سه شنبه 18 آذر 1382

چه پر ستاره است شبم و....


روز قبل در وب سايت گويا نوشته ای را خواندم که حاصل گفتگوی فرهاد رحيمی بود از نروژ با بصير نصيبی در آلمان و خواندنش سخت شگفت زده ام کرد، چون گويا معمولا مطالبی که با بی ادبی و اهانت...

روز قبل در وب سايت گويا نوشته ای را خواندم که حاصل گفتگوی فرهاد رحيمی بود از نروژ با بصير نصيبی در آلمان و خواندنش سخت شگفت زده ام کرد، چون گويا معمولا مطالبی که با بی ادبی و اهانت و هتاکی همراه باشد، نمی گذارد. از دوستانی پرسيدم و آنها گفتند که اين مودبانه ترين نوشته ای است که تا کنون از بصير نصيبی خوانده اند. من چند سالی افتخار اين را داشتم که در زمانی که لابد به قول ايشان از جلادی و بازجويی تا حدی دست کشيده بودم( البته با وجود اين در ايران زندگی می کردم) مدتی با نصيب نصيبی، برادر آقای بصير نصيبی که فيلمساز و کارمند صدا و سيما بود آشنا شوم.

لذا از همان زمان و در مدتی که در مورد سينما می نوشتم با نام بصير نصيبی آشنا بودم و بارها در موارد مختلف نامش را شنيده بودم و هميشه گمان می کردم که مشغول فيلمسازی است، بعدا ديدم که برخلاف سهراب شهيد ثالث و پرويز کيمياوی که در بلاد کفر کارشان را ادامه دادند، ايشان در اين مدت به عنوان سينماگر تبعيدی مشغول حرفه شريف تبعيد و مهاجرت بوده اند. جهت اطلاع عرض می شود که در ميان ملت ايران گروهی وجود دارند که شغلشان تبعيد است. اينها فيلمساز هم که باشند برخلاف فريتز لانگ که از آلمان نازی به آمريکا تبعيد شد، فيلم نمی سازند. بلکه فقط تبعيد می شوند و چون تبعيد شده اند حق دارند در مورد سينما هم حرف بزنند. حتی اگر در مدت زندگی شان جز چند کار غير حرفه ای 8 م م هم نساخته باشند.
چه پر ستاره بود شبم....
سينمای ايران برای خيلی ها نوستالژی است. نوستالژی فيلم ديدن و فيلم ساختن. از سالها قبل از انقلاب، از 1348 به بعد اين سينما جدی شد. فيلمسازان بزرگی در اين سينما فيلم ساختند و برای ايران يک سينما را بوجود آوردند. کسانی مانند مسعود کيميايی، داريوش مهرجويی، سهراب شهيد ثالث، ناصر تقوايی، پرويز کيمياوی، عباس کيارستمی، امير نادری، فرخ غفاری، ابراهيم گلستان، علی حاتمی، بهمن فرمان آرا، خسرو هريتاش، محمد رضا اصلانی، و بسياری ديگر که فيلمهای جدی ساختند. در کنار اين سينمای جدی يک سينمای شهرستانی هم وجود داشت، که همچنان وجود دارد، و صد البته با کلی تفاوت. نام اين سينما، سينمای آزاد بود و بسيار بيش از اهميتش، نام داشت. جز چند فيلم کوتاه و چند جشنواره و نشست و يکی دو فيلم خوب بلند مانند چه پر ستاره بود شبم.... و چه هراسی دارد ظلمت روح( کار نصيب نصيبی) چيزی از اين سينما باقی نماند. مجيد قاری زاده و مهدی صباغ زاده و عبدالله باکيده که مهم ترين ها بودند، بعدها شدند فيلمسازهای تجاری عادی و کيانوش عياری فيلمساز برجسته ای شد و هست، برادرش داريوش فيلمبردار خوبی شد و زاون قوکاسيان عزيز در همان شهر اصفهان باقی ماند و نقد و کتاب نوشت. در اين ميان آقای بصير نصيبی به آلمان رفت و شد سينماگر تبعيدی و متخصص فحاشی به کليه مردمی که يا دوست دارند در ايران زندگی کنند و يا چاره ای ندارند و مجبورند اين وضع را تحمل کنند.
ما زنده مانديم
انقلابی که با توهمات و بلاهت های يک نسل آغاز شده بود و به قول آن نويسنده فرانسوی حاصل قيام جهل عليه ظلم بود، در اولين گامهايش جوانان انقلابی، اعم از چپ و مسلمان و مجاهد و غيره را برانگيخت تا سينماها را به اتهام فحشا بسوزانند، به بانک ها که به قول چپ ها حاصل ارتباطات امپرياليستی بودند و به قول امت اسلام رباخوار بودند حمله کنند و حقوق زنان را از آنان مصادره به نامطلوب کنند. نتيجه اين شد که سينمای ايران بسيار رشد کرد، رباخواری در کشور به مهم ترين شغل بی دردسر و پر درآمد تبديل شد و مصرف لوازم آرايش بانوان افزايش يافت و تعداد دختران دانشجو از پسران بيشتر شد. ايران حکومت عجيبی دارد. يک پارادوکس کامل و پيچيده و تقريبا غير قابل درک است. اين حکومت تنها حکومتی است که موفق شد به هيچکدام از اهدافش نرسد. درک اين حکومت حتی برای آنها که در ايران زندگی می کنند دشوار است، چه رسد به نسلی که بيست سال است بيرون ايران هستند و قدرت تشخيص تفاوت ايران و گابن را ندارند.
آقای نصيبی !
ايران آن کشوری نيست که شما از آن بيرون آمديد. در آن کشور مردمی زندگی می کنند، هوشمندتر از رهبرانش و آنها می دانند چگونه بايد در همانجا زنده بمانند. يک نسل در ايران سينمای جديد ايران را ساخت. همانطور که اگر کمک های خانم فرح ديبا و جناب آقای قطبي نبود سينمای قبل از انقلاب اين همه فيلم خوب نداشت، اگر زحمات محمد بهشتی جلاد و مزدور و سانسورچی نبود، سينمای امروز ايران اين همه غنی نمی شد. هرگز فراموش نکنيد که بهترين فيلمهای ايرانی با کمک دولت ساخته شدند و پشت همه اين فيلمهای خوب سرمايه دولت وجود داشت، چه قبل و چه بعد از انقلاب. اگر هم مستقيما سرمايه دولتی نبود سوبسيدها وجود داشت. اينها واقعيت سينمای ايران است، واقعيتی که شما متوجه آن نيستيد. شما يک مشکل بزرگ داريد. فرق تفنگ و سينما را نمی دانيد و به جای اينکه مبارزه مسلحانه کنيد و پشت تانک بنشينيد شغل سينماگر تبعيدی را انتخاب کرديد. شما داستان ساخته شدن سينمای امروز ايران را نمی دانيد.
من با خودم عهد بسته بودم که هيچ وقت به نوشته کسی که فحاشی می کند و کسی هم او را نمی خواند جواب ندهم. ولی بدشانسی آوردم و نوشته شما را در مورد خانم عبادی عزيز خواندم و مجبورم جواب بدهم، البته بسی مسرور باشيد، چون از اين پس هزاران ايرانی از وجود شما آگاه خواهند شد.
از فرياد مجاهد تا.... خط قرمز
آقای بصير نصيبی در گفتگوی شان تحت عنوان بزرگ بانوی صلح يا …؟ نخست به شغل خود اشاره کرده و خاطر نشان کرده اند که:
اول اينکه من يک سينماگر تبعيدی هستم و نه يک فعال امور سياسی، اما سياست هم از زندگی ما جدا نيست و در طول تاريخ نه فقط جمهوری اسلامی بلکه بسياری از رژيم های سرکوبگر از هنرها به خصوص سينما استفاده سياسی برده اند. گوبلز وزيرتبليغات هيتلر برای پيشبرد انديشه های فاشيستی از هنرها به خصوص سينما بهره بسياری می برد.
اما، داستان سينمای ايران چنين نيست که شما گفته ايد. در سال 1358 فيلم مزخرفی ساخته شد به نام فرياد مجاهد. اين فيلم انعکا سی بود از وضع آنروز ايران که بخش مبتذل سينمای ايران تلاش کرد خودش را با آن وضع سازگار کند. سينما در آن روزها موجودی خطرناک به شمار می آمد. حکومت ايران دوپاره بود. بخشی از آن جلوی هرچه سينما بود را می خواست بگيرد و بخش ديگر آن در پی ساختن سينما بود، اما اين حکومت نبود که سينما را ساخت. حکومت تمام تلاشش را کرد که فيلم و فيلم خوب ساخته نشود. اما صدها ايرانی بودند که سينما را دوست داشتند و خاطره قبل از انقلاب در ذهن شان بود. آنها با زجر کشيدن، تحمل تحقير و اهانت، استفاده از فرصت های ممکن و مفاهمه با احمق هايی که برای نابودی انديشه و هنر و فکر توانايی ويرانگرانه ای داشتند، توانستند راههای گفتن و نشان دادن و ديدن را پيدا کنند. اين تلاش را فقط بيضايی و مهرجويی و تقوايی نکردند، بلکه سيد محمد بهشتی و مهدی فريد زاده و سيف الله داد هم مجبور بودند به کسانی توضيح دهند که تمام سينما برای فساد و فحشا خلق نشده است. از سوی ديگر سينما و ادبيات نيز خود را می آموخت. سينما بود که مخملباف را از استعاذه و توبه نصوح به دستفروش و هنرپيشه و بای سيکل ران رساند. سينما مانند روحی که آزادی را در درون خود نهان دارد و زيبايی را در خود ذخيره کرده است، حاتمی کيا و ابوالفضل جليلی را از يک مشت فيلم آشغال و درجه سه ايدئولوژيک به بيان رابطه انسانی و دفاع از حيثيت بشری و نمايش زيبايی کشاند. اگر بسياری از نويسندگان ايدئولوژيک توانستند از ايدئولوژی بگريزند به خاطر قدرت ساحرانه و جادويی بود که نويسنده را ناخودآگاه به آزادی و آگاهی می رساند. سينمای ايران محصول زحمات يک دهه از نسلی است که برای هر فريم فيلم ساختن شان مصيبت تحمل کردند، چون ديده بودند آنها که رفتند و فکر می کردند در تبعيد می توان فيلم ساخت نتوانستند. مهرجويی رفت و برگشت و ساخت. بيضايی هم با وجود تمام مصائبی که بر سرش آمد رفت و برگشت وايستاد و بابت هر فريم فيلمش تاوان داد. فريم به فريم سينمايی که آقای نصيبی انکارش می کند با رنج های يک نسل ساخته شد. رنج هايی که آدمهای اين سوی ميز و آنسوی ميز با هم می کشيدند تا از هراس يک سايه ايدئولوژيکی اين سينما را زنده نگهدارند.
آقای نصيبی!
سينمای امروز ايران را نه حکومت ساخته و نه از موفقيتش در صحنه جهانی راضی است. اتفاقا همين حرف های شما را برادر عزيزتان، جناب شريعتمداری در کيهان می زند. سينمای ايران خودش را به حکومت تحميل کرد. همانطور که زنان ايرانی خودشان را به حکومت تحميل کردند و همانطور که روزنامه نگاران ايرانی خودشان را به حکومت تحميل کردند.
آقای نصيبِی می گويند:
سالهاست که غرب ما را به جايزه های رنگارنگ دل خوش نگه داشته است_ سينمای جمهوری اسلامی نمونه بارز اين حاتم بخشی غرب است _ سينمای جمهوری اسلامی به گفته خودشان تا حالا 400 جايزه از فستيوال های جهانی گرفته است، اما اين جوايز که قبل از نوبل تنها منبع کسب افتخار برای ما بود چه نفعی برای ما داشته است؟ سينمای ما يک سينمای ورشکسته است، ما در سراسر ايران با 60 ميليون جمعيت در حدود 150 سينما داريم با وسايل مستعمل عهد بوق؛ 30 ميليون از مردم ما اصلا به سينما دسترسی ندارند، تهيه کننده های مستقل ورشکست شده اند، سانسور و توقيف فيلم امری عادی و از کارهای روزمره سانسورچيان است؛ امکانات؛ وسايل فنی و وام بانکی در اختيار چند فيلمساز که فيلم فستيوالی می سازند قرار می گيرد و بسياری مسايل ديگر که اگر مطرحشان کنيم از بحث اصلی دور می شويم . به گمان من همانگونه که آن جوايز به آن فيلمها را در واقعيت امر به جمهوری اسلامی داده اند، اين امتياز هم نه به شيرين عبادی و گرايش های انسانی اش بلکه برای باز گرداندن آبروی از دست رفته حکومت دينی و کسب آبروی کاذب برای حکومت اسلامی اهدا کرده اند که در بسياری از عمليات تروريستی دخالت دارد و کشورهای اروپايی برخلاف ادعايشان نه فقط باعمليات تروريستی مبارزه جدی نمی کنند بلکه خود مشوق آن هم هستند.
آقای نصيبی!
سينمای ايران هر مشکلی دارد از جانب دولت و حکومت است و هر افتخاری که بدست می آورد از جانب تمام فيلمسازانی است که هر روز فيلم می سازند. در ايران هر فيلمی با هزار مصيبت ساخته می شود و تهيه کننده و کارگردانش در تمام مدت توليد و نمايش و حتی بعد از آن با نگرانی مواظب هستند که فيلمشان زنده بماند. از سوی ديگر ساختن فيلم برای جشنواره هم کاری است که فيلمساز می کند و آنرا به حکومت تحميل می کند. شما با چه کسی داريد می جنگيد؟ البته کسی از شما نمی خواهد به قول خودتان به عنوان يک اقليت جنگ را متوقف کنيد. فقط اين را بدانيد کاری که می کنيد ناعادلانه است. سينمای ايران زنده است، چون شوق زنده ماندن دارد. مثل همان شوقی که در تمام اين ملت است. مثل همان شوقی که در جنبش اصلاحات در ايران بوجود آمد و مثل همان شوقی که موسيقی را در ايران زنده نگه داشته است. شما نمی توانيد درک کنيد در سالهای 1364 تا 1370 در ايران با چه شوقی يک نسل با سينما زنده ماندند و با چه بدبختی فيلم ديدند و ساختند. و امروز سينمای ايران از سينمای بسياری از کشورهای جهان قدرتمندتر است و تماشاگران و جشنواره ها در داخل و خارج ايران به حرف های شما گوش نمی دهند، چون آنچه می بينند دلالت بيشتری بر حقيقت دارد تا آنچه از شما می شنوند.
شما خاتمی را از ناطق نوری بدتر می دانيد. همان حرفی که کيهان سالهاست به خورد مردم داده است. شما حجاريان را قاتل می دانيد( و البته در عين حال شبه مقتول)، از نظر شما مسعود کيميايی فيلمساز واواک است( حتی به خودتان زحمت نمی دهيد که واژه مناسب برای وزارت اطلاعات پيدا کنيد)، از نظر شما هوشنگ گلشيری که نامش در ابتدای فهرست قتل های زنجيره ای بود فريب خورده است، محمود دولت آبادی دستيار مهاجرانی است، سيمين بهبهانی مراسم آشتی کنان برای مهاجرانی برپا کرده است، جلايی پور که زندانی شد و هزار مصيبت کشيد و می کشد، قاتل کردهاست، هاشم آغاجری که منتظر حکم اعدام است دستش به خون آلوده است، شيرين عبادی همدست خاتمی است. ملی مذهبی ها که هنوز زندانی هستند و اين همه مصيبت و بدبختی کشيدند، که شما طاقت يک لحظه آنرا هم نداريد، نوکر ولی فقيه هستند،داريوش مهرجويی که فيلمساز مورد اعتماد رژيم است، مخملباف که فلان است و بهمن قبادی که بهمان است و....راستی، استاد عزيز! آيا شما واقعا نمی دانيد اکثر فيلمهاي ايرانی که در جشنواره های جهانی جايزه گرفتند اوضاع نابسامان ايران را نشان می دهند. نمی دانيد؟ يا دوست نداريد اين را بدانيد؟
آقای نصيبی!
آيا بهتر نبود می گفتيد هر کس در ايران زنده است مزدور رژيم است؟ آيا بهتر نيست زنده بودن در ايران را يک جرم به حساب بياوريد؟ اگر همه اينها مزدور رژيم هستند، پس چگونه است که به اين درک رسيده ايد که همه مردم مخالف رژيم هستند؟ اين چه رژيمی است که تمام روشنفکرانش موافقش هستند و از آن جيره و مواجب می گيرند و شما حتی يک نفر را پيدا نمی کنيد که بتوانيد او را مخالف رژيم نام ببريد. لابد اگر ناصر زرافشان و باطبی هم از زندان آزاد شوند، از نظر شما مزدور رژيم بايد قلمداد شوند. راستی! چرا مردم ايران همه بايد زندانی باشند تا حضرتعالی نشان افتخار مزدور نبودن را به آنها بدهيد؟ گذشته از اين مشکل يکی دو تا نيست. از نظر شما بنياد هاينريش بل آلمان هم ميزبان باند مشاطه گر جمهوری اسلامی است( راستی می دانيد عمر اين واژه ها در فرهنگ سياسی ايران سالهاست که تمام شده است؟) از نظر شما بنيادنوبل هم تافته جدا بافته ای نيست؛ بخصوص که ما نمی دانيم چه کسانی با چه تفکری سرنوشت اين جايزه را مشخص کرده اند؛ آيايک شخص لاييک و يا يک انسان ضدمذهب؛ يا يک انديشه متمايل به تفکر چپ می تواند در داوری نوبل حضور داشته باشد؟
آيا از اين پس اعضای بنياد نوبل هم بايد صلاحيت شان از سوی شما تائيد شود؟ جالب است که استدلال شما در رد جايزه نوبل خانم عبادی همان استدلالی است که روزنامه کيهان می گويد و صدا و سيمای نحس جمهوری اسلامی تکرارش می کند و خاتمی هم يک بار گفت و در عرض يک روز پنجاه بار حرفش را پس گرفت. شما در اين مورد گفته ايد:
اما انتخاب خانم عبادی و تاکيد بنياد و خود خانم عبادی روی مسئله مذهب؛ به ما هشدار می دهد تا مراقب باشيم مبادا در دام ديگری گرفتار بياييم، چرا که اگر به سابقه اين جايزه توجه کنيم بار سياسی آنرا بسيار برجسته می يابيم. يادآوری چند نام از ليست جايزه بگيران سالهای پيش تائيد کنده اين ادعاست. گورباچف؛ ساخاروف؛ کيسينجر؛ شيمون پرس؛ اسحاق رابين؛ دالايی لاما، انور السادات؛ سولژنيستين؛ ياسرعرفات.
از نظر شما اتحاديه اروپا، آمريکا، سران جهان عرب، بنياد نوبل، بنياد هاينريش بل، شهرداری پاريس، روشنفکران برجسته و فيلمسازان معتبر ايرانی، کليه جشنواره هايی که به فيلم های ايرانی جايزه دادند، اصلاح طلبان و روشنفکران لائيک ايرانی، حتی عبدالکريم لاهيجی، همه و همه مزدور جمهوری اسلامی هستند. می شود بگوئيد پس چرا حکومت ايران اين همه مشکل در سطح داخلی و خارجی دارد؟ می دانيد شما يک تپه گلکاری شده هم باقی نگذاشتيد؟ می دانيد شما از تنها کسانی که انتقاد نکرديد اقتدارگرايانی است که در ايران امروز می زنند و می گيرند و سانسور می کنند و عليه آزادی فيلم می سازند.
مشکل شما کمابيش شبيه بسياری ديگر از کسانی است که از راه دور و در تبعيد می خواهند درمورد کشوری که نمی شناسند قضاوت کنند. شما حتی نام انتخاباتی را که اکثر مردم تهران در آن شرکت نکردند، نمی دانيد. نام آن انتخابات، انتخابات شهر و روستا نبود، بلکه نامش انتخابات شوراها بود. در ميان جملات تان که در مصاحبه راديويی گفتيد يک جمله به نظرم کاملا درست آمد و من به شما پيشنهاد می کنم از اين جمله در آينده بيشتر استفاده کنيد. شما در پاسخ به يکی از سووالات گفتيد: من اطلاع دقيقی ندارم ...... چقدر اين جمله زيبا و کامل بود. و چقدر درست. و البته جمله ديگری هم بود که به نظرم آمد زيباست:
از ديدگاهی ديگر به هر کس که توی آن مملکت مانده و هنوز نپوسيده بايد جايزه داد، البته نه جايزه صلح نوبل.
به شما پيشنهاد می کنم اگر می توانيد جايزه مناسب را به ملتی که در ايران مانده اند و نپوسيده اند بدهيد. و اگر چنين جايزه ای در اختيار نداريد کمتر آزارشان بدهيد.
ابراهيم نبوی
18 آذر 1382

دنبالک: http://mag.gooya.com/cgi-bin/gooya/mt-tb.cgi/5970

فهرست زير سايت هايي هستند که به 'چه پر ستاره است شبم و....' لينک داده اند.
Copyright: gooya.com 2008