روزي که آيت الله شريعتمداري را پشت دوربين نشاندند و ايشان را وادار کردند تا از کرده ي خود اظهار ندامت و پشيماني کند، معلوم بود که مخالفان نظام، روزگار تيره و تاري در پيش رو خواهند داشت؛ معلوم بود که حضرت امام دستور تار و مار کردن مخالفان را صادر فرموده اند و چشم بر جناياتي که مي رود بسته اند. وقتي آيت الله شريعتمداري از محضر امام درخواست کرد جلوي اهانت و تهاجم به ايشان را در راديو تلويزيون بگيرد دل هاي بسياري لرزيد. فرمان امام، سکوت در پي داشت ولي اين اشاره براي عاقلان کافي بود تا بدانند اطلاعات امام روي ساواک شاه را سفيد خواهد کرد...
روزي که ناخدا افضلي را به چهارميخ کشيدند و او را در مقابل دوربين هاي تلويزيوني وادار به اعتراف کردند، معلوم بود که دگرانديشان ِ طرفدار خط امام روزگار تيره و تاري خواهند داشت. وقتي اين مرد تحصيل کرده ي کاردان، که در زمان فرماندهي اش خدمات زيادي به نيروي دريايي کرد به گريه افتاد وکوشيد با ارتباط دادن خود به قم، جانش را نجات دهد معلوم بود که روزگار سختي در پيش است و بايد منتظر فشارهاي غير انساني بود. ناخدا افضلي را حتي اظهار اين واقعيت که روس ها نيازي به اطلاعات او نداشته اند و ماهواره هاي جاسوسي مي توانسته اند کاري را که به او نسبت داده اند انجام دهند نجات نداد.
روزگاري قطب زاده به توده اي ها مي گفت که گلوبول هاي خون شان اپراي روسي مي خواند، و توده اي ها هم به انتقام، کراوات او را مسخره مي کردند. قطب زاده و شريعتمداري با اطلاعاتي که حزب توده در اختيار حکومت اسلامي قرار داد به دام افتادند و حزب گمان کرد با اين خدمتي که به نظام اسلامي کرده هرگز زير ضربه نخواهد رفت. حزب به طور پنهان سه بار در ميان اعضاي خود اعلام وضعيت قرمز کرد و آنها را در خيابان به حالت آماده باش در آورد که يک بار در جريان حمله ي طبس در سال 58 بود، يک بار در جريان کودتاي نوژه در تير ماه 59 و بار ديگر در جريان عمليات قطب زاده در جماران اما هرگز گمان نمي کرد که خود دچار وضعيت قرمز شود. کساني که خوشحال بودند محققي و قطب زاده در مقابل دوربين اعتراف مي کنند، هرگز گمان نمي کردند که خود نيز روزي با حال نزار،پشت همان دوربين خواهند نشست و صداي منحوس ِ مقام جديد امنيتي آنها را سوال پيچ خواهد کرد. اما اين اتفاق افتاد و سران حزب، تحت وحشيانه ترين شکنجه ها وادار شدند هر آن چه را که بودند نفي کنند و دست آخر هم جز عده ي معدودي کشته شوند.
وقتي محققي را با آن وضع آشفته پشت دوربين نشاندند کمتر کسي به فکر شکنجه اي بود که او را کرده بودند. وقتي قطب زاده را با آن چهره ي مات پشت دوربين نشاندند کمتر کسي گمان مي کرد که او را سخت شکنجه کرده باشند. بچه هاي مجاهدين را که هر کدام گلي نوشکفته بودند و از سياست و دنيا هيچ نمي دانستند وقتي به توبه وادار مي کردند، کمتر کسي به شکنجه هاي قرون وسطايي لاجوردي فکر مي کرد. اما وقتي سران حزب توده را پشت دوربين نشاندند کسي نمي توانست باور کند که کساني که بيست و پنج سال در زندان هاي شاه بر سر آرمان خود ايستاده اند خود مجري شوي تلويزيوني گردند و در لو دادن هم از يکديگر پيشي بگيرند. وقتي احسان طبري به نفي طرز تفکر خود وادار شد و "اسلام آورد"، شايع شد که توده اي ها را با دارو وادار به اعتراف کرده اند.
و اين داستان ادامه داشت تا نوبت به خودي ها رسيد. پرده ها يک به يک افتاد و به همت مردان شجاعي چون اکبر گنجي نور بر تاريک خانه ها تابيد. فيلم هاي شکنجه ي برادران سابق، از اتاق هاي تدوين شکنجه گاه ها بيرون آمد و خبرنگاران ِ جان بر کف در داخل و خارج از کشور به انتشار آن همت گماشتند. مجلسيان با ديدن صحنه هاي شکنجه ي همسر سعيد امامي آه از نهادشان برخاست و چهره شان از اشک تر شد. آزاد مرداني چون فرهاد بهبهاني و حبيب الله داوران از "ميهماني حاجي آقا" نوشتند و ابعاد شکنجه و سبعيت بازجويان را جزء به جزء شرح دادند. از آن روز به بعد، هر اعترافي رسما بي اعتبار گشت و عرض و آبروي اعتراف گيرندگان را برد. روزي که زنده ياد بازرگان اعلام کرد آنچه را که امروز مي گويم حرف من است و اگر فردا در زندان چيز ديگر بگويم حرف من نيست هنوز از يادها نرفته است. روزي که سعيدي سيرجاني دلاور، جمله اي با مضمون مشابه بر زبان آورد هنوز از يادها نرفته است.
و امروز بچه هاي وب لاگ نويس و خبرنگار را به زير شکنجه برده اند و از آنان اعتراف مي گيرند؛ و امروز روزبه ميرابراهيمي، نامه به سران سه قوه مي نويسد و از "محبت" بازجويان و عطوفت اسلامي سخن مي گويد. در چند جا خواندم که روزبه را نبايد به خاطر چيزهايي که نوشته است نکوهش کرد. من به اين دوستان عرض مي کنم نه تنها نبايد روزبه و روزبه هاي ديگر را نکوهش کرد بلکه بايد به آنها صد در صد حق داد که چنين کنند. شکنجه هاي غير انساني ِ بازجويان ِ اسلام از نظر شدت و آنچه که عليزاده آن را "فني" بودن مي خواند قابل توصيف نيست. بازجويان ِ ددمنش و ساديست، حد و مرزي براي آزار و اذيت نمي شناسند و با چنان تکنيک هاي پيشرفته اي کار خود را انجام مي دهند که از اعتراف و توبه گريزي نيست. بايد چنان در اين زمينه تبليغ کرد و به مردم آگاهي داد که هر گونه اعتراف و توبه اي در نزد مردم به طور کامل بي اعتبار شود بلکه بازجويان روش هاي ديگري را در پيش بگيرند. اين وظيفه ي ماست که از بچه هايي که در زير شکنجه وادار به توبه و اقرار شده اند بدون ذره اي ترديد حمايت کنيم. اين وظيفه ي امثال بهنود و نبوي است تا به طور صريح بنويسند در زندان بر آنها چه رفته است تا وادار به بيان آنچه بازجويان مي خواسته اند شوند تا مردم بدانند حق با اين جوانان است و کسي از آن ها انتظار زجرکش شدن در زير شکنجه را ندارد. اين کمترين کاري است که در قبال اين بچه هاي بي گناه مي توانيم انجام دهيم.