Show must go on
Freddie Mercury, Queen
بازی باید ادامه پیدا کند، یا نمایش باید ادامه پیدا کند یکی از بهترین کارهای فردی مرکوری( کوئین) است. این ترانه یادآور روزهای قبل از مرگ او نیز هست.
مترجم ترانه: شهرزاد سامانی، ویرایش: ابراهیم نبوی
براي شنيدن ترانه، اينجا را کليک نماييد.
دو پری، دو شیر و یک عقرب
نامش فرخ بلسارا بود
نامش فرخ بلسارا بود،Bulsara، فردی مرکوری با این نام روز سه شنبه پنجم سپتامبر 1946 در گوشه کوچکی از جزیره زنگبار به دنیا آمد. پدرش« بومی» و مادرش« جر» هر دو ایرانی بودند. از پارسیان ذرتشتی که سالها قبل از ایران مهاجرت کرده بودند. پدرش کارمند دولت بود و به عنوان تحویلدار دادگاه عالی دولت انگلیس کار می کرد. کشمیرا، خواهر فرخ در سال 1952 به دنیا آمد. در سال 1954، زمانی که فرخ هشت ساله بود، برای تحصیل به سفر فرستاده شد، در پانسیون شبانه روزی مدرسه سن پیتر در پنجگانی زندگی اش را آغاز کرد، محلی در پنجاه مایلی بمبئی. این زمان بود که دوستانش او را فردی صدا کردند، سالها بعد نام خانوادگی اش نیز تغییر کرد.
سن پیتر با سنت های انگلیسی اداره می شد، ورزش رایج مدرسه نیز به همین ترتیب بود. فردی به ورزش کریکت و دو استقامت پرداخت، اما مهارت بیشتری در هاکی، دو سرعت و مشتزنی داشت. از قضا در سن ده سالگی قهرمان پینگ پنگ مدرسه شد. او فقط یک ورزشکار خوب نبود، مهارت های هنری او نیز در مدرسه به چشم می آمد. در سن دوازده سالگی در مسابقات دبیرستان در کلیه رشته ها برگزیده شد. به هنر علاقه ویژه ای داشت، می دانست چه کار می کند و برای همه دوستان و اعضای خانواده اش برنامه داشت.
دستهایی به ظرافت موسیقی
گوش هایش صدای موسیقی را دنبال می کرد، کمی جدی تر، می شود گفت دیوانه موسیقی بود. یک گرامافون قدیمی در خانواده وجود داشت، و او تمام صفحه ها را از آن شنیده بود. بتدریج که بزرگ تر شد، توانست به مهم ترین موزیک های هندی دسترسی پیدا کند، اما در آن زمان هنوز دسترسی کاملی به موسیقی غربی نداشت. به آواز خواندن علاقه داشت و آن را به درس های مدرسه ترجیح می داد. این استعداد او از چشم مدیر مدرسه پنهان نماند، نامه ای به والدین فردی نوشت و از آنها خواست کمی به شهریه مدرسه بیفزایند تا او بتواند آموزش موسیقی ببیند. آنها نیز پذیرفتند و فردی نواختن پیانو را آغاز کرد. او عضو گروه همسرایان مدرسه نیز بود و قاعدتا همیشه به نحوی در برنامه های تئاتر مدرسه سروکله اش پیدا می شد. درس پیانو را دوست داشت و بتدریج تمام وقتش را صرف خوب نواختن پیانو کرد.
در سال 1958 پنج رفیق مدرسه ای گروه راک اند رول مدرسه را تشکیل دادند. فردی بلسارا، دریک برانچ، بروس موری، فرنگ ایرانی و ویکتوری رانا، نام گروه هکتیکز بود، The Hectics، فردی در این گروه پیانو می نواخت. آنها برای مهمانی های مدرسه موسیقی اجرا می کردند، و در جشن سالانه و مراسم رقص می نواختند.
سفر به سرزمین دیوانه های راک
در 1962 فردی مدرسه را تمام کرد، به زنگبار برگشت و وقت خودش را در بازار، پارکها و ساحل می گذراند. دو سال بعد گروهی از بریتانیایی ها و هندی های مقیم این کشور به دلیل ناآرامی های سیاسی زنگبار این کشور را ترک کردند. اگرچه شرایط چنان وخیم نبود که سفری اجباری را باعث شود، اما خانواده بلسارا در همین زمان به انگلستان مهاجرت کردند. و فردی با یک انرژی نهانی به کشوری رفت که تب و تاب راک در آن همه گیر شده بود.
روزهای اول شرایط سختی بود، آنان نزد خویشاوندان شان در فلتهام زندگی می کردند، اما به تدریج توانستند خانه ای کوچک که یک تراس داشته باشد پیدا کنند. حالا دیگر فردی هفده ساله بود، همیشه توانایی اش برای ورود به کالج هنری مورد تمسخر قرار می گرفت، اما او چیزی کم نداشت، فقط یک ا- لول(A Level) لازم داشت. در سپتامبر 1964 فردی در پلی تکنیک آیل ورث ثبت نام کرد.
پیانیست در بارانداز
در مدت تعطیلات کارهای مختلفی انجام داد تا بتواند پولی به جیب بزند. مدتی در قسمت توزیع مواد غذایی فرودگاه هیث رو کار می کرد، یک کار الکی و بی دروپیکر. مدتی هم در یک انبار صندوق ها و جعبه های سنگین تجاری کارش بالابردن بارها بود. دوستانش معتقد بودند دستهای ظریف فردی برای این کار سنگین خلق نشده است. از او می پرسیدند که چطور می تواند باربری کند. او به بچه های انبار گفته بود که یک موسیقیدان است که برای پرکردن وقتش و درآوردن پول مجبور به این کار شده است. شاید شور و شوق و روحیه او بود که باعث می شد بچه های انبار دائما هوایش را داشته باشند.
او به شدت مطالعه می کرد. بیش از هرچیز جنبه های زیباشناسی هنر بود که او را جذب می کرد، چندان علاقه ای به جنبه های مادی تحصیلات آکادمیک نداشت. بالاخره ا- لول را برای ورود به کالج هنر به دست آورد. در بهار 1966 آیل ورث را ترک کرد. نمره الف و مهارت و استعدادش باعث شد بتواند وارد کالج هنری آیلینگ شود. فردی در سپتامبر 1966 تحصیلاتش را در رشته تصویرسازی گرافیک آغاز کرد.
نقش ها و صداهایی که از ذهنش بیرون می ریزد
پس از اینکه جیمی هندریکس در 1967 روی صحنه مثل بمب صدا کرد، فردی هوادار سفت و سخت او شد. او دائما در حال طراحی و نقاشی تصویر هندریکس بود، با این تصاویر در و دیوار آپارتمانی را در کنزینگتون پرکرده بود که بوسیله دوستش کریس اسمیت اجاره شده بود. در همین زمان بود که فردی از خانواده اش در فلتهام جدا شد و به کنزینگتون رفت. در این دوره کنزینگتون یک منطقه مهم اجتماع اهل هنر بود، این مهم ترین دلیل وجودی بوتیک مشهور بی با و بازار کنزینگتون بود. فردی با تیم استافل رفیق شد، تیم یکی از بر و بچه های کالج آیلینگ و نوازنده باس بود. تیم او را سر تمرین گروهش آورد، گروهی که به نام اسمایل(Smile) خوانده می شد. در این گروه برایان می گیتار مینواخت و راجر تیلور درامز می زد. کار فردی راه افتاد و در کنار برایان و راجر اسمش معروف شد، یواش یواش به موسیقی گروه اسمایل علاقمند شد. او شیوه گیتارنوازی برایان را تحسین می کرد. در فضای این گروه فردی تجربه موسیقی را دوباره آغاز کرد. از وقتی هند را ترک کرده بود با موسیقی فاصله گرفته بود. این حال و هوای تازه بود که زندگی جدیدی را برایش بوجود آورد.
ما یک گروه لازم داریم، یک گروه درست و حسابی
تمرینات را با این سه نفر آغاز کرد، تیم از یک طرف، کریس اسمیت از طرف دیگر و نایجل فاستر که دانشجوی رشته هنر بود. کریس می گوید: اولین بار که صدای آواز فردی را شنیدم شگفت زده شدم. او صدای غنی و سرشاری داشت. اگرچه شیوه پیانونوازی اش شدیدا متاثر از موتزارت بود، دستهایش دستهای موتزارت بودند، حسی قوی برای پیانو نواختن در دستهایش وجود داشت. به عنوان یک پیانیست موجود منحصر بفردی بود. کریس ادامه می دهد: وقتی من و فردی با هم جور شدیم شروع کردیم به نوشتن قطعاتی از آهنگ ها، او احساس های خاصی را در موسیقی بوجود می آورد، کافی است که به راپسودی بوهمیان(Bohemin Rhapsody) توجه کنید. شیوه او جالب بود، وقتی از یک قطعه به قطعه دیگر می رفت و وقتی از یک کلید به کلید دیگر می رسید.
در ژوئن 1969 فردی کالج ایلینگ را ترک کرد، مدرک طراحی و هنر گرافیک گرفته بود و تعداد زیادی کار تبلیغاتی برای روزنامه های محلی انجام داده بود. او به آپارتمان راجر تیلور نقل مکان کرد و در تابستان همان سال همراه با راجر دکه ای در بازار کنزینگتون باز کرد. اوایل کار آثاری از خودش و بقیه بچه های کالج ایلینگ را می فروخت، اما کم کم به فروش لباس های دوره ویکتوریا و هر لباس دیگری که دستش می رسید پرداخت، لباس های نو یا دست دوم، هر چیزی می فروخت که پولی به دست بیاورد.
ایبکس، اولین گروه
در تابستان 1969 سر وکله ایبکس(Ibex) پیدا شد، یک گروه موسیقی از لیورپول که به لندن آمده بودند تا برای خودشان سری توی سرها در بیاورند. سه نفر آدم های اصلی گروه بودند، مایک برسین گیتار می زد، جان(تاپ) تیلور باس می زد و میک( میفر) اسمیت درامز می نواخت. در گروه ایبکس یک بچه مدیر هم آورده بودند که قرار بود تازه کار یاد بگیرد، اسمش کن تستی بود، یکی هم به اسم جوف هیگینز نوازنده باس نیمه وقت بود که گاهی در سفرها گروه را همراهی می کرد. هر وقت تاپ( جان تیلور را تاپ صدا می کردند) می خواست فلوت بنوازد، جوف باس می زد. این تاپ یک عشق جتروتال درست و حسابی بود.
فردی اولین بار روز 13 آگوست 1969 با بچه های ایبکس تماس گرفت و بدجوری از آنها خوشش آمد. ده روز بعد توانست برای اجرای چند آهنگ با گروه هماهنگ شود. به همین سادگی همراه گروه به سفر بولتون رفت و در اجرای برنامه حضور پیدا کرد. این نخستین اجرای عمومی فردی بود. اولین روز اجرا 23 آگوست بود. یک بعد از ظهر معمولی شهر بود و جلسات Bluesology در سالن تئاتر اکتاگون برگزار می شد. روز 25 آگوست گروه ایبکس برنامه اش را در کوئین پارک بولتون اجرا کرد. خبر این برنامه در نشریه ایونینگ نیوز بولتون چاپ شد و اولین بار عکس فردی در حال اجرای موسیقی منعکس شد، عکسی نه چندان مطلوب. ضبط برنامه توسط جوف هیگینز با یک دستگاه قدیمی انجام گرفت. در مجموع اوضاع گروه خوب نبود. در اثر فعالیت های فردی در فاصله سپتامبر تا اکتبر 1969 ایبکس دستخوش تغییرات نسبی شد. گروه وضع چندان جالبی نداشت. مایک برسین می گوید: من از فردی خواستم نظراتش را در مورد گروه بیان کند، البته کسی مشتاق شنیدن حرفهای او نبود. بعد، یک شب فردی به من زنگ زد و گفت: دیگران اینطوری فکر نمی کنند، تو چی فکر می کنی؟ من جواب دادم: اگر تو موافقی، کار تمام است. وقتی بعدا با بقیه در این مورد حرف زدم متوجه شدم فردی به همه تلفن کرده و عین همین جملات را به آنها هم گفته است.
گروه ما یک اسم خوب لازم دارد
گروه دائما در حال تغییر نام بود. این تغییر نام تا رفتن مایک( میفر) اسمیت از گروه ادامه داشت. ریچارد تامپسون جانشین او شد، و بعد از ریچارد نیز برایان می در سال 1984 درامر گروه شد. در گروه یک انرژی فراوان وجود داشت، با وجود این اتفاق مهمی نیفتاد. جان تیلور، ریچارد تامپسون و فردی در لندن ماندند و مایک برسین بخاطر قولی که به خانواده اش داده بود، مجبور شد برای ادامه تحصیل به لیورپول برگردد. به همین دلیل گروه کم آورد و بتدریج متلاشی شد.
دریایی از شیر ترشیده
فردی تلاش کرد تا گروهی برای خودش راه بیندازد. سرانجام گروهی به نام ساورمیلک سی(Sour Milk Sea) پیدا کرد. این گروه در ملودی میکر یک اعلان منتشر کرده بود و دنبال یک خواننده می گشت. فردی در امتحان خوانندگی شرکت کرد. کارش باشکوه و چشمگیر بود، این همان چیزی بود که آنها دنبالش می گشتند. وقتی فردی شروع به آواز خواند کرد همه مسحور شدند. فردی صدایی قوی داشت، قوی و انعطاف پذیر، اما فقط قدرت صدایش نبود که او را به چشم می آورد، بلکه شیوه جذاب اجرای برنامه برای تماشاگران چنان بود که همه را غافلگیر کرد. کن تستی می گوید: او بلد بود چگونه برنامه را خوب پیش ببرد. کارهایش روی صحنه جلوه ای دیگر از شخصیت او را می نمایاند. آنچه بعدها با نام کوئین روی صحنه نشان داده شد، در اولین اجراهایش با ایبکس هم دیده می شد، آنچه اتفاق افتاد این بود که کوئین روز به روز کامل تر شد. این کاریزمای او بود. یک استعداد ناب طبیعی که در هماهنگی کامل رفتارش با شیوه آوازخوانی اش متجلی شده بود. حضورش روی صحنه، ذائقه ظریف و حساس او و رفتار موسیقایی اش در بستر پهناور کلمات و آواها. این واقعیتی بود که فردی با استفاده از آن خود را مطلقا افسونگر نشان می داد.
به گروه گند نزن
آنان به او شغلی پیشنهاد کردند، در پایان سال 1969 فردی خواننده اول ساورمیلک سی بود. اعضای دیگر گروه کریس چسنی همخوان و نوازنده گیتار، پل میلان نوازنده باس، جرمی(رابر) گالوپ نوازنده گیتار و راب تیرل نوازنده درامز بود. آنها چند باری تمرین کردند و سرانجام چند اجرا در شهر کریس، یعنی آکسفورد انجام دادند.
فردی و کریس، که در آن زمان هفده ساله بود، با هم دوستی نزدیکی را آغاز کردند. کریس همخانه فردی شد، در همان خانه ای که فردی و اسمایل در آن شریک بودند. با دیدن این رابطه گندکاری بقیه اعضای گروه شروع شد، آنها تمام تلاش شان را می کردند تا رابطه فردی و کریس را خراب کنند، همین موضوع آینده گروه را هم به خطر می انداخت. دو ماه نگذشته بود که جرمی که مالک همه تجهیزات گروه بود گه کاری در آورد و قهر کرد و وسایل را هم با خودش برد.
کوئین: دو پری، دو شیر و یک عقرب
در آوریل 1970 تیم استافل تصمیم گرفت اسمایل را ترک کند، فردی به گروه پیوست و خواننده اول گروه شد. و بعد تصمیم خودش را گرفت. اسم گروه را به کوئین تغییر داد. هم زمان با همین جریان نام خانوادگی اش را هم عوض کرد، شد فردی مرکوری. از این پس سرگذشت فردی مرکوری را با نام کوئین می توان دنبال کرد.
در 1970 فردی با مری آستین(Mary Austin) آشنا شد. آنها هفت سال با هم زندگی کردند و تا پایان عمر فردی دوستان خوب یکدیگر باقی ماندند. در 1971 جان دیکن به گروه پیوست و گروه کوئین کامل شد. فردی آرم گروه را طراحی کرد، در طراحی آرم گروه از صور فلکی استفاده کرد، دو پری برای خودش( برج سنبله)، دو شیر برای راجر و جان( برج اسد) و یک عقرب برای برایان( برج سرطان). فردی سراینده اولین ترانه کوئین بود که وارد جدول برترین موسیقی بریتانیا شد(Seven Seas of Rhye)، اولین موفقیت عظیم را با ترانه کیلرکوئین(Killer Queen) بدست آورد و معروف ترین ترانه اش با عنوان راپسودی بوهمیان به مدت نه هفته بالای جدول برترین ها باقی ماند. فردی همواره مرد اول گروه باقی ماند.
کوئین روی صحنه می خواند، می رقصد، می ماند
گروه کوئین روز به روز محبوب تر می شد. در 1975 تور ژاپن برگزار شد، در هیجان و ازدحام هوادارانی که هیچ جا اعضای گروه را رها نمی کردند و دائما دنبال آنها بودند. گروه از این استقبال فراوان شگفت زده شد و نیرو گرفت. فردی عاشق ژاپن شد و به زودی کلکسیونی از آثار هنری و عتیقه جات مذهبی و آئینی ژاپن را جمع کرد.
در هفتم اکتبر 1979 یک اتفاق جالب در زندگی فردی افتاد، او برای اجرای باله روی صحنه رفت. او هرگز پیش از آن باله اجرا نکرده بود، اما همیشه دوست داشت که این کار را انجام دهد. او دو آهنگ را برای این باله اجرا کرد، راپسودی بوهمیان و دیوانه کوچکی به نام عشق(Crazy Little Thing Called Love). آهنگها توسط ارکستر اجرا شد و فردی به صورت زنده آواز خواند. اولین رقص او راپسودی بوهمیان بود، او با مهارت برای مشتاقانی که آمده بودند تا رقص او را ببینند، برنامه باشکوهی را اجرا کرد. و در پایان روی صحنه ایستاد تا حاضرین او را که مانند جواهری می درخشید تحسین و تشویق کنند.
یک چهره دیگر، چه اتفاقی افتاده است؟
در سال 1980 فردی چهره اش را تغییر داد. موهایش را کوتاه کرد و گذاشت تا سبیلش بلند شود. طرفدارانش نمی دانستند چه احساسی نسبت به او دارند. به تدریج به کارهای شخصی خود روی آورد و از دیگران کناره گرفت. در 1983 گروه اعلام کرد که یک تور برگزار خواهد کرد. فردی تصمیم گرفت یک آلبوم تک خوانی(solo) ضبط کند. برای این کار از استودیویی در موزیک لند مونیخ وقت رزرو کرد و از اوایل 1983 کارش را آغاز کرد. در این دوره او با گئورگه مورودر(Georgio Moroder) آشنا شد، او مشغول بازآفرینی یک فیلم علمی تخیلی صامت فریتس لانگ به نام متروپولیس(1926) بود. گئورگه می خواست برای بازآفرینی متروپولیس از موسیقی معاصر استفاده کند. او از فردی برای ساخت موسیقی دعوت به همکاری کرد. فردی این پیشنهاد را پذیرفت و این تنها زمانی است که او با کسی دیگر برای نوشتن موسیقی همکاری کرده است. حاصل این همکاری آهنگی بود به نام Love Kills. این کار در 10سپتامبر 1984 به عنوان اولین آلبوم تک خوانی انفرادی فردی منتشر شد.
زاده شدم تا عاشقت شوم
در می 1983 فردی برای اجرای اثری از نیکولا وردی به نام بالماسکه با خانه اپرای سلطنتی همکاری کرد. این اولین بار بود که فردی با اپرای اسپانیا آشنا می شد، در آنجا برای نخستین بار مونتسرا کاباله را دید. قدرت غریب و زیبای صدای مونتسرا او را مسحور خود کرد.
آلبوم انفرادی بعدی فردی چنین نام داشت: زاده شدم تا عاشقت شوم(I Was Born to Love You)، این آلبوم در 9 آوریل 1985 منتشر شد، سه هفته بعد آلبوم تک خوانی فردی به نام آقای بد(Mr. Bad Guy) به وسیله کمپانی سی بی اس به بازار رفت.
Live Aid
13 جولای 1985 روز ویژه ای برای فردی و کوئین بود. بزرگترین جشنواره موزیک راک تاریخ موسیقی در یک ماراتون شانزده ساعته برگزار شد. باب گلداف، خواننده کانتری خوشنام انگلیسی و بازیگر نقش پینک در فیلم دیوار پینک فلوید برنامه را آغاز کرد. در این روز مراسم خاطره انگیز و باشکوه Live Aid توسط تمام بزرگان موسیقی راک و برای کمک به گرسنگان آفریقا برگزار شد. در استادیوم ویمبلی هفتاد و دوهزار نفر حضور داشتند، یک و نیم میلیارد نفر تماشاگر تلویزیونی برنامه را مستقیما از تلویزیون دیدند، سی میلیون پوند کمک مالی برای گرسنگان آفریقا جمع آوری شد. نام کوئین با این کنسرت در تاریخ موسیقی جاودانه شد. بسیاری از شخصیت های رسانه ای، ژورنالیست ها، طرفداران و منتقدین متفق القول بودند که: کوئین ستاره این نمایش بزرگ بود.
آخرین روزها با مونتسرا کاباله
اوایل سال 1987 برای کوئین به آرامی گذشت، فردی این فرصت را به دست آورد که برای ضبط بعضی از کارهای تک خوانی وقت بگذارد. حاصل این کار بازسازی آوازهای کلاسیک گروه پلاترز(The Platters) بود. این کار با عنوان The Great Pretender در 23 فوریه منتشر شد.
در مارس 1987 فردی به بارسلون رفت تا با مونتسرا کاباله دیدار کند. او چند آهنگ را به او داد. اپرای اسپانیا به این آهنگها علاقمند شد و حتی یکی از آنها را در کاونت گاردن لندن اجرا کرد. آشنایی با مونتسرا برای فردی جالب بود. در اوایل آوریل او شروع به ساخت موسیقی یک آلبوم با همراهی مونتسرا کرد. در اواخر ماه می توسط کو کلاب روی صحنه جزیره ایبیزا فستیوال عظیمی برگزار شد و فردی پذیرفت که مهمان افتخاری این فستیوال باشد، او در کنار مونتسرا کاباله خواند، برایش ترانه ای سرود، برای مونتسرا و برای شهرش، بارسلون.
در هشتم اکتبر 1988 فردی و مونتسرا در یک کنسرت فضای باز در فستیوال La Nit بارسلون روی صحنه رفتند. آنها سه ترانه از آلبوم بعدی شان را اجرا کردند: چگونه می توانم ادامه بدهم(How Can I Go On)، پسر طلایی و بارسلونا. مایک موران به عنوان نوازنده پیانو آنان را همراهی کرد. آلبوم بارسلونا که بسیاری چشم به راهش بودند سرانجام در دهم اکتبر منتشر شد.
من دارم به آهستگی تمام می شوم
هشتم اکتبر آخرین باری بود که فردی روی صحنه ظاهر شد. در آن روزها او بشدت از عوارض بیماری ایدز رنج می برد. او دوست نداشت دیگران از بیماری اش خبردار شوند و به همین خاطرتا مدتها این خبر را اعلام نکرد. این خبر روز قبل از مرگش اعلام شد. با وجود بیماری فردی به آهنگسازی و ضبط آوازها و ساختن ویدئوهایش ادامه می داد. شاید آن شرایط مرگ تدریجی را بتوان در نام شاهکار بزرگ کوئین فهمید: من دارم بتدریج دیوانه می شوم(I,m Going Slightly Mad).
همه چیز به آرامی و بدون سروصدا تمام شد، در 24 نوامبر 1991 مثل پر سبکی که آرام آرام به زمین بیفتد، فردی مرکوری در خانه اش در لندن به دلیل بیماری ایدز درگذشت.
در 20 آوریل 1992 کنسرت بزرگداشت یاد و خاطره فردی در استادیوم ویمبلی برگزار شد و بسیاری از بزرگان موسیقی راک در آن شرکت کردند. اما بزرگترین بزرگداشت او انتشار آلبوم ساخت بهشت(Made in Heaven) بود که روز 6 نوامبر 1995 به وسیله سه عضو باقیمانده گروه کوئین منتشر شد. در این آلبوم می توانیم آخرین ترانه هایی که فردی سرود و آخرین صداهایی را که ضبط کرد بشنویم.
نمایش باید ادامه پیدا کند
توضیح: متن ترجمه نمایش باید ادامه پیدا کند را با ای میل هایی که برایمان رسیده بود تغییر دادیم و اصلاح کردیم. توضیح لازم اینکه اینترنت این امکان را به ما می دهد که اشتباهاتمان را دائما اصلاح کنیم و تلاش کنیم تا به بهترین متن ترجمه دست پیدا کنیم. سه نفر از دوستان در ویرایش مجدد این متن به ما کمک کردند، از آنان ممنونیم.
یک توضیح ضروری اینکه این شعر به عنوان یکی از آخرین کارهای فردی مرکوری نشان دهنده وضع روحی او بعد از مطلع شدنش از مرگی نزدیک است، او معتقد است تا وقتی زنده هست باید زندگی ادامه پیدا کند، نمایش در حقیقت زندگی اوست، زندگی ای که روی صحنه معنی می یابد و همان صحنه نمایش دلیل کافی است تا او منتظر مرگ نماند، شعر بگوید، موسیقی بسازد و تا وقتی نمایش ادامه دارد زنده بماند.
فضاهای خالی، برای چه زندگی می کنیم
مکان های متروک، گمان می کنم مفهوم آن را می دانیم
به پیش و به پیش، کسی می داند ما به دنبال چه می گردیم؟
یک قهرمان دیگر، یک جنایت احمقانه دیگر
پشت پرده، در نمایشی بی صدا شکل می گیرد
مقاومت، هنوز کسی می تواند تحمل کند؟
نمایش باید ادامه پیدا کند
نمایش باید ادامه پیدا کند
قلبم شکسته است
و ممکن است آرایشم خراب شود
اما لبخندم همچنان باقی است
هر چه اتفاق بیفتد، به تقدیر می سپارمش
یک رنج دیگر، یک عشق شکست خورده دیگر
به پیش و به پیش، آیا کسی می داند ما برای چه زندگی می کنیم؟
گمان می کنم فهمیده باشم، فهمیده باشم، فهمیده باشم، فهمیده باشم
حالا باید دلگرم تر شده باشم
به زودی می گذرم، می گذرم، می گذرم، می گذرم
...از دشواریها می گذرم
بیرون خورشید طلوع می کند
اما درونم تاریک است، دلم برای آزادی پر می کشد
نمایش باید ادامه پیدا کند
نمایش باید ادامه پیدا کند
قلبم شکسته است
و ممکن است آرایشم خراب شود
اما لبخندم همچنان باقی است
روحم ، بال پروانه ای نقاشی شده است
افسانه های کهن پیر می شوند، اما هرگز نمی میرند
من می توانم پرواز کنم، دوستان من!
نمایش باید ادامه پیدا کند، باید ادامه پیدا کند، ادامه پیدا کند، ادامه پیدا کند
نمایش باید ادامه پیدا کند، باید ادامه پیدا کند، ادامه پیدا کند، ادامه پیدا کند
با نیشخندی رودررویش می ایستم
هرگز تسلیم نمی شوم
تا وقتی نمایش ادامه دارد
در مرکز تبلیغات قرار خواهم گرفت ، غوغا بپا خواهم کرد
باید برای ادامه دادن انگیزه داشته باشم
تا وقتی نمایش ادامه دارد
تا وقتی نمایش ادامه دارد
نمایش، نمایش باید ادامه داشته باشد
show must go on
Empty spaces - what are we living for
Abandoned places - I guess we know the score
On and on, does anybody know what we are looking for...
Another hero, another mindless crime
Behind the curtain, in the pantomime
Hold the line, does anybody want to take it anymore
The show must go on
The show must go on, yeah
Inside my heart is breaking
My make-up may be flaking
But my smile still stays on
Whatever happens, I'll leave it all to chance
Another heartache, another failed romance
On and on, does anybody know what we are living for ?
I guess I'm learning (I'm learning learning learning)
I must be warmer now
I'll soon be turning (turning turning turning)
Round the corner now
Outside the dawn is breaking
But inside in the dark I'm aching to be free
The show must go on
The show must go on, yeah yeah
Ooh, inside my heart is breaking
My make-up may be flaking
But my smile still stays on
Yeah yeah, whoa wo oh oh
My soul is painted like the wings of butterflies
Fairytales of yesterday will grow but never die
I can fly - my friends
The show must go on (go on, go on, go on) yeah yeah
The show must go on (go on, go on, go on)
I'll face it with a grin
I'm never giving in
On - with the show
Ooh, I'll top the bill, I'll overkill
I have to find the will to carry on
On with the show
On with the show
The show - the show must go on
Go on, go on, go on, go on, go on
Go on, go on, go on, go on, go on
Go on, go on, go on, go on, go on
Go on, go on, go on, go on, go on
Go on, go on