پنجشنبه 6 ارديبهشت 1386

فراز و نشيبِ سينمای ايران، رضا علامه زاده

رضا علامه زاده
سينمای ايران که در دو دهه گذشته به تائيد جهانی دست يافته، نه ريشه در فرهنگ اسلامی مردم وطن ما، و نه در سياست‌های سينمائی رژيم اسلامی ايران دارد. اين سينما ريشه در همان سينمای بارور دهه‌ی آخر رژيم شاه دارد که رشد تدريجی آن با وقوع انقلاب اسلامی به يکباره متوقف شده بود

تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 

[برگردان فارسی متن سخنرانی رضا علامه زاده در هفته گذشته، ۱۴ آوريل ۲۰۰۷ در «موهلنبرگ کالج» آمريکا]

اين واقعيتی شناخته شده است که سينمای ايران برای نزديک به پانزده سال (۱۹۸۹-۲۰۰۴)، عرصه‌ی سينمای روشنفکری جهان را درنورديده، و جای پايش را در تاريخ سينما به جا گذاشته است. عليرغم همه‌ی موانعی که سانسور رژيم اسلامی در ۲۷ سال گذشته بر سر راه سينمای ايران ايجاد کرد، بيش از پنجاه فيلم قابل ملاحظه در اين دوره‌ی پانزده ساله ساخته شده‌اند که بی‌ترديد دستکم بيست فيلم از ميان آن‌ها برای هميشه در تاريخ سينمای جهان خواهند ماند.
پرسش‌های اساسی در اين رابطه اين‌هايند: آيا ريشه‌های سينمای ايران را بايد در فرهنگ اسلامی جستجو کرد؟ آيا اين سينما به خاطر سياست‌های سينمائی رژيم اسلامی به نشو و نما رسيد؟ يا اينکه ريشه‌های آن را می‌توان در دو عرصه‌ی بسيار موفقِ سينمای مستند، و سينمای کودکان و نوجوانان، که بسيار پيش از وقوع انقلاب اسلامی، شکوفا شده بودند يافت؟ گذشته از اين‌ها، آيا اين يک سينمای داستانی است يا يک سينمای مستند؟ آيا فرهنگ غنی شعر فارسی تاثيری بر شيوه قصه‌پردازی سينماگران ايرانی نداشته است؟ و پرسش‌های ديگری در همين رديف...

به هر حال، همانطور که مسلما خودتان می‌دانيد برخی از فيلمنامه‌نويسان ترجيح می‌‌دهند قصه‌شان را با نوشتن صحنه‌ی آخر آغاز کنند. همه‌ی فراز و نشيب‌های قصه بعدا در واگردها (flash-back) خواهد آمد. اين شيوه‌ای است که من هم برای بيان قصه‌ی امروزم، «فراز و نشيب سينمای ايران» برگزيده‌ام.
همين چندی پيش بود که مقامات دولتی صنعت سينما در ايران، اصطلاح تازه‌ای را جعل کردند تا تعريفی از سينمای مورد حمايتشان به دست بدهند: «سينمای معناگرا». آن‌ها حتی بخشی در جشنواره سالانه سينمائی «فجر» با همين عنوان، برای مسابقه ميان فيلم‌های متعلق به سينمای به اصطلاح معناگرا ايجاد کردند. در طول سال گذشته آن‌ها کوشيدند مشخص کنند چه فيلم‌هائی در اين مقوله می‌گنجند يا نمی‌گنجند. اما هنوز اين اصطلاح همانقدر مبهم است که از اول بود.
برای آدمی مثل من که فراز و نشيب سينمای ايران را پيش، و بويژه پس از انقلاب دنبال کرده است ساده است که بگويم آن‌ها هرگز قادر نخواهند بود اصطلاح من در آوردی و بی‌معنای «سينمای معناگرا» را تعريف کنند، زيرا اين عبارت هيج نيست جز نامگذاری تازه‌ای برای همان «سينمای اسلامی» در دهه‌ی اول انقلاب؛ اصطلاحی که مسئوليت هدر دادن سرمايه‌های کلان اين مملکت، و به هرز بردن توانِ نسل اول فيلمسازان مذهبی، و نيز مسئوليت ممنوعيت کار برای فيلمسازان غير مذهبی را در آن دهسال به عهده دارد.

حالا که به نظر می‌رسد به موضوع علاقمند شده‌ايد، وقت مناسبی است که واگردی به بخشی از مطلبی که خودم شانزده سال پيش در مجله‌ی انگليسی «Index on Censorship» منتشر کرده‌ام بزنم.

قرآن که گفته می‌شود کلام خداست که از دهان محمد، پيامبر مسلمانان، شنيده شده است حرفی در مورد سينما نمی‌زند گرچه اين کتاب مقدس به موضوعات بسيار وسيعی پرداخته است. با اين همه در مجموعه‌ای که به عنوان سنّت پيامبر پس از مرگ او توسط حواريونش جمع‌آوری و تدوين شد اشاراتی به «تصوير» می‌رود. در يکی از آن‌ها ظاهرا پيامبر گفته است که نقاشانی که به تقليد از خداوند چهره آدمی خلق می‌کنند در روز قيامت بايد به آن‌ها جان ببخشند، يعنی اگر آن‌ها نتوانند چنين معجزه‌ای بکنند در شعله‌های آتش جهنم بلعيده خواهند شد.

چهارده قرن پس از پيامبر، حکومت اسلامی ايران برای اجرای احکام مقدس اسلام بر زمين، به وجود آمد. اولين گام‌های انقلاب اسلامی با آتش زدن سينماها در سراسر ايران آغاز شد. حرکت انقلابیِ سينماسوزی، در سپتامبر ۱۹۷۸ با آتش زدن سينما رکس آبادان به اوج خود رسيد تا شمائی از جهنم در مقياس کوچکتر را برای کسانی که گفته‌های مقدس پيامبر را ناديده می‌گيرند به دست دهد. سه مسلمان معتقد، فاجعه را با بستن درهای اين سينما که بيش از ۴۰۰ نفر در آن مشغول تماشای فيلم بودند، سازمان دادند. حاصل غم‌انگيز آن، زنده زنده سوختن ۳۷۷ نفر مرد و زن و کودک بود که در وحشيانه‌ترين هجوم به سينما و سينماروها رخ داد.

اين زمينه‌ای بود که در آن سينمای ايران به پيشواز انقلاب اسلامی رفت. امام خمينی، رهبر انقلاب، شخصا رابطه‌ی ساده‌ای با سينما داشت: اين که غروب به غروب بنشيند و تصوير خودش را در اخبار تلويزيون‌های جهان ببيند! اما وقتی به قدرت رسيد پيشنهاد مشاورانش را برای ديدن دو فيلم از مصطفی عقاد، فيلمساز آمريکائی عرب‌نژاد، پذيرفت. هر دو فيلم، «پيامبر» و «عمر مختار»، از همان توليدات پر خرج سينمای هاليوود بودند، البته با موضوعات اسلامی. پس از ديدن اين دو فيلم، خمينی يکی از آن جملات دوپهلويش را که بعدها در بيان آن‌ها استاد بلامنازع شد بر زبان راند: «ما مخالف سينما نيستيم، ما مخالف فحشائيم.»

برای چندين سالِ تمام، تک تکِ مقامات رسمی سينمای ايران تلاش کردند تا تفسير خودشان را از اين جمله‌ی پيامبرگونه‌ی رهبر بر کرسی بنشانند. مکتبی‌هائی که امروزه خودشان را «اصولگرا» می‌نامند می‌گفتند معنای اين حرف اين است که «ما با سينما مخالفيم چون عينِ فحشاء است». همين حالا هم در ميان مقامات رده‌ی بالای اين رژيم کسانی هستند که مثل همفکران طالبانشان در رژيم قبلی افعانستان، معتقدند که سينما همان فحشاء است. اما آن‌ها که در سال‌های اوليه‌ی پس از انقلاب، دست بالا را در پُست‌های کليدی وزارت ارشاد داشتند تفسير ديگری از اين جمله ارائه می‌دادند: «ما مخالف سينمائی هستيم که عينِ فحشاء است، نه مخالف سينمای اسلامی».

اما سينمای اسلامی ديگر چه صيغه‌ای است؟ دهسال طول کشيد تا آن‌ها بفهمند که سينمای اسلامی همچون اقتصاد اسلامی و بانک اسلامی و امثال آن‌ها، سرابی بيش نيست.

اولين مدير بخش فرهنگی بنياد مستضعفان، بزرگترين و ثروتمندترين نهاد حکومتی، يکبار تلاش کرد آن را معنا کند: «بهترين تعريف برای سينمای اسلامی اين است که سينمای ما بايد همانند حسينيه، تکيه و مساجد پايگاه نشو .و تبليغ اسلام باشد.» برای اين که نمونه‌ای از سينمای اسلامی مورد اشاره‌ی اين آقا به شما ارائه بدهم ناچارم به فيلم «دو چشم بی‌سو» از محسن مخملباف اشاره کنم که پيش از آنکه او به رژيم اسلامی پشت کند و بعنوان يک فيلمساز مستقل کار کند ساخته است. در اين فيلم مهمترين مشخصه‌ی سينمای اسلامی مطرح شد: دخالت خداوند در سامان دادن به قصه‌ی فيلم!

قصه فيلم اين است که يک جوان تازه داماد به جبهه‌ی جنگ ايران و عراق فرستاده، و در آنجا شهيد می‌شود. بعد قصه روی پدر داماد متمرکز می‌شود که به عبادت در روستايش شهره است. او فرزند کور مادرزادی هم دارد که معالجات در او بی‌اثر بوده است. حالا او پسر کورزادش را به مشهد می‌برد و او را به ضريح می‌بندد و به ناگهان پسر به معجزه‌ی امام هشتم بينائيش را،‌ يعنی که به تلافی شهادت پسر ديگر در جبهه، بازمی‌يابد.

در طول يک دهه، سالانه بيش از پنجاه فيلم سينمائی از اين دست به عنوان سينمای اسلامی، يا به نام تازه‌اش سينمای معناگرا ساخته شد اما کمترين توجهی را نه در بازار داخلی و نه خارجی جلب کرد. اين فيلم‌ها چنان بی‌معنا و بد ساخت بودند که حتی نمی‌توانستند مردم مسلمان معتقد به رژيم اسلامی را هم به سالن سينما بکشانند. بی‌محتوائی و بی‌خاصيتی آشکار سينمای اسلامی که سياهه‌ی بلندی از فيلم‌های بنجُل را به ليست بلند اينگونه فيلم‌ها به تاريخ سينمای ايران اضافه کرد، به حدی بود که سياست‌‌گزاران سينمای ايران را واداشت تا به شکست خود در زمينه‌ی ارائه سينمای اسلامی، در تئوری و عمل، اعتراف کنند.

نتيجه‌ی مستقيم اين شکستِ آشکار اين بود که مسئولين را واداشت تا درهای تا کنون بسته مانده به روی فيلمسازان غيرمذهبی را کمی باز کنند. به عنوان نمونه‌ای از اين تغيير، سه فيلم که برای سال‌ها در توقيف بودند در جشنواره سينمائی فجر به نمايش در آمدند. فجر هفتم در ژانويه ۱۹۸۹، به مناسبت دهمين سالگرد انقلاب اسلامی با ابعادی گسترده‌تر از هميشه برگزار شد. هر سه فيلم ساخته‌ی فيلمسازانی بودند که از پيش از انقلاب در کارشان شهره بودند و هرگز سابقه‌ی داشتن ديدگاه مذهبی نداشتند. داريوش مهرجوئی، سازنده‌ی فيلم «گاو»، مطرح‌ترين فيلم ايرانیِ پيش از انقلاب در جشنواره‌های جهانی، اولين فيلم پس از انقلابش را با عنوان «مدرسه‌ای که می‌رفتيم» در سال ۱۹۸۰ ساخته بود و نُه سال از توقيفش می‌گذشت. توقيف اين فيلم نه به خاطر اين بود که چيزی عليه رژيم يا مذهب اسلام در آن يافت می‌شد بلکه به سادگی از اين رو بود که مهرجوئی يک فيلمساز مذهبی به شمار نمی‌رفت. دو فيلم ديگر هم همين مشکل را داشتند. «آب، باد، خاک» از امير نادری و «باشو، غريبه‌ی کوچک» از بهرام بيضائی هم پس از چند سال توقيف در چهارچوب فجر هفت، به عنوان نشانه‌ای از شکست سياست‌های رژيم در ارائه سينمای مورد حمايتش، به نمايش در آمدند.

اين آغاز يک دوره‌ی تازه در تاريخ سينمای ايران بود که همچنان که گفتم برای حدود پانزده سال سينمای روشنفکری جهان را تحت تاثير گرفت. هيچيک از کارگردانانی که در اين دوره نامی از خود باقی گذاشتند جز محسن مخملباف ادعائی در مذهبی بودن نداشتند، و طُرفه اينکه همين يک نفر هم تا سينمای من در آوردی اسلامی را ترک نکرد به عرصه‌ی سينمای جهانی راه نيافت!

بعد، رژيم اسلامی با فرصت‌طلبی شروع به بهره برداری تبليغاتی از اين سينمای تازه کرد و سعی کرد اينگونه جلوه دهد که موفقيت فيلمهای ايرانی در جشنواره‌های جهانی محصول برنامه‌ريزی و نظارت آن‌هاست. برخی از مقامات رسمی سينمائی تا آنجا پيش رفتند که فيلم‌های موفق در جشنواره‌های جهانی را به سينمای ورشکسته‌ی اسلامی منسوب کردند،‌ اما هرگز موفق نشدند همکاران تندرو خود را قانع کنند که دست از توقيف اين فيلم‌های اسم در کرده بردارند (باور نکردنی است که تا هم اکنون نيز بسياری از فيلم‌های مطرح سينمای ايران،‌ ساخته‌ی نام‌آورترين فيلمسازان ما در محاق توقيف‌اند.)

بايد به ياد داشته باشيد که ترک تلاش برای ايجاد سينمای اسلامی، و اجازه مشروط دادن به کارگردانان غيرمذهبی به معنای آسان‌گيری در روند پيچيده‌ی سانسور اسلامی نيست. هنوز هم هر فيلمی می‌بايد مسير چهارگانه‌ی سانسور را طی کند: بررسی فيلمنامه، تائيد کارکنان هر فيلم، بازبينی فيلم تدوين شده، و بالاخره گذر از کميسيون اکران برای تعيين امکانات نمايش و پخش.

بگذاريد از جزئيات سانسور درگذرم و با يک واگرد ديگر از اين هم عقب‌تر بروم، يعنی به آغاز آشنائی مردم ايران با پديده‌ی سينما. در ماه جولای ۱۹۰۰، يعنی ۱۰۷ سال پيش، مظفرالدين شاه، پادشاهی از سلسله‌ی قاجار، در يادداشت‌های روزانه‌اش که در پاريس نوشته آورده است: (نقل به مضمون) در ساعت ۹ شب به سالن نمايشگاه رفتيم که در آن سينماتوگراف نشان می‌دادند. يک پرده بزرگ، وسط سالن بر پا کردند و چراغ‌های برق را خاموش کردند و تصوير سينماتوگراف را روی پرده بزرگ انداختند. بسيار جالب بود. به عکاس باشی امر کرديم يک سری وسائل بخرد و با خود به تهران بياورد تا به اميد خدا تصاويری بگيريم و به بندگانمان نشان دهيم!

يکی دو هفته بعد عکاسباشی اولين فيلم را از جشن گل در بروکسل گرفت و وسائل فيلمبرداری و نمايش را به ايران برد. اين آغاز کار بود. دنباله ماجرا برای بيش از نيم قرن چيز بخصوصی نداشت؛ هر سال چند فيلم تازه به سياهه‌ی فيلم‌های سرگرم کننده‌ی سال قبل افزوده می‌شد و تنها در اواخر اين دوره طولانی چند فيلم قابل ذکر مثل کارهای زنده نام فرخ غفاری و ابراهيم گلستان ساخته شد.

اما نقطه عطف واقعی در سينمای ايران همزمان و متاثر از تاسيس «سازمان راديو تلويزيون ايران» و «کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان» در اواخر سال‌های دهه‌ی ۶۰ ميلادی است. جالب است بدانيد که مديريت اولی، يعنی سازمان راديو تلويزيون، به عهده‌ی يکی از منسوبين ملکه ايران، و مديريت دومی با يکی از دوستان نزديک او بود. اين دو نفر که در فرانسه تحصيل کرده بودند در شرائط آن روز ايران بسيار ليبرال بودند و فضائی در اين دو تشکيلات بزرگ هنری و فرهنگی آفريدند که بسياری از هنرمندان خلاق را به خود جلب کرد. کمتر فيلمساز نامداری است که برای يکی، يا هر دو اين ارگان‌ها فيلمی نساخته باشد. بر خلاف وزارت فرهنگ و هنر که مسئوليت اصلی سانسور سينما در ايران را به عهده داشت و وزير آن شوهرخواهر خود شاه بود، مديران «تلويزيون» و «کانون» با بهره‌وری از نزديکی‌شان با ملکه دست کوته‌فکران اداره سانسور را از بررسی فيلم‌های در حال توليد اين دو موسسه کوتاه کرده بودند و به اين ترتيب فضای بازتری برای خلاقيت هنری هنرمندان ايجاد شده بود.

دهه‌ی هفتاد ميلادی دهه‌ای استثنائی در سينمای ايران بود. در اين دوره ما شاهد ساخته شدن فيلم‌های مستند و داستانی چشمگير و هنری، بويژه برای کودکان و نوجوانان هستيم. سينمای ايران در اين سال‌ها به دو شاخه‌ی مجزا و مشخص از يکديگر تقسيم شد: سينمای سرگرم کننده و تجاری به عنوان جريان اصلی توليد، و سينمای تفکربرانگيز هنری به عنوان جريان کوچکتر اما رو به رشد و بالنده.

سخن کوتاه، سينمای ايران که در دو دهه گذشته به تائيد جهانی دست يافته، نه ريشه در فرهنگ اسلامی مردم وطن ما، و نه در سياست‌های سينمائی رژيم اسلامی ايران دارد. اين سينما ريشه در همان سينمای بارور دهه‌ی آخر رژيم شاه دارد که رشد تدريجی آن با وقوع انقلاب اسلامی به يکباره متوقف شده بود. تا دو رشته‌ی موازی فيلمسازی در ايران، يعنی سينمای مستند و فيلم کودک، در يک ترکيب خلاق دوباره بارور شود سينمای ايران می‌يابد يک دهه منتظر می‌ماند؛ دهه‌ای که در طول آن رژيم اسلامی به عبث تمام سعی‌اش را برای ايجاد سينمای به اصطلاح اسلامی کرد و جز شکست نصيبی نيافت.

شايد از خودتان بپرسيد که پس از تجربه ناموفق سينمای اسلامی چه پيش آمده است که دوباره فيلِ آقايان ياد هندوستان کرده است و دم از سينمای معناگرا می‌زنند. آنطور که من می‌بينم، نسل تازه‌ی اسلامگراهای ايران، به خاطر اشتباهات مکرری که غرب در خاورميانه مرتکب شده و می‌شود روز به روز روحيه‌ی تازه‌ای گرفته‌اند و می‌گيرند. آنها معتقدند که تمام منطقه خاورميانه آماده‌ی تبديل شدن به يک امپراتوری، يا به زبان خودشان، خلافت اسلامی است. آن‌ها معتقدند که غرب با حمايت از سينمای غيرمذهبی ايران و بزرگنمائی در مورد ارزش هنری آن‌ها در فستيوال‌های بين المللیِ دست نشانده‌ی خودشان، سد راه باروری سينمای اسلامی شده است. و حالا که غرب در ضعيف‌ترين موقعيتش در خاورميانه قرار دارد – که انتخاب آدم کوته‌فکری مثل احمدی‌نژاد به مقام رياست جمهوری کشوری با آن تاريخ غنی نشانه‌ای از آن است - چرا تلاش مجددی صورت نگيرد تا همانطور که اولين رئيس بخش هنری بنياد مستضعفان، بيست و پنج سال پيش گفته بود از سينما، همانند حسينيه، تکيه و مساجد برای نشو .و تبليغ اسلام بهره برده شود.

اين را هم بگويم که گمان نکنيد اشغال عراق بدون تائيد سازمان ملل متحد اولين اشتباه دولت‌های آمريکا و انگليس در منطقه در تاريخ معاصر است. تامين تدارکارت مالی و تربيت نظامی بنيادگرايان مذهبی در منطقه برای جنگيدن با دولت شوروی سابق نيز اولينِ اين اشتباهات نيست. مهم‌ترين و تعيين کننده‌ترين اشتباه به سال ۱۹۵۳ ميلادی بر می‌گردد که سازمان سی.آی.اِ، و همتای انگليسی‌اش دکتر محمد مصدق، تنها نخست وزير منتخب مردم ايران و تنها رهبر معتقد به دموکراسی در منطقه را با کودتای نظامی سرنگون کردند. با کشتن اميد به دموکراسی در منطقه‌ی خاور ميانه، اين دولت‌های آمريکا و انگليس و متحدينشان در خاورميانه بودند که راه را برای نشو و نمای اسلام سياسی و بنيادگرا باز گذاشتند؛ راهی که بيست و پنجسال بعد به استقرار جمهوری اسلامی در ميهن من انجاميد، که خود الهام‌بخش حرکت‌های وحشيانه‌ی گروه‌های جهادی و ال‌قاعده در اين سو و آن سوی جهان شد.

[در پايان اين سخنرانی صحنه‌هائی از نمايش «مصدق» به تماشا گذاشته شد.]


[از دور بر آتش، وبلاگ رضا علامه زاده]

دنبالک:
http://news.gooya.com/cgi-bin/gooya/mt-tb.cgi/33167

فهرست زير سايت هايي هستند که به 'فراز و نشيبِ سينمای ايران، رضا علامه زاده' لينک داده اند.
Copyright: gooya.com 2016