پنجشنبه 6 ارديبهشت 1386

بهروز وثوقی و رنسانس بازيگری در نقش های معترض، امير شفقی، انتخاب

خبرگزاری انتخاب : در اين مقال کوتاه که ابتدا بخشی از مقاله "يک جامعه و بازيگرش " بود و به دليل مطول شدن ، بصورت مطلبی جداگانه نوشته شده ، سعی شده است ضمن بررسی ويژگی دوره های کاری وثوقی ، وجوهی از شخصيت حرفه ای وی بررسی شده و به نقشهای معترضی که بازی کرده ، بخصوص نقش قيصر ، پرداخته شود . اين نقشها جاودانگی خود را وامدار بهروز وثوقی هستند و نشان می دهند ، کسی که اين نقشها را به اين ظرافت و زيبايی خلق کرده است ، چه توان شخصيت پردازی بالايی داشته است.در واقع برای بسياری شناخت بهروز وثوقی بعنوان بازيگری که هنوز، پس از گذشت سه دهه غيبت از سينمای ايران ، حضورش بر اين هنر سنگينی می کند ، جذابيتهای حرفه ای و غير حرفه ای خاص خود را داراست .

وثوقی ، متداکتينگ و استراتژی های کاری

هميشه فکر می کردم که وثوقی ، با بازی درونی فوق العاده ای که ارائه می کند ، بايستی کتابها و جزوه های متداکتينگ را خوانده باشد ؛ اما اين کتابها تنها در سالهای اخير به فارسی ترجمه شده اند و وثوقی فقط با نگاه کردن ، اين شيوه را آموخته است . در واقع وثوقی ۳۰ سال قبل از اينکه مهين اسکويی مجموعه آثار استينيسلاوسکی را در سال ۷۶ ترجمه کند ، يا جامعه کتاب خوان ايرانی بوسيله ترجمه ، با شيوه های استلا آدلر ، لی استراسبورگ ، بولسلاوسکی ، متداکتينگ و اکتورز استوديو آشنا شود ، در استوديوهای دوبله و با تماشای مکرر فيلمهای شاگردان و پيشروان اين مکاتب ، مانند مارلون براندو ، با اين متدها آشنا می شود و با برداشتی شخصی ، آنها را ملکه ذهن خود کرده و با بومی کردن ، آنها را بکار می گيرد.بعبارتی عليرغم نظر برخی که فکر می کنند وی آموزش نديده ، به نظر من وی تربيت يافته مکتب متداکتينگ است و از اين جهت نيز در سينمای ايران پيشرو می باشد و به دليل نوع آموزش وی که از راه دور و تنها با تماشا کردن و چشمی و غريزی و بر اساس برداشت شخصی از متداکتينگ است ، اين شيوه در بازيهای او بازتابی يکتا و بی نظير ، حتی نسبت به شاگردان مستقيم اين مکتب ، پيدا کرده است و خود می تواند برای تحقيقی دانشگاهی ، موضوعی بکر باشد. بعنوان مثالی از بومی کردن ، نگاه کنيد به تفاوت نوع بازی معترض مارلون براندو در فيلم "دربارانداز" که جايزه اسکار هم برده و بازی معترض وثوقی در فيلم قيصر .هر دو بازی ، نمايش عصيان اند ، اما بازی معترض وثوقی در قيصر کاملا مولفه های فرهنگی ايران را همراه دارد و وطنی شده است. اين نشان می دهد که او در آن دوره ، بصورت ناخود آگاه ، به تمرين يکی از مهمترين مهارتهای بازيگری نيز ، که مشاهده کردن است ، بصورت حرفه ای پرداخته است .

شکوفايی بهروز وثوقی دراصل ، برآيندی ست از انطباق فرصتهای محيطی بر قوتهای درونی وی .از نظر علم استراتژيک و جدول SWOT ، فردی موفق است که قوتهای درونی خود و فرصتهای موجود در محيط را بشناسد و با استفاده از قوتها ، فرصتها را در جهت رسالتی که برای خود تعريف کرده بکار گيرد و وثوقی چنين می کند. وی ، هم به خوبی تب و نياز جامعه را می شناخته ، هم به توانايی ها و فيزيک خود آگاه بوده است و با آگاهی از استعداد خود و درخواست جامعه ، بهترين و مناسب ترين نقشها را انتخاب می کرده است. بطور خلاصه در يک طرف ، نياز جامعه است به قهرمانها و نقشهای معترض و اومانيست مثل قيصر و رضا موتوری و ابی و در طرف ديگر استعداد وثوقی ست در بازتاب اعتراض و کنش مندی.

در يک تقسيم بندی زمانی ، دوران بازيگری بهروز وثوقی را در سينمای ايران، می توان به قبل از سال ۴۸ و بعد ازسال ۴۸ تقسيم کرد و هر دوره ای نيز ويژگی های خود را دارست. قبل از سال ۴۸ ، دوره توليد انبوه است برای وثوقی . يکی از استراتژی هايی که درمارکتينگ دنيا به عنوان شيوه ای علمی پذيرفته شده ، همين روش است. در تبليغات ، وقتی محصولی که می خواهد به بازار عرضه شود ، نسبت به محصولات رقبا، ناشناخته است ، از شيوه تبليغات آگاهی دهنده استفاده می شود .يعنی کالای مورد نظر را به دفعات در معرض ديد مخاطب قرار دادن تا که برايش آشنا شود.بهروز وثوقی با عشق بی حصری که به بازيگری دارد ، آگاهانه يا غريزی همين کار را می کند و تا قبل از سال ۴۸ توليد زيادی دارد ، تا شناخته می شود. وی در سالهای ۴۵ و ۴۶ هر سال در ۵ فيلم بازی می کند و به روايتی در سال ۴۷ با بازی در ۷ فيلم ، کارنامه خود را از نظر کمی به بالاترين حد ارتقاء می دهد . وی ، گويی همه آن نفشها را بازی کرده و سياه مشق نوشته ، که شناخته شود و بتواند نقشی در خور بازی کند و اين نقش در خور با فيلم قيصر از راه می رسد . بعد از آن اما ، استراتژی وی تغيير کرده ونقشها را با وسواس بر می گزيند.عشق بی حد وی به بازيگری ، از جنبه مالی و قيمت گذاری نيز به وثوقی کمک می کند و اين عشق به کار، همراه با هوشمندی ، منجر به روندی می شود که در مارکتينگ به قيمت گذاری نفوذی معروف است و مثلا شرکت آی ک آ از آن سود می برد. با دستمزد مناسب در دوره اول ، نسبت به ديگران ، حجم کارهايی که می توانسته ارائه دهد بالا برده و در واقع خود را و نام خود را به مردم می شناساند.بعد از سال ۴۸ اما شرايط تغيير می کند و او در سال ۴۹ بعنوان سومين بازيگر گرانقيمت سال شناخته می شود.

در يک تقسيم بندی ديگر، می توان فيلمهای وثوقی را به دو دسته تقسيم کرد.دسته اول فيلمهايی که کنش مندی و اعتراض را بازتاب داده اند و نمايش قهرمانی زخمی اند که مرگ را خوب بازی می کند مثل قيصر ، رضا موتوری ، طوقی ، خاک ، بلوچ ، تنگسير ، کندو ، فرار از تله ، غريبه ، گوزنها و حتی به نظر فيلمهای صد درصد تجاری ماه عسل و همسفر نيز وجه اعتراض را دارند . دسته دوم فيلمهايی که وجه اعتراض را ندارند و مثلا مثل نقشهای داش آکل يا سوته دلان و دشنه به عشق پرداخته اند. وثوفی در بازتاب شخصيتی که چيزی برای از دست دادن ندارد ، حرف آخر را در سينمای ايران می زند و در نمايش شخصيتی که عميق شده و از همه چيز گذشته ، بسيار مطلوب عمل می کند.همه ما در طول زندگی لحظاتی را تجربه کرده ايم که برای اينکه به خودمان بدهکار نشويم و پيش خودمان خراب نشويم ، به نقطه ای رسيده ايم که چيزی برای از دست دادن نداشته ايم . اما کمتر اتفاق می افتد که اين حالت روانی را حتی به قيمت جانمان ادامه دهيم . وثوقی در نمايش شخصيتی که تا پای جان می رود و برای اينکه به خودش بدهکار نشود از زندگی می گذرد ، مهارتی قابل ستايش دارد. گذشتن از زندگی ، به منظور آدم ماندن را به خوبی بازی می کند و همه هم ذات پنداری می کنيم. وی درفيلمها و نقشهای معترض ، عصيان و کنش مندی و بازگشت به خويشتن را باور عمومی می کند. اين نقشها همه در خود خود شدن و حرکت در نقطه برای فرار از ديگری بودن مشترک اند و اين نياز واقعی مردم ، بود در آن برهه از تاريخ.

آنچه در قدم اول باعث يگانگی بازيگری بهروز وثوقی شد ، بازی و انتخاب نقش در فيلمهايی بود که فرياد را به نمايش می گذاشت . اما وثوقی با درخشش بی نظير در فيلمهايی مثل سوته دلان و داش آکل نشان داد که بازيگری ست برای تمام نقشها. او عشق را در داش آکل و سوته دلان به خوبی بازی می کند و نشان می دهد که در عرصه های ديگر نيز بسيار تواناست.در سوته دلان نقش مجيد گول را بازی می کند و يکی از بيادماندنی ترين نقش آفرينی ها را دارد و در داش آکل هم ، هيبت پهلوان شيرازی را با عشق چنان در می آميزد که تحسين برانگيز است.

شخصيت يک حرفه ای

شناخت واقعی از رسالت هنرپيشه توسط وثوقی ، برخورد سياسی وثوقی و حرکت صعودی وی ، نشانگر انديشه و برخورد حرفه ای اوست. به نظر من هنرپيشه را از نظر حرفه ای بايستی بعنوان ناقل پيام در نظر بگيريم .وثوقی خود بارها در مصاحبه هايش گفته است که تنها يک هنرپيشه است ؛ اين بيانگر حرفه ای فکر کردن اوست و به تعبيری يعنی او ناقل پيام است . اين از وجهی ، هم بيانگر فروتنی بالای اوست و هم پيامی ست به کسانی که تمام موفقيتهای فيلمهايی مثل قيصر و سوته دلان را به او منصوب می کنند و هيچ اهميتی برای ديگر عوامل قائل نيستند ؛ در صورتی که خود وثوقی با تواضع ، چنين اعتقادی ندارد. صاحب انديشه ای در گوشه ای از دنيا می ايستد و می خواهد نقطه نظرش را به دنيا ارائه نمايد و طرحش را می ريزد و پيامش را انتخاب می نمايد و رسانه را هم که تصوير و سينماست می شناسد.از اين جا به بعد اما ، بازيگر ، بعنوان ناقل پيام ، نقش کليدی دارد .اين ناقل هر قدر قويتر عمل نمايد ، پيام بهتر منتقل می شود و وثوقی عموما استاد انتقال پيام ، در سينمای ايران است. در واقع اجزای اصلی در علم ارتباطات عبارتند از فرستنده پيام ، پيام ، کانال ارتباط ، کدگذاری پيام ، ناقل پيام ، کدبرداری پيام و گيرنده پيام . هنرپيشه ، نفش ناقل پيام را بازی می کند و ابزارش اندام و عضلاتش است و از همه مهمتر روحش ، که بايستی تسليم نقش نمايد.در کدگذاری پيام ، نفش کارگردان و بازيگر، شانه به شانه است و در مواردی که هنرپيشه ستاره ای با تجربه باشد ، خود تصميم می گيرد که کد گذاری پيام را چگونه انجام دهد. بعد در جريان فيلم و بازی ، بايستی آنقدر انتقال پيام را حرفه ای انجام دهد که گيرنده پيام و تماشاچی ، به راحتی ، کد پيام را باز کند و پيغام را درک نمايد. هنر وثوقی در همين است که پيام را شسته رفته و باور پذير در اختيار گيرنده می گذارد و بيننده بدون تلاش بسيار، در جريان دريافت فيلم قرار می گيرد و شريک حس ارسال کننده پيام شده و احساس هم ذات پنداری می نمايد.

در وجهی ديگراز کار حرفه ای ، وی از ستاره هايی ست که هيچ گاه خود را مستقيم وارد سياست نکرده است و اين ازهوش سرشارش ناشی می شود. بازيگری که حرفه ای بيانديشد ، وارد سياست نمی شود ، مگر آنکه بخواهد شغلی سياسی را در پی بگيرد و بهروز وثوقی به نظر می رسد ، با آگاهی از سياست زدگی تمام شئونات جامعه ايرانی ، حرفه ای می انديشد و حرفه ای عمل می کند و وارد سياست نمی شود . اگر چه در هر زمينه ای وقتی از حدی مطرح تر می شوی ، ناخود آگاه ، سياسی شده و از کارهايت تعابير مختلفی می شود ، اما فاصله گرفتن وثوقی از سياست ، به نظر می رسد آگاهانه و ناشی از شخصيت اوست . بهروز وثوقی از نسل کسانی ست که هر کدام در رشته و زمينه خود حرفه ای عمل کرده اند و جزو بهترينهای صد ساله گذسته ايران اند . حرفه ای ترين افراد در رشته های مختلف ، از موسيقی سنتی و کارگردانی گرفته تا کشتی و دوميدانی و صنعت ، از نسلی هستند که وثوقی نيز از آنهاست (در زمينه های مختلف نگاه کنيد به شجريان ، نامجو ، موحد ، مميز ، کيارستمی ، فروغ ، خيامی ، خليلی و قندچی و بسياری ديگر) . در واقع صرف نظر از اينکه اين افراد هر کدام دراين رشته ها چه کرده اند و کارشان چه ارزشی داشته و در چه زمينه ای کار کرده اند ، کسی نمی تواند منکر شود که در رشته های خود ، حرفه ای عمل کرده اند و قوی ترين آثار را خلق کرده اند و عجيب اينکه ، همه هم محصول يک دوره از تاريخ ايران می باشند.

و در نهايت اينکه ، حرکت حرفه ای وثوقی ، حرکتی پله ای و صعودی ست تا سال ۵۷ . ابتدا دوبلور است ، بعد از سال ۴۰تا ۴۸ تبديل ميشود به هنرپيشه ای شناخته شده ، ولی معمولی در سطح کشور ، بعد از سال ۴۸ تبديل می شود به جوان اول سينمای آن سالهای کشور و در آغاز مرحله بعد ، که تبديل شدن به چهره ای فراملی و بين المللی ست ، گم می شود . يک هنرمند ابتدا در سطحی محدود ، با مخاطبی محدود ، شروع می کند ، بعد در سطح جامعه خود مطرح می شود و در نهايت می تواند تبديل به هنرپيشه ای در سطح و کلاس جهانی شود. در مورد وثوقی تنها گامهای نخست برای رسيدن به جايگاهی جهانی ، در فيلم کاروانها ، با حضور وی و آنتونی کويين برداشته شده بود که وثوقی از ادامه حرکت بازمی ماند. چه بسا اگر متوقف نمی شد ، حالا بعنوان هنرپيشه تراز اول ايرانی که با مخاطب جهانی ارتباط برقرار می کرد ، شناخته می شد و در کنار کارگردانهايی مثل کيارستمی که در کلاس جهانی کار می کنند ، هنرپيشه ای در آن سطح هم داشتيم.

شخصيت پردازی نقشهای معترض

وثوقی با ظرفيت و استعداد بالايی که در نمايش تحول يک شخصيت دارد ، رنسانس بازيگری ايران را در نقشها و فيلمهای معترض موجب شده و همواره نقش رابط را بازی کرده است بين روشنفکران سينمايی و مردم عادی . نقش حلقه ای قوی ، که به خوبی حس و تفکر و ايده کارگردانهای روشنفکر زمان خود مانند مسعود کيميايی ، علی حاتمی ، جلال مقدم ، امير نادری ، ناصر تقوايی ، فريدون گله و ديگران را بازتاب می دهد وهنوز شخصيت نقشهای معترضی که وی آنها را بازی کرده ، همه از جذابيت بالايی برخوردارند . پايمردی ابی در فيلم کندو که حداقل می خواهد برای يکبار خودش را به خود ثابت کند ، که می تواند و بايد کار را تمام کند، گيراست.يا نقش سيد در فيلم گوزنها که تجسم کامل بازگشت به خويشتن است . قهرمانی که خود را از دست داده ، به خاطر الينه شدن در مخدری مهلک ، ناگهان به خويشتن خويش بازمی گردد و در اين راه از جانش ، تنها چيزی که برايش مانده ، می گذرد. شخصيت معترض رضاموتوری کماکان جذابيتهای خود را داراست و با گذشت چند نسل از زمان فيلم ، هنوز و بسياری ، آرزوی شجاعتی را داريم که رضا در گذشتن از زندگی و عزت نفس به نمايش می گذارد.ديالوگی زيبا هست که رضا به مادرش می گويد "چه !! که دختره خوشش بياد ؟ می خوام هفتاد سال سياه کسی خوشش نياد اين منم که بايد خوشم بياد" . اين قصه عزت نفس است . مهم نيست که ديگران چه فکر می کنند و مهم نيست حتی کسی که دوستش داری در مورد تو چطور قضاوت می کند ، مهم اين است که تو به خودت بدهکار نباشی و خودت را دوست داشته باشی و کاری نکنی که از خودت بدت بيايد و يک عمر بدهکارش باشی . به جرات می توان گفت کسی بجز وثوقی نمی توانست اين نقش را به اين زيبايی و ظرافت بازی کند.

در اين ميانه اما قيصر چيز ديگری ست . اولين فيلمی ست که با رويکرد معترض ساخته می شود. گويی قيصر بغض جامعه را که با کودتای ۲۸ مرداد شروع شده بود و هر روز گلوگير تر می شد ، می ترکاند و به روايتی هرگز تا انقلاب ۵۷ از پرده بعضی سينماها پايين نمی آيد . قيصر با بازی وثوقی شد الگوی جوانانی که سيلی را با سيلی پاسخ می دادند و هيچ ظلمی را بر نمی تابيدند .نسلی که عصيان و سرزندگی و بودن ، آنگونه که می خواستند باشند ، عجين با حضورشان شده بود. نسلی که حتی حالا ، با وجود اينکه از نسل من به لحاظ شناسنامه ای ، بيشتر زندگی کرده اند ، از ما دل زنده تر و به اعتبار علم رفتار شناسی ، که می گويد ملاک جوانی انگيزه است نه شناسنامه ، جوانترند .

در همان سال ۴۸ فيلمهای ارزشمند ديگری نيز ساخته شدند مثل فيلم گاو با بازی درخشان عزت ا..انتظامی و به کارگردانی داريوش مهرجويی و بر اساس داستانی از غلامحسين ساعدی . تفاوت اينجاست که فيلم گاو هم که به روايتی بيانگر از خودبيگانگی فردی و اليناسيون است ، نتوانست عموميت قيصر را پيدا کند و تنها قشر روشنفکر را تحت تاثير خود قرار داد ولی جنس قيصر از جنس مردم کوچه و بازار است ، از جنس آدمهای زير بازارچه است که هم ذات پنداری همه را بر می انگيزد. شخصيت قيصر متاثر از فضای آن سالها که تب فردگرايی و ايندويژاليسم همه گير بود ، با بومی کردن اين تب ، شکل می گيرد و کفش قيصری و موی قيصری و منش و مرام قيصری ، حرکت می کند و تک تک خانه های ايرانی را فتح می کند و جزئی از فرهنگ عامه جامعه می شود.بطور خلاصه قيصر، شخصيتی ست متکی بر توان خود که در برابر روزگار و رسمش ، عصيان می کند و به جنگ خصم می رود و از همه چيز خود می گذرد. اما برای رسيدن به نقطه ای که بتوانی از زندگی ات بگذری ، بايستی کارهايی کنی ؛ تنها از زندگی گذشتن و تا مرز عدم رفتن کافی نيست . بايستی ديگرانی که تو اميدشان هستی نيز، از تو بگذرند و قيصر برای رسيدن به اين نقطه ، ابتدا حسابش را با نامزدش تسويه می کند و بعد بدهی کوچکی را که به ننه مشهدی دارد ، برای بردنش به مشهد، می پردازد و حالا سبک است و بی هيچ نگرانی و قيد و بند و دغدغه .قيصر برای اينکه خود خود شدن را تجربه کند در نقطه حرکت می کند ، آرام و با وقار و مسلط و مصمم و بی هراس .

به بيانی خان دايی ، فرمان و قيصر هر سه وجوه مختلف يک شخصيت می باشند.هر کدام بيانگر مرد ايرانی در دوره های مختلف هستند که در گذر زمان تغيير يافته است . مرد ايرانی اول به شمايل خان دايی بوده و بعد به فرمان کلاه مخملی و توبه کرده تبديل می شود و در نهايت می رسد به قيصر سکولار، که تنها از نظر سنتی به باورهای مذهبی می پردازد، نه از نظر اعتقادی . در واقع رفتن به حرم امام رضا برای قيصر بيشتر برخواسته از عرف جامعه است تا از اعتقاد به مذهب. ديالوگهايی که بين خان دايی و قيصر در می گيرد ، دقيقا بيانگر تحول مرد ايرانی در طی ساليان است .دو ديدگاه متفاوت به زندگی و جامعه و ارزشها ، تحول عميق را نشان می دهد در مرد ايرانی وکيميايی ، اين تفاوت را به خوبی نشان می دهد.نسلی از مردان ايرانی را می بينيم که ، حاصل و باقی مانده پهلوانان دوره قاجارند ، دوره ای که شاهان قاجار، از تفريحاتشان ، کشتی گرفتن پهلوانان بود.نسلی که افسانه شان پوريای ولی ست که ظلم را با گذشت و افتادگی پاسخ می دهد. بعد نسل کلاه مخملی ها از راه می رسند که هم منش های پهلوانی را دارند هم از کنار ظلم نمی گذرند، اما، تنها و با دست خالی به جنگ خصم می روند و به اصطلاح رو بازی می کنند. بعد از اينها نسلی از راه می رسد که از باورهای پهلوانی نصيب چندانی ندارد و با تفکری خودمدار عمل می کند. گويی خصم هم به درستی می داند که بايستی از قيصر ترسيد که ارزشهايی نورسيده دارد و شناخته شده نيست وتاکيد منصورآق منگل مبنی بر اينکه " بايد از برادر کوچکش ترسيد" همين ترس را نشان می دهد.نسلی که متفاوت بودند از نسل کلاه مخملی هايی که ارزشها و پاشنه آشيل شان شناخته شده بود . نسل از راه رسيده ، نسلی بود که فرياد می زد ؛ حتی ادبيات جلال ال احمد هم در آن سالها ، ادبيات فرياد است و اين فريادها را تا انقلاب ۵۷ به درستی مشاهده می کنيم . اين تغيير شخصيت و رفتار در مرد ايرانی ادامه دارد تا به نسل حاضر می رسد.
فرياد فرمان که "کجايی قيصر که داداشتو کشتن " نهيبی درونی ست به مرد ايرانی . گويی مرد ايرانی به خودش نهيب می زند که بايستی تغيير کنی و پوست بياندازی و شخصيتی ديگر برای خود خلق کنی ، که آنچه تا به حال بوده ای کار نمی کند .گويی اين فرياد از اعماق وجود بيرون می آيد و جوهره و اصل وجودی مرد ايرانی را فرا می خواند . قيصر ، بايستی از درون فرمان زاييده شود و در واقع قيصر، فرمانی ست که به تبعيت از شرايط روز جامعه ، تغيير يافته و نو شده است و به نتايج و فلسفه جديدی در زندگی رسيده و در پی اجرای شيوه نو زندگی ست و فرمان بايد برود تا که قيصر مجال و رخصت حضور يابد. چرا که هر چه تا به حال بوده ، چه پهلوان بی ادعا و چه کلاه مخملی جوانمرد ، او را به جايی نرسانده اند و او می خواهد ديگری باشد و نمايش اين ديگری را وثوقی به کمال ارائه می کند. .کيميايی در فيلمی که در سال ۴۸ ساخته ، تحول مرد ايرانی را تا آن زمان ، خوب به تصوير کشيده است و حالا اين سئول را می توان از او پرسيد که اگر قرار باشد قسمت دوم قيصر را بسازد ، اين فيلم چگونه بود ؟ يا اگر قرار بود فيلمش تبديل به يک تريلوژی شود چه پيش می آمد.تصويری که او از مرد ايرانی امروز دارد چگونه است؟

جامعه آن سالها نيز هوشيار است و به دنبال قهرمانی که با تاسی به وی ، شخصيت له شده خود را ترميم نمايد.در صحنه ای که قيصر وارد قهوه خانه می شود ، برخورد جامعه با وی که خواهر و برادر خود را از دست داده و دچار شرايطی ست غير معمول ، برخوردی ست هوشمندانه . همه حس می کنند که قيصر آتش است و دست زدن به او دست را خواهد سوزاند و بوی دردسر و به قول خود قيصر" هچل" دارد.همه با فاصله برخورد می کنند و هيچ کس به او خيلی نزديک نمی شود و در عين حال ، سنتهای جامعه و وجدان بيدار جامعه ، نمی تواند تحمل کند که وی در بی خبری به سر برد. قيصر بايد بداند کدام دژخيم آشيانه اش را ويران کرده است و حالا کجاست. طبيعت و ظرافت وارد عمل می شوند و نقش و مسئوليت آگاهی دهنده و خبردهنده به قيصر را به عهده گرفته و يکی از همين آدمهای زير بازارچه ، در قالب سناريوی کوتاهی که چيده است ، با کنايه و تاکيد روی يک نام و اينکه حالا کجاست ، آگاهی لازم را به قيصر می دهد . آری برادران آق منگل !! بعد در طول فيلم هم می بينيم که جامعه ، نشانی دژخيم را با گوشه و کنايه به قهرمان داستان می دهد.اينکه " الان هم رفته حموم زير بازارچه " يا اينکه " فردا ساعت نه تو سلاخ خونه قرار داريم " همه در ادامه فرايند آگاهی دهندگی جامعه ای ست که وجدانش بيدار است و مردمش در پی آنند که قهرمانی بيابند و کمبودهای اجتماعی و فردی خود را در اراده او جبران نمايند.

تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 

در قبال اين آگاهی دهندگی ، جامعه نيز بر حسب سنت ، انتظاراتی از قيصر دارد.همه منتظرند که چه پيش می آيد و همه هم می دانند ، با توجه به شخصيت قيصر، چه پيش خواهد آمد و همه او را بدان سمت می فرستند. گويی وقتی کارش تمام می شود ، وجدان جامعه آرام می گيرد و التهاب می خوابد. قيصر می داند که اگر خود را به گولی و گيجی بزند و وانمود کند که نمی داند چه بايد کند ، به خودش دروغ گفته و به مردم . پس همه چيز شسته و رفته و مشخص است و تنها بايستی عمل کرد و او در شروع عمل ترديد نمی کند. گويی به حضور مسلمش و تقدير مقدرش ايمان يافته و حتی لحظه ای به آنچه بايد کند شک نمی کند.
از ديد قيصر هر سه برادر آق منگی به يک اندازه مقصراند. آنکه به ناموسش دست درازی کرده ، آنکه با چاقو فرمان را زده و برادر ديگر که آمر به قتل است و دستور با چاقو زدن را به برادر کوچکتر داده است .جامعه نيز اينرا می داند و گويی تا قصه هر سه برادر به انجام نرسد صدای آژير آمبولانس اول فيلم در گوش مان زوزه می کشد و وقتی به انجام می رسد اين صدا را ديگر نمی شنويم. بعد، داستان قيصر، قصه شبهای بلند زمستان شب نشينی های مردم کوچه و بازار می شود و جاودانه می گردد و همانند توتمی ، در خون جامعه جريان پيدا می کند . علی رغم ديالوگ قيصر و خان دايی ، که قيصر می گويد "سه دفعه که آفتاب بيافته لب اون ديفار و سه دفعه که اذون مغرب رو بگن همه يادشون می ره ما کی بوديم و واسه چی مرديم" با کاری که می کند و واکنشی که نشان می دهد از يادها نمی رود و به جاودانگی ، در خاطره جمعی جامعه دست می يابد و همين جاودانگی نقش قيصر، کافی ست تا بازيگر توانای اين نقش نيز، در تاريخ بازيگری ايران ، جاودانه شود . روکانتين قهرمان داستان تهوع سارتر جاودانگی را تنها به اين می داند که در زمانی ديگر و جايی ديگر او را حس کنند و قيصر و بازی عالی وثوقی را هنوز ، مردم حس می کنند و دوست دارند.

موخره
بيشترعوامل فيلمهای معترض آن سالها جوان اند و تازه کار وهمه چيز در آن سالها نو است و سينما در فيلم قيصر به نمايندگی از جامعه پوست می اندارد و زمزمه می کند که " نو فروشانيم و اين بازار ماست". کارگردان فيلم ، کيميايی ، ۲۶ ساله است و آهنگساز ، منفردزاده ، دوست دوران نوجوانی کيميايی ست و تيتراژ را کيارستمی جوان می سازد و امير نادری عکاس فيلم است. سينمای ايران در پی ارائه چهره ای ديگرست و در اين ميان ، بهروز وثوقی بعنوان ناقل پيام و پيک خبر رسان ، خستگی را از تن همه در می کند و پيغام را به سلامت کامل به جامعه ای که فضای بسته دارد می رساند .عجيب اينکه فيلمهای اثر گذار تاريخ ، سرنوشتی مشابه دارند. قيصر وقتی ساخته می شد و وقتی نمايش خصوصی داشت ، تفريبا تمام کسانی که دستی در سينما داشتند ، اذعان کردند که فيلم ، شکست سنگينی خواهد خورد و فاجعه است .همين اتفاق برای فيلمهای کازابلانکا و همشهری کين هم افتاده است.

امير شفقی
Amir.shafaghi@yahoo.com

دنبالک:
http://news.gooya.com/cgi-bin/gooya/mt-tb.cgi/33172

فهرست زير سايت هايي هستند که به 'بهروز وثوقی و رنسانس بازيگری در نقش های معترض، امير شفقی، انتخاب' لينک داده اند.
Copyright: gooya.com 2016