وقتی اسم محمدمهدی فولادوند میآيد، تجسم يک منشور دوار چند بعدی در ذهنم به وجود میآيد، کسی که بنا به روح ناآرام و پرتکاپويش پراکندهکاری کرد، و شايد اين امر در همان دورانی که در پاريس بود شکل گرفت ... در سال ۱۹۵٣ که در حومه پاريس (Gentilly) میزيست و در سرودهاش گفت «بيدار شو بيدار شو خورشيد بر در میزند / هر روز خورشيدی دگر از جان من سر میزند» دکتر محمدمهدی فولادوند در اول دی سال ۱۲۹۹ در شهر اراک متولد شد.دوران تحصيل خود را در تهران گذرانيد و در سال ۱٣۱٨ از مدرسه دارالفنون تهران ديپلم ادبی را اخذ کرد و به دانشکده حقوق دانشگاه تهران راه يافت و بعد از مدتی ترک تحصيل کرد و در شهريور سال ۱٣۲۹ عازم فرانسه شد و از دانشگاه سوربن فرانسه دکترای خود را در رشته ادبيات فرانسه دريافت کرد و در آن ايام ۱۴ سالی که در پاريس بود به اکثر کشورهای اروپا و آفريقا و آسيا سفر کرد.
در سال ۱٣۴۲ به عنوان عضو دائمی انجمن نويسندگان فرانسه و عضو وابسته انجمن شورای فرانسه برگزيده شد، وقتی که در آبان سال ۱٣۴۴ به تهران بازگشت در هنرکده هنرهای دراماتيک تهران و پژوهشگاه فلسفه به تدريس پرداخت. در مدرسه عالی ادبيات و زبانهای خارجی، به تدريس دروس مختلف فلسفه، زيبايیشناسی، ادبيات فرانسه، تاريخ مذاهب، فرهنگ و تمدن و ... پرداخت. در همان ايام تدريسش باز هم اين شيوه شاخه به شاخه رفتن را آزمود، اما امروزه پس از گذشت ٨۷ سال، میتوان وی را در سه طبقه و قالب معرفی کرد، فولادوند اديب، فولادوند فيلسوف، فولادوند اسلامشناس و قرآنپژوه که آخرالامر اولی و دومی را فدای سومی کرد و امروزه در کتابخانههای ايران، آثار بخش سوم وی را میتوان جستجو کرد و يافت. از سال ۱٣۷۵ با وی آشنايی نزديک دارم و به خاطر فرهنگ فرانسه – فارسیام هميشه از سنندج میآمدم و نزد وی میرفتم و شايد برای نخستين بار وی دريچه ادبيات فرانسه را به رويم گشود و آخرالامر از وی آموختم که در يک شاخه فعاليت کردن تأثيرگذاری بيشتر دارد به قول شايگان «هويت چهل تکه داشتن» در دنيای امروز، به کار نيايد!...
۱- از زبان و ادبيات تا زيبايیشناسی:
فولادوند به عشق ادبيات، دانشکده حقوق را رها کرد و به سوربن رفت و ۱۴ سال در آنجا تحصيل کرد و بالطبع، بنا به مطالعاتش تسلط وافری بر زبانهای عربی و فرانسه داشت و به زبان انگليسی هم آشنايی در حد تطابق و دريافت معنی داشت.آثار فرانسه وی مايه ستايش ژنرال دوگل، آلبرت شوايستر، فرانسوا امورياک و هانری دمنترلان و ژان ککتومرو و سوريو و ... ديگر اساتيد و منتقدان آکادميهای فرانسه و سوئيس و کانادا قرار گرفت اما آثار ادبی او در ۴ بخش تقسيم میشود:
الف) فرهنگ نگاری ب) ترجمه ادبی ج) هنر د) شعر و شاعری
الف) در زمينه فرهنگ نگاری:
پس از جی.بی.نيکلا (۱٨٨۵م)، دوبيريستين کازيميرسکی (۱٨۶۰م)، سعيد نفيسی (۱٣۰٨ ه.ش)، سليمان حييم (۱٣۱۶ه.ش)، مجيد يکتايی (۱٣۱۷ه.ش)، محمود عليزاده (۱٣۲۹ه.ش)، فولادوند هفتمين نفری است که در سير فرهنگنويسی فرانسه در ايران همت گماشت.
پس از ۴۰ سال خلا فرهنگنگاری فرانسه از ۱٣۲۹ تا ۱٣۶۹و وجود دوران کپیبرداری از نفيسی وی به ترجمه فرهنگ hatier (۱۹۷۴) فرانسه پرداخت. هر چند که در زبان فرانسه استاد مسلمی است اما در آن کار به علت عدم رعايت اصول فرهنگنويسی، به موفقيتی دست نيافت، اما در فرهنگ فارسی – فرانسه ژيلبر لازار (استاد بازنشسته سوربن و عضو انستيتو زبان فرانسه) را ياری وافر داد، شايد تسلطش به زير و بم و اصطلاحات زبان فرانسه و فارسی، بتوان وی را سلسله جنبان آن اثر دانست که فقط لازار به تشکری خالی در مقدمه بسنده کرد، اما زحمت اصلی را فولادوند کشيد و در زمينه واژهشناسی نيز دو کتاب «فرهنگ تعبيرات و اصطلاحات دشوار فرانسه» را آماده کرده بود که ۲چمدان حاوی فيش بود اما هرگز نظم و سامانی جهت انتشار نيافت.
ب) در زمينه ترجمه ادبی (از فرانسه به فارسی)
فقط سه اثر قابل تأمل دارد، مادام بوواری (اثر گوستاو فلوبر) و اشعار «ونسی – پاسکال – بلندل» و «زيباترين اشعار فرانسه» که با ارائه اين سه اثر تسلطش را به درک زبان فرانسه به نمايش گذاشت.اما کتابها با استقبال عامه روبرو نشد. اما درزمينه ترجمه از فارسی به فرانسه، به گمانم جزء مترجمان درجه اول است که متأسفانه پراکندهکاری وی مانع اصلی مطرح شدن بود، اما کارها فراتر از حد ترجمه است و بيشتر به بازآفرينی شباهت دارد، آثاری مانند ترجمه رباعيات خيام به فرانسه، که چهار بار در فرانسه انتشار يافت و بارها در مراکز ادبی مورد تقدير و تجليل قرار گرفت، ترجمهای که آنرا وفادارتر و زيباتر از برداشت و تفسير جرالد دانست و سپس در ترجمه حاجی آقای صادق هدايت باز هم به ژيلبر لازار کمک وافر کرد چون صادق هدايت دوست وی بوده است و فولادوند هميشه از خاطرات بودن با هدايت سخنها داشت و تعريف میکرد.
ج) هنر:
وی در سال ۱۹۶۰، هيدا «درجستجوی زيبايی» را وقتی به زبان فرانسه نوشت، خواست بگويد که در زمينه هنر از دور، دستی بر آتش دارد و سپس نخستين درس زيبايیشناسی (به فارسی)، تاريخ تئاتر در ايران (به فرانسه)، اما آن کتابها فقط يکبار منتشر شدند و در آرشيوها ماندند!...
د) شعر و شاعری:
الف) ديوان اشعار فارسی وی بيشتر از بيستهزار بيت بود و به فرانسه هم در حدود ۷۰۰ صفحه شعر پرينت شده داشت در زبان فارسی از تخلص «مهدا» استفاده ميکرد. بعضی از اساتيد ادبيات، در نامههايی که برايش نوشته بودند – مانند جمالزاده و بزرگ علوی و ... – وی را در رديف استادان مسلم زبان فارسی میدانستند. که البته در ژنو در ۱۹۶٣ يکبار ديوان اشعارش منتشر شده بود، که در مقدمهاش نوشت «بزرگترين شاعر کسی است که قلب و انديشه جهانی داشته و ترجمان همه دلها باشد». کتاب سمفونیهای وی (به زبان فرانسه) و صلح و شمشير (زبان فرانسه)، کانديدای نوبل صلح اُسلو کرده بود و اپرای آفرينش وی به ۵ زبان ترجمه شد و فرانسوا مورياک عضو آکادمی فرانسه، درباره اشعار وی میگويد: «اشعار او با اشعاری که امروز به زبان فرانسه سروده شده فرق زيادی دارد و يادآور شده است که اشعار اين شاعر دارای مفهوم عالی است که آلام يک روح را در برابر خدا بيان میکند» ... اما به هر حال مجموعه شعرهايش در ايران طرفدار نيافت و شناخته نشد!
ب) درباره شعر و شاعری به ويژه خيام زحمت وافری کشيد، درباره خيام معتقد است که خيام پس از يک دوره تحول عميق فلسفی اين ترانهها را سروده است و لفظ باده کنايه از شور زندگی و هيجان روح و مستی در برابر زيبايی است و سخنی از جبر و قضا و قدر نيست ... پارهای از آنها پردهای نقاشی است.
۲- فلسفه و انديشه:
با ترجمه و نوشتن «خدا و علم، صلح و شمشير، نقدی بر مارکس، انسان مسئول و تاريخساز» نشان داد که از علاقه ديگرش به فلسفه و انديشه به دور نمانده است، در يکی از ديدارهايم با وی، تأکيد داشت که «انديشه و آرمان در هر کاری تأثير دارد، مسلماً تا انديشه آزاد نباشد، هيچ کاری بسامان نمیرسد و مرغ تفکر و انديشه پيوسته گرفتار زندان اختناق است ... روشنفکری با کراوات و فيگور نمیشود ... روشنفکری يعنی طرفداری و جستن حقيقت و داشتن پشتوانه تاريخ و زبان و فهم ... روشنفکر آثاری را به جامعه عرضه میکند که منتهی به «تحری حقيقت» میشود ... اما اهل نقد نيستم يا جوسازی میکنيم و توهين يا بیاعتمادی و تهمت...».
در جايی ديگر نوشته بود که از فلسفه سر خورديم و راه به جايی نبرديم نقش خود را به درستی نيافتهايم و به دروغبافی و دلخوشی کودکانه روی آوردهايم و درک و شناخت را تعطيل کردهايم ... انديشه آزاد و جريان تبادل فکر را نپروردهايم ... و صوفيه، در مطلقبينی و صوفینمايی در فنای کاذب افتاد و با ندانمکاری و خودکامگی و افراطورزی تعصب، سلطه به عقبماندگی دچار شديم ... به اکثر دانشجويان جوانی که نزد وی میآمدند توصيه میکرد که زبان خارجی بياموزند و به سفر بپردازند و در فلسفه و انديشه نيز مطالعه و پژوهش کنند.وی از اعضاء برجسته انجمن فلسفی ايران و علوم انسانی وابسته به يونسکو بود اما او بيشتر به فلسفه اسلامی روی آورد.
۳- قرآنپژوهی و اسلامشناسی:
وی نوه آيتالله محسن اراکی بود در زمينه قرآنپژوهی در «تفسير عقلی قرآن» تلاش میکرد و در اکثر شهرهای ايران درباره «لزوم برداشت عقلی از قرآن» و «نگاه علمی به قرآن» سخنرانی کرد و بر زدودن موهومات و خرافات و جهلباوری اصرار داشت و معرکهگيری به نام دينبازاری را مذموم میدانست ...
وی خدا را هوالمترجم و مترجم زبانها میدانست ... و شايد اعتقادش به ترجمه و نظم و درک باعث شد که ترجمه قرآن را در ٣۰ سال به پايان رسانده بود و ترجمهاش را جزء ممتازترين ترجمههای معاصر معرفی کردند و پس از انتشار ترجمه وی از قرآن بود که در دهه ۷۰ نهضت ترجمههای مشابه نضج گرفت!
اسلام منهای پارهای اوهام، زن در انديشه خدا، خدا و علم (ترجمه)، رهايی از گمراهی، اقتصاد ما، خدا را ديدم (ترجمه)، وجود و عدم (ترجمه)، پيشوای چهره بر خاک سايندگان (ترجمه) مجموعه مقالات اسلامشناسی و ... از مهمترين آثار اوست.
سرانجام در آستانه ۹۰ سالگی، بار ديگر در بيمارستان بستری شد و تنها يادگارش «حامد فولادوند» است که – بنا به قول خوش : در گوشه و کنار - بر ادامه راه پدر مانده ...اميد است شاگردانی راکه او به خون دل پرورد، هر کدام در ادامه راهش توفيق يابند. من که به خاطر آنچه از او - درباره زبان فرانسه - آموختم مديون و سپاسگزارم.