به گل های گلدان ها آب می دادم ,گرفتاری های ريز و درشت امان نداده بودندچند روزی دستی به سر و روی شان بکشم. پژمرده شده بودند. سی تايی می شدند.
در ميان آن همه گلدان اما فقط گل های يک گلدان سر حال و شاداب بودند , گل های گلدان ارکيده ارغوانی,که شيارها و نيزه های پر گرد وغبار نور آفتاب زيبا ترشان کرده بود. گلدانی که يکی از دوستان امريکايی" اميد" برايش هديه آورده بود.
داشتم به ارکيده ارغوانی آب می دادم که اميد صدايش در آمد:
" بابا اون گلدون......."
حرف اش را خورد, اما خنده هنوز توی چشم ها و روی صورت اش بود.
" اون گلدون چی پسرم؟ چی می خواستی بگی؟"
چيزی نگفت.
داشتم گلبرگ های پرپرشده وشاخ و برگ های خشک شده شان را جمع می کردم. از ارکيده ارغوانی رد شده بودم ومی خواستم سراغ گلدان بعدی بروم که :
" ارکيده ها گل های قشنگی ان بابا , نه؟"
" آره پسرم , هم قشنگن هم مقاوم , ببين گلای همه ی گلدونا پژمرده شدن جز اين يکی"
باز خنده توی چشم ها و صورت اش ريخت:
" آخه بابا اون گلا....."
" آخه اون گلا چی پسرم؟ چی می خوای بگی ؟"
چيزی نگفت, خندان و رقصان در حال رفتن گفت:
" آخه بابا اون گلا رو اگه آب بدی پژمرده ميش"
و رفت.
شک کردم , برگشتم و دستی بربرگ ها و گلبرگ های ارکيده ارغوانی کشيدم:
" چقدر طبيعی به نظر می رسن !"
امريکا, بهار ۲۰۰۶