دوشنبه 25 شهريور 1387

برای با تو بودن، بايد خوب بلد بود! داستان کوتاهی از نادره افشاری

www.nadereh-afshari.com


۱
.......
مرد – گلبانو، زنم ميشی؟
زن – اگه زنت بشم، اون وقت من ميشم محمد رسول الله و تو ميشی عايشه ی ام المومنين.
مرد – خب باشه، من که مشکلی ندارم.
زن - ولی من اگه بخوام اينطوری «زن» بگيرم، دنبال يک «مرد» باکره ميگردم...
مرد – يعنی چی؟
زن – خب ديگه مگه عايشه باکره نبود؟
مرد - ...
زن – مگه مردهايی که زن پستی ميگيرن، دنبال باکره و کم و سن و سال نيستن؟
مرد – حالا فکر کن منم باکره ام...
زن – چی چی رو فکر کنم باکره ای...
مرد – يعنی هيچ شانسی ندارم؟
زن – نه که نداری... يادت رفته همين چند هفته پيش نوشتی که با دوست دخترت برای اين که ازت «استفاده ی ابزاری» ميکرد، به هم زدی؟

تبليغات خبرنامه گويا

[email protected] 

مرد – يعنی ميدونی که ديگه باکره نيستم؟
زن – بقيه را هم مطمئن نيستم، چون شنيدم بساط بخيه و دوخت و دوز اونجا خيلی براهه...
مرد -....
زن – خب حالا از شوخی گذشته برو به کارت برس، بگذار منم به کارم برسم...
مرد – او.کی... بوووووووووووس.
۲

مرد – الو، عسل بانو؟ الو..................!
زن – بله هستم.
مرد – خوبی گلم؟
زن – مرسی، تو چطوری؟
مرد - مرسی
زن – ديروز غايب بودی!
مرد – اومدم عرض ادب کردم، مثل اين که کار داشتی.
زن – آره... بايد ميرفتم بيرون... ولی تا غروب آن لاين ماندم، نيومدی.
مرد – جدی؟
مرد – آخی.
مرد – ببخشيد... ديروز تا شب بيرون بودم.
مرد – حالا چرا؟
زن – چرا چی؟
مرد – چرا منتظرم بودی؟
زن – خب... بهت عادت کردم... ديگه...
مرد – همين؟ فقط عادت کردی؟
زن – بيا براش اسم نگذاريم... خب تو برو به کارت برس... بگذار من هم بروم دراز بکشم... حالم خوب نيست.
مرد – کجا دراز ميکشی؟
زن – همينجا... روی کاناپه.
مرد – جای مرا هم خالی کن...
زن – ديگه شيطون نشو...
مرد – بوووووووووووووووووس... عزيزم.
زن – تا بعد...
مرد – تا بعد گلم...

۳

مرد – هستی بانو؟
زن – سلام
مرد – چطوری محمد من؟!
زن – مرسی عايشه جان، خوبم، يعنی بهترم.
مرد – بايد برم بيرون... چيزی نميخوای برات بخرم؟
زن – چرا... يک فروند نان سنگگ برشته ی خشخاشی با سرشير تازه، يک عالمه کيک يزدی و چند تا نان خامه ای خوشمزه... با چند تا فال گردوی تازه...
مرد – باشه گربه ی شيکمو... تا بعد... بوس...
زن – تا بعد... نون خامه ای يادت نره ...

۴

مرد – سلام مهربانو.
زن – سلام از من.
مرد – مستی از سرت پريد؟
زن – آره... حالت خوبه؟
مرد – مرسی... تو خوبی؟
زن – آره... مرسی... ديشب ساعت ده رفتم خوابيدم.
مرد – ای شيطون...
زن – چرا؟ آن همه حرفهای خوب شنيده بودم... شراب شيرينی هم زده بودم... خب... کلی مزه داشت.
مرد – خب حالا زنم ميشی؟
زن – بايد سند محضری بدی که منو همينطور که هستم، قبول داری!
مرد – من که از خدامه محضريت کنم.
زن – محضری چيه؟
مرد - مگه نميخوای زنم بشی؟
زن – معلومه که نه... من اين کاغذ بازيها را قبول ندارم... بايد قول بدی منو همينطوری بخواهی عايشه جان.
مرد – مگه تو چطوری هستی؟
زن - هم از تو بزرگترم عايشه جان، هم «انفجاری» مينويسم...
مرد – من عاشق تو و نوشته هاتم، همينطوری هم قبولت دارم. بعد من ميشم محمد و تو ميشی خديجه...
زن – جدی؟ آهان... ميخوای بعد که من مردم، بری حرمسرا راه بياندازی؟
مرد – نه، بعد از تو من ميشم عايشه و تا آخر عمرم ازدواج نميکنم...
زن – آخی... چرا؟
زن – نه... اين کار رو نکنی ها... تو بايد کيف دنيا رو ببری...
زن – راستی اين خديجه چه زن مدرنی بوده ها...
مرد – آره... بيزينس من... نه... بيزينس وومن بود.
زن – آره... خوب بلدی ها...
مرد – برای بودن با تو بايد خوب بلد بود...
زن – موافقم... ولی جدی که نميگی؟
مرد – چرا؟ اين احساس قشنگيه بانو...
زن – او.کی. برو بخواب عزيزم... شب خوش.
مرد – بانو... ميدونی اين اولين باری است که ميگی عزيزم.... ؟
زن – خب... برو... شيطون نشو... شب بخير.
مرد – شب بخير بانو... بوووووووووووووس.

۷ سپتامبر ۲۰۰۸ ميلادی

دنبالک:
http://news.gooya.com/cgi-bin/gooya/mt-tb.cgi/38332

فهرست زير سايت هايي هستند که به 'برای با تو بودن، بايد خوب بلد بود! داستان کوتاهی از نادره افشاری' لينک داده اند.
Copyright: gooya.com 2016