اما سايه آنها هميشه با ما و برجاست.
هيچ کس از غروب، از فرونشستن
خورشيد زندگی خويش چيزی نگفته
است. زيرا، <آن را که خبر شد، خبری باز نيامد>.
شايد هم خبری در کار نيست. اين هستانند
که از غروب <نيستان>و نقش آن ها در سايه ی
سال ها، سخن می گويند و به ارزيابی می نشينند.
(از پيشگفتار سايه ی سالها، ژاله اصفهانی)
ژاله اصفهانی شاعره انقلابی ايران، برای همه ادب و فرهنگ دوستان هموطن، نامی آشنا است. متأسفانه ديشب ناگهان از يکی از دوستان شنيدم که راديو آمريکا خبر مرگ، اين شاعره بزرگ وطنمان را در مهاجرت لندن، در سن ۸۶ سالگی، اعلام نموده. فقدان اين بانوی بزرگ شعر و ادب ايران بسيار درد ناک است و جای اورا پر کردن زمانی بس طولانی نياز دارد. دقيق دو روز قبل از اين واقعه غم انگيز، خبر مرگ يکی از اقوام هم سن و سال و از هم شاگرد خياطيهای دوران نو جوانی را به من دادند که در يکی از بيمارستانهای تهران، عاقبت بعداز مدتی بی هوشی، فوت کرده است. شنيدن اين خبر برای من درد گرانی بود. زيرا در دوران کودکی و نوجانی ما باهم زندگی کرديم، توی يک کاسه ناهار می خورديم و سرپوش خواب مان مدتها يک لحاف بود. من در سالهای اخير کمی احساساتم را پنهان می کنم و می کوشم به ديگر داغداران نزديکم دلداری و قوت قلب بدهم و لذا از گريه خود داری می کنم، اما هنگام تلفن به ايران به قصد تسليت گفتن به همسراين فاميل، کنترول از دستم در رفت و به گريه افتادم و اشک از چشمانم سرا زير شد. ولی اين حقيقتی است که بايد بگويم، خبر شنيدن مرگ ژاله اصفهانی، برايم بس دردناکتر بود. گرچه او عمر درازی کرده بود و من آرزو می کنم به آن اندازه او عمر ثمر بخش و پرباری داشته باشم و حتا به اندازه يک صدم اين بانوی بزرگ در خدمت به فرهنگ و ادبيات مردمی جامعه ام سودمند واقع شوم، با اين توصيف فقدان چنين شاعره و شخصيت بزرگ ادبی به سادگی قابل تحمل نيست و دردش به مراتب گران تر از حتا خبر مرگ يک فاميل است.
کانون نويسندگان ايران در تبعيد به صورت رسم در آورده بود که هر ساله جشن يا فستيوال فرهنگی به مناسبت بزرگداشتی از شاعران و نويسندگان مردمی ايران، برگذار کند. هفتمين جشنواره کانون نويسندگان ايران در تبعيد در نوامبر سال ۲۰۰۰ به مناسبت ارج نهادن به ژاله اصفهانی برگذار شد. دراين جشنواره به من که عضو اين کانون هستم از طرف برگذار کنندگان، پيشنهاد شد و دعوت بعمل آمد که يک متنی در رابطه با کارهای سياسی و فرهنگی ژاله اصفهانی تهيه کرده و در آن جشنواره ارائه دهم. بايد اعتراف کنم، تا آن زمان من بيشتر از يک مجموعه شعر از اين شخصيت بزرگ را نخوانده بودم و بجز زندگی نامه کوتاه و شرکت او در اولين کنگره کانون نويسندگان ايران در سال ۱۳۲۵ خورشيدی در کنار بزرگان شعر و ادب ايران و چند شعر در روزنامه ها، آگاهی ديگری از کارهای با ارزش ايشان نداشتم.
اما من با افتخار اين وظيفه را پذيرفتم و بجای شرح حال و نکاتی درباره نوشته ها و اشعار خانم اصفهانی کوشيدم سه زن نامدار در تاريخ ادبيات و جنبشهای مردمی ايران را از حمله اعراب به اين سرزمين تا امروز در سه مقطع زمانی خاص بر رسی کنم. من توانستم در آن جشنواره، نکاتی هر چند کوتاه و مختصر، در رابطه با رابعه عدويه قيسی در قرن دوم هجری، طاهره قرة العين قزوينی در قرن سيزدهم هجری و شاعره بزرگ ايران، پروين اعتصامی در قرن چهاردهم هجری در مقايسه با ژاله اصفهانی درهمين قرن، ارائه دهم. برای من جای خوش حالی بود که کانون نويسندگان ايران بزرگداشت شاعران و نويسندگان برجسته را در زمان حيات خود آنها برگذار می کند. در آن سخنرانی که فرصتی بود، بنده نيز چنين گفتم: "اميدوارم در آينده هم بدين شيوه از ديگر اديبان و هنرمندان و فرهنگسازان بزرگ ميهن مان در زمان حيات خود آنان تقدير بعمل آيد. بنده يقين دارم هيچ پاداشی بالا تر از آن نيست که اين عزيزان بدانند و لمس کنند که محبوب مردم اند." با اطمينان ژاله اصفهانی اين قدر دانی شايسته هموطنانش را لمس کرد و خودخوب می دانست، گرچه درميان مردم نمی تواند باشد، ولی در قلب مردم هست. درآن جشنواره من بنا به توانائی خويش برخی از اشعار دوران جوانی اورا تا به امروز، يعنی از شعر "ای بنفشه" او که درسن ۲۵ سالگی سروده بود وآن را درنخستين کنگره نويسندگان ايران خوانده بود، تا اشعار انقلابی و ميهن دوستانه اش که در مهاجرت سروده بود، برای قدر دانی از زحمات شاعره نامدار ايران خواندم که در اينجا چند سروده ای از آنها را همراه جملاتی از آن سخنرانی ام به ترتيب زير در سوگ او نيز نقل می کنم:
"ای بنفشه"
گل من ای بنفشه زيبا سربرون کرده ای ز برف چرا
باغ از باد بهمنی سرد است زين سبب چهره تو هم زرد است
بين ز سرما شدی چگونه کبود آخر اين فصل رستن تو نبود
اينک از شاخه ات جدا سازم تا ز سرما ترا رها سازم
زنم آهسته بوسه بر رويت مست و مدهوش گردم از بويت
بنهم سر بگوش تو آرام بفرستم برای او پيغام
تو ببر سوی او پيام مرا گو، تو ای تلخ کرده کام مرا
گاه گاهی ز لطف شادم کن من بياد تو ام، تو يادم کن
يا چو اورا ببينی ای گل من نگهش کن فقط، مگوی سخن
که خموشی زبان راز بود عشق از اظهار بی نياز بود
او ترا روی سينه بنشاند بر تو از مهر نغمه ها خواند
کندت گرم از آتش دل خود شمع سازد ترا به محفل خود
ای بنفشه، تو ای گل زيبا گل محبوب "ژاله" شيدا
با خبر باش آتشی آنجاست که فروزان زشعله های وفاست
چون شوی گرم و رخ فروزی تو
من از آن سوختم، نسوزی تو
ژاله اصفهانی در عنفوان جوانی در جمعی اين اشعار را خوانده بود که نامداران و صاحبنظران شعر و ادب ايران، مانند ملک الشعرای بهار، علی اکبر دهخدا، علی اصغر حکمت، شهريار، محمود اعتماد زاده، پرويز خانلری، پژمان بختياری، حبيب يغمائی، نيما يوشيج، بزرگ علوی، صادق هدايت، احسان طبری، مهکامه محصص (سرور)، رهی معيری و دهها شخصيت برجسته ديگر حضور داشتند و اکثر آنان اين شعر ژاله جوان را ستودند. ژاله در اين نخستين کنگره نويسندگان ايران گفته بود: "آرزو دارم آن طور که قلب من شريک غم و بدبختی مردم ستم کش ايران است، قلم من هم در خدمت آنها مؤثر و مفيد باشد". او در مجموعه ای از شعرهايش، درقطعه ای زير نام شناسنامه شاعر، قلم اش را نيز درخدمت به گرسنگان گرفته و سروده است:
"خوابم نمی برد ز چه در اين شب سياه؟
انديشه ها فکنده چرا آتش ام به جان؟
هرگز گرسنگی نکشيدم
ولی ز صدق،
همواره هم صدا شده ام با گرسنگان"
بله، او واقعا با گرسنگان و ستمديدگان هم صدا ماند. ژاله يک شاعره ی ميهن دوست بود، او احساسات ميهن دوستانه خودرا در قطعه ی "پيمان" در مجموعه "ای باد شرطه" ص ۳۴ چنين بيان می کند:
من ايران کهن سال جوان را من اين فرهنگ و شعر و اين زبان را
من البرز متين (و) مهربان را غروب گرم نخلستان اهواز
نسيم نرم نرگس بوی شيراز هوای کوههای اصفهان را
وطن را با همه درد و عذابش تلاش مردم پر التهابش
من اين نسل جوان پر توان را به هر حالی و در هر کجا که بودم
به شعرم، با اميدم، با سرودم پرستيدم، ثنا گفتم، ستودم
ژاله برای اين عشق و علاقه که به ادبيات و به سرزمين اش داشت، زندگی اش و بخش عمده ی عمر خودرا با تمام وجود در خدمت آن گذاشت و بيش از شصت سال در غربت زيست. او با اراده ی راسخ و به اميد پيروزی نهائی نسلهای بعد از خودش مبارزه کرد. ژاله ضد تبهکار، تا آخرين رمق از عمر پر بار خود و با قلمش در نبرد بود و نبود عليه ظالمان به سر برد. او در قطعه ی "سوار" در مجموعه اشعار، ای باد شرطه، شيوه نبرد را سروده است و از خود بجای گذاشت:
سواری در غبار دشت شب می تاخت
به خود گفت:
من بد پيله در پيکار،
ندارم سازگاری با تبهکاری-
نيارم سر فرو در پيش دشواری
برآنم تا که گيتی را کنم هموار.
ميان ما زد و خوردست.
سخن از باخت و بردست.
که جنگ آدمی با سرنوشت اش،
جنگ بودن با نبودن هاست
چو سيلاب خروشان
در ميان سنگلاخان،
ره گشوده هاست …..... ص ۲۷
ژاله براين باور بود که پيروزی انسانها به سادگی به دست نمی آيد. بايد راه هموار پيروزی را با کار و فعاليت پيگير در سنگلاخ ها گشود و فضا را باز کرد. ژاله ايده آليست بود و با آرزوی پيوستن به جنبش رهائی انسان ها در سروده ی "ای ايده آل ها" چنين گفته است:
ای ايده آل ها،
من در ره شما،
گاهی فراز سلسه کوه های دور،
گاهی درون پيچ و خم دره های ژرف،
چون آهوی دچار خطر گشته، می دوم.
در سايه سار جنگل انبوه رازناک،
آنجا که بانگ باد و نوای پرندگان،
آميخته به نعره غولان جنگلی،
از هر طرف که راه به بن بست می رسد،
بر گشته می دوم.
هر گه دل ام در آتش غم شعله ور شود،
از خويشتن گريزان،
همچون کسی که غرق شرر گشته، می دوم.
ای ايده آل های هماغوش آفتاب،
من سوی تان چه عاشق و سرگشته می دوم!
بدينوسيله او با اراده آهنين به آغوش ايده آل ها می دويد و می خواست همره شود، تا پيروزی نهائی و ديديم که همره ماند تا روز مرگ.
ژاله از دوری از وطن و مهاجرت اجباری در قطعه "مرغ مهاجر" به تلخی حرف خود را زد و مشوق آن بود که مهاجران همانند مرغان پرنده به سوی وطن خويش پر خواهند کشيد:
پر افشان شو، ای مرغ مهاجر!
تو که عاشق آتش آفتابی،
تو که روح بی تاب پر التهابی،
تو که تشنه ی چشمه ی گرمسيری
ز جان های دلسرد، سيری
تو که پر شراری، تو که بی قراری!
پر افشان شو، ای مرغ، مرغ مهاجر،
که باز اين زمان، وقت کوچ است و کوشش.
چمن سر به سر غرق خون است و آتش.
نه آنجا دلی خوش.
نه شادی به دل های دور از دياران.
تو ای آرزومند ديدار ياران.
چنين است همواره تقدير تلخ ات،
که در آشيانه نبينی بهاری.
بسا روی گردانده ای از خزان ها.
بسا ديده ای سرنگون آشيان ها.
بسا کوچ کردی تو با کاروان ها.
بسا غم که در سينه پنهان نمودی.
به هنگام سختی، تو با دست تنها،
بسا کار مشکل، که آسان نمودی
چراغی شدی در گذرگاه تاری.
پر افشان شو، ای مرغ، مرغ مهاجر!
سفر کن به وادی دور افق ها.
بينداز خود را در آغوش دريا.
سر موج بنشين و هر سو شنا کن.
مبادا بنالی.
سرود و نوا شو.
اميد و نويد و تلاش و تمنا، از اين ها، به هر کس بده يادگاری
از مجموعه شعرهای " ای باد شرطه" صفحات ۱۳ و ۱۴
ژاله نويد داد و در اين شعر اميد می دهد که پس از آزادی کشور مرغان مهاجر بسوی آن به پرواز در خواهند آمد و تدبير حفظ آزادی را اين بار همراه خويش خواهند برد و برخواهند افشاند تخم آن را. ژاله در سن ۸۲ سالگی هنوز هم به زندگی بسيار خوشبين بود و باسرور و اميد در "شکوه شکفتن"، يکی از آخرين آثارش چنين سروده است:
"در خزان زندگی حس جوانی می کنم
همچو مرغان بهاری نغمه خوانی می کنم"
ژاله به پيروزی خلقها در آينده خوشبين بود و خود از کرنش و ترس بيزار و در برابر سپهر نيز سر فرود نمی آورد. بدون شک او سر مشق زندگی برای دختران و زنان مترقی ايران بحساب می آمد. ژاله همانند زنده ياد شاملو از مرگ هم نهراسيد و در سروده ی زيبا و حماسی "کفران" به نسل جوان و آيندگان چنين پيام داد و اين گونه وصيت نمود:
"چو من بگذرم رين جهان خراب"
بسوزان و خاکسترم را (ده) بر آب،
بر افشان به دريا، نه در آب رود،
که با روح دريا بخوانم سرود
سرودی که آهنگ توفان کند
به موج، آذرخشی درخشان کند
سرودی ز دريای شادی و نور
سرودی لبالب ز شور و غرور
.......
بله، ژاله عزيز ما، بار سفر ابدی بست و از اين جهان خراب به ديار نيستی رفت، اما آثارش و نوشته هايش جاودانه اند و ماندگار و مارا همراهی خواهند کرد و بدون شک تأثير مثبت خودرا هم خواهند گذاشت. يادش گرامی باد و نامش جاودان.
آخرين باری که من افتخار حضور و ديدار با اين بانوی بزرگ ايران را داشتم، در اواخر نوامبر سال ۲۰۰۶، درست يک سال پيش بود که از طرف جمع مشورتی کانون نويسندگان ايران در تبعيد مأمور شدم، در سيميناری که واحد لندن اين کانون به مناسبت هشتمين سال ياد بود قتلهای زنجيره ای، برگذار کرده بود، شرکت نمايم و ضمن ارائه پيام جمع مشورتی يک سخنرانی در اين رابطه داشته باشم. در اين سفر بود که امکانی بوجود آمد بنده همراه پريزيدنت انجمن قلم ايران در تبعيد و يک شاعره مبارز و تبعيدی و نيز يک هنرمند از ديار لرستان، به حضور ژاله خانم برسيم. ايشان ما را به گرمی و خوشروئی استقبال کرده و پذيرائی نمودند. اما متأسفانه مرگ همسر و هم رزم شصت سال آزگار او که دو سال پيش به دليل مريضی در گذشته بود، اثر خودرا بر وجود ژاله خانم بر جای نهاده بود. اگر چه فرزندان برومند او در خدمت به مادر کوتاهی نمی کردند و به او می رسيدند، اما جای هم رزمش شمس الدين بديع خالی بود و تنهائی ژاله را آزار می داد و ديگر او آن ژاله ی سال ۲۰۰۰ در مالمو نبود. توانش به تحليل رفته بود، اما هنوز به ما اميد می داد و کوتاه نمی آمد. اين بود آن قدرت جادوئی که من و کسانی نظير من که ژاله را از نزديک می شناختيم، محسور خود ساخته بود. بهمين دليل نبود او، برای من درد آورست.
بدينوسيله من فقدان و در گذشت اين بانوی بزرگ وطنمان را به بازماندگانش و پيش از همه به فرزندان او بيژن بديع و مهرداد بديع و همچنين به همه ی ادب دوستان و فرهنگ ورزان ايران از صميم قلب تسليت می گويم آرزوی اثر گذاری هر چه بيشتر زحمات ژاله در جامعه خودرا دارم.
هايدلبرگ، آلمان فدرال
اول دسامبر ۲۰۰۷ ميلادی
دکتر گلمراد مرادی