دوشنبه 14 اسفند 1385

نگاهی به رمان "فراز مسند خورشيد" اثری تازه از نسيم خاکسار، گيل آوايی

خواندن نوشته های آقای نسيم خاکسار بگونه ايست برايم که بخواهم به موسيقی يی گوش کنم با اين تفاوت که پيش درآمدی که نسيم در داستانهايش و حتی شعرهايش می نوازد، تو بخوانش می نويسد، همواره متفاوت و حال و هوای تازه ای دارد.
نسيم با سحر کلامش در ساخت هماهنگ ولی متفاوت، آدم را می برد؛ با سبک و سياق خاص خود که با آدمی به صحبت می نشيند و در همان راستايی که به فکر وا می داردت، نوازش می دهد و چونان نوای دل انگيز سازی که رها نمی کند تا آنکه بر جان و دل آدمی بنشيند، آدم را با خود همراه می سازد.
خواندن "فراز مسند خورشيد" رمان تازه آقای نسيم خاکسار که در سفری به بروکسل بدستم رسيده، با همه آشنايی های پيشين، مرا باز هم با حال و هوای متفاوتی در خود می گيرد. خواندن رمان "فراز مسند خورشيد" نوای تار جليل شهناز را تداعی کرد برايم در محفل رفيقانه ای که آن رفيق نازنينم خواسته بود که مرا با آن به شگفتی وا دارد(سورپريزم کند بقول معروف!) در آن قطعه تار نوازی استاد جليل شهناز که با حضور هميشه حاضر پرويز ياحقی صورت گرفت، بگونه ای بود که استاد با شروع نواختن دنبال دستگاه، گوشه، مايه ای مناسب حال و هوای خود و جمعی که برايشان شروع به نواختن کرده بود، می گشت. در جستاری بسيار دلنشين و زيبا قطعه اش را به پايان می برد.
رمان تازه آقای نسيم خاکسار را که شروع به خواندن کردم با چنين حال و هوايی بود. نگاهی تازه می داد؛ در همان حالی که مرا با خود به دنيای رمان خويش می برد و ماجراهای آن.
شروع اين رمان زيبا با نگاهی متفاوت به اشياء دور و برم همراه بود گويی که هر کدامشان با من نوعی همزيستی ملموس و زنده دارند. از بی جانی شان خبری نبود. وقتی بی تفاوت از کنارشان می گذرم، به گونه ای مرا به بودنشان هشدار می دهند و گاه به شوخی يا بازيگوشی می نشينند.
نسيم در اين رمان چنين می آعازد:

"بازی را اولين بار ميز توی اتاقم يادم داد. شايد هم زير پوشهای کتانی ام يا دستگيره در آشپزخانه. راستش درست نمی دانم کدامشان شروع کردند. کافی بود کمی بی توجهی کنم، يا حواسم جايی ديگر باشد تا يکی از آنها بازيش را شروع کند و کاری کند که مايه تعجب و حيرتم شود..."

با شروع خواندن رمان "فراز مسند خورشيد" در آغاز احساس می کنی ظاهرا اشياء دور و بر ما، هستند که در اين رمان نقش دارند، اما ماجرا بگونه ای ديگر در جايی ديگر آدمی را می کشاند به طنز غم آلود زندگی روزمره در خراب آبادی که غربتش می گوييم.
زندگی روزمره ای که حتی از در و ميز و صندلی گرفته تا گل و پرنده و آفتاب بسان هم نشين و هم دلی با آدمی حضور زنده و هم نوا دارند.
از حال و هوای ميز و صندلی و بسان جانداری با آنها برخورد کردن و تفسيرشان نمودن ميرسی به حسی دوگانه که به نوعی در تقابل با هم هستند. طنز غم آلودی که نسيم در جای جای رمان تازه اش پيش می کشد، تا بخواهی لبخند به لب آوری، غم غريبی دل آدمی را می گيرد که می مانی بين خنده و اشک، کدام بر چهره ات نقش خواهد بست!
در کنار حضور زنده اشياء هر روز در تماس با ما، که نسيم با شيوه بسيار لطيف و شاعرانه به آنها می پردازد، ناگاه می رسی به اينجا که می گويد:

"اين دنيای گه به هيچ نمی ارزد. حتا به فکر کردن در باره آن. هيچش به روال نيست. و اصلا ارزش ندارد که يک ذره وقت و نيرو برای توضيح آن بگذاری..."

در اينجاست که از روح مادر مهدی تا پرنده ای خو کرده به ديد و بازديد های با نسيم از يک سو و بازی و تعقيب گريز اشياء دور و بر نسيم، به تعريفی بسيار ساده ولی عميق از دنيای خشن کنونی سر در می آوری که ذره ای حتی ارزش وقت و نيرو گذاشتن برای تعريف آن، ندارد.
نسيم در رمان "فراز مسند خورشيد" در هيبت سليم، شخصيت هميشه با تو، يک پا در وطن دارد و خواننده را در حال و هوای ايران با خود همراه می کند. و يک پای ديگر در زندگی مهاجر و غربتی که در آن است.
در مجموع اين نوای ممتد و هماهنگ (هارمونيک) نتی همواره از خاطرات زندان و چند و چون گذارش، گم شده ای را آهنگين (ملوديک) هشدار می دهد.
اسد، بازجوی زندان، در غربت است. زندانی و زندان بان، هر دو رانده يا تارانده شده به اين سوی جهان دربدری که سليم پيگيرانه و مصمم در پی ديدن دوباره اوست، نشستن در مقابلش!
در بستر نوای نت گم شده، حسی دوگانه در جان آدمی تکرار می شود. تحقير، انتقام و برخورد با زندان بان، با همه خاطراتی که سليم از او و زندانش داشته و يا گذر از آن در پيچ و تاب زندگی غربت.
اين نوای دلچسب و کنجکاو با تمی گاه لطيف و سرشار از حس انسان گرايانه (اومانيستی) و گاه معترض و دادخواه، تا پايان رمان احساس می شود.
نسيم با شيوه بسيار هنرمندانه و زيبا، بسان تارنوازی يی که در ابتدای اين نوشتار گفته ام، سليم زندانی را با اسد زندان بان و شکنجه گر روبرو مئ کند.

"برای يک لحظه تکانی خوردم. پايم بلند شد که به سويش بروم. اما ايستادم. در من هيچ انگيزه ای برای رفتن به آنجا و نشستن روبروی او نبود. برای من تمام شده بود اسدی. خيلی وقت بود که تمام شده بود. گيرم که می رفتم توی کافه و می نشستم روبرويش و به او نگاه می کردم. چه می ديدم!؟ چه می خواستم ببينم؟ دايره بسته فلاکت. عمری بود که داشتم به و آنها نگاه می کردم. عمری بود که فقط او و مفلوکانی چون او روبرويم نشسته بودند يا از پشت سر تعقيبم کرده بودند. عمری بود که مرا در محاصره داشتند. نشستن روبروی او بی فايده بود. از همان اول هم بی فايده بود. ديدن او، ديدن فلاکت بود. فلاکت جاری در خاکی که از همان آغاز نگاه کردنت به جهان تو را می نشاند برابر آن تا خوب ببينی کجايی..."

تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 

در اينجاست که قطعه پايانی جستار آهنگين نسيم، خواننده را در نوايی گاه بم، بسان بغضی در گلو و گاه زير، بسان فريادی در همان حس دوگانه به انديشيدن وا می نهد تا بنشينی و بر آنچه که رفت، تعمق کنی.
در پايان، حسی دلنشين و زيبا در جان آدمی، بسان نوای روح نواز موسيقی که اشاره اش رفت با نسيم همراه می شوی با آن نهيبی که:

"اين دنيای گه به هيچ نمی ارزد..."
رمان "فراز مسند خورشيد" را کاری متفاوت از کارهای پيشين آقای نسيم خاکسار، "بادنماها و شلاق ها"، "مرايی کافر است" و... می دانم.
اين نوشته را در حالی به پايان می برم که هنوز احساس روبرو شدن سليم زندانی با اسد زندان بان و شکنجه گر، با من است و من در تب و تاب اين توفان، به سليمهای ميهنم می انديشم.

با مهر
گيل آوايی
مارچ ۲۰۰۷

نام و نشانی ناشر رمان "فراز مسند خورشيد" برای تماس علاقمندان در پی می آيد:

Cesmandaz
P.B. 100
94300 Vencennes Cedex( France)
e-mail : cesmandaz@noos.fr

دنبالک:
http://news.gooya.com/cgi-bin/gooya/mt-tb.cgi/32907

فهرست زير سايت هايي هستند که به 'نگاهی به رمان "فراز مسند خورشيد" اثری تازه از نسيم خاکسار، گيل آوايی' لينک داده اند.
Copyright: gooya.com 2016