقيماً فرزند اين فراز و فرودهای ناگهانی سفينه ی تاريخ اند.
روزگار نوجوانی نسل من با معرفی و فراگير شدن انديشه ی اغلب خوشبينانه ی پيدايش «دهکده جهانی» مصادف بود که جامعه شناس و متفکری با نام «مارشال مکلوهان» آن را پيامبری می کرد. او، در حوزه ارتباطات جامعه بشری، نخستين گام مدرن در جهت «کوچک شدن جهان» را در اختراع ماشين چاپ بوسيله گوتنبرگ آلمانی می دانست و می گفت که اگرچه پيش از آن انسان گام های بلند ديگری را هم در اين راستا برداشته بوده و، مثلا، با اختراع چرخ و گذاشتن نشيمنی بر آن در واقع بال پروازی را برای خود فراهم ساخته بوده است که به کمک آن راه ها کوتاه، سفرها و حمل و نقل آسان و خبر رسانی و خبرگيری کارآمدتر شده، اما اختراع ماشين چاپ گام بلند تری بوده است که هم امکان شراکت در اطلاعات و نيز توليد و پخش انديشه را افزايش داده و هم جهان ما را بيش از گذشته کوچک ساخته است. اما در کنار اين بديهيات، مکلوهان اعتقاد داشت که اختراع ماشين چاپ دارای نتايجی پيش بينی نشده و غافلگير کننده اما ـ چون نيک بنگريم ـ همچنان بديهی، هم بوده است. به نظر او يکی از نتايج پيش بينی نشده پيدايش ماشين چاپ، تکه تکه شدن جامعه بود هم زمان با کوچک شدن جهان. در کلام خود او: «ماشين چاپ به پيدايش کتابت قابل حمل انجاميد و انسان از آن پس توانست در خلوت و انفراد از ديگران به مطالعه بپردازد.»
اما همو شروع عصر پديده های الکترونيک را طليعه ی خروج انسان از آن انزوا و تجديد سامان يافتگی «قبيله زيسی» او می دانست. او البته آنقدر زنده نماند تا «اينترنت» را به چشم خود ببيند اما، سال ها پيش از ظهور اين پديده ی شگرف، هوا را بو کشيده و آمدنش را مژده داده بود. در اين مژده و پيش بينی بود که او از پيدايش آنچه که خود آن را «دهکده جهانی» می خواند نيز خبر داد: پيشرفت در ارتباطات و برقراری داد و ستدهای آسان بين جوامع از هم دور موجب می شود که جهان به صورت دهکده ای کوچک در آيد.
و اکنون، بسياری از اهل تحقيق در زمينه ارتباطات معاصر معتقدند که «روند جهانی شدن و جهانی سازی» در واقع حرکت آخرين به سوی پيدايش همان «دهکده جهانی» است که مکلوهان می گفت.
امروزه مفهوم «روند جهانی سازی» چيزی آشنا است و، مثل هر امر آشنای ديگری، دوستان و دشمنان خود را دارد ـ آنانکه در آن جز نکبت و پليدی نمی بينند و آنانکه آن را طليعه رهائی انسان از عصر تسلط خرافات و خردگريزی می بينند و آمدنش را پيدايش بستری واقعی برای تحقق آزادی، دموکراسی، عدالت اجتماعی و حقوق بشر می دانند.
بدينسان، جهانی سازی، در دو وجه فرهنگی و اقتصادی خود، در يک تعريف، جريانی است که در طی روند وقفه ناپذير «کوچک شدن جهان» تفاوت ها را، بسود برقراری همشکلی و همانندی، از بين می برد و از دل آنها جهانی را بيرون می آورد که همه چيزش مطابق استانداردهای سراسری عمل می کنند. در اين مفهوم، پديده هائی همچون ام.تی.وی، کوکا کولا، مک دونالد، کفش نای کی، و فيلم های استوديوی ديزنی جهان را فتح کرده و آدميان را به سوی يک شکلی رفتاری و فرهنگی می رانند. از اين منظر که بنگريم، جهانی سازی از يکسو برانداختن «فرهنگ های گوناگون» و پايان دادن به «کثرت فرهنگی» است و، از سوی ديگر،به نوعی «امپرياليسم فرهنگی» منجر می شود که در آن جريان حرکت افکار، اطلاعات، کالاها و سرمايه يک طرفه و از جانب جوامع پيشرفته به سوی جوامع توسعه نيافته خواهد بود. در اين ميان، موتور حرکت تاريخی اين روند نيز چيزی جز «کاپيتاليسم» (يا «سرمايه مداری») نيست، که تحت لوای شعارهائی همچون «بازار آزاد»، «لیبراليسم» و «دموکراسی» راه را برای «امپرياليسم اقتصادی» ابرقدرت ها می گشايد.
در برابر اين تغييرات شگرف است که بسياری از آدميان خود را موظف به مقاومتی همه جانبه می يابند و در اين راستا اقدام می کنند. مثلاً، تظاهرات گسترده ای که هر بار در جريان کنفرانس های بانک جهانی و سازمان تجارت جهانی پيش می آيد نشان از شدت و حدت اين مخالفت دارد.
اما واقعيت آن است که جهان، در طول تاريخ، هميشه پديده ای دگرگون شونده بوده است. انسان از يکسو همواره مرزهای جهان خود را گسترده تر نموده و، از سوی ديگر، در همين گستره ی تازه ساخته شده، احساس اضطراب کرده است. يعنی، جهانش، با هر حمله وسيع تر شده و با هر استقرار کوچک تر گشته است. بدينسان، اغراق نيست اگر بگوئيم که خواست «جهانی سازی» همواره با انسان بوده است و بنظر نمی رسد که روند ديگری در تاريخ تحول جوامع بشری بيش از اين روند (چه در شکل کلاسيک و چه در نمود مدرن آن) اهميت داشته باشد، آن سان که در راهش بيشترين خون ها بر روی کره خاکی ريخته شده است.
مثلاً، خروج اسلام از شهرک کم جمعيت مدينه و هجومش به سرزمين های فراخ شمال نجد عربستان خود نوعی اقدام برای «جهانی سازی» و برقراری نوع بارزی از «امپرياليسم فرهنگی» بود که دوشادوش تشنگی برای برپا داشتن يک امپرياليسم مالی و سياسی نوين حرکت می کرد. مردمان سرزمين های فتح شده يا بايد اسلام می آوردند و يا، با پذيرش سروری مسلمانان، مشمول ماليات ها و جورهای سنگين می شدند. در واقع اعلام رسالت «مسلمان کردن کل جهان» آشکارا نمودی تاريخی از اين روند جهانی سازی بود که با خونريزی های فراوان همراه شد.
نيز با شروع عصر رنسانس و حدوث انقلاب صنعتی متعاقب آن، بار ديگر جهان انسان فراخ تر شد و روند «جهانی سازی» اين بار خود را در شکل «کلنياليسم» باز سازی کرد و مفاهيم جوامع پيشرفته و در حال پيشرفت و عقب مانده را ساخت و بر دفتر تفکر قرن بيستم نشاند. اين بار غرب، مجهز شده به علم و تکنولوژی، و با «فرهنگ نوين» خود قد علم کرده بود تا جهان را همشکل خود کند. و در دهه پايانی قرن بيستم می شد ديد که جهان، با برقراری ارتباطات سراسری، واقعاً به «دهکده ای جهانی» تبديل شده که در آن روند همشکل سازی فرهنگی و اقتصادی در کار آن است که بصورتی گسترده و فراگير عمل کند.
و درست در همين جاست که ما با يکی از نتايج غافلگيرکننده روند جهانی سازی روبرو می شويم: دو هفته است که جوامع مسلمان در آتش غضب می سوزند و می سوزانند و چاپ کاريکاتوری از پيامبر اسلام را توهين به مقدسات خود و مستوجب درهمريختن خواب غربیان يافته اند.
بدون روند جهانی شدن، آنچه که در جوامع مسلمان رخ داده نمی توانست ممکن شود. در گذشته ی پيش از پيدايش «دهکده جهانی»، در عهد نبود اينترنت و ای ميل، کجا يک روزنامه دانمارکی قادر بود که در ديگر سوی کره زمين صدها هزار متعصب مذهبی را به خيابان بکشاند تا سفارتخانه ها را به آتش بسوزانند و از کشته پشته بر پا کنند؟ به آن مرد ساکن دهکده ای در ايالت گجرات يا هرات و کشمير چه مربوط بود که در آن سوی ديگر جهان طراحی بر صحيفه کاغذ تصوير مطايبه آميزی از پيامبر او را کشيده است؟
واکنش «جهان اسلام» (به هر معنا که اين عبارت را بگيريم) يکی از ثمرات جهانی شدن است و نشانه دردی است که کنده شدن از جهان کهن و ايستادن بر لبه ی سفری به ناشناخته ها با خود دارد، آن هم برای کسانی که در ساختن جهان نو سهمی نداشته و، در پی دوران شکوفائی تاريخ خود، چند قرنی است که از سوی تمدن غرب در معرض «جهانی سازی» واقع شده اند. هر جانداری از فضای نو، روابط نو و رفتارهای نو جا می خورد، می ترسد و واکنشی ارتجاعی نشان می دهد. آيا اين سرآغاز همان «برخورد تمدن ها» است که ساموئل هانتينگتون از آن سخن گفته است؟ و اگر چنين است، آيا پايان اين برخورد با اضمحلال دردناک جهان واپس مانده همراه خواهد بود؟
من اما، در تماشای اين منظره هولناک، دو روزنه اميد می بينم. يکی گذشت زمان است که روندهای اجتماعی ـ تاريخی بر بستر آن بصورتی بطئی حرکت می کنند و نمی توان آنها را با تظاهرات و سفارتخانه آتش زدن متوقف کرد؛ و يکی هم اين واقعيت است که روندهای فراگير تاريخی در کنار نيروهای پس زننده و هولناک خود، دارای جاذبه هائی بزرگ نيز هستند که بدون آنها تحقق غائی کار ممکن نيست. اين جاذبه ها فراسوی اعمال زور و طراحی توطئه های مختلف عمل می کنندتا به حرکت روندهای تاريخی قدرت و راستا بخشند.
توجه کنيم که معنای واقعی «داوطلب شدن» چيزی جز تن در دادن به جاذبه ها نيست. روندهای تاريخی دارای جاذبه ای هستند که به مرور زمان مشارکت داوطلبانه آدميان آينده نگر و نهراسيده از تغيير و نو شدن را موجب می شوند. از اين ديدگاه که بر منظره پر آشوب «جهان اسلام» بنگريم می بينيم که اکنون روند توقف ناپذير «جهانی سازی» اين جوامع و انسان های فروبسته را از کنج خلوت خود بيرون کشيده و آنها را بر صحنه ای به گستردگی جهان به نمايش خويشتن واداشته است. اما جهان اسلام نمی تواند تنها بر مرکب کندپای طرد و نفی و انهدام و آشوب و آتش سوزی در برابر روند جهانی سازی مقاومت کند. چرا که جاذبه های «دهکده ی جهانی» هم اکنون تا اعماق اعضاء بخش روينده اين جوامع نفوذ کرده و همراهی داوطلبانه آنان را بدست آورده است.
اسلام کنونی ـ که توانسته است، در آخرين لحظه ی فنا، زمام امور کشوری چون ايران را بدست گيرد و با تکيه بر منابع نفتی آن بر شعله های آتش مبارزه با مغرب زمين بيافزايد ـ نه می تواند جهان نامسلمان را به رنگ خود در آورد و نه می تواند با آن بجنگد و نابودش سازد. از سوی ديگر، جهان نامسلمان از يکسو قدرت به آتش کشيدن و نابودی اسلام کنونی را دارد و، از سوی ديگر ـ به دليل آنکه خريدار ثروتمند منابع طبيعی آن است ـ تنها گلوگاه تنفسی آن را در چنگ خود گرفته است. بدين سان، جهانی سازی، همچون سرنوشتی محتوم، بر اين جهان واپسگرا سايه افکنده و روزهای عمر آن را بشماره انداخته است.
و آيا بخاطر درک همين بازندگی محتوم و نهائی نيست که گردانندگان سازمان های امنيتی ـ نظامی القائده و جمهوری اسلامی و اخوان المسلمين را به اين فکر انداخته است که تنها با دستيابی به اسلحه اتمی می توان با روند جهانی سازی روياروی شد, چرا که بدون آن، رهسپاری به زباله دان تاريخ سرنوشت محتومی است که انتظار آنان را می کشد؟
برگرفته از نشريه «ايرانيان»، چاپ واشنگتن
www.puyeshgaraan.com