مقدمه:
روشنايی و نور از مقولات پايه ای و مبنايی ِ پندار نياکانمان، در آغاز تاريخ بوده است. به همين منظور حرکت زندگی آفرينشان از طلوع سحر که با آغاز برآمدن خورشيد روشنايی بخش همراه است، شروع می شد و با شروع تاريکی، پايان می پذيرفت.
شب همواره، نماد مرگ و اهريمن را در باور پدران باستانی ما نشانده بود و پيدايش آتش، پيروزی روشنايی را بر تاريکی و جهالت و تيرگی آواز داده بود. از پس ِ پيدايش آتش بود که نياکانمان توانستند دل تاريکی را بدرند و در کنار آتش، ساغر را از باده پر کنند و در اوج شادی و شادمانی، خون رگ ِ تاک را در کام خود بريزند و شب مستان را با فروغ آتش، جلوه ای از شور و شيدايی، طراوتی از عشق و رعنايی و لطافتی به زلالی نور ِ نقره فام ِ ماه ِ تابان بر گونه های ارغوانی ِ شفق گون ببخشند.
با هم اين دوبيتی را که از دل بر آمده است، بخوانيم:
بده ساقی تو می از کوزه عشق
شود گلگون رُخم از باده عشق
بريز در کام ِ من خون ِ رگ ِ تاک
شوم مستان، شبان در کوچه عشق
آتش نماد روشنايی، گرمايی و انرژی، همواره مورد احترام نياکانمان بوده است به حدّی که هرباره در کمال خضوع در برابر آتش به احترام، سرو وار می ايستادند ونيايشی نمادين به جای می آوردند.
خدای ايرانزمين اهورامزدا نام داشت اما آتش و روشنايی، نماد اهورايی.
از اين جهت بود که نياکانمان، سر ِ تعظيم به پيشگاه آتش خم می کردند و آن را در جان ودلشان گرامی می داشتند.
به همين دليل است که در کتاب دستور دالا آمده است" روشنايی در هر جلوه ای، خواه آتش ِ اجاق ِ خانه يا درخشندگی مطبوع خورشيد در آسمان ِ لاجوردی يا تابش ِ نقره فام ِ ماه در فضا يا چشمک ِ ستارگان در فلک ِ دوّار يا شکل های ديگر ِ انرژی که هستی بخش ِ آفرينش اند، نمادی از اهورامزدا ا ست. شگفت آور نيست که آشو زرتشت پيامبر ِ ايران ِ باستان، آتش را نماد ِ مقدس ِ دين و روشنايی ِ اهورايی ِ خداوند دانسته است." (۱)
احترام به آتش بقدری فراگير است که مرز انسانی را در می نوردد و اجرام آسمانی را به طواف دور ِ خورشيدها می کشاند. و ما انسانهای ِ کره ی خاکی به طور مداوم، خورشيد روشنايی بخش و انرژی گستر را، چرخشی مستانه می زنيم بدون اينکه لحظه اين چرخش عاشقانه را وا نهيم.
حال بگذاريم ياوه گويان و بی مايگان، نياکانمان را آتش پرست آواز دهند.
اين قلم شادمان و سرافراز است که چنين عاشقانه، هر لحظه ی زندگی اش را به دور آتش ِ خورشيد، چرخشی مستانه می زند و نور را سلام می کند.
و چه زيباست و زيبا منظر، که دل ظلمت را با فروغ آتش ِ ظلمت سوز، بدريم و با ساغری از می ِ ناب ِ ارغوانی در دست، خون رگ ِ تاک را در کاممان بريزيم و با گونه های ِ انارگون ِ مستانه مان، آتش ِ گرما گستر را چرخشی جانانه زنيم و روشنايی و نور را سلامی عاشقانه کنيم.
حال بگذاريم ياوه گويان و بی مايگان به دور خانه ای چرخش بزنند که از آن ظلالت و ظلمت، بيرون می آيد.
اين بيجاره ها وعقب ماندگان نمی دانند که:
اگر آتش نمی بود
نوری وجود نمی داشت
واگر نور نمی بود
همگی مان می بوديم کور
ودنيای کور يعنی دنيای بی نور
در دنيای بی نور، حيات، محلی از اعراب ندارد.
حال با اين مقدمه می پردازيم به يکی از جشن های شادمان ِ نياکانمان که با کشف آتش آغاز شد و سده نام گرفت.
جشن سده يا جشن آتش:
دبيرسياقی می سرايد:
آتش اندر دل " بهمن " چه بود، هست يقين
شرری کش ز پدر در دل هموار بود
اين " سده " آتش افروخته دارد، که درست
لاله رخ، گرم اثر، عاشق کردار بود
گر چه اين " آتش " ما اندک و خُردست ولی
هست مشتی که نماينده خروار بود
" آتش جشن سده " آتش مهر وطن است
کاندرين ملک نخواهد که شب تار بود
خرم است اين " سده " و شادروان باد که گفت
شب ِ جشن سده را حرمت بسيار بود
از نظر نجومی نياکان ما در روزگاران بسيار کهن يا باستان، سال را به دو پاره تقسيم می کردند. ا- تابستان بزرگ ۲- زمستان بزرگ
تابستان بزرگ شامل بهار و تابستان فعلی باضافه ماه مهر از فصل پائيز را شامل می شد. اما زمستان بزرگ در برگيرنده ماههای آبان و آذر و فصل زمستان امروزی بود.
نياکانمان اين جشن را که صد روز از زمستان گذشته بود و صد شب و روز مانده به نوروز يعنی روز دهم بهمن ماه، ماه خرد يا منش ِ نيک، برگزار می کردند. اين جشن در رديف جشن های نوروز و مهرگان از کهن ترين اعياد ايرانی است که پدران و مادران ما با شکوه هر چه تمامتر آن را در سراسر ِ پهن دشت ِ بيکران سرای ِ ايرانزمين با رقص و پايکوبی جلوه ای از شادی و سرور آتش گون می بخشيدند.
از نگاه و نظر تاريخی، پيدايش آتش و جشن " سده " را به هوشنگ شاه از پادشاهان پيشدادی نسبت می دهند. بطوری حکيم طوس - فردوسی نامدار - در اثر جاودانی و ماندگارش شاهنامه، نقل می کند، روزی هوشنگ شاه با همراهانش به سمت کوهی روان بودند که ناگهان موجودی دراز، تيره تن و سياه رنگ ديد که در بالای سرش دوچشم ِ پر از چشمه ی خون داشت و از دهانش نحوست و تيرگی فضای جهان پيرامون را تيره و تار کرده بود و تنوره می کشيد تا با دندانی از زهر کشنده، در جان خرد فرو برد.
يکی روز شاه ِ جهان سوی کوه
گذر کرد با چند کس هم گروه
پديد آمد از دور چيزی دراز
سيه رنگ و تيره تن و تيز تار
دو چشم از بر سر چو دو چشمه خون
ز دود ِ دهانش جهان تيره گون
هوشنگ شاه ابتدا نگاهی به اين موجود بدخيم که نماينده ِ تيره گی و اهريمن شب است، می اندازد و بعد با هوش و هنگ و خردمندی، سنگی از زمين بر می گيرد و آن را در چنگ خود مهار می کند و سپس با زور کيانی و خرد ِ بيدار به سوی مار رها می کند. تا بلکه آن را نابود کند. اما مار می جهد و سنگ به سنگ ديگری برخورد می کند و چون هردو سنگ از جنس سنگ ِ چخماق بودند، فروغ ( جرقه ای ) از دل سنگ پديدار می شود. جرقه ی آتش به بوته های پيرامون سرايت می کند و فروغ ِ آذرگون را به جان و دل و ديده و خرد می تاباند.
نگاه کرد هوشنگ با هوش و سنگ
گرفتش يکی سنگ و شد تيز چنگ
به زور کيانی رهانيد دست
جهانسوز مار از جهانجوی جست
بر آمد به سنگ گران سنگ خرد
همان و همين سنگ بشکست گرد
فروغی پديد آمد از هر دو سنگ
دل سنگ گشت از فروغ آذرنگ
مار فرار می کند اما آتش فروزان می شود و نور می گستراند و انرژی می بخشد. از اين رويداد هوشنگ شاه شادمان می شود و خداوند را نيايش می کند که راز ِ آتش را به او آشکار کرده است. شادمان و پيروز، هوشنگ شاه آتش را از همان هنگام کعبه خرد قرار می دهد و به ميمنت، آن روز را جشن می گيرد و اين سنت تا به امروز برجا مانده است.
نشد مار کشته وليکن ز راز
ازين طبع سنگ آتش آمد فراز
جهاندار پيش جهان آفرين
نيايش همی کرد و خواند آفرين
که او را فروغی چنين هديه داد
همين آتش آن گاه قبله نهاد
سپس با تعظيم به نور جاودانی ِ ايزد، نيايشی در نهايت خرد به جای می آورد. از اينکه ايزد چنين فروغی را به او نماياند.
بگفتا فروغی است اين ايزدی
پرستيد بايد اگر بخردی
شب فرا می رسد و تيرگی غلبه می کند. اما هوشنگ شاه اينبار با آتش، بوته ها و خس و خاشاک را به بلندای کوهی، شعله ور می کند و با ياران خود در گرداگرد ِ شعله های شفق گون آتش حلقه می زنند.
در پرتو ِ نور آتش به جشن و پايکوبی می پردازند و ساغرها را از باده پر می کنند و لبی به ميمنت و اين هديه بزرگ طبيعت، تر می کنند و گونه ها را ارغوان نقش می زنند. اين جشن و پايکوبی فرخنده را از پی تهنيت ِ فروغ آتش " سده " نامگذاری می کنند.
اين يادگار جشن آتش گون ِ " سده "، از هوشنگ شاه تا به امروز در سينه و وجدانهای تاريخی ايرانيان ثبت شده است و هرسال ايرانيان اين جشن بزرگ شادمانی گستر را در پهن دشت ِ بيکران سرایِ ِ ايران زمين جلوه هايی از نور و روشنايی و گرما و انرژی می بخشند.
اين يادگار ِ پايدار، هرساله نام هوشتگ شاه را بر تارک ِ ياد و انديشه و خرد و وجدان های بيدار، آوازی دلکش را در فضای مطهر و معطر ديار ِ ياران، سرزمين ايران، ترنم می کند.
با چنين کشفی و يا پيدا کردنی، هوشنگ شاه توانست جهان تاريک و تيرگی را روشن و آباد کند و جهانی از مردمان را شاد و شادمان گرداند. جهانی که از پس چنين آباد کردنی از هوشتگ شاه به نيکی ياد کرد و به نيکويی ياد می کنند.
شب آمد بر افروخت آتش چو کوه
همان شاه در گرد او با گروه
يکی جشن کرد آن شب و باده خورد
سده نام آن جشن فرخنده کرد
ز هوشنگ ماند اين سده يادگار
بسی باد چون او دگر شهريار
کز آباد کردن جهان شاد کرد
جهانی به نيکی ازو ياد کرد
کشف آتش که سر چشمه انرژی است، تحولی شگرف را در زندگی بشريت سبب شد. بطوريکه با فروغ ِ آتش دل تاريکی را دريدند و فرهنگ و تمدن بشريت را از پس ِ آن، پايه گزاری کردند.
با به چنگ آوردن ِ گوهر آتش و انرژی حاصل از آن، بشر توانست، ذرات ِ آهن ِ مخلوط با خاک و سنگ را با حرارت آتش، ذوب کند و از دل سنگ خارا، آهن را بيرون کشد.
نخستين يکی گوهر آمد به چنگ
به آتش ز آهن جدا کرد سنگ
سر مايه کرد آهن آبگون
کز آن سنگ خارا کشيدش برون
با شناختن اين راه کار ِ جدا سازی آهن از سنگ معدن و خاک، بشر تکنيک آهنگری و يا چلنگری را پيشه خود کرد و از طريق اين حرفه و شغل و تکنيک توانست از آهن توليد کرده ارّه و تيشه و...بسازد.
چو بشناخت آهنگری پيشه کرد
از آهنگری ارّه و تيشه کرد
با ساختن چنين ابزاری، بشر توانست با آن، جانوران را شکار کند و از گياه خواری، توامان به گوشت خواری روی آورد. همچنين توانست با اين ابزار درمقابل جانوران وحشی از خود دفاع کند.
بد نيست بدانيم که تا زمان کشف آتش، خوراک مردمان آن زمان، ميوه درختان و لباسشان از برگ گياهان بود.
از آن پيش کاين کارها شد بسيج
نبُد خوردنی ها جز از ميوه هيچ
همه کار مردم نبودی به برگ
که پوشيدنی شان همه بود برگ
از اين پس ارابه تکامل را قرار و آرام، شايسته نبود و اسب چابک سوار ِ تکامل، با سرعت ِ متناسب با زمان و مکان، راه ِ ناهموار ِ تاريخ را پيمودنی سزاوار کرد و قله های رفيع پيشرفت و دانش بشری را يکی بعد از ديگری فتحی ظفر پيما طی کردند. چاره انديشيدند که چگونه می توانند دل درياها را بشکافند و رودها جاری نمايند و زمين ها را آبياری کنند.
زمين نشيمنگاهشان را وسعت دادند. باغ و مزارع را به آن افزودند. کشاورزی را آغاز کردند و تخم و بذر را برای توليد نان و قوت ِ روزانه در چراگاه ها پاشيدند و و و ...الی آخر.
چو اين کرده شد چاره آب ساخت
ز دريای ها رودها را بتاخت
به جوی و به رود آب ها راه کرد
به فرخندگی رنج کوتاه کرد
چراگاه مردم بدان بر فزود
پراکند پس تخم و کشت و درود
برنجيد پس هرکسی نان خويش
بورزيد و بشناخت سامان خويش
و...الی آخر.
از منظر دينی اين جشن ياد آور اهميت نور، روشنايی، آتش، انرژی و گرما است. نوری که از خدا جدا است و از خدا جدا نيست. قبله ای که در همه جا هست. زيرا هر جا نور است، خدا هم در آنجا است. همچنين روشنايی و مهر، هميشه با روشنايی بی پايان خدايی يکی بوده است.
چون نور که از مهر جدا هست و جدا نيست
عالم همه آيات خدا هست و خدا نيست
ما پرتو حقيم و هم اوييم و نه اوييم
چون نور که از مهر جدا هست و جدا نيست
آيين جشن سده:
حکيم عمر خيام در کتاب " نوروز نامه " می نويسد:
" هرسال تا به امروز جشن سده را پادشاهان نيک عهد در ايران و توران به جای می آوردند، بعد از آن تا به امروز، زمان اين جشن به دست فراموشی سپرده شد و فقط زرتشتيان که نگهبان ِ سنن باستانی بوده و هستند اين جشن باستانی را بر پا می داشتند "
در تاريخ آمده است که مردآويج زياری به سال ۳۲۳ هجری ( سده دهم ميلادی ) اين جشن را در اصفهان، با شکوه ِ در خور سزاوار سده، برگزار می کرد.
همچنين در زمان غزنويان اين جشن دوباره رونق گرفت و عنصری شاعر نامدار ايران در يکی از جشن های سده در برابر سلطان محمود غزنوی قصيده ای در باره سده خواند که آغاز آن با اين بيت شروع می شود:
سده جشن ملوک نامدار است
ز افريدون و از جم يادگار است
همانطوريکه در سطور بالا به اشاره آمد جشن سده در صدمين روز ِ طی شده از زمستان ِ بزرگ، برگزار می شد که به حساب نياکانمان ۱۰ بهمن آن را جشن می گرفتند. بطوريکه فرخی سيستانی در اين باره می سرايد:
از پی تهنيت روز نو آمد بر شاه
سدهء ِ فرخ روز دهم بهمن ماه
چله بزرگ از اول دی ماه تا دهم بهمن را شامل می شود و بيست روز آخر بهمن هم در فرهنگ عوام چله کوچک است که شامل بيست روز و بيست شب است.
اوج سرما ی زمستان در چهار روز آخر ِ چله بزرگ و چها روز اول چله کوچک است که به چار چار شهرت دارد. و می گويند نمودار شدن و کشف آتش نيز در چار چار روی داده است.
*****
اکنون مايل هستيم که برای بزرگداشت اين جشن ِ شادمان، شما را به روستا های خراسان ببريم تا ببينيم که هموطنمان خراسانی ما اين جشن را چگونه برگزار می کنند و سده را امسال با آنها به جشن بنشينيم.
روستاييان خراسانی به مدت سه روز يعنی از يازدهم تا سيزدهم بهمن به مناسبت جشن سده به شادی و شادمانی می پردازند. چرا که سده بلندای سال شماريست که از سويی، نشان می دهد به نوروز جمشيدی پنجاه روز بيش نمانده و بزودی زمستان سياه، جای به بهار خواهد داد و از سويی، دورنمای سد روزه ی برداشت خرمن را نمايان می سازد. به همين دليل پيش از فرا رسيدن جشن، از کوچک و بزرگ، پياده و سوار به کوه و صحرا می روند و پشته هايی از خار و خاشاک به روستا آورده و پسينگاه روز دهم بهمن، بر بلندترين بام خانه گرد آمده و بوته ها را روی هم انباشته کرده، و وقتی که خورشيد غروب می کند و شب روستا را زير چادر خود می کشد، بزرگ خانواده، آتش به خرمن بوته ها می زند. همينکه تابش ِ آتش دل ِ تاريکی را می درد، فرياد ِ شادی و شادمانی که همراه با نيايشی ساده و پاک است با پايکوبی و دست افشانی، خواندن سرود سده را آغاز می کنند:
آی سده، سده، سده
سد به غَله، پنجَه به نوروز
آی سده، سده، سده
سد به غله، پنجَه به نوروز
زنُون بی شُو، چَله به دَر شُو ( زنان بی شوهر، عمر سرما تمام شد )
زنُون شُودار، به غم گرفتار ( زنان شوهردار ِ غم دار آغاز کار هستند )
سد به غَله، پنجَه بَه نوروز
دُختَرون دِخَنه، د ِ فکر ِ جَمَئه، نوروز بی يمَه ( دختران در خانه به فکر رخت نوروزی هستند، نوروز آمد )
سد به غله، پنجه به نوروز
دُختَرون دِخَنه بَرَ شُو مثلَه ( دختران در خانه برای شوهر می نالند )
سد به غله، پنجه به نوروز
سَده در پشت دالُو، بِميرَن غِله دارو
( سده در پشت دالان کمين کرده است، محتکرين از غصه بميرين، چون ديگر نمی توانند احتکار کنند )
سَده، سَده ما، می شود گلهء ما ( جشن سده مال ماست و تعداد گوسفندان و گله ما به سد می رسد )
پس از آنکه تابش ِ آتش در پشت بام ها فروکش کرد، صحرا، ميدان ِ بروز شور و هيجان جوانان می شود. می خوانند و بوته های فروزان ِ آتش ِ به طناب بسته را به دور سر می چرخانند. سالمندان به گرد آنان نشسته و تماشاگر شادی و شادمانی می شوند. چون باور دارند که تماشای سده سوزی و آتش سده موجب تندرستی و بهروزی است. با آتش سده به روی زمين، سختی های زمستانی کاهش پيدا می کند و زمين نفس می کشد و زندگی بهاری آغاز می شود. اين جشن سه روزه با شادی و اميد پايان می يابد و خاکستر آتش سده بر پشت بام ها باقی می ماند. چرا که باور هست اگر باران ببارد و آب، خاکستر آتش سده را بشويد، سال خوبی در پيش است (۱)
بنابراين در ايران ِ باستان و در ميان زرتشتيان ِ ايران، اين جشن نزديک غروب آفتاب با آتش افروزی آغاز می شد و امروز هم با همان سنت، کوپه هايی از بوته و خار و هيزم در بيرون شهر فراهم آورده و درحالی که موبدان لاله به دست اوستا زمزمه می کنند، بوته ها را روشن کرده و مردمی که در آن جا جمع شده اند، نماز ِ آتش ِ نيايش خوانده و سپس دست يکديگر را گرفته به دور آتش می چرخند و شادی و پايکوبی می کنند.
آری برگزاری ِ آيين ِ اين فروغ ِ جاودانه، در فرهنگ ايران زمين از روزگار هوشنگ شاه تاکنون باقی مانده است و آتش ِ فروزان، در دل شب های سياه زمستانی آنچنان جلوه گر است که به گفته عنصری:
گر از فصل زمستان است بهمن
چرا امشب جهان چون لاله زار است
در پايان اين نوشته مايل هستم نيايش آتش را زينت بخش دل و جان و خرد همه هموطنانم بکنم. زيرا که خود يکبار به مناسبتی اين سرود را همراه هموطنان زرتشتی ام در روزهای پرواز وار جوانی ام در کنار آذرگاه فرياد کردم.
نيايش آتش:
درود بر تو ای آتش!
ای برترين آفريدهء سزاوار ستايش اهورا مزدا!
به خشنودی اهورا مزدا، راستی بهترين نيکی است، خرسندی است.
خرسندی برای کسی که راستی را برای بهترين راستی بخواهد (۳ بار)
بر می گزينم که مزدا پرست زرتشتی باشم و خدايان پنداری را زدوده، تنها به اهورا باور داشته باشم.
به تو ای آتش! ای پرتو اهورامزدا! خشنودی و ستايش آفريدگار و آفريدگانش برساد!
افروخته باش در اين خانه!
پيوسته افروخته باش در اين خانه! فروزان باش در اين خانه! تا دير زمان افزاينده باش در اين خانه!
به من ارزانی ده ای آتش! ای پرتو اهورامزدا! آسايش آسان! پناه آسان! آسايش فراوان!
فرزانگی، افزونی، شيوايی زبان و هوشياری روان و پس از آن خرد بزرگ و نيک و بی زيان و پس از آن دليری مردانه، استواری، هوشياری و بيداری، فرزندان برومند و کاردان، کشورداری و انجمن آرا، بالنده، نيک کردار، آزادی بخش و جوانمرد، که خانه مراوده مرا و شهر مرا و کشور مرا آباد سازند و انجمن برادری کشورها و همبستگی جهانی را فروغ بخشند.
راستی بهترين نيکی است، خرسندی است.
خرسندی برای کسی که راستی را برای بهترين راستی بخواهد (۳ بار) (۲)
اين قلم در طول زندگی اش يکبار شاهد اين جشن بوده است و اين سعادت را داشته که در کنار زيبا رويان و پری وشان ِ ديار ياران، در کنار آذرگاه دست در دست آنها حلقه بزند و سرود آتش را زمزمه کند. آری در سال ۱۳۵۰ خورشيدی همراه تيم فوتبال لنگرود به اردوگاه تفريحی رامسر دعوت شديم.
هر ساله از نقاط مختلف ايران ورزشکاران، هنرمندان، هنر جويان، فرهنگيان و... در رشته های مختلف به اين اردوگاه دعوت می شدند و حداقل مدت يک هفته در کارهای تفريحی و هنری، در زمينه ورزش و هنر، خودنمايی و هنر نمايی می کردند. آن سال حدود دهها نفر از دختران زيباروی و طناز تهران که همگی زرتشتی بودند، جلوه ای از زيبايی و رعنايی را در فضای اردوگاه گستردند و شهد عشق جوانی را چون عسل به کام ما جوانان تازه بدوران رسيده، شيرين کردند. در يکی از اين روزهای پرواز وار جوانی همگی به دريای رامسر رفتيم و پس از آبتنی در آب زلال دريا، در ساحل قلوه سنگی آن تن خود را با آفتاب گرما بخش آشنا کرديم. درشب آن روز همه ما در برنامه آن دختران زيبا روی زرتشتی شرکت کرديم. برنامه، نيايش آتش بود که برای اين کار تکه چوب ها را روی هم چيدند و چون کوه بالا آوردند، طوری که ارتفاع آن از زمين حدود سه متر و شعاع آن يک و نيم تا دومتر می شد. در مدار اين تله چوب در حلقه اول دختران زرتشتی قرار گرفتند و در حلقات بعدی ما و ساير ميهمانان در صفوف منظم در رديف خود ايستاديم. در همين هنگام يکی از کارگزاران بر روی تله چوب نفت ريخت و سپس با مشعل آن را مشتعل کرد. در حالی که روشنايی آتش دل تاريکی را دريده بود صدای نيايش و سرود دختران زرتشتی در فضای اردوگاه پيچيد و ما بدون اينکه بفهميم، سرود را با آنها زمزمه می کرديم و امروز خوشحال هستم که با آن زمزمه روح نياکانمان را شاد کردم.
در پايان ِ اين جشن شادی آفرين که جان و خرد هر ايرانی را از گرمای آتش به هم نزديک می کند، دلهامان را از کينه و خشم کور پاک کنيم و نهال دشمنی برکنيم و درخت گرما بخش دوستی و صفا را در دلها بنشانيم. باشد که در پرتو اين فروغ ِ گرما بخش، از واگرايی در آييم و به همگرايی برسيم. تا در پرتو ِ اين يگانگی، بتوانيم اين اهريمن فرود آمده بر فراز ايران زمين را از ريشه بخشکانيم.
در هم چو روزی محترم، در هم چو جشنی محتشم
بايد شمردن مغتنم، بر خيز ما را " می " بده
روزی خوش ِ دلکش بود، چون گفتگو ز " آتش " بود
آبی چو آتش خوش بود، مخصوص در آتشکده (مجد الاسلام کرمانی )
(۱) بر گرفته از مقاله " جشن آتش ِ " دوست ارجمند و دانشمندم آقای دکتر تورج پارسی، که ايشان هم از کتاب آقای ابراهيم شکورزاده ( عقايد مردم خراسان رويه ۱۱۱ ) بهره جسته اند.
(۲) بر گرفته از مقاله " جشن آتش ِ" دوست ارجمند و دانشمندم آقای دکتر تورج پارسی
* همچنين برای غنا بخشيدن ِ اين نوشته از کتاب دکتر فرهنگ مهر (ديدی نو از دين کهن يا فلسفه زرتشت) بهره جستم.
** شعرهای فردوسی از شاهنامه چاپ مسکو.