بياد جانباختگان
تب عشق از ياد پروانه رفت
گل سرخ از نرده خانه رفت
خدا از شبستان مسجد گذشت
صفا از صداهای ميخانه رفت
نهالِ بلوری که در خانه بود
بلندای شاخش کبودی گرفت
نگاهی که در باغ گل می دويد
از آغوش شبنم غريبانه رفت
به دنبال يک ايده بر بالِ موج
دويدن به بن بستِ خالی رسيد
قلم در سحرگاهِ گفتن شکست
و آن ايده از کاسه دزدانه رفت
ستم از بلوغ ِ چمن سير شد
شب ِ شهر پروانه ها را شمرد
نهالی که پيوسته سر می کشيد
نداده بَرو بار ، بی دانه رفت
گلی را که خورشيد بالش گشود
هم آورد ِ زنجير و ديوار شد
به بالای داری که افراختند
شکيبانه رقصيد، جانانه رفت
تمنای موجی که در ريشه بود
نهال به جا مانده را آب داد
اميد دميدن چنان زنده شد
که خواب از سر دزد بيگانه رفت
داريوش لعل رياحی
[email protected]