مثل بهار که می آید
مثل دانه ای کوچک که نرم نرم جوانه می زند، مثل غنچه ای که رام و آرام باز می شود، مثل چشمه ای تازه که می جوشد از لابه لای سنگ ها، مثل آسمان آبی که ابر زمستانی را پس می زند، مثل کودکی که زاده می شود و اولین نفسهایش را می گرید، مثل خواب آلودی که پلک می گشاید به روشنایی صبح، مثل پنجره ای که باز می شود و هجوم هوای تازه بهار را به خانه می آورد، مثل دشتی که بهار را باور می کند و سبز سبز سبز می شود، مثل زمین که از رخوت سرمای زمستان رها می شود و گرمای بهار در جانش می نشیند، مثل بهار که می آید و روسیاهی را به زمستان می گذارد، مثل بهار، مثل نوروز، مثل شادی، مثل جوانی...
ما ایرانیان انسانهایی خوشبختیم که سال مان با بهار تازه می شود و نوروزمان زمانی آغاز می شود که روزگار نو می شود. نوروزی با بهار.
باز هم زمستان رفت، مثل همه سال ها. و زمستان چنان به سرماو سیاهی اش عادت مان داده بود که باورمان نمی شد که می رود و باورمان نمی شد که بهار و گرما و زندگی دوباره می آید.
فصل بهارتان مبارک
امسال سال تلخ های بزرگ بود و شیرین های کوچک، سالی که با دشواری آغاز شد و با رخوت به پایان رسید. سال انتظار بود، انتظار تغییری که می خواستیم و نمی آمد. سال حوادث دشوار بود و رنج های بی شمار. سال زلزله مردم کش زرند بود و سال برف سیاه رشت، سال سوختن بچه های مدرسه سفیلان بود در شعله های بلاهت و بی خردی بزرگان قوم، سال آتش گرفتن مسجد ارگ بود در آتش کوته فکری سرزمینی که جان مردمانش کم بهاترین کالاست، سال تصادف خونین زاهدان بود که دهها تن در آن قربانی بدگمانی پلیسی شدند که همگان را دزدان سرگردنه می پندارد و این پندار هرروز قربانی می طلبد، سال آتش گرفتن مسافران بی پناهی بود که در کشور تولید انرژی قربانی نادانی برای مصرف انرژی شدند، سال انفجار بی دلیل قطاری بود که صدها روستایی خراسانی را به کام مرگ کشید، سال تلخی های فراوان بود، تلخی های بی خردی که سایه سنگینش بر حکومت بر سرزمین مان سالهاست که افتاده است.
امسال سال سیاه رسانه هایی بود که فریادشان در گلو خفه می شد و صدایشان زیر هیاهو و عربده قاضیان و شرب الیهودشان شنیده نمی شد، سال سیاست سکوت نبود، سال سکوت سیاست بود، سال سکوت در اثر سیاست کردن مردمان آزاداندیشی بود که به زندان افتادند چون می نوشتند و دانایی مردمان را می خواستند، سال شکستن انگشتانی بود که تشنه نوشتن بودند، سال رفتار خشونت آمیز با کسانی بود که جرم شان دعوت مردمان به خشونت نکردن بود، سال بستن پنجره های اینترنت بود تا هوای تازه رابطه جانشین هواهای عفن و کهنه استبداد جامعه بسته نگردد، سال زندان شدن پدری بود که پسرش به جرم آگاهی از سرزمین خویش به تبعید رفته بود، سال زندانی شدن پسری بود که پدرش به جرم حمایت از حقوق و آزادی مردم سخن گفته بود، سال زنانی بود که درد دوری از مردان شان را می کشیدند که به جرم فضیلت از خانه ها ی خویش محروم شده بودند و سلول های انفرادی خانه شان شده بود. سال پایمردی مردانی بود که زنان شان پرچم آگاهی به شانه کشیده بودند و از خانه گرم خود محروم شده بودند، سال خفه کردن روزنامه بود و خاموش کردن صدا بود و ساکت کردن فریاد.
امسال سال یاوه گویی گنده دهان هایی بود که چشمان وقیح شان را به درون خانه مردمان دوخته بودند تا دگرگویان و دگراندیشان را نه به بهانه اندیشه که به بهانه های سخیف اخلاقی کوچک و خوار بشمارند، سال اقرار گرفتن بود در سلول های ظلم و زور و اتهام زدن به زنانی که می خواستند آزاد باشند، اما متهم به فساد می شدند، سال بدنام کردن بزرگانی بود که سخن روزشان آزادی و آگاهی بود، سال وقاحت در افشای زندگی شخصی آدمها بود، و عجیب آنکه فقط کسانی به فساد متهم می شدند که برای آزادی تلاش می کردند، سال گریستن در سلول های انفرادی تنهایی بود، سال سرپائین انداختن در مقابل دوربین هایی بود که چشم وقیح قاضی ظلم شده بودند تا شکستن بزرگان را در مقابل قاضی های کوتوله گزارش کنند، سال اعتراف جاسوسانی بود که هیچ اسراری نمی دانستند جز راز فلاکت و عقب ماندگی این مرز و بوم.
امسال سال تلخی بود، اما این تلخی آنچنان از حد شد که قاضی را نیز شرمگین کرد، سال گذشته سال بالا رفتن هزینه فشار بر نویسندگان بود، چرا که گزارشگران بی نام کشورمان هرروز داستان ظلم و ستم بر نویسندگان و آزاداندیشان را گزارش می کردند، زندانی شده هایی که اقرار کرده بودند، به فاصله چند روز اعلام کردند که تحت فشار اقرار کرده اند، ابطحی در وب نوشت شهامت کرد و قاضی را به عقب نشاند، بهنود در بی بی سی هر روز نوشت، سینا مطلبی به هر شکل که می توانست گزارش وضع را منعکس کرد، حسین درخشان یک تنه بچه های وبلاگ ها را به واکنشی دیدنی در مقابل فشار کشاند، عیسی سحرخیز خبر حیرت انگیزحمله عصبی قاضی محسنی اژه ای را منعکس کرد که همین خبر محسنی اژه ای را تا باد بدنام کرد، مصطفی تاج زاده با شهامت و شجاعت به طرح جدی مسائل جنبش سیاسی ایران ادامه داد، هاشم آقاجری که در اوایل سال محکوم به اعدام بود دراثر فشارهای وارد برحکومت در سطحی گسترده و وسیع آزاد شد و به کار مهم خود در آگاهی بخشی به جامعه ادامه داد، شمس الواعظین به عنوان یکی از مهم ترین روزنامه نگاران عصر طلایی مطبوعات پس از دوم خرداد کارش را در دفاع از آزادی مطبوعات ادامه داد، عمادالدین باقی همچنان کارش را در دفاع از روزنامه نگاران تحت فشار حکومت به گونه ای جدی پی گرفت، محمد قوچانی نابغه جوان روزنامه نویسی جدید ایران که دریافته است باید در تیراژ روزنامه به کارش ادامه دهد همچنان هوشمندانه به طرح نگاه تازه اش به سیاست امروز ایران ادامه می دهد... نام ها بسیارند، آنها که نومیدی را در آدمی به روشنایی بدل می کنند و هراس تنهایی را از روشنگران و روشنفکران می گیرند. شیرین عبادی در کنار وکلای مهم و بزرگ کشور مانند سیف زاده و دادخواه و احمدی و دیگران حرکت مدافعان حقوق بشر را شکل داد و نشان داد که بار امانتی را که دریافت نوبل صلح بر دوشش نهاده است زمین نمی گذارد.
در غربت نیز تلاش ها بسیار بود، آنها که رو به سوی تهران یعنی مرکز جنبش اجتماعی و سیاسی ایران داشتند هوشمندانه تر رفتار کردند، گروه جمهوریخواهان تمام تلاشش را کرد تا حد امکان تنه به تنه بچه های داخل کشور پیش برود، فرشاد بیان در وب سایت گویا همچنان نامی بی بدیل در اطلاع رسانی سیاسی و اجتماعی جنبش امروز ایران باقی ماند، سایت هایی مانند پیک ایران و ایران امروز منعکس کننده لحظه به لحظه مسائل و وقایع ایران بودند، بی بی سی و دویچه وله و رادیو فردا در سایت های فارسی تاحدی که می شود از بیرون نگاهی موثر در اطلاع رسانی داشت تلاش شان را کردند. و صبحانه بی تردید پدیده اینترنتی امسال بود. موضوع رفراندوم پیش از آنکه ریشه بدواند جوانه زد و بیشتر از آنکه به یک راه تبدیل شود به موضوعی برای گفتگو بدل شد، اگر طرح رفراندوم هراس دوستداران قدرت را که گمان می کردند با عمده شدن این موضوع نام آنان از صدر فهرست نامهای مهم حذف می شود بوجود نیاورده بود، بی شک اینهمه دعوا به جاهای باریک و تاریک نمی کشید، شاید همین هراس ها و ابهام ها بود که مانع دیدن بسیاری نتایج مفید این حرکت شد، گروهی کثیر گردآمدند و برسر راهی مدنی و به دور از خشونت توافق کردند.
اما و هزار اما که در داخل و خارج از کشور نامهایی کم نبود که نان از میل مردم ایران به آزادی و عدالت می خوردند، کسانی که بی آنکه آشنای ایران امروز باشند سخنگوی مردم آن می شدند. به شبی آمدند و به روزی رفتند، امید را در دل آدمهای ساده دل نشاندند و نومیدشان گذاشتند. تب تند زود عرق می کند، کارنامه تلویزیون های لس آنجلسی همان است که بود، هیچ نیست و هیچ نبود جز دروغ و فریب که کسب و کار ایشان بود. آن یکی وعده داد که با هواپیما می رود و ملایان را از صحنه روزگار حذف می کند، عاقبت نیز همان درو کرد که کشته بود، آنان که چون پیامبری تقدیسش می کردند، چون لکه ای از دامان خود پاکش کردند. آن دیگری دکان پیامبرسازی تلویزیونی دایر کرد و مخالفان را نیز با دشنام و درشت چنان نواخت تا کسی را حتی شهامت نقد نباشد، یکی دیگر فحاشی به اعتقادات مردمان را پیشه کرد و سوی دیگر سکه دین فروشی شد. و تاسف اینکه چون سود و پول در میان بود حقیقت گم شد.
سال گذشته سال کوتوله ها هم بود، دکتر حسن عباسی شد فیلسوف حزب الله، فاشیست کوچکی که دنیایش به حقارت دانسته هایش بود. او در ابتدا برای افشای دشمنان جمهوری اسلامی شمشیر خشونت برداشت و در پایان پخش گفته هایش برنامه روزانه تلویزیون های مخالف حکومت شد. مجلس نیز یکسره به دست کوتوله ها افتاد، کوچک زاده ای جای بزرگان نشست و نشان داد که وقتی بنا باشد بلاهت قاعده شود، هیچ استانداردی برای اندازه قد سیاستمداران وجود ندارد. سخنگوی زنان مجلس نیز در زمانی که حکومت توانایی آنرا ندارد که جلوی فروش دختران ایرانی را در بازار سکس بگیرد، پیشنهاد کرد که ده زن فاحشه را اعدام کنند، سخنش به جای آنکه وحشت ایجاد کند بازار خنده را گرم کرد. اما علیرغم وجود دهها کوتوله در صحنه سیاسی ایران همچنان قاضی مرتضوی رکورددار بلاهت و ستمکاری در کشور باقی ماند، کسی که تا سالها هیچ کسی نمی تواند رکورد بلاهت او را بشکند.
اما، از این همه واقعه چه می توان آموخت؟
سال که تازه می شود، می شود که ما هم تازه شویم. بر آنم که زمان آموزگاری سخت گیر و بی رحم است، گاهی درس هایش را فقط یکبار می دهد و وای بر اینکه تو یک تنبل سیاسی باشی یا زمانی پیش تر درسی را به نادرست آموخته باشی، اگر چنین نباشد زمان به ما خواهد آموخت. امسال درس های بسیاری را از سرنوشت ایران و جهان آموختیم، درس هایی که اگر در امتحانات مختلف صحنه سیاسی ایران خوب پس ندهیم به ناشکری نیاموختن از دیگران عقب خواهیم ماند. خود را همگان فرض نمی کنم و می گویم که امسال آموختم، امسال آموختم که سرعت یکسان در سیاست ضربه پذیری سیاست ورزان را پائین می آورد. وقایع امسال باعث شد که هزینه سیاسی مبارزه برای تغییر وضعیت در ایران کاهش یابد. این بزرگترین دستاورد سال گذشته است. حکومت دیگر نمی تواند بسادگی روزنامه ببندد و زندانی کند و بزند و بکشد، شاید بعضی از ما سالها بود که این را می دانستیم، اما حکومت جمهوری اسلامی امسال این را به خوبی آموخت و یادمان باشد این درسی مهم برای حکومتگران اکنون ایران است، چه، آنها هستند که می زنند و می بندد و می گیرند و می کشند. بی شک این دستاورد به این معنی است که مبارزه برای تغییر وضع در آینده نزدیک کم هزینه تر می شود، کاهش این هزینه جز اینکه گروه وسیعتری را درگیر مبارزه می کند این فایده بزرگ را دارد که به جای شنیدن فریاد دهها تن انسان شجاع گوش های ما را با شنیدن حرف هزاران انسان منطقی مواجه کند. در همین جاست که سره از ناسره بازشناخته می شود و سخن منزلت می یابد، لنگه کفش های پاره بیابان ظلم و ستم و سانسور قطعا در نمایشگاه کفش های گوناگون قیمت از دست می دهند، و حاصل اینکه می توان پاپوشی یافت برای رفتن در راهی که پیش روست. این بسیار مهم است که تنها سخن آدم ها یی که به زندان می روند یا فریاد می زنند و شهامت گفتن دارند شنیده نشود، بلکه سخن همگان شنیده شود.
درس دیگر امسال این بود که مرکز اتفاقات سیاسی کشور در تهران است، جایی که نبض سیاست ایران می تپد، معنی این سخن این نیست که کسانی که در محدوده مرزهای سیاسی ایران مبارزه می کنند به همین یک دلیل حق دارند و معنی این سخن این نیست که کسانی که بیرون از مرزهای سیاسی ایران زندگی می کنند به همین یک دلیل حق نداشته باشند، بلکه معنی سخن این است که سیاست ایران مانند زبان مردم ایران موجودی زنده است، هر روز واژه ای تازه در آن متولد می شود و واژه هایی چند هر روز در آن پیر می شوند و می میرند، کسانی که با جامعه امروز ایران سخن می گویند باید بتوانند کلمه های شان را به روز کنند تا سخنی برای گفتن داشته باشند. امسال آموختم که هیچ تلاشی که متکی به داخل کشور نباشد تلاشی مفید نخواهد بود، و هر تلاشی که بخواهد توجه مردمان را از نگاه به داخل متوجه نگاه به بیرون کند نه تنها موفق نخواهد بود، بلکه موجی از نومیدی را به میان مردم خواهد برد. درس دیگری که از امسال آموختم این بود که گفتگو تنها راه سیاست ایران است. می گویم تنها راه، و شاید بهتر است بگویم تنها راهی که به نتیجه می رسد. این درس را فقط ما از امسال نگرفتیم، آمریکایی ها و اروپایی ها هم همین درس را گرفتند، حکومت ایران نیز که دشمن جدی مذاکره با جهان است نیز همین درس را مجبور شد که فرابگیرد. این درس را از صدها انفجار و آدم ربایی و سربریدن و کشتار در عراق و افغانستان گرفتیم. معنی این درس این خواهد بود که هرگونه افراط گرایی در ایران سرنوشتی رو به نابودی دارد و هر سیاستمداری برای باقی ماندن ناچار به اعتدال و میانه روی است. این ها و بسیاری درس های دیگر آموختنی هایی بود که از مدرسه امروز سیاست ایران می توان فراگرفت.
در جهان چه گذشت؟
جهان در سال 1383 سالی پر از تغییر بود، تغییراتی که بی شک چهره جهان را چنان که در ابتدای امسال بود نشان نخواهد داد. طوفان و لرزش بی رحمانه زمین در جنوب شرقی آسیا بزرگترین فاجعه انسانی سال گذشته بود. فاجعه ای که فقیرترین مردم ناحیه جنوب شرقی آسیا را دچار آسیبی وحشتناک کرد، اما حاصل این حادثه این بود که همبستگی بزرگ انسانی توانست انسان حادثه دیده را از داغ تنهایی درآورد، اگرچه کشتار این واقعه سه برابر زلزله بم بود، اما کمک های جهانی به مردم آسیب دیده صدها برابر بود. وجدان انسانی در برابر این فاجعه خاموش نماند. فاجعه عراق نیز پس از یک سال آدم کشی و سربریدن و شکنجه دادن توسط طرفین دعوا به پایانی خوش نزدیک شد. آمریکایی ها با تدبیر و هوشمندی کشتی طوفانزده عراق را از میان امواج سهمگین عبور دادند و سکان را به دست مردم عراق سپردند. حاصل اینکه از یک سو امریکایی ها تحت فشار جهانی در مورد شکنجه شدگان زندان ابوغریب مجبور شدند که در رفتارهای وحشیانه شان با زندانیان که کالای کثیف صادرشده از سیاست زندان های آمریکا به کشور اشغال شده بود، دست بردارند. ژورنالیزم رسمی جهان در سال 1384 در فاجعه ابوغریب آبروی خود را حفظ کرد و نظامیان را سرجای خودشان نشاند، از سوی دیگر چهره پلید بنیادگرایی اسلامی که می رفت در سایه مظلوم نمایی ناشی از حضور نظامیان آمریکایی چهره ای حق بجانب بیابد، با سربریدن های مختلف گروههای اسلامی در عراق واقعیت بنیادگرایی اسلامی را نشان داد. قربانیان بنیادگرایان، اشغالگران نبودند، بلکه در بسیاری از موارد خبرنگارانی بودند که مخالف جنگ بودند و جانبدار ملت عراق، اما واقعیت نشان داد که جهان امروز اگر نتواند موجود خطرناکی به نام اسلامگرایی را کنترل کند، تمام فرهنک و تمدن جهان در معرض خطر است. وقایع مادرید، ترور تئو ون گوک در هلند و رفتار اسلامگرایان در فرانسه و آلمان و انگلیس نشان داد که اروپا اگر هرچه سریعتر فکری برای مسلمانان ساکن در اروپا نکند این گروه درشمار هواداران جریان بنیادگرایی درخواهند آمد، واقعیت این است که اجرای قوانین دینی در دنیای امروز جز به بنیادگرایی ختم نمی شود و این بنیادگرایی جز ترور و کشتن غیرمسلمانان هیچ راه دیگری برای همنشینی تمدن غرب و اسلام گرایی ندارد. در جانب شرقی ایران نیز سرنوشت کشور افغانستان که سالها صحنه جنگ قدرتهای جهانی بود ختم به خیر شد، انتخاب آزادانه مردم افغانستان و آمریکا یکی از آب درآمد و کرزای در میان آرای واقعی انتخاباتی سالم و بی شبهه برگزیده شد. مرگ عرفات خبر از پایان آخرین اسطوره قرن داشت و حاصل آن نزدیک شدن فلسطین و اسرائیل به جریان صلح بود، از سوی دیگر لبنان نیز با ترور رفیق حریری پس از مدتها سکوت از چنبره نظامیان سوریه بیرون آمد. شبهه جانبداری مردم از نظامیان سوریه که در تظاهرات گسترده حزب الله بوجود آمده بود، با تظاهرات مخالفان حزب الله از بین رفت و سوری ها مجبور شدند که ساعت خروج شان را از خوش نشینی تحمیلی در لبنان اعلام کنند.
اما جدال میان اروپا و آمریکا در پس زمینه کلیه مجادلات جهانی موضوع اصلی بود. اروپا از واهمه از دست دادن صحنه های اقتداری که با سیاست حضور گسترده آمریکا مورد تهدید قرار گرفته بود سیاست ضدآمریکایی را شدت داد. دادن نخل طلای فرانسوی ها به شارلاتان دروغگویی به نام مایکل مور که در تجارت سیاست آمریکا راه جانبداری از صدام و بن لادن را در پیش گرفته بود اوج بازی فرانسوی علیه سیاست های آمریکا بود، اما چندی نگذشت که داستان مایکل مور نیز با میلیونر شدن شارلاتانی که یک احمق را ستاره فیلمش کرده بود به پایان رسید. انتخابات آمریکا مهم ترین صحنه وقایع سال 1384 بود، در همین انتخابات بود که داستان عراق و افغانستان و سوریه و ایران و لبنان و فلسطین تغییر کرد. آیا اگر جان کری سرکار آمده بود سیاست های آمریکا تغییر چندانی می کرد؟ جان کری همراه با همسر میلیاردرش که مصرف کنندگان کچ آپ در سراسر جهان نامش را می شناسند، در کنار جان ادوارد جوان و پر از خلاقیت و تمام اعتبار آمریکا از جمله خانواده کندی و کلینتون و جیمی کارتر و امینم و بن لادن جمع شدند تا فاجعه ریاست جمهوری جوان خنگ خانواده سنتی بوش تکرار نشود، اما بوش در انتخاباتی کاملا عادلانه و در شرایطی که همه جهان عیله بوش وارد جنگ روانی شده بود، انتخابات را برد. با فاصله ای نه چندان از انتخابات کوندالیزا رایس نابغه سیاست خارجی آمریکا وزیر امور خارجه آمریکا شد و با اقتدار تمام تلاش کرد تا همه کارهایی را که پاول می خواست انجام دهد پیش ببرد. به فاصله ای چند ماهه تصویر بوش از همه رسانه های تلویزیونی حذف شد و تصویر زن جوان بی ریخت لاغراندامی که سالها استاد دانشگاههای آمریکا در حوزه امنیت ملی و سیاست خارجی بوده است جایگزین او شد. رایس اعلام کرد که سیاست گفتگو با ایران را در پیش رو دارد. او در سفرهای اروپایی، خاورمیانه ای و آسیایی اش تلاش کرد گره های موجود در سیاست خارجی آمریکا را باز کند. نکته جالب اینکه در انتخابات سال گذشته در اروپا که در مقابل هجوم آمریکا در سراسر جهان موضع گرفته بود تقریبا همه احزاب حاکم شکست خوردند. حاصل انتخابات در اروپا روی کار آمدن گروههای راستگرا در اکثر کشورها بود. حاصل اینکه جهان در سال 1384 به سوی تشنج زدایی و ایجاد فضای معتدل و عقلانی پیش رفت.
نویسنده در جستجوی خویشتن
می خواستم نوشته ای کوتاه بنویسم و تنها تبریکی بگویم و مروری ساده و کوتاه کنم بر آنچه در سال گذشته گذشت، اما باز هم داستان روایت شده طولانی شد. اما برایتان بگویم که من نیز که نویسنده این کلمات باشم از شرایطی که بر ایران و جهان و من گذشت بسیار آموختم، حاصل اینکه دریافتم اینجا که نشسته ام جایی بس خوش و نیکوست، اما جای من نیست. تا پیش از این قصد داشتم که در اولین فرصتی که اوضاع ایران تغییر کند برگردم، اما حالا تصمیم گرفته ام که فقط تا اولین فرصتی که بتوانم بار و بندیلم را ببندم و برگردم در اینجا بمانم. و این ماجرا سه چهارماهی طول می کشد. به عبارت دیگر من تصمیم دارم که در اوایل تابستان سال 1384 به ایران برگردم، چه همه چیز به خوبی پیش برود و چه همه چیز بدتر شود. علت اینکه احساس می کنم دوسال نبودن در ایران برای آموختن آنچه باید می آموختم کافی است، باید می آموختم که نویسنده نمی تواند بی سرزمین بماند، حتی اگر سرزمین اش بخواهد که بی نویسنده باشد، و آموختم که سرزمین بی نویسنده حاصل اش نویسنده بی سرزمین است. آموختم که از راه دور نمی توان شاهد ماجرا بود و به گمان من حتی اینترنت هم مشکلی را حل نمی کند، آموختم که در سرزمین غربت آدمی هرگز احساس داشتن نمی کند، حتی اگر همه چیز داشته باشد. آموختم که اگر بخواهم نویسنده سرزمینم بمانم فقط زمانی می توانم در سرزمین های دیگر هم موفق باشم که راوی مستقیم واقعه در میان آتش و حادثه باشم، آموختم که طولانی شدن غربت بتدریج انسان را نسبت به سرزمین دچار انحراف دیدی می کند که آرام آرام عادت می شود و آنگاه آدمی به جای اینکه بداند که دچار انحراف دید است گمان می کند واقعیت کج و معوج است، آموختم که اروپا خیلی جای خوبی است، به شرط اینکه آدم نخواهد به زبان فارسی بنویسد و آموختم که دادن تاوان گاهی اوقات تنها راه جلوگیری از زیاد شدن زیان است. و همین قدر که آموختم به دو سال می ارزید.
دیگر اینکه آموختم برای دیدن عیب های ملی ایران باید با جامعه ایران فاصله گرفت، فاصله چیز خوبی است، این فاصله می آموزد که اخلاقیات ملی و تاریخی ما چه اشکالاتی دارد و می آموزد که هنر نه تنها نزد ایرانیان نیست، بلکه هزار عیب نزد ماست که در نارسیسیزم ملی ما پوشانده می شود.
سال 83 را به پایان می بریم و یادی می کنم از بزرگانی که در سال گذشته درگذشتند. به یاد استاد همیشه ام کیومرث صابری استاد بی بدیل طنز و گل آقای همیشه طنز ایران، محمد پورثانی دوست طنز نویس درگذشته ام ، حسن حسینی شاعر نازنین که شعرها و نوشته های طنز ظریف اش بی تردید از آثار بسیار مهم 20 ساله اخیر است، حسین پناهی شاعر نازک گوی سراسر عاطفه و طنز و احساس که ناشناخته بزرگ زمانه ماست، حسین منزوی که شاعر بزرگ منزوی زمان ما بود و در تنهایی در گذشت.
امسال تا چند ساعت دیگر تمام می شود، برخلاف سال گذشته که در پایان سال تصویر آینده را سیاه و غمگین می دیدم تصویر سال آینده را مثبت و مفید می بینم، احساس می کنم سالی که در پیش روست سالی پربار خواهد بود. فرارسیدن سال نو را به همه ایرانیان تبریک می گویم. امیدوارم ایرانیان در هرکجا که هستند سالی پر از شادی و زیبایی و امید را پیش رو داشته باشند. سال نو مبارک.
ابراهیم نبوی
30 اسفند 1383
چند توضیح ضروری:
1) در حال نوشتن مطلبی طولانی هستم با عنوان در سال 1383 اتفاق افتاد. این نوشته قرار بود در حد بیست سی صفحه تایپ شده تمام شود، اما وارد نگاهی به واقعیت شدم که گمان می کنم این نوشته صد صفحه ای بشود. از سوم فروردین این نوشته به مدت ده روز در همین جا گذاشته می شود. قرار است نیک اهنگ کوثر، همکار و دوست کاریکاتوریست همکار این نوشته باشد و کارهای تصویری اش در کنار نوشته های من بیاید. به عبارت درست تر قرار است نوشته من در کنار کاریکاتورهای او بیاید. خیلی آدم مغروری شده ام؟
2) در همین روزهای نوروز نوشته ای منتشر خواهم کرد در معرفی هادی خرسندی، چند ماهی است که دارم در این مورد کار می کنم، مصاحبه ای طولانی با هادی خرسندی دستمایه اصلی این نوشته است. بگویم که نوشتن این مقاله برای جلد سوم کاوشی در طنز ایران از سه سال پیش شروع شده بود و کلی کار کرده بودم برای نوشتن آن، در روزهای نوروز این نوشته را نیز تقدیم خواهم کرد به خوانندگان طنز و خرسندی عزیز که او را برترین شاعر طنزسرای ایران پس از مشروطه می دانم و همواره قدرش را دانسته ام و می دانم.
3) از سیزدهم فروردین نوشته های روزانه مرا در مورد انتخابات ریاست جمهوری خواهید خواند، این نوشته ها با همان روشی است که یک سال در حیات نو می نوشتم، در شهر خبری نیست.
4) نوشتن در سال 83 اتفاق افتاد باعث شد در این روزها کم کار بشوم، تلاش می کنم این را جبران کنم.