شنبه 6 خرداد 1385

این پنج سیمین، نگاهی گذرا به سرگذشت سیمین بهبهانی، سیمین دانشور، سیمین غانم، سیمین قدیری و سیمین آقارضی پس از انقلاب، ع. راکع

یا
حکایت از «شاه» زی «فقیه» رفتن

درباره سیمین بهبهانی بسیار گفته اند و شنیده ایم. مخصوصاً این روزها که به تازگی بزرگداشت او را پشت سر گذاشته‌ایم. این شاعر پراحساس و لطیف که در سالهای پس از هفتاد سالگی هم، مثل ماده شیری شجاع و پردل می‌غرد و می‌خروشد. او را با کلمات و الفاظ بسیاری می‌توان وصف کرد؛ لطیف، بااحساس، غزل‌سرا، ترانه‌سرا، با درکی عاشقانه، و... اما سیمین این همه هست و این نیست. مهمترین و شاخصترین صفت او شجاعت اوست. حتی شخصیت شاعرانه‌اش نیز زیر تأثیر شجاعت اوست. اگر شجاعت نداشت کجا می‌توانست در شعرهایش که گاه دم به «اروتیسم» می زند معشوقی مرد انتخاب کند. حتی تحولی که در شیوه غزلسرایی وارد کرد و به قول اکبر گنجی (و او از قول یکی از ادیبان معاصر) با غزل کاری کرد که نیما با شعر فارسی، پیش از آنکه نشان از تسلط و چیره دستی‌اش در شعر و ادبیات داشته باشد حاکی از شجاعت و اعتماد به نفس اوست. اکبر گنجی در پیام چند روز پیش خود به مراسم بزرگداشت سیمین بهبهانی به همین خصیصه شجاعت او توجه کرده است. سیمین بهبهانی با شجاعتی که گاه به تهور و بی‌باکی می‌ماند برای حقوق و آزادی‌های مدنی و برابری زن و مرد با سفاکان خونریز و بیرحم پنجه در پنجه افکنده است. اما این همه شجاعت او نیست. اوج شجاعت او وقتی است که می‌بینیم بی‌ترس و واهمه از «مدعیان روشنفکری» و «جو و فضا» کشیدن کاریکاتور از پیامبر اسلام را هم محکوم می‌کند. سیمین از اهالی «ایمان» است. جدش آیت الله حاج میرزا حسین حاج میرزا خلیل (سر دودمان خاندان خلیلی عراقی) است؛ یکی از سه مرجع تقلید مشروطه طلب و حامی انقلاب مشروطه و مخالف حاج شیخ فضل الله نوری. پدرش عباس خلیلی است؛ روزنامه نگار، شاعر، و سیاستمداری که در جوانی به جنگ استعمار انگلیس در عراق رفت؛ و عربی‌دان بود و در ادب دستی داشت. از عباس خلیلی ترجمه‌های شیوایی از آثار نویسندگان عرب در باره تاریخ اسلام بر جای مانده است. «پاسداران تاریکی و جهل» که همه «دین وایمان» را زیر عبای خود احتکار کرده‌اند بر نمی‌تابند که «دیگران» هم «ایمانی» و «اعتقادی» داشته باشند. اما سیمین از این بابت هم خاری است در چشم آنان.
سیمین «زن» است؛ و از زن بودن خود هیچ احساس نقصان نمی‌کند. برای همین با صراحت و با افتخار شخصیت زنانه‌اش را در اشعارش به نمایش می‌گذارد. سیمین «باسواد» است؛ و از همین‌رو «سنت‌شکن» است. او «عصیانگر» نیست. «عصیان» واکنشی است روانی به یأس‌ها و سرخوردگی‌ها و اغلب برآمده از بیدانشی و بیچارگی. اما «سنت شکنی» کنشی است تکاملی و آگاهانه و برآمده از «درک» و شناخت عمیق کاستی ها .
سیمین چون «باسواد» است و چون «از خانواده‌ای اصیل» است و چون «اهل ایمان» است، «قرآن» هم خوانده است؛ و چون «سنت‌شکن» است می‌داند که «چگونه» بخواند. او در یکی از اشعار تازه‌اش برداشتی آزاد و زیبا و شاعرانه و تمثیل‌وار از آیه «افلا ینظرون الی الابل..» کرده است؛ و گرچه زبانش در این شعر سخت تند و تیز و برنده است (مثل زبان همه زن ها!) اما باز هم «ساربان» را دلسوزانه هشدار داده است که این «شتری که نه ز آب و گل، که سرشتندش ز سراب و حوصله»، بالاخره «حوصله»‌اش سر خواهد آمد و آنگاه «جنون بر آمده با صبرش نرود سبک به گرانباری». اما تاریخ نشان داده که «ساربان»های مخمور و مغرور قدرت گوششان به این هشدارها کمتر بدهکار بوده و آن قدر لجاجت می‌کنند و آن قدر این شتر را از این مکه به آن مدینه و از این سراب به آن سراب و از این فریب به آن فریب می برند تا سر و کارشان با «دو تیشه رخشان در صف خشونت دندان‌ها» بیفتد.(1)
تا نام مقاله (این پنج سیمین) با محتوایش کمی تناسب داشته باشد از چهار سیمین دیگر هم یاد می‌کنیم: سیمین قدیری، سیمین آقارضی، سیمین غانم، و سیمین دانشور. وجه مشترک این پنج سیمین (پس از سیمین بودنشان!) در این است که اولاً همگی «هنرمند» اند و «هنرآفرین»؛ و ثانیاً همگی محکومان انزوای تحمیل شده از سوی «ساربان»های رژیم فناتیک و قرون وسطایی ارتجاع مذهبی موسوم به جمهوری اسلامی هستند که همچون بختکی بیست و هفت سال است که بر روح و روان ایران و اسلام افتاده است.
از این پنج سیمین سه تن از اهالی موسیقی‌اند که اگر به «ترانه سرایی» سیمین بهبهانی و سابقه‌اش در بخش موسیقی رادیو توجه داشته باشیم او را نیز می‌توان از «موسیقائیان» به‌شمار آورد. سیمین قدیری با صدایی اپرایی و مسحورکننده و در عین‌حال لطیف و خیال‌پرور؛ وقتی «سپید رنگ پاکی»(2) و «گندمزار»(3) و «سنگ و سنگ و سنگ»(4) را برایت می‌خواند آبشاری از لطافت و مهربانی و زیبایی بر سرت فرو می‌ریزد. در سبک و لحن و نغمه و ملودی فقط «پری زنگنه» همتای او و شاید برتر از اوست. این خواننده‌ای که به هیچ فساد و انحرافی آلوده نشد و با متانت و پاکی و نجابت زندگی کرد و برای کودکان این مرز و بوم زیبایی «گندمزار» و «سنگ و آب و کوهسار و جویبار» را با «صدایش» به «تصویر» کشید، در تمام سالهای حاکمیت «مکتب» در محاق و انزوا بوده است. نمی‌دانم «کمیته‌چی‌های مکتبی» آیا به سراغش رفتند؛ آیا «پاکسازی» هم شد یا نه، نمی‌دانم. این اواخر، منظورم دوران خاتمی است، یکی دو تا کنسرت به نفع کودکان برگزار کرده است. اما دستگاه رسمی البته که با او و امثال او کاری ندارد.
اما سیمین آقا رضی؛ این استاد مسلم و بی بدیل «قانون» ، ساز جادویی شرق، همان است که توسن تیز تک انگشتانش وقتی به تقریب بر صفحه قانون می‌دود(5)، هوش از سر شاه و وزیر می‌رود و مستمع را به سیر «عراق» و «حجاز» و «اصفهان»(6) می‌برد. سالهای حاکمیت «خونین و سربین» مکتبیان همه بی «قانون» گذشته است.آخر«خون و سرب» را با «هنر» و «ساز» چه کار؟ مخصوصاً اگر نام ساز «قانون!» باشد و نام نوازنده‌اش «سیمین»! که تکلیف هر دو با «پاسداران تاریکی و تعصب و تزویر و ریا» روشن است. نمی دانم در ایران است یا در خارج؛ هر کجا هست خدایا به سلامت دارش.
سیمین دیگر، سیمین غانم است. نسل ما که او را خوب و «به خوبی» می شناسد؛ جوانان امروز را نمی دانم. اما می بینم که در نتیجه «حاکمیت جهل و جور» چگونه راه گم کرده اند و مدونا و سلین دیون و جنیفر لوپز و بریتنی اسپیرز و ... را خوب می شناسند(7). کار به کجا کشیده است که حالا باید سیمین غانم را معرفی کرد. این خواننده ای که هرگز خود را به ابتذال نیالود. این نغمه خوان «گل گلدون» و «قلک چشات» و «نور مقدس» و ... را. او که در جام حنجره اش شرابی جادویی دارد اما نه سکرآور و خواب کننده که فکرآور و یادآورنده و نوستالژیک. آیا رفتار «کمیته چی های مکتبی» با او چگونه بوده است. این نیز نمی دانم. اما در محاق بودن این سیمین ماه را دیدیم و می بینیم. اگر چه یکبار شاید در زمان رفسنجانی و یکی دو بار در زمان خاتمی موفق شد برای «خواهران» کنسرتهایی برگزار کند. سیمین غانم اگر می خواست می توانست مثل دیگر خوانندگان ، «جلای وطن» کند و در خارج از ایران «گل» کند، اما محرومیت و انزوا را به جان خرید و در ایران ماند. نسل ما این «گل گلدون» را از «یاد» نبرد و نمی برد؛اما خدا می داند که در این انزوا و قدرناشناسی«دلش» چه «فریاد»ها کرده است.(8)
و اما سیمین دانشور؛ استاد منحصر به فرد «زیباشناسی و انتقاد» و همسر «جلال آل احمد»؛ همو که «جلال» آثارش را پیش از چاپ به او می سپرد تا نقد کند و پس از زیر و بالا کردن های سیمین به دست چاپ می سپرد. به قول جمال زاده «پس باید زن باکمالی باشد».(9) این «طوطی»(10) شیرین سخن، این خالق «سووشون» و این شهبانوی ادبیات و رمان فارسی اکنون سالهاست که«به یاد دوست که جلال زندگیش بود»(11) معتکف «جزیره سرگردانی»(12) است؛ او در رمان جذاب و دلنشین«سووشون»با نثری زیبا و فاخر و«زنانه و مادرانه» با بهره گیری از داستان سیاوش در اساطیر ایرانی و درک و شناخت کافی و عینی از شرایط استان فارس در جنگ جهانی دوم(مکان و زمان وقوع داستان) به مفهوم «شهادت» پرداخته و «گریز» به «صحرای کربلا» زده است. سووشون بدون شک یکی از شاهکارهای ادبیات معاصر ایران است. من خواندن این رمان را به همه جوانان ایران توصیه می کنم. سماحت و سعه صدر «رژیم دیکتاتوری شاه» را ببین که در آن دوران، این کتاب که به هر حال چالشی فرهنگی با آن رژیم بود،به دفعات و با شمارگان بالا چاپ شد و همراه با «بوف کور» صادق هدایت یکی از دو پرفروش ترین کتابهای آن دوران بود؛و در حاکمیت لابد «آزاد» مکتبیان میر حسینی(13)، سالهای طولانی در زنجیر توقیف و سانسور گرفتار ماند. گویا در دولت مستعجل خاتمی تجدید چاپ شد. امروز مکتبیان در رودربایستی برداشتهای ارتجاعیشان از اندیشه های جلال آل احمد اجازه می دهند گهگاه از «این سیمین» یادی شود.
از این پنج «سیمین» هنرمند یکی (بهبهانی) به یمن همت و شجاعت و روح جوشانش پرده انزوا را درید و به جنگ «پاسداران تاریکی و فریب» رفت. آن چهار دیگر سرنوشتشان آن بود که یاد کردیم. انصاف را که بر آنان نمی‌توان خرده گرفت که چرا برنخروشیدند و به انزوا تن دادند.آنان در حاکمیت بلا منازع «جهل و جور وتعصب» چه می توانستند کرد؟و مگر از سیمین آقارضی جز «استادانه نواختن» ، و از آن «دو سیمین» جز «خوب خواندن» و از آن دو دیگر جز خوب نوشتن و سرودن ،انتظار دیگری هم می توان داشت؟این وظیفه ما بود که باید «حق»مان را طلب می کردیم و به حاکمیت بی‌چون و چرای «مکتبیان» تن نمی‌دادیم و با صدای بلند می‌گفتیم آهای برادر مکتبی میر حسین موسوی! و آهای دیگر مسئولان مکتبی فعلی!! شنیدن صدای ساز سیمین حق ماست؛ شنیدن آواز آن دو سیمین هم حق ماست؛ وخواندن کتاب آن سیمین هم حق ماست؛ و خواندن شعرهای آن یکی سیمین هم حق ماست. آهای گشایندگان دکان تزویر و ریا! «آزادی» و «عدالت» و «رفاه» و «امنیت» که وعده اش را می دادید پیشکشتان؛چرا به قول احمد شاملو «دهانمان را بو می کنید مبادا گفته باشیم دوستت دارم»؟ نه خیال کنید که به این «مطالبات» پاسخ نمی دادند! اتفاقا دستگاه«مسئول» و «مکتبی» ولایت فقیه که خود را «مسئول بهشت و جهنم» ما می دانست با هزار زبان و هزار تمهید به این مطالبات پاسخ می داد! در «قلعه حیوانات»(14) هیچ سوالی و هیچ مطالبه ای بی پاسخ نمی ماند.کتاب می خواهید؟ «گناهان کبیره آیت ُالله دستغیب شهید محراب». سرود می خواهید؟ « خمینی ای امام». آواز می خواهید؟ « برادر آهنگران».شعر می خواهید؟ «خیل شاعران مکتبی». ساز می خواهید؟ «استغفرالله! برادر در روایت است خانه ای که در آن صدای ساز و آواز بلند باشد تا چهل روز....». حتی اگر «مرگ» هم می خواستیم بهترین نوع آن را که «شهادت» باشد در «جبهه های نبرد حق علیه باطل» برایمان تدارک دیده بودند. نخندید! به خدا طنز نیست. واقعیت است؛ منتهی واقعیتی «عریان».
امروز، البته روزگار را «حالتی» دگر است. اما فقط «حالت»اش فرق کرده و «جوهر»ش همان است که بود. زیر سایه «مقام معظم رهبری» و «مصباح یزدی» و «احمد جنتی» و «آیات عظام» و «علمای اعلام» و «مراجع تقلید» و «انصار حزب الله» و «قاضی مرتضوی» و «مسعود ده نمکی» و «حسین الله کرم» و «حسین شریعتمداری» و «صفار هرندی» و «ضرغامی» و ..... چه چیزی می‌تواند فرق کند؟ به کدامشان می‌شود گفت ما «سیمین»هایمان را می‌خواهیم؟ آخر این «پشمینه پوشان تندخوی ناشنیده بوی عشق»(15) را با «نغمه غانم» و «ترانه قدیری» و «ساز سیمین» و «شعر بهبهانی» و «قلم دانشور» چکار؟ این «پاسداران تاریکی» را با این همه «بدر نورافشان» چکار؟ آنان را یک «عشرت شائق»(16) بس تا «عیششان مدام» باشد.
اما ما «فریب خوردگان» تا مطالبه «حقوق» خویش نکنیم و «سیمین»ها از یاد بریم، هر روز به چیزی سرگرممان کردند؛ و از سرابی به سرابی بردند. در ابتدا «انقلاب» نوپا بود و «توطئه» ضدانقلاب را باید خنثی می کردیم؛ سپس «گروهکها» در کردستان و جاهای دیگر «توطئه» کردند و باید کشور را از خطر تجزیه حفظ و «اسلام» را در برابر «کمونیسم» یاری می کردیم؛ سپس«جنگ تحمیلی» فرا رسید که به گفته رهبر از«نعمات الهی» بود(البته برای حاکمیت واقعا نعمتی بود و بیخود نبود که به پایان آن تمایلی نداشتند)و...تا امروز که «انرژی هسته ای حق مسلم ماست» . برادر! ایثار کن؛ انرژی هسته‌ای مهمتر است یا شعر سیمین؟! همینطورها 27 سال است که در «لحظات حساس و سرنوشت ساز» به‌سر برده‌ایم. «لحظه»ای که بیش از «ربع قرن» طول کشیده است!
دریغ و درد که «آن روزها رفتند».(17) روزهای پیش از حاکمیت ولایت فقیه. روزهای پیش از فرارسیدن «عدالت اسلامی». همان روزها که«آزادی» نبود. وقتی با هزاران شوق و امید به نام «آزادی» و «استقلال» و «حکومت عدل علی» با سرنوشت خود و ایران دست به«قمار بزرگ» زدیم، هرگز به «باخت بزرگ» فکر نمی کردیم و نمی دانستیم چه فاجعه بزرگی در انتظار ایران و ایرانی و اسلام و مسلمانی است. اگرچه آن شاه بی تدبیر در آخرین پیامش به ملت ،از طبقات مختلف مردم خواست که به تبعات کار خویش بیندیشند؛ و بویژه از جوانان ایران خواست «تا به آینده خود و ایران ضرر نزنند»(18)، اما در غلبه هیجان و احساس و«آن سراب فریبنده پیش رو» خردورزی جایی نداشت و نمی توانست داشته باشد. آن روزها فکر نمی کردیم «حکومت اسلامی» یعنی چه؟هر هشداری هم که اهل خرد و عقل می دادند «توطئه»ای بود از سوی«رژیم» تا در «صفوف متحد ملت» رخنه ای وارد آورد و رژیم «خائن و مزدور و وابسته» شاه را نجات دهد. بگذریم که بسیاری از عقلا هم «بوی کباب» به مشامشان خورده بود غافل از این که «خر داغ می کنند». پس از شاه ، شاهپور بختیار هم هشدار داد و از رفتن «دیکتاتوری چکمه» و آمدن «دیکتاتوری نعلین» با شجاعت و صراحت سخن گفت. اما ثمره این پیش بینی او که به زودی به حقیقت پیوست ،در ان روزها جز فحش و ناسزا به او چیز دیگری نبود. در واپسین روزها مصطفی رحیمی، روشنفکری که هیچ وابستگی به «رژیم» نداشت، نیز در مقاله ای مستدل در روزنامه آیندگان با عنوان «چرا با حکومت اسلامی مخالفم؟» خطرات «حکومت اسلامی» را یادآور شد؛ او نیز هدف تیر تهمت ها و انتقادها قرار گرفت و تا آخر عمر دیگر سر بلند نکرد. ندای «آزادی»خواهی و «استقلال»خواهی و «اسلام»خواهی «بت شکنی» که چندی بعد خود «بت» شد(19) ، «مات» و «مسخ»مان کرده بود و حاضر نبودیم به هیچ چیز بیندیشیم. چنان در «شب» رفتیم تا به «نهایت» آن رسیدیم(20). اما این همه فقط از سر بیخردی و نافهمی و بیسوادی نبود. ما کتاب می خواندیم و شعر و موسیقی و «قانون» هم گوش می دادیم؛ و «سیمین»ها می شناختیم. آن بلا را غفلت و خوشباوری و ساده دلی بر سرمان آورد. «بت شکنی که بت شد» به ما نمی‌گفت در «ولایت فقیه» او به نام دین با «آزادی» و «قلم» و «اندیشه» چه خواهند کرد؛ و بر سر «هنر» و «هنرمند» مکتبیان چه خواهند آورد.
این همه گفتم تا نسل جوان امروز و فعالان عرصه آزادی خواهی بدانند که گاه در شور و شوق و شعار چگونه می‌شود که «مسخ» شد و به هیچ عاقبتی نیندیشید. اگر کسی در آن روزها به ما می‌گفت در «حکومت اسلامی» که برای آن مبارزه می‌کنید و سر از پا نمی‌شناسید و حنجره می‌درانید و خون می‌دهید و ....، دیگر «سووشون» سیمین دانشور چاپ نخواهد شد؛ سیمین قدیری نخواهد خواند؛ سیمین غانم نغمه‌ای سر نخواهد داد؛ و سیمین آقارضی «قانون» نخواهد زد؛ و سیمین بهبهانی «سوژه» دستگاههای امنیتی خواهد شد مگر باور می‌کردیم؟ من از «اختناق» و «سرکوب» و «جنگ» و «فاجعه اقتصادی» و «فحشا» و «فقر» و «قتلهای زنجیره‌ای» و .... دیگر «دستاورد»های حکومت اسلامی سخن نمی‌گویم؛ اگر و فقط اگر، به من یکی می‌گفتند که در «حکومت اسلامی» سرنوشت این «پنج سیمین» چنین خواهد بود که هست (و من هم باور می‌کردم) محال بود که در آن راه حتی یک گام بردارم؛ چه رسد به آن «جانفشانی‌ها» و «ایثارها». افعی خوش خط و خال «انقلاب»، همه ما «خرگوش»ها و «سنجاب»ها و «آهو بره»ها را «افسون» کرده بود. به یاد دارم آخرین باری که از «جبهه‌های نبرد حق علیه باطل!» باز می گشتم در راه چند بار بی‌اختیار به یاد این شعر زیبای سیمین بهبهانی افتادم که در نوجوانی از برش داشتم و می‌گفت: «ما که بودیم؟ رهنوردی کور در گذرگاه راه گم کرده...»(21). وصف حال نسل ما این شعر گویای ناصرخسرو هم هست که قرنها پیش گویا روزگار ما را می‌دید و یا خود مثل ما تجربه کرده بود که فرمود: « از شاه زی فقیه رفتنم چنان بود که من گویی ز بیم مور در دهن اژدها شدم».
دریغ و یاد از آن روزها؛ روزهای پیش از حاکمیت ولایت فقیه؛ همان روزها که ما سیاهش می‌خواندیم، چون «سیاهی» را نمی‌فهمیدیم؛ «سیاهی» را در این 27 سال دیدیم و چشیدیم؛ و چه درست می‌گفت آن «دیکتاتور» که جریان مذهبی مخالفش را «ارتجاع سیاه» (22) می‌نامید. حتی اگر روزهای شاه هم سیاه بود باز هم دریغ از آن روزها. دست‌کم در آن روزها قرص سیمین هیچ ماهی در محاق نبود. در آن روزها «صوت داوودی عبدالباسط شانه بر شانه آواز پریسا می رفت». (23) در آن روزها «قلم» و «اندیشه» و «هنر» اینگونه در زنجیر «تعصب» و «ارتجاع» گرفتار نبود. آن روزها «روز» بود اگرچه سرد و ابری وخاکستری؛ و این روزها «شب» است؛ شبی سیاه و تاریک. بارالها، ایزدا، ربا، خدایا؛ این «شام، آخر» کی شود؟

تهران ؛ بهار1385؛
ع. راکع

تبليغات خبرنامه گويا

[email protected] 

وقتی مقاله را در پایان مرور کردم دیدم که از نظر سبک و سیاق چندان یکدست نیست. نثر مقاله گاه ادبی و شاعرانه است و گاه به طنز و هزل آلوده؛ و گاه جدی و روایی. نویسنده، «نویسنده» نیست و ادعایی هم در این باب ندارد؛ «شتر»ی است که «حوصله»اش سر رفته و «شقشقه هدرت» و بقیه قضایا. می بخشید.
ع. راکع


1-این شعر سیمین را حتما بخوانید:
و نگاه کن به شتر آری که چگونه ساخته شد باری
نه ز آب و گل ، که سرشتندش ز سراب و حوصله پنداری
تا آنجا که می گوید:
و جنون دو تیشه رخشان شد به صف خشونت دندانها
که ز صبر کینه به بار آید که ز کینه زخم شود کاری
و نگاه کن که به کین توری رگ ساربان زده با دندان
ز سراب حوصله تنگ آمد و نگاه کن به شتر آری
2 و 3 و 4-نامهای ترانه هایی از سیمین قدیری.
5-منوچهری دامغانی گوید: همی راندم فرس را من به تقریب چو انگشتان مرد ارغنون زن؛ تقریب نوعی دواندن اسب است که در آن اسب پای چپ و راست خود را به نوبت و موزون بر زمین میزند.
6- عراق و حجاز و اصفهان؛ نامهای گوشه هایی از دستگاه های موسیقی ایرانی است.
7- این اسمها را فرخنده خانم، دختر جوانی که این مقاله را تایپ می کرد، برایم ردیف کرد؛ و البته سیمین غانم را نمی شناخت!
8- برگرفته از بیت اول این ترانه سیمین غانم: گل گلدون من نرفته از یاد تو بیا تا دلم نکرده فریاد.
9- نقل به مضمون از نامه جمالزاده به آل احمد.
10- اشاره به کتاب «چهل طوطی» سیمین و جلال.
11- جمله ای که سیمین در ابتدای رمان سووشون (قبل از آغاز کتاب) آورده است.
12- نام رمانی که دانشور پس از انقلاب نوشته است.
13- منظور میر حسین موسوی، نخست وزیر محبوب آقای خمینی، است که به مکتبی معروف بود و بیشتر جنایات فرهنگی و غیر فرهنگی در دوران همین شخص، که ادعای روشنفکری هم دارد، و به کارگزاری او انجام شد.صرف نظر از مسئولیتی که درباره همه آنچه که در دوره او انجام شد (از جمله ادامه جنگ و....) بیشتر کارگزاران فعلی هم بچه مکتبی های دست پرورده دوران او هستند. اغراق نیست اگر او را معمار و سازنده اداری و سیاسی جمهوری اسلامی بدانیم. «جمهوری برکشیدگان به ناسزا» محصول مستقیم عملکرد این عزیزدردانه روشنفکری مذهبی سیاسی ایران است.
14- عنوان داستان معروفی از جرج ارول در توصیف دولتها و جوامع «مکتبی».
15- حافظ گوید : پشمینه پوش تند خو کز عشق نشنیده است بو ازمستی اش رمزی بگو تا ترک هشیاری کند
16- نام یکی از «خواهران راهیافته» به مجلس فعلی که بسیار هم جنجالی است.
18- نقل به مضمون از آخرین پیام شاه.
19- «خمینی بت شکن» یکی از القاب و اوصاف آیت الله خمینی در ادبیات انقلاب بود.
20-شعری از فروغ فرخزاد : من از نهایت شب حرف می زنم.
21- نمی دانم خانم بهبهانی چه فکر خواهد کرد اگر بداند در میان بسیجی ها هم کسانی بوده اند که او را و شعر او را می شناخته اند؛ و درباره آنان چه فکر خواهد کرد. او که مادر است باید همه فرزندان خود را به یک چشم نگاه کند؛ مخصوصا فرزندان ره گم کرده را بیشتر توجه کند..
22- عنوانی که شاه به مخالفان روحانی خود داده بود.
23-شعری از یک شاعر معاصر ؛ بد نیست بدانید کتاب شعر این شاعر برای همین یک جمله توقیف است و مجوز چاپ نمی تواند بگیرد. بررس (سانسورچی) محترم مکتبی و با سواد این را «تشبیه! نادرست و ناروا » دانسته و برای جلوگیری از گمراه شدن من و شما فرمان به حذف آن داده است.ممیزی کتاب؛ صفحه241.

Copyright: gooya.com 2016