چهارشنبه 19 دي 1386

عبور چهار فصل در ادبيات بی بهار ايران، پاسخی به نوشته سعيد کمالی دهقان در گاردين، مهستی شاهرخی

سعيد عزيزم سلام،
فردای روزی که رابرت تيت، نماينده گاردين از ايران اخراج شد مطلبی در گاردين درباره ادبيات ايران يکشنبه نوشته بودی و ترجمه فارسی مقاله ات در راديو فردا منعکس شده بود. "بهار ادبيات ايران به پايان رسيده است؟" را در گويا نيوز ديدم و خواندم و اگر اين نامه را برايت می نويسم برای ذکر چند نکته اساسی است:
سعيد عزيز بهار ادبيات ايران به پايان نرسيده است چون ادبيات ايران تاکنون به بهاری شکوفا دست نيافته است. آنچه تو نامش را "بهار ادبيات" می گذاری "در باغ سبزی" و "دلخوشکنکی" بود پس از کشتار زندانيان سياسی در سال شصت و هفت و چندين سال سکوت و بالاخره به دنبالش قتلهای زنجيره ای در ميان نويسندگان و دگرانديشان از جانب جمهوری بهار کش و دولت محمد خاتمی با بهار کاغذينش.
سعيد جان حتماً در آن سالها تو هنوز يا به دنيا نيامده بودی و يا خيلی کوچک بودی، اينها را برای تو می نويسم که بيست و دو ساله ای و جوان. آنقدر جوان که بر جوانی پر شورت حسرت می خورم و به توانايی روزنامه نگار بودنت در گاردين و بی بی سی و اين همه موفقيت در بيست و دو سالگی! ولی سعيد جانم بسيار بی تجربه ای و بسيار ساده می بينی وقايع را.
سعيد جان، ادبيات ايران در طول تاريخ دراز خود همواره در "خزانی ابدی" زيسته است و هميشه در حسرت "بهار آزادی" پرپر زده است و از اينروست که سرانجام گلستان ها و بهارستان ها و راحه الصدور و آيه السرور و بوستان ها حدايق الجنان و گلشن راز و روضه الصفا و نوروزنامه يا "بهار آزادی" خويش را با نيروی تخيل می آفريند.
بهاری وجود ندارد سعيد. درست مثل آن نمايشگاه هنر صفويان که در لوور ديده ای اول شاعر و بعد به دنبالش نقاش در صحرای محشر باغ جنت خود را با جوهر شعر و رنگ خيال خويش خلق می کند. سعيد جان مگر نمی دانستی که ما ايرانيان هميشه در طول تاريخ هميشه با روحی تشنه در رويای بهار پير شده ايم؟ حرف آن مينياتورها و تابلوها و نقش های ريز پر از گل را در حاشيه کتابها فهميدی؟
از کدامين بهار سخن می گويی سعيد؟
از بهار ادبيات ايران در دوره غزنويان که فردوسی که خود ملک الشعرای دربار بود و سی سال رنج برده بود تا زبان فارسی را سامان ببخشد و تاريخ و اساطير ايرانيان را با استعاره منظوم کند تا سرانجام شعری بلند، شعری به بلندای تاريخ ايرانيان بسرايد و پايانش در زندان پادشاه دورانش بود؟
از بهار ناصر خسرو خرف می زنی و يا از بهار مسعود سعد سلمان و يا تقدير شاه و ملت از حسن بن حلاج؟
ادبيات ايران هنوز رنگ بهار و شکوفايی واقعی را سالهاست که به خود نديده است.
سعيد جان داری از بهاری پوشالی و قلابی حرف می زنی و به دنبالش می نويسی " پس از انقلاب اسلامی قوانين دولتی بر نشر کتاب اعمال شد" و باز می نويسی "در زمان جمهوری محمد خاتمی ادبيات ايران فرصت تجديد حيات يافت. اما بهار ادبيات زمان خاتمی به پايان رسيد." سعيد جانم، پسرم اين عين جملات خودت است که احتياج به بازنگری و تصحيح و دقيق شدن دارد تا از اشاعه اطلاعات نادرست و اخبار ناموثق و ارائه دروغی بزرگ در سطح بين المللی خودداری شود. آقای خاتمی هيچ گلی به سر ادبيات ايران نزد بلکه ادبيات ايران به راه خود می رود و دوران خاتمی و نمايش های جايزه بگيری و شبهای ميهمانی به صرف آلوبخارا و انارخوری و همايش های پفک نمکی با شرکت آقايان سپاسگو و چاپلوس نژاد نيز به راه خود.
سعيد نازنين ادبيات به راه خود می رود و احمدی نژاد هم به راه خود. احمدی نژاد نمی تواند جلوی سيل ادبيات ايران را بگيرد چون به قول شاملو "عشق را در کنج خانه نهان بايد کرد"، در نتيجه شاعری مانند شاملو مانند شاعران دوره های پيشين می تمرگد توی خانه و يا نويسنده ای مانند دولت آبادی پشت ميز آشپزخانه اش رمان عظيم کليدر را می نويسد. نويسنده هميشه می نويسد و نمی تواند از نوشتن بازايسند. فوقش نسخه سانسور شده کتابش و اثر قيمه و قورمه شده اش و بازنويسی و ارشاد شده اش در زمان خود چاپ نشود و توی کشوی ميزش (اگر ميزی داشته باشد) می ماند ولی سرانجام روزی چاپ خواهد شد. اين مثال را می توانی در زندگی همان هدايتی که آخرش دق مرگ شد و آمد در ديار غربت تا خود را بکشد مبادا که در کشور رجاله ها دفنش کنند و مگر او "بوف کور"ش را در پنجاه نسخه استنسيل در بمبئی چاپ نکرد؟ شل و سفت شدن کمربند سانسور و تغيير سليقه مذاجی جمهوری های سانسور پرور، "در باغ سبز" ناميده می شود عزيزم و "در باغ سبز" به هيچ وجه همان بار و معنای "بهار آزادی" را ندارد.
سعيد جان تو در مقاله ات در گاردين، خوبست که به ممنوعيت کتاب گارسيا مارکز و داستايوفسکی و فاکنر و ويرجينيا وولف و مارگريت دوراس و حتا وودی آلن اشاره می کنی. ولی در کنار اشاره به ممنوعيت آثار نويسندگان سرشناس جهانی، بايستی به قوانينی که در جهت هموار کردن کسب ناشران خودکامه و بر اساس نظارت دولت با کمک ناشر در جهت سرکوب و بی توجهی به حقوق معنوی و مادی پديدآورندگان شکل گرفته است و در سالهای اخير چون امری طبيعی رايج شده است نيز اشاره می کردی و بايست حتماً به اين نکته اساسی اشاره می کردی که در ايران امروز و در هزاره سوم و در قرن بيست و يکم هيچ قانونی به هيچ وجه از مولف و يا پديدآورنده داخلی و يا خارجی حمايت نمی کند و اين قوانين مولف کش و يا حذف کننده ی مولف بيشتر در دوره ی رياست جمهوری محمد خاتمی بر عرصه نشر و چاپ مسلط و مستقر شد و هجوم اين همه بی حرمتی صدای مولف را خفه می کند.
سعيد جانم سانسور بود و بود و هست، چه در دوره خاتمی رئيس جمهور متمدن و سيدخندان و چه در دوره احمدی نژاد جنگجو و مهندس برق. سعيد جان بزرگترين بدبختی ادبيات ايران در قرن بيست و يکم اينست که نه توسط دولتش به رسميت شناخته می شود و نه توسط ملتش حمايت می شود و نه همبستگی حرفه ای و يا سنديکايی می تواند در بين مولفان وجود داشته باشد.
ايران از جمله نادر کشورهايی است که هر کس چهارکلاس سواد داشت و توانست کتاب داستانی را روخوانی کند خود را صاحب نظر ادبی نيز می داند! و سعيد جان هيچ لازم نيست به سراغ روزنامه نگاری بروی که دارد طبق برنامه ای حساب شده کارنامه روزنامه نگاری خود و روزنامه اش را با مصاحبه ای با ساقی چاق می کند بلکه بايست به سوی آن روزنامه نگاری کردی می رفتی که به اعدام محکوم شد و يا خانم دکتر طلوعی که به زندان افتاد و در زندان مورد شکنجه های بسيار و از جمله مورد تجاوز قرار گرفت نام می بردی و يا يادی از زهرا کاظمی که "خونش چکيد تو باغچه، يه دسه گل دراومد، شيرين خانوم پيداش شد، دادگاهشو حروم کرد، قاتلا رو رها کرد، ... خونش چکيد تو باغچه" بنويسی. مصاحبه با ساقی از سوی روزنامه ای که در صدرش رفسنجانی نشسته است! و از سوی ديگر روزنامه نگاری که طبق اوامری از بالا عمل می کند را به عنوان شاعر و نويسنده مهم مطرح کردن، در هيچ کجا به جد گرفته نخواهد شد. سعيد جانم چرا داری در يک روزنامه خارجی و بين المللی برای کسی که هنوز برادری اش را در امر نويسندگی و چاپ کتاب ثابت نکرده است دعوای ارث می کنی؟ افسردگی روزنامه نگارانی از اين قبيل (آن هم پس از دريافت اين همه امکانات و بودجه و تربيون و تبليغ برای جهانگير شدن) از نوع افسردگی آن شاعر بزرگ قرن نيست که سنگ گورش را هم می شکنند.
سعيد جان ذکر اين نکته هيچ درست و موثق نيست که نوشته ای "روند فرسايشی کسب مجوز چاپ خود دليلی بر بی ميلی نويسندگان به چاپ آثارشان است." نه عزيزم، بايست می نوشتی " چاپ آثار نويسندگان و کسب مجوز روندی فرسايشی پيدا کرده است." همين.
سعيد جان در اين گزارشت هيچ اثری از موارد مختلف دستگيری و شکنجه روزنامه نگاران مستقل و واقعی نيست. چرا؟
و باز در پايان، چرا از بين سی و دو حرف الفبا يک باره می روی به سوی حرف قاف و همانجا قفل می کنی و هيچکس ديگری را نام نمی بری؟

تبليغات خبرنامه گويا

[email protected] 

چرا هيچ کجای نوشته ات از نويسندگان زن ياد نکرده ای؟ و چرا نمی نويسی که نويسندگان سرشناس و پر کار مهاجر، کسانی مانند مهشيد اميرشاهی و يا شهرنوش پارسی پور (که هر کجا که باشد کتابهايش از پرفروش ترينها محسوب می شود) هيچ يادی نمی کنی. از همه کسانی که چه در ايران و در ته خانه و يا چه در هجرت و تبعيد دارند بدون چشمداشتی می نويسند و بی وقفه می نويسند و روی اينترنت به رايگان می کارند و در قلمشان هر روز می تواند بهاری باشد در برهوت آزادی.
چرا هيچ نويسندگانی که هرگز به ارسال نوشته های خود به پيشگاه وزارت ارشاد تن ندادند و خلاصه به بازگشت و خدمت خود و يا اثرشان را مانند توابی "به همان جهنم دره ای که از آن گريخته بودند" رضا نداده اند اشاره نشده است؟ سعيد جان چرا يکی و فقط روی نام يکی و از بين سی و دو حرف روی حرف قاف قفل کردی و فقط از آقا رضا حرف زده ای و بس؟ ... جالی خالی حروف ديگر و در نوشته ی عجولانه و غير موثقت خالی است، همچنان که حضور ديگر فصلها در نوشته ات ديده نمی شود.
سعيد عزيز من اگر جای تو باشم کمی به عمق مطلب می پردازم و به بهار قلابی دوران خاتمی با شکوفه های کاغذی اش دل نمی بندم و نوشته ام را از همان کلام اول تا آخر از نو با صبر و حوصله و دقت و مطالعه از نو می نويسم چرا که به عنوان روزنامه نگار در برابر جهان مسئولم که راست بنويسم و حقيقت را ثبت کنم تا نه برای "راديو فردا" بلکه برای آيندگان بهار آزادی حقيقی را طلب کنم.

به اميد روزهای بهتر
مهستی شاهرخی

[چشمان بيدار، وبلاگ مهستی شاهرخی]

در اين رابطه:
["بهار ادبيات ايران" چگونه به پايان رسيد؟ گاردين، راديو فردا]

دنبالک:
http://news.gooya.com/cgi-bin/gooya/mt-tb.cgi/35549

فهرست زير سايت هايي هستند که به 'عبور چهار فصل در ادبيات بی بهار ايران، پاسخی به نوشته سعيد کمالی دهقان در گاردين، مهستی شاهرخی' لينک داده اند.
Copyright: gooya.com 2016