بخش نخست مقاله:
[از ناگفتههای آشنا (بخش ۱)، ياد نوشته های م. ف. فرزانه در بارهء صادق هدايت، بتول عزيزپور]
م. فرزانه در ياد نوشته های خود به خوبی به خواننده نشان می دهد که چگونه صادق هدايت از همهء سرچشمه های الهام برای سيراب کردن عطش مضمون آثار خود سود می جست. اين چنين، خوانندهء بوف کور يا به گفتهء م. فرزانه خواننده مانيفست هدايت (۴۱)، در می يابد که صادق هدايت توجه و تعلق خاطر ويژه ای به رسوم و آداب ِ اديان کهن هند و ايرانی داشت. ياد گيری زبان پهلوی، باکره بوگام داسی، رقاص معبد لينگم (۴۲) خاطرهء عشق بازی با دختر هندی، رود گنگ و زنان هند، مدرس... (۴۳).
اگر با دقت در ادبيات « ودا» و « اوستا» به مطالعه بپردازيم: زبان ودا و اوستا دارای تفاوت های مختصری با يکديگرند، چنانکه می توان آندو را لهجه های دو گانه يی از زبانی اساسی دانست که ما آنرا« زبان هند وايرانی» می ناميم... چنانکه از مقايسهء « ودا» و « اوستا» با يکديگر بر می آيد ايرانيان و هندوان هنگام توطن در سرزمين مشترک « هند وايرانی» و پيش از جدايی، يعنی در آن ایّام که قومی واحد بودند، پهلوانان مشترکی مانند جم ( دراوستا ) وآبتين ( در ودا ) و امثال اينان داشته اند... در يکی از يسنا ها[ به نام] هَئومَ يشت Haoma Yasht... برخی از اساطير و پهلوانان مشترک هند وايرانی در اين يسنا يافته می شود و از روی همين می توان اتحاد و يگانگی دو قوم هندی و ايرانی را در يک روزگار دريافت و به ارتباطی که از حيث بعضی اساطير و عقايد ميان اين دو قوم وجود داشته است پی برد. » .(۴۴)
هدايت وقتی از حرفهء پدر و اجناس ری [کُهن] می گويد و بندر بنارس، گرويدن پدر راوی به مذهب لينگم به دليل عشقی که به رقاصه معبد پيدا می کند، رقابت عموی روای با پدر او بر سر اين عشق و آزمايش سياهچال و مار ناگ... و اينکه راوی از خود می پرسد « آيا اين افسانه مربوط به زندگی من نيست؟» (۴۵) همه نشاندهندهء اين توجّه است.
هگل در مورد مذاهب شرقی و به ويژه اديان ودايی و تفاوت آن با اديان غربی می گويد : « متفکران باختری عموماً ميل داشته اند که بر اختلاف و نا يکسانی چيزها تأکيد کنند و يکسانی آنها را انکار کنند؛ از اين رو انديشه های آن ها روشن ودقيق بوده است. ولی متفکران هندی، از جمله بنياد گذاران مذاهب ودايی، ميل به تأکيد ِ يکسانی ها داشته اند، از اين رو انديشه هايشان تيره و مبهم و راز آميز است... شرق آمادهء پذيرش اين عقيده است که فقط يکسانی حقيقی است و نا يکسانی ها موهومند و اين معنی در آيين هندوان آشکارا بيان شده است که می گويد فقط يگانه وجود دارد و جهان ِ اختلاف و تعدد، مايا Maya به مثابه وهم است. (۴۶)
اما اسطوره شناس و تاريخ نويس فرانسوی ژرژ دومزيل Georges Dumézil (۴۷) در اين باره نظر ديگری ارائه می دهد که با مانيفست هدايت [به گفتهء م. فرزانه] خوانايی و همانندی شگفت انگيزی دارد: » از قرن ها پيش معنای قربانی ای رومی که جنبه های اسرار آميز دارد و به نام « اسب اکتبر» ناميده می شود، محل سؤال بوده است. [دومزيل] برای حل اين معما و اثبات اينکه کليد فهم رسم مزبور را بايد در آئين های ودايی اسوامدها Asvamedha سراغ کرد، مهارت دوندگان در مسابقات المپيک را تحليل می کند... دومزيل ادب حماسی هند و مردم قفقاز را باهم قياس و مقابله می کند... و تصوير جادوگر در ادب حماسی هند و ايران و ايرلند را منطبق بر هم می داند. »(۴۸)
او کهن ترين ديانت هندو ايرانی را دين ودايی می داند و ايدئولوژی سه کُنش را بر مبنای اين دين و انطباقش با ساير اديان هندو و اروپايی تجزيه و تحليل کرده،(۴۹) فصل هايی از مهابهارات و قصه های کُهن ايرانی را اندکی ساد وار(۵۰) می داند.
هدايت به گواهی ياد نوشته های م. ف. فرزانه و بنا بر آثارش برای انديشه های پر ابهام کافکا ارج بسيار قايل بود. اعتقاد او به پندار گرايی، انزواطلبی و ناسازگاری درونی کافکا، در واقع ريشه در درون پُر آشوب و بيگانه با خود ِ او دارد که هدايت را از شرايط تاريخی- اجتماعی به دُور می افکند و به درون نا خود آگاه ِ خود پرتاب می کند. برای پرتو افکنی بر تاريکی های نبوغ ِ اغواگر هدايت، ياد گفته های م. فرزانه ( با وجود خطری که ممکن است اين نوع خاطره گويی ها را از قواعد عينی دور کرده، داوری ِ تفسير پذير را جانشين واقعيت کند) مشعلی است هرچند لرزان، که دل اين تاريکی را می شکافد.
يکی از جالب ترين موضوع های مطرح شده در کتاب آشنايی با صادق هدايت بحت در چگونگی نوشتن « پيام کافکا» است که هدايت به عنوان مقدمه بر ترجمهء گروه محکومين حسن قائميان نوشته است.(۵۱) صادق هدايت به م. فرزانه که از او انتقاد می کند که چرا در اين مقدمه نظر شخصی خود را واضح تر شرح نداده و بيشتر عقايد فرنگی هارا ترجمه کرده است، عصبانی می گويد: « ... من از همان جملهء اول نوشته ام که در اين مقدمه بيشتر عقايد نويسندگان و منتقدين اروپايی را معرفی می کنم. تو اين مطلب را نديده گرفته ای و خوشحالی که رفته ای جملاتی را از روشفور Rochfort و مارت روبر M. Robert و ماکس برود M. Brod گير آورده ای و به رخ من می کشی... کارت به جايی رسيده که با مداد حاشيه می نويسی تا مرا دست بيندازی... من لابد حرف های اين موجودات را قبول داشته ام که نقل می کنم و بر خلاف عقيده ء ناقص جنابعالی سر اين مقدمه کار کرده ام و پته ی ماکس برود را روی آب انداخته ام که خواسته از کافکا فقط يک نويسندهء يهودی با ايمان بسازد... ». (۵۲)
می بينيم همانطور که فرزانه می گويد و خود هدايت هم به آن اذعان دارد « پيام کافکا» يک ترجمهء تحقيقی است تا نظر شخصی ِ هدايت. پس اگردر« پيام کافکا »، به گفتهء منتقدی « رنگ تند اگزيستانسياليستی آن سخت به [توی] چشم می زند» ، نبايد شگفت زده شد که چرا «هدايت هيچ نامی از کامو و اسطوره سيزيف او به ميان نياورده است» و يا اگر « به کيش مانوی وانديشه های کُهن هند و ايرانی» اشاره شده است، « از نگرش نويسندهء ايرانی مايه گرفته».
«نويسندهء ايرانی» با چه زبانی بگويد که « پيام کافکا » ترجمه واقنباسی ازآراء ديگران است که لابد حرف های اين موجودات را[«نويسندهء ايرانی»] هم قبول داشته است.
چنين است که داده های شفاهی، جای برزگی را در فرهنگ ما اشغال می کند، چنانکه درپاره ای موارد جايگزين اصل ِ فرهنگ کتبی و مستند می شود. بخش بزرگی از دانش ما نسبت به امور از طريق ِ « گفته ها و شنيده ها » تأمين می شود : « گفته شد، می گويند، شنيده شد، شنيدم و درشکل امروزی تر: فلان جا خواندم، فلانی چنين نوشته است و... » . اين همه (که در واقع شکل محترمانهء شايعه است)، تا جايی که از گفتگوهای روزانه تجاوز نکند و جايگزين رکنی از ارکان قضاوت های ما دربارهء موضوع مورد بحث نشود، آسيب چندانی ببار نمی آورد. اما وقتی ما به نقد و نظردر مورد امور (از هر نوع آن) می پردازيم اين « شکل محترمانه »، نبايد چون سروش غيبی به ياری ما بيايد و واقعيت موجود را از چشم ما بزدايد.
م. فرزانه در دو کتاب مورد بررسی ما، مکرر از توجه هدايت به کافکا سخن می گويد. اين نوشته ناگزير به يکی دو مورد از ضد و نقيض گويی های يکی از منتقدين غربی اشاره ای کوتاه دارد و اينکه چگونه نقد و نظر برخی منقدين غربی گوش وچشم همکاران شرقی خودرا فريفتهء تحقيقات بعضا" نه چندان دقيق خود می کند و مارت روبرکافکا شناس يکی ازآن هاست.
مارت روبر در گفتگويی چاپ شده در فصلنامهء اوبليک Obliques (۵۳) می گويد : « ... بله، اين درست است که کافکا خود را با کی يرکه گادر مقايسه کرده است و اورا دوست خود[ دوست معنوی خود] می دانست. اما در واقع اين زمانی است که او کتاب ِ دادرس کی يرکه گادررا می خواند واعتراف کافکا به اين مسئله در زمان و موقعيت مشخص صورت گرفته وآن، زمانی است که در سال ۱۹۱۴ کافکا کتاب ِ دادرس اورا می خوانده و دچار بحران عاطفی با نامزد خود[ فليسه باور ] بود... اگر به يادداشت های روزانه يا نامه های کافکا مراجعه کنيم متوجه خواهيم شد که از سال ۱۹۱۷ کافکا شروع به مطالعه آثار فيلسوف دانمارکی [کی يرکه گادر ] می کند. حتا می توان سال ۱۹۲۰ را محتمل تردانست، سالی که پيش ازآن بخش بزرگی ازآثار کافکا طرح ريزی يا نوشته شده اند. بهر حال غير ممکن است ردی از تأثير کی يرکه گادردر آثارکافکا پيش از سال ۱۹۱۹ مشاهده کرد. البته ممکن است تأثير احتمالی او را در « قصر» و داستان های بعدی اين نويسنده ديد، امااين تأثيرهيچ گونه تغييری در سبک کار او به وجود نياورد ».
اما دريادداشت های روزانهء کافکا ما با تاريخ های ديگری درمورد دريافت و خواندن کتاب ِ دادرس کی يرکه گارد وتحت تأثير قرارگفتن نويسنده روبرو می شويم . کافکا اين نکته را به گونه ای نه چندان روشن، در نامه ای که به پدر نامزدش فليسه باور در تاريخ ۳۰ اوت ۱۹۱۳ نوشته شده، ياد آور می شود. (۵۴)
و در نامه مورخ ۲۱ اوت ۱۹۱۳[ و نه در سال ۱۹۱۴ بنا بر گفتهء مارت روبر کافکا شناس] و در سن ۳۱سا لگی، اين بار به روشنی به آن اعتراف می کند: « امروز کتاب ِ دادرس کی ير کگور [کی يرکه گارد] به دستم رسيد . همان طور که می پنداشتم، مسئلهء او با وجود تفاوت های اساسی، بسيار شبيه من است. دست کم او در همان سوی جهان است که من هستم. او برای من به منزلهء دوست است ... ». (۵۵) يا در تاريخ ۲۷ اوت ۱۹۱۶ در دفتر خاطراتش خطاب به خود می نويس :
« ...آن مقايسه های بی معنی و احمقانه ای را که دوست داری ميان خودت و فلوبرها، کی يرکگورها [کی يرکه گادرها ] و گريپارتسرها بکنی از سر بيرون کن... ». (۵۶)
در پافشاری برخی منتقدين اروپايی بر اين نکته که ساحت دينی همان مرزی است که کافکا را از کی يرکه گارد جدا می کند و مکرر توسط خود کافکا نقل شده است: « من چون کی يرکگور [کی يرکه گارد] با دست مسيحيتی که به سنگينی مجاب و منقاد می کند، با زندگی آشنا نشدم. من همچون صهيونيست ها به گوشهء شال دعای رنگ باختهء يهود دست نيازيده ام. من آغاز و پايانم ».(۵۷)، هيچ شکی نيست، اما اين که کا فکا تعلق خاطری به اين فيلسوف خدا باور نداشته و از او تأثير نگرفته است نوعی غيب گويی است. برای رفع اين سوء تفاهم کوتاهترين راه و مطمئن ترين منبع ما يادداشت های روزانه کافکا و نامه های اوست. خواننده می تواند به طور مستقيم به اين منابع مراجعه کند.
ياد نوشته های م. فرزانه به دُور از قضاوت های فردی، که از مايه های تند عاطفی ِ او نسبت به معلّم خود سر چشمه می گيرد، مانع از اين نمی شود که به بسياری از هزار توهای تاريک صادق هدايت پرتو افکنی نشود.
م. فرزانه در سه کتاب خود که به خاطراتش با صادق هدايت اختصاص داده است پرده های بیشمار ابهام را از رفتار و کردار اين نويسنده پس می زند و ذهن شرقی ِ بت ساز و بت پَرست ما را گاه با حقايق حيرت انگيز در مورد اين نويسنده روبرو می سازد. صراحت او در بيان اين حقايق از شهامت ِ بی نظير او سرچشمه می گيرد. اگر چه اين پرده افکنی ها با ذائقه ما همخوانی نداشته باشد؛ اما به هيچ وجه نافی خصلت هايی که بخشی از وجود صادق هدايت به حساب می آمد نيست.
م. ف. فرزانه که خود نويسنده، سينماگر و مترجم است تاکنون آثاری چند از نوشته های خودرا منتشر کرده است.
از تأليفات او می توان آثار زير رانام برد:
- چاردرد (رمان، فصل مريم توسط صادق هدايت تصحيح شد)، آغاز ۱۹۴۹ انجام ۱۹۵۴.
- ماه گرفته ( نمايشنامه) ، ۱۹۵۴ .
- خانه ( رمان).
- دندانها ( مجموعه پنج داستان).
- آشنايی با صادق هدايت ( خاطرات، دو جلد).
- بن بست ( بر مبنای چند نامه از مرتضی کيوان).
- راست و دروغ ( مجموعه شش داستان).
- عنکبوت گويا ( رمان اتو بيوگرافيک).
- صادق هدايت در تار عنکبوت، پس گفتاری بر « آشنايی با صادق هدايت و « عنکبوت گويا»، همراه با « هدايتی ديگر».
- ترچمه هايی از اشتفان تسوايک، سامرست موآم، ژان پل سارتر، نيکلای گوگول، فرويد، چخوف، موپاسان و...، بيشتر اين ترجمه ها با تصحيح صادق هدايت به چاپ رسيد.
پاريس- ژانويه ۲۰۰۵
اين نوشته نخستين بار در شمارههای ۶ و ۷ فصلنامه باران انتشار يافت.
بخش نخست مقاله:
[از ناگفتههای آشنا (بخش ۱)، ياد نوشته های م. ف. فرزانه در بارهء صادق هدايت، بتول عزيزپور]
منابع و زيرنويس ها:
۴۱- آشنايی با صادق هدايت، جلد۲، ص. ۱۸۷.
۴۲ - صادق هدايت، بوف کور، تجديد چاپ، بدون تاريخ، بدون مکان، انتشارات نويد- انتشارات مهر، ص ۵۴.
۴۳- آشنايی با صادق هدايت، ج يک، ص. ۱۵۱.
۴۴- دکتر ذبيح الله صفا، حماسه و حماسه سرايی در ايران، انتشارات فردوس، چاپ هفتم، تهران ۱۳۷۸، صص. ۴۳ – ۴۴ و ۵۰ و۵۴ و ۱۲۵-۱۱۹.
۴۵- صادق هدايت، بوف کور، صص. ۶۳-۵۴.
۴۶- و. ت. ستيس، فلسفهء هگل، ياد شده، ص. ۴۰.
۴۷- Georges Dumézil, Paris 1898-id., 1986
۴۸- ژرژ دومزيل، اسطوره و حماسه در انديشهء ژرژ دومزيل، ترجمهء دکتر جلال ستاری، نشر مرکز، چاپ اول، تهران ۱۳۸۰، ص. ۶۱ . همچنين نک:
Magazine Littéraire, Georges Dumézil, Mythes et épopée, n° 229, Paris, avril 1986
۴۹- ژرژ دومزيل، ياد شده، صص. ۶۶-۵۹ .
۵۰- Donatien Alphonse François, marquis de Sade, Paris 1740-Charenton1814
در باره مارکی دو ساد نويسندهء ژوستين و صدو بيست روز سدوم که به دليل آزار زنان و ديگر رفتارهای بيمارگونه و بی پروايی در نوشتن آثارخود، مدّت سی سال در زندان به سر برد و در همان جا جان سپرد، نک:
Sade, par Jean-Jacques Brochier, Editions Universitaires, Paris 1964, pp. 9-80.
۵۱- صادق هدايت، پيام کافکا به همراه گروه محکومين، ترجمهء حسن قائميان، انتشارات امير کبير، تهران ۱۳۴۲.
۵۲- آشنايی با صادق هدايت، ج يک، صص. ۲۰۴-۲۰۳ .
۵۳- Marthe Robert, Kafka en France, entretien avec Marthe Robert, Obliques 3, Paris 1973, p. 8
۵۴- سياوش جمادی، سيری در جهان کافکا، ققنوس، تهران۱۳۸۲، ص. ۱۰۴.
۵۵- ياد شده، صص. ۱۰۸-۱۰۷.
۵۶- ياد شده، ص. ۳۵.
۵۷- ياد شده، ص ۱۶۱.