ساعت (1)
عقربه های ساعت جلو می رفتند، علت سقوط حکومت همین بود.
ساعت (2)
حکومت دستور توقف حرکت همه ساعتها را صادر کرد.
ساعت (3)
پدربزرگش زمان را از روی حرکت خورشید می فهمید.
پدرش زمان را از روی عقربه ساعت شمار می فهمید.
خودش به دقیقه هایی فکر می کرد که داشتند به سرعت می گذشتند.
پسرش می گفت: پدر! چرا نمی فهمی؟ هر دقیقه 60 ثانیه است. ثانیه ها مهمند.
نوه اش از ساعت خسته بود و دوست داشت زمان را از روی حرکت خورشید بفهمد.
ساعت (4)
درها را بست، صدای تیک تیک ساعت می آمد.
دور خودش دیوار کشید، صدای تیک تیک ساعت می آمد.
چراغ ها را خاموش کرد، صدای تیک تیک ساعت می آمد.
چشمها یش را بست، صدای تیک تیک ساعت می آمد.
گوش هایش را گرفت، صدای تیک تیک ساعت می آمد.
ساعت آنقدر چرخید و چرخید و چرخید تا شب تمام شد.