دیروز رفتم به سردبیر خودم، دیدم در سراسر صفحه حسین درخشان در مورد خودش یک عالمه چیز نوشته است، چیزهایی که می خوانید را من برای خراب کردن حسین ننوشتم، چون حسین را دوست دارم و به خودم و هیچ کس اجازه خراب کردنش را نمی دهم، تمام جمله های نقل شده از حسین درخشان است. من در پرانتز توضیحاتی داده ام که می خوانید.
(حسین به سانفرانسیسکو می رود)
من و مرجان در سانسفرانسیسکو هستیم -- البته نه به معنی داییجانناپلئونیاش. جای خیلی قشنگی است و به نظر من با این پستی و بلندیها و فراز و نشیبها و قشنگی و ظرافتش، ورژن زنانهی نیویورک است.
( حسین وقت ندارد)
وقت ندارم دربارهی خیلی چیزهایی که باید، بنویسم، فقط میرسم همین لینکدونی را تازه کنم اگر خیلی زور بزنم.( حسین خیلی زور می زند)
( حسین به شبکه آپادانا می رود)
پریشب در تلویزیون آپادانا بودم که تجربهی جالبی بود. (برای قهوه یا چای حتی شکر نداشتند، چه رسد به دستمال توالت!) ( حسین از دستمال توالت به جای شکر استفاده می کند)
( حسین اسم شان را نمی آورد)
دیشب هم بالاخره با چندتا از بچههای این دور و بر که نمیدانم اسمشان را بیاورم یا نه شام خوردیم و کلی دربارهی آیندهی اینترنت در ایران گپ زدیم.
( حسین با جهانشاه ناهار می خورد)
امروز هم قرار است بروم برکلی و با جهانشاه (که بعید میدانم اصولا مثل خودم اهل این جور ملاحظهها باشد) ناهار بخورم.
( حسین در استنفورد یک جلسه دارد، به انگلیسی)
بعدش هم ساعت ۶شش و نیم در استنفورد یک جلسهی خودمانی کوچک به انگلیسی داریم دربارهی اینترنت و وبلاگ و اینها در ایران و ابعاد اجتماعی و سیاسیاش.
( حسین به سر حدودهای لس آنجلس می رود، چون در تورنتو سردش می شود)
بعدش فکر کنم دوباره بروم یک سر حدودهای لوسآنجلس و بعد هم برمیگردم تورنتو. خلاصه که سفر جالبی بوده تا اینجا و واقعا در آستانهی فصل سرما در تورنتو لازم.
( حسین از تلویزیون دیده شد، همه راضی بودند)
برنامهی تلویزیونی دیروز برای خودم خیلی تجربهی خوبی بود. مثل اینکه صدای آمریکایی هم راضی بودند. میماند بینندگان که اصل کارند. نظرتان را برایم بنویسید.
(حسین خرج رفت و آمد را می اندازد گردن تلویزیون و طرف تو رودرواسی قبول می کند)
نمیدانم این را بنویسم اینجا یا نه، که برنامهی واشنگتن رفتن و شرکت در میزگردی با شما یک جورهایی پا در هوا است، چون با وجودی که از چند هفته قبل قرار بود که بروم، تهیهکنندههای برنامه تا همین الان هیچ ترتیبی برای این سفر ندادهاند؛ نه بلیط قطار، نه جای ماندن، نه هیچ چیز دیگر و میگوید که فکر میکردند من خودم میآیم و الان در این فرصت کم کاری نمیشود کرد. یک جورهایی برایم عجیب است که چرا این طوری شده، شاید مال روزهای شلوغ کاری آخر سال است. ولی به هرحال نتیجهاش این است که معلوم نیست بالاخره بروم یا نه.
( بهارلو برای جلوگیری از انتشار خبر عدم تهیه بلیط در دوهزار وبلاگ فارسی سریعا بلیط را می فرستد)
- مثل اینکه این وبلاگ همچین بیاثر هم نیست. چون به کمک آقای بهارلو حل شد ماجرا.
(شما فردا حسین را از تلویزیون می بینید و به آرزویتان می رسید، یعنی برعکس)
فردا شب به وقت تهران در برنامهی میزگردی با شما میبینمتان. یعنی برعکس.
( بچه های استنفورد با حسین قرار دسته جمعی می گذارند)
بچههای شمال کالیفرنیا، منطقهی سانفرانسیسکو و استنفورد و برکلی و خلاصه آن دور و بر -- که هنوز سر درنیاورم چهجور سیستمی است که اینقدر پراکنده است -- دارند یک قرار دسته جمعی برای هفتهی آینده که میروم آنجا میگذارند. روز ۲۳ دسامبر، حدود ۷ شب.
( حسین به خودآگاهی می رسد)
ببخشید که چند روز است که همهاش دربارهی خودم مینویسم. باور کنید که فکر نمیکنم گهی شدهام. فقط وقت ندارم راجع به چیزهای مهمتر بنویسم. برگردم تورنتو آدم میشوم. قول میدهم.
( حسین خوب بود، بهتر بود، محتوایش بیشتر بود)
خیلی خوب بود. از دو سال پیش که در وین حرف زدم به طرز محسوسی بهتر بودم و محتوای حرفم هم بیشتر بود. مردم مثل اینکه این سه تمثیل وبلاگ به پنجره، پل، و کافه را دوست داشتهاند.
( حسین آمار می دهد به نسبت جمعیت)
اولش هم چند مورد آمار و عدد دربارهی وضعیت اینترنت در ایران نسبت به جمعیتش دادم.
( حسین با جف و ربکا پسرخاله می شود)
اگر بخواهید میتوانید خلاصهای از آن را در وبلاگهای جف، ایتن، دیوید، ربکا، و ... -- که میبینید با همه هم پسرخالهها و دخترخاله شدهام -- بخوانید.
( ممکن است جزئیات حسین درست منتقل نشود)
هرچند که بعضیهایشان جزییات کوچکی را کاملا درست منتقل نکردهاند و اگر حرف عجیبی از قول من آنجا دیدید ممکن است من آن را نگفته باشم.
( فیلم و صدای حسین را نگاه کنید)
همینطور فکر کنم بتوانید فیلم و صدای ضبط شدهاش را بشنوید تا باور کنید که دروغ نمیگویم.
( حسین بالاخره شام کامل می خورد)
شام کامل و رسمی خوردن (پیشغذا و شراب و سوپ و سالاد و غذای اصلی و دسر) همین است دیگر، آدم بعدش نمیتواند بخوابد.
( حسین نمی تواند بخوابد)
ساعت چهار صبح بیدار شدم و تا الان داشتم به ایمیلها و دیگر کارهای روزمره میرسیدم.
( حسین ریشش را می زند، و به دستشویی مفصلی می رود)
حالا باید بروم ریشم را بزنم، دوش بگیرم، یک دستشوی مفصل بروم و لباس کمی رسمیتری بپوشم و بروم پایین برای خوردن صبحانه و بعد هم شرکت در اولین پانل امروز که دربارهی مفهوم شهروندی در دنیا بخاطر اینترنت است.
( حسین را خیلی تحویل می گیرند)
خلاصه اینکه خیلی آدم را تحویل میگیرند و همه هم خیلی ایران دوست هستند و آدم یک حس باحال وطنپرستی و غرور ملی بهش دست میدهد.
( وبلاگ حسین دیگر اشکال ندارد)
وبلاگ خود من هم این اشکال را داشت، ولی الان دیگر ندارد، چون با استفاده از یک پلاگین موببلتایپ کاری کردم که مطالب لینکدونی هر روز بالای مطلب عادی روزانهام بیاید؛ ولی در عین حال بطور جداگانه هم آرشیو شود.
(حسین قربانی می شود)
بهرحال مثل اینکه این وسط فقط من بدبخت قربانی ابهام نوشتار نبوی شدم.
( حسین به آرزوهایش می رسد)
- برای اولین بار میتوانم HBO، PBS و Fox News را از نزدیک ببینم. و NPR بوستون را هم بشنوم.
( حسین عاشق شهرهای قدیمی است)
- کمبریج خیلی شبیه شهرهای اروپایی است. پر از خیابانهای کج و سنگفرشهای آجری. من عاشق این جور شهرهای قدیمی هستم.
( حسین روزنامه فروشی به سبک ایران را دوست دارد)
- روزنامهفروشی به سبک ایران با روزنامههای دستهشده روی زمین را دوست دارم. همینطور دلار ارزان شدهی آمریکا را که با آن میتوان بوستون گلوب خرید با ۵۰ سنت. دم بوش گرم که رید به دلار آمریکا.
( حسین یک نفر را دید که از 1973 تا حالا ای میل دارد، ولی وبلاگ ندارد)
- تا حالا کسی را دیدهاید که از سال ۱۹۷۳ ایمیل داشته باشد؟ من امشب دیدم.
( حسین حسود می شود)
چند وقت پیش بخش فارسی بی.بی.سی با کلی آب و تاب قرادادی با سایت گویا بست که بر اساس آن تیتر خبرهایش در گویا نیوز هم ظاهر شود.
( بی بی سی باید از حسین اجازه می گرفت)
بخش فارسی بر اساس چه معیاری میآید و با یک فرد حقیقی یا حقوقی قراداد میبندد و به او پول میدهد تا کاری را بکند که همه میتوانند بطور مجانی بکنند؟
( حسین متوجه می شود که ضایع کرده است)
امیدوارم چنین انتقاد معقولی باعث آجر شدن نان خودم در بخش فارسی بی.بی.سی و دشمن شدن گویا با من نشود.
( حسین باز هم برنده می شود، حسین تشکر می کند)
فهرست برندگان جایزهی وبلاگ دویچهوله (رادیو آلمان) اعلام شد و به لطف همهی شمایی که به من رای دادید، وبلاگ انگلیسی من ...انتخاب شد. خودم میدانم که شایستهی آن نیستم.
نتیجه گیری اخلاقی: من چون واقعا به این نتیجه رسیده ام که حیف است که حسین با این همه خوبی ها و فواید، چرا باید طوری رفتار کند که همه فکر کنند خیلی عاشق خودش هست، البته این که آدم خیلی عاشق خودش باشد اصلا بد نیست، منتهی آدم نباید این را نشان بدهد، بلکه بهتر است آدم به کسی پول بدهد که از آدم تعریف کند، و چون حسین پول ندارد که به کسی بدهد من از امروز در وبلاگ سردبیر عمه هر روز از حسین تعریف می کنم و می گویم که وجود حسین چه ارزشی برای ایران و قرن ما دارد.
تولديک ولی فقيه
تولديک ولی فقيه
خيابان شماره ۱۱
December 24, 2004 08:27 PM
تولديک ولی فقيه
تولديک ولی فقيه
خيابان شماره ۱۱
December 24, 2004 08:50 PM
http://i.hoder.com/archives/2004/12/041224_013041.shtml
What do you think about Nabavi's parody of my blog?
Editor: Myself (Persian)
December 25, 2004 04:50 AM