چهارشنبه 22 آذر 1385

بگذارید دراین کشتزار گریه کنم، به مناسبت تولد شاعر، شاملوی ما، کيوان باژن، Jour 4 Peace

خواب آن بی خواب را یاد آورید!

بگذارید دراین کشتزار گریه کنم

کیوان باژن- هستند -و چه بسیار- کسانی که کلمات یارای آن ندارد که بتوانی از عظمت، پای مردی و ترنم سبز بودن شان بگویی.

کلمات، چه عاجزند، وقتی بخواهی در وصف این «شیرآهن کوه مردان» واژه سازکنی...! که گاهی حسرت به دلت می ماند...

و گاهی نیز به این فکر می کنی که شاید با قطعه ای موسیقی یا قلم مویی که روی بوم نقاشی به حرکت درمی آوری بتوانی... اما عظمت روح تسخیرت می کند و...

قطاری كه نیم شبان نعره كشان از ده ما می گذرد
آسمان مرا كوچك نمی كند
و جاده ای كه از گرده پل می گذرد
آرزوی مرا با خود
به افق های دیگر نمی برد

در سال ۱۳۰۴ در کوچه پس کوچه های تهران، کودکی پا به آوردگاه جهان گذاشت که سالیان بعد، غول زیبای تعهد، از آن سر برون آورد و شاعری شد که هیچ گاه مردم اش را فراموش نکرد و همواره فریادهایش از درد مشترکی سخن می گفتند و از خاکی که باید سبز باشد و... نیست.

قصه نیستم که بگویی
نغمه نیستم که بخوانی
صدا نیستم که بشنوی
یا چیزی چنان که ببینی
یا چیزی چنان که بدانی
من درد مشترکم
مرا فریاد کن!


«احمد شاملو» را می گویم که دمی از تلاش و کوشش و ادای مسئولیت انسانی اش نیاسود و همه عمرش را سرودی کرد تا مردم وطن اش در هاله ای از واقعیت، معنای حقیقی زندگی را باور کنند.

و شیرآهن کوه مردی...
شیری؛
از بیشه های سوخته ی شرق
کوهی؛
آبداده به آه کولیان جهان
ازبیشه های سوخته ی شرق

...

غروب تو، اما
طلوع دوباره ای است


احمد شاملو (ا.بامداد) در بیست و یکم آذر سال ۱۳۰۴ در خیابان «صفی علی شاه» به کشتزار زندگی وارد شد. دوره دبستان را در خاش، زاهدان و مشهد و دبیرستان را در بیرجند و مشهد و تهران گذراند و هرچند بعدها در گرگان و رضاییه سعی کرد تحصیلات دبیرستان را دنبال کند، اما نوع شغل پدرش که افسر ارتش بود و خانه به دوشی های اجباری خانواده، مجبورش کرد به ترک تحصیل. شاملو در همان آغاز جوانی وارد فعالیت های سیاسی شد که پیامد آن دستگیری در تهران و انتقال به زندان متفقین در رشت بود و به این ترتیب بیست و یک ماه را به جرم جاسوسی برای آلمانی ها در زندان گذراند تا سال ۱۳۲۴ که آزاد شد.

«سال ۱۳۲۰ من جوانکی در حدود پانزده و نیم ساله بودم... یک چیزی توی ذهن ام فرو رفته بود که روس و انگلیس مانع پرواز این ملت بدبخت هستند... به این سادگی وارد یک جریان ضد متفقین شدم که کارم به زندان کشید... سی و دو، سه نفر از کارمندها و کارچاق کن های دولتی را هم گرفته بودند. دیدم این آدم ها که نام و آوازشان مثل صدای طبل تو کله می پیچید، چه قدر حقیرند... سر یک تکه نان که این، از بشقاب آن برمی داشت دعواشان می شد. خود این برخورد برای من، یک نوع دانشگاه بود که آدم های سیاسی و ژنرال ها و سرلشگرها و مدیرکل ها، آدم هایی واقعن بی معنا و بی شخصیت و خالی و پوچ هستند.»

در همین دوران است که با مرگ به طور جدی آشنا می شود. این آشنایی اما، به همان اندازه زود بود که آغاز فعالیت های سیاسی اش. زمان، زمان پیشه وری است و دموکرات های چریک، او را به همراه پدرش «حیدر شاملو» می گیرند، تا پای دیوار، به گلوله ببندند.

«سال ۱۳۲۴ بود. از زندان متفقین آزاد شده بودم و با خانواده به رضاییه می رفتم. پدرم افسری بود که به دلیل کله شقی هایش، همیشه از این طرف کشور، به آن طرف کشور تبعید می شد. خاش، چابهار، مشهد، یک ماه این جا، دو ماه جای دیگر. حالا نوبت رفتن به رضاییه بود. کلانتر مرزی بود. داخل ساختمان دولتی نشسته بودیم که دموکرات ها به سراغ مان آمدند. ما -من و پدرم- را گرفتند و بردند. مدتی ما را کت بسته در انتظاری کشنده، در پناهگاه، نگاه داشتند. شب که شد ما را جلوی دیوار، رو به روی جوخه اعدام بردند و چشم مان را بستند. فداییان مسلح، به خط شدند و پدرم در این لحظه طوری ایستاد که سپر بلای من باشد. خودم را کنار پدر کشیدم. تن به مردن داده بودم. دل تو دلم نبود. مرگ را یقین داشتم. اما مرگ با شلیک های ناگهانی نمی آمد. انتظار، کشنده و طولانی بود... هجوم هزاران خاطره در ذهن ام، مرا به سرحد انفجار کشانده بود. چرا معطل می کردند؟ چرا کارم را تمام نمی کردند؟ دو ساعت جلوی جوخه اعدام ایستاده بودیم. علت تاخیر مرگ این بود که فرمانده پناهگاه، یک آن در تصمیم خود تردید کرده و مصلحت دیده بود که با فرمانده اش مشورت کند. فرمانده او، پدرم را خوب می شناخت و پادرمیانی اش باعث نجات ما از مرگ شد. تکلیف من در این دو ساعت، با مرگ و زندگی روشن شد. پس از آن، هیچگاه از مرگ نهراسیدم. مرگ تن برایم بی اعتبار شده بود... من عشق را یافته بودم. زیبایی را، حماسه حیات را... از آن شب به بعد، هیچ چیز در زندگی، مرا نترسانده است. بر مرگ پیروز شده بودم و بر تمامی ترس هایی که از جسم زاده می شود... راستش موضوع زندگی و مرگ تن را سال هاست که برای خودم حل کرده ام و با هیچ کدام مسئله ای ندارم. انسان، کاملن برحسب تصادف به دنیا می آید، اما مرگش حتمی است و همین مقدار مرگ است که به زندگی معنا می دهد. انسانی که دانسته زیسته و لحظه لحظه عمرش معنا داشته، آبروی جامعه، پشتوانه سربلندی و بخشی از تاریخ یک ملت است. حتا هنگامی که محیط او، به درستی درکش نکند. من به خاموشی تقدیری جسم او اشک نمی ریزم. حضورش حرمت آموخت و لاجرم غیابش به این حرمت، ابعاد افسانه ای می بخشد.»

هرگز از مرگ نهراسیده ام
اگرچه دستانش از ابتذال شکننده تر بود
هراس من -باری- همه از مردن
در سرزمینی است
که مزد گورکن
از آزادی آدمی
افزون باشد.


فعالیت ادبی شاملو متعاقب همین دوران، و یک سال بعد از ازدواج اولش درسال ۱۳۲۷ آغازید. نخست اداره پنج شماره مجله «سخن نو» و بعد هم، مسئولیت هفت شماره از نشریه «روزنه». بعدها بود اما، درسال ۱۳۳۰ که مجموعه شعرش به نام «قطعنامه» منتشر شد.

«خود من، شعر را از طریق نیما شناختم. پیش از او فقط به حافظ دل بسته بودم. بعد برحسب اتفاق، به ترجمه فرانسوی شعری از لورکا برخوردم که کنجکاوی مرا به شدت برانگیخت. اما دستم به جایی بند نمی شد. خرید کتاب پول لازم داشت.»


تولدی تازه

اگر تردید فرمانده رضاییه و مشورت او با فرمانده بالا دستی اش را تنها معجزه ای استثنایی در این سرزمین اعجاز که به تعبیری سرزمین گل و بلبل نیز نامیده شده (!) بدانیم که به هرحال جوانی را از مرگ نجات داد و تولدی بود برایش، تولد حقیقی شاملو -شاملوی هنرمند- در سال ۱۳۳۶ با انتشار مجموعه شعر «هوای تازه» رخ داد. او به این ترتیب توانست خود را به عنوان شاعری جوان که راهی نو را در شعر بعد از نیما می جست، بشناساند. شاملو ازاین سال تا سال آشنایی و بعد ازدواجش با «آیدا» یعنی سال ۱۳۴۳ که در واقع ازدواج سومش نیز بود و شروع زندگی به شدت عاشقانه اش با او، به ترجمه و انتشار رمان «پابرهنه ها» اثر «استانکو» و قصه ای کودکانه با عنوان «خروس زری و پیرهن پری» و مجموعه شعر «باغ آیینه» دست زد و هم چنین به مدت دو سال سردبیری «کتاب هفته» را عهده دار بود. نتیجه ازدواج عاشقانه اش با آیدا همچنین دو دفتر زیبا و به یادماندنی به نام های «آیدا درآینه» و «آیدا، درخت، خنجر و خاطره» است که نشان دهنده علاقه اش به آیدا و زندگی مشترک با او بود.

اما چیزی که در فعالیت های شاملو چه در روزنامه نگاری و چه در شعرهایش نمود دارد؛ تفاوت سبک کارش با دیگران است. بی ادعایی او و عشق به کار، همچنین دغدغه او برای تحقق ارتباط هرچه بیش تر بین «روشنفکر» و «توده» اساس کارش بود. چه به لحاظ نوع کار روزنامه نگاری و چه به لحاظ سبک کارش در به وجود آوردن پیوندی بین زبان و گویش و دید کاربردی و نه صرفن انتزاعی. همه این ها چنین تفاوت هایی را آشکار می سازد. چیزی که متاسفانه و صد افسوس در هنرمندان برج عاج نشین سال های اخیر، به کلی محو و نابود شده و دیده نمی شود.

هیاهویی که این روزها در هنر به طور اعم و شعر به طور اخص برپا شده، نه تنها مورد نیاز مردم و در رابطه با کار و معیشت شان نیست بل، این نوع هنر اساسن سعی دارد تا با فاصله گرفتن از مفاهیم کلی عینی و ذهنی مردم، خود را به دردسر نینداخته، آرام در گوشه ای به کارش بپردازد.

شاملو در ادامه فعالیت هایش در سال ۱۳۴۶ هم زمان با تشکیل «کانون نویسندگان ایران» به عضویت آن درآمد و دو سال بعد از آن هم به تدریس زبان فارسی در دانشگاه پرداخت. او هم چنین به کارهای تحقیقاتی و نقد و تحلیل پرداخت. درواقع دهه پنجاه سرآغاز جدیدی در گسترش هرچه بیش تر کارهای ادبی شاملو بود. فعالیت های اما، همراه کلام آتشین اش که دیگر به تندی گراییده بود و البته که به مذاق حاکمان خود فروخته و چپاولگر، خوش نیامد و سرانجام مجبورش کرد جلای وطن کند. انتشار مجموعه شعر «ابراهیم در آتش» در سال۱۳۵۲، کار تحقیقی «حافظ شیراز» ۱۳۵۶، و دفتر شعر «دشنه در دیس» ۱۳۵۶، نمود بارز چنین کلام آتشین و روح تسلیم ناشدنی اوست.

همه این ها از طرفی، تو را به شگفت وامی دارد و از طرفی دیگر، نشانگر نوع کار شاملو بود. این که برای او، حوزه کار، مفهوم نداشت. آن چه مهم بود داشتن ارتباط منسجم با مخاطب و تطبیق هرچه بیش تر فکر و ذهن در جهت ارتقای فرهنگی مردم در جهت استقلال مادی و فکری جامعه و تحقق آزادی بود. به این ترتیب از هر تریبونی استفاده می کرد. از شعر، مقاله و ترجمه گرفته تا کار در حوزه متون کهن، بازنویسی حافظ شیراز، افسانه های هفت گنبد نظامی و ترانه های ابوسعید ابوالخیر و بابا طاهر و خیام.

در این زمینه کوشش بیش ترش معطوف بود به مرتبط ساختن متون قدیمی با علایق امروزی جوانان. انتشار اشعار استادان کلاسیک ما چون حافظ و مولوی و خیام به صورت نوار کاست، با صدای رسای خود او و نحوه درست خواندن این اشعار، حاصل چنین طرز فکری بود.

به راستی چه کسی را سراغ داریم که در سال های اخیر چنین مشتاق و خستگی ناپذیر کار کرده باشد و با تواضعی شگفت، سهم خود را در ارتقای کیفی فرهنگ و ملت کشورش که به آن عشق می ورزید انجام داده باشد؟ این تلاش بی وقفه، تو دهنی جانانه ای است به همه آن هایی که سعی دارند با ادا و اصول روشنفکرمآبانه، جریان هنر و ادبیات را در مسیری بی بو و بی خاصیت و مجرد و انتزاعی رهنمون کنند.

شاملو پس از ترک اجباری وطن، سر از لندن درآورد. اما آن جا هم دست از تلاش برنداشت و با همکاری «غلام حسین ساعدی» البته با مشکلات بی شمار و خرد کننده، دست به انتشار نشریه سیاسی «ایرانشهر» زد که پانزده شماره دوام یافت و سرانجام انقلاب مردم ایران درسال پنجاه و هفت، آرزویش را برای بازگشت به وطن برآورده ساخت .

او پس از بازگشت، بلافاصله دست به کار انتشار «کتاب جمعه» شد. همه این ها اما به غیر از تلاشی است که شاملو برای جمع کردن واژگان کوچه و بازار، انجام می داد که به قولی از هفده سالگی آغاز کرده بود و حتا تا اواخر عمرش هم از کارش راضی نبود و با این که آماده برای چاپ بود اما رضایت نمی داد تا بیماری اش باعث شد که جلد به جلد انتشار یابد. درنتیجه این کوشش ها بود که سرانجام در سال ۱۳۶۲ ( ۱۹۹۸) به همراه «ژوزه ساراماگو» نویسنده پرتوان پرتغالی و خالق اثر به یاد ماندنی و جاودانی «کوری» کاندیدای جایزه نوبل شد که البته این جایزه با همه لیاقت هایی که شاملو داشت، به ساراماگو تعلق گرفت. که اگر چنین می شد هم اکنون وجهه شاملو در عرصه ادبیات ملی و بین المللی نوع دیگری می بود.

اما از دیگر فعالیت های ارزنده شاملو سخنرانی اش در «دومین کنگره بین المللی ادبیات اینترنت» تحت عنوان «جهان سوم، جهان ما» در «آلمان» بود که با عنوان «من درد مشترکم، مرا فریاد کن» ایراد شد و در آن به بیان نظریات اجتماعی و وضع اسفبار کشورهای جهان سوم پرداخت و همین طور اقدام انسان دوستانه شب شعر به نفع آوارگان کرد عراقی در سال ۱۳۷۰ که نشان داد شاملو برای بشریت گریه ساز می کند نه در محدوده جغرافیایی خاصی. هرچند دهه هفتاد، دیگر دهه پیری و بیماری شاملو بود، اما دل پردردش همواره با جوانان بود و از این روست که می بینیم اشعار شاملو همیشه جوانند. مجموعه اشعار «مدایح بی صله» و «حدیث بی قراری ماهان» از جمله کارهای این دهه اوست.

سرانجام قلب پرتپش شاملو در شامگاه دوم مرداد ۱۳۷۹ از حرکت ایستاد و مردم ایران را در سوگ شاعر ملی شان نشاند. جمعیت انبوهی جسد بی جان شاعر را حمل کردند، تا در امام زاده طاهر آرام گیرد و بتواند خواب های ناکرده در طول زندگی اش را جبران کند.


تولدی دیگر

بی شک طنین شعرها و سروده ها و پژواک افکار نهفته در ذات کارهای احمد شاملو هیچگاه فنا شدنی نیست. مرگ، تنها جسم اش را از ما گرفت. شاملو با مرگش، تولدی دیگر یافت. به راستی مرگ چنین انسان هایی چه مفهومی می تواند داشته باشد؟ زیرا مرگ زمانی معنا می دهد که در زیر خروارها خاک محو و نابود شوی. اما بودنت در لحظه لحظه زندگی مردم و در قلب کسانی که با ولع، آثارت را مرور می کنند، حتا پس از مردن، عین زندگی است.

«از دیرباز، سراسر زندگی من، در نگرانی و دلهره خلاصه می شود. مشاهده تنگ دستی و بی عدالتی و بی فرهنگی در همه عمر، بختک رویاهایی بوده است که در بیداری بر من گذشته. جز این هیچ ندارم که بگویم. دیگر چیزها همه، فرعیات است و در حاشیه قرار می گیرد. عدالت، دغدغه همیشگی من بوده و شاید از همین رو است که بی عدالتی، همیشه دست در کار است تا به نوعی از من انتقام بستاند. هنر با مردم است و حقیقت را تبلیغ می کند. حتا هنگامی که مردم، آن را دشمن بدانند.»

«منوچهر آتشی» درمراسم خاک سپاری شاملو غم نامه اش را این چنین سرود:

«در این باغ کوچک، چرا صدای تبر قطع نمی شود؟
چرا صدای افتادن؟
تا کی به سوگ بنشینیم؟

...

در این باغ کوچک، مگر چند سرو و صنوبر هست
که؟
دندان برنده ی تبر، ازشکستن شان سیر نمی شود
غزاله، مختاری، پوینده
پریروز گلشیری، دیروز رحمانی، امروز شاملو
یعنی هفتاد سال شعر مجسم...»


و در قسمتی از پیام کانون نویسندگان ایران که توسط «علی اشرف درویشیان» خوانده شد، چنین آمده بود: «نام احمد شاملو، چون نام بسیاری از هنرمندانی که ریشه در اعماق اجتماع دارند، در دل مردم، نامی جاویدان است. زیرا او در سراسر زندگی پرتلاشش، در کنار مردم ماند. از چشمه زلال ادب و فرهنگش نوشید. بالید و شاعر شد و با هر واژه اشعارش، بغض های فرومانده در گلوی مردم ما ترکید و با ظلم و فساد و سیاهی به جنگ برخواست...»


سخن آخر

احمد شاملو اما، به عنوان بنیان گذار «شعر منثور»، تحولی از نظر موسیقی زبان و بافت کلام و اندیشه عظیم انسانی در شعر به وجود آورد. رسیدن به لحن موسیقی زبان و راز و رمز آهنگ واژگان، چیزی است که منحصر به اوست. آنچه باعث شده تا شعرش تقلیدناپذیر باشد.

کلام شاملو خود رنج نامه ای است از درون...

و دغدغه اش حفظ حرمت انسان هاست...

او همواره نه تنها به ساحت از دست رفته انسان های جامعه اش فکر می کرد بل بشریت را چشم داشت.

شعرهای شاملو همچنین سوگ نامه ای است در رثای انسان های له شده در زیر چکمه قدرت و درعین حال قیامی است علیه همه آن هایی که فساد قدرت را به وجود آورده اند و به چیزی جز منافع شان فکر نمی کنند. او در طول نیم قرن تلاش خستگی ناپذیر به عصیان و اعتراض علیه آنچه غیرانسانی است پرداخت.

تبليغات خبرنامه گويا

[email protected] 


تنها توفان
کودکان ناهم گون می زاید
هم ساز
سایه سانانند
محتاط در مرزها
آفتاب
درهیئت زندگان
مردگانند.


بحث درباره فعالیت های گوناگون شاملو فرصت بسیار می طلبد که در این یادمان کوچک، نه جایش هست و نه ضرورتش. فقط ذکر این نکته ضروری است که با داشتن دو شاعر ملی، «فردوسی» و شاملو، چه طور می توانیم روز ملی شعر را با نام فردی بگذاریم که فرسنگ ها با قله ادبیات ملی ما فاصله دارد و هیچ هم دم برنیاوریم؟

دنبالک:
http://news.gooya.com/cgi-bin/gooya/mt-tb.cgi/32380

فهرست زير سايت هايي هستند که به 'بگذارید دراین کشتزار گریه کنم، به مناسبت تولد شاعر، شاملوی ما، کيوان باژن، Jour 4 Peace' لينک داده اند.
Copyright: gooya.com 2016