مجتبي ميرميران، يكي از معروف ترين و قديمي ترين تبخيرشدگان در سازمان مجاهدين خلق است. داستان اين تبخير كه في الواقع تستي براي تبخيرهاي آينده به حساب مي آمد، به سال 1367 بر مي گردد. سالي كه سازمان آخرين روزهاي پيشروي اش را مي گذراند، تخته گاز مي راند كه دوباره با همان شتاب به عقب برگردد! مجتبي در اين سال، ظاهراَ و در بوق و كرناهاي كاذب، خود را در پايگاه ميرزايي در بغداد، حلق آويز كرده است!
مجتبي ميرميران شاعر بود، شاعري انقلابي، در عصري كه شور و شعر و شعار، در جامعه اي انقلابي در هم آميخته و در صدد بودند تا پاسخي براي مسايل سياسي و فرهنگي روزِ جامعه ايران پيدا كنند؛ بدين سبب، مجتبي وارد سازمان مجاهدين خلق شد تا به مبارزات سياسي و فرهنگي اش ادامه دهد! وي از آنجا كه اهل شمال كشور بود، طي مبارزات نظامي اش عليه حكومت جمهوري اسلامي در دوران فاز نظامي مجاهدين، در جنگلهاي شمال، به رزم و جنگاوري مشغول بود. پس از چند مدتي كه نيروهاي نظامي جنگل، ضربه خورده و نيروها ناچاراَ به جنگ چريك شهري در شهرها روي آوردند، مجتبي نيز پس از رزم در جنگل، به تهران رفت و در آنجا در يكي از هسته هاي مقاومت مجاهدين، مشغول مبارزه عليه نظام جمهوري اسلامي شد.
در سال 1362، مجتبي ميرميران كه در تهران مشغول مبارزه عليه نظام جمهوري اسلامي بود، بنا به دعوت سازمان، راهي كشور فرانسه شد. وي زماني كه به پاريس رسيد، يكي از اعضاي سازمان به نام رضا اسدي، مجتبي را از فرودگاه به يكي از پايگاههاي سازمان واقع در حومه پاريس، راهنمايي و منتقل كرد. پايگاهي كه در ابتدا مجتبي وارد آن شد، واقع در حومه پاريس و در روستاي اونيOsny قرار داشت. آن محل، پايگاه بقايي سازمان و مركز راديو و نشريات سازماني بود. مجتبي در آن محل يعني پايگاه بقايي و مركزِ نشر و پخش سازمان، با سه تن ديگر از شعرا و نويسندگان سازمان از جمله اسماعيل وفا يغمايي، حميد مصطفوي و كمال رفعت صفايي، همكاري مي كرد.(1)
در اين سال مجتبي جواني حدوداَ سي ساله، پرشور، مهربان، ورزشكار، تيزهوش و فعال بود. در پايگاه بقايي، مجتبي به دستور سازمان با دختري مجاهد ازدواج تشكيلاتي كرد كه اين ازدواج نشانه نزديكي و اهميت كار و رزم مجتبي در درون تشكيلات مجاهدين بود.
مجتبي گاهاَ كه از كار شبانه روزي راديو و نشريه، فارغ مي شد و زماني كه با همرزم و دوستش رضا اسدي، تنها بود، با غرور گوشه اي از خاطرات تلخ و پر خطرش، كه آنها را در جنگلهاي شمال و خيابانهاي تهران، تجربه كرده بود، به ياد مي آورد كه در آن ايام سخت، مبارزه در جنگل و خيابانهاي تهران، بر مجتبي و ديگر همرزمانش چه گذشته است.
مجتبي سه سال تمام در پايگاه بقايي و در نشريات سازماني مشغول كار و نوشتن بود. وي همچنين در آن ايام، كتابي به نام "قبيله سبزپوشان" از خاطرات رزم و زندگي اش در جنگلهاي شمال، به رشته تحرير در آورد.(2) و سپس در سال 1365 همراه با ماموريت رهبران سازمان از فرانسه به عراق، مجتبي نيز در اين سال همراه الباقي اعضاي نشر و پخش سازمان، به بغداد و در محل پايگاه سعادتي كه آن پايگاه در بغداد، به محل نشر و پخش سازمان بدل شد، اسكان يافتند.
مجتبي از سال 1365 كه مامور به عراق شد، تا دو سال بعد يعني سال 1367 در همان پايگاه سعادتي، مشغول به كار بود. وي، در داخل سازمان نيز به شعر و كاريكاتور علاقه داشت و در نشريات ارگاني آن روز سازمان به نام نشريه مجاهد، قلم مي زد و شعر مي سرود و در اين رابطه نام مستعار و هنري م ـ بارون، را براي خود انتخاب كرده بود. مجتبي همچنين، از حيث تشكيلاتي به درجه شوراي مركزي سازمان، صعود كرده و در سال 1364 نام مجتبي ميرميران، در رديف 524 اعضاي شوراي مركزي سازمان، آمده است.
از روزي كه مجتبي ميرميران، يكي از فرماندهان و مسئولين سازمان بود تا روزِ تصفيه حساب خونين، زماني كوتاه يعني حدوداَ دو سال گذشت. اين دو سال به ويژه سالهايي كه سازمان وارد عراق شده بود، تغييرات و دگرديسي در عرصه هاي مختلف بسا شديدتر و كيفي تر از سالهايي بود كه سازمان، در ايران و فرانسه به سر مي برد. طي سالهايي كه سازمان پايش به عراق رسيد، از حيث ايدئولوژيك، سياسي و نظامي، دنيايي با گذشته اش فاصله گرفته بود، فاصله اي كه از نگاه تيزبين يك شاعر، كسي كه استثنائاَ سازمان را از درون و از زواياي ديگري قادر به ديدن بود، به روشني قابل تشخيص بود.
مجتبي در سال 1367، دچار مسئله و اختلاف با سازمان شد و پس از مدت كوتاهي، از جانب سازمان در محلي كه او اقامت داشت يعني پايگاه ميرزايي، بازداشت شد تا اين كه چند ماه بعد به طور سري و محرمانه، اعلام گرديد، مجتبي ميرميران، خود را در پايگاه ميرزايي در بغداد، حلق آويز كرده است! پس از آن، سازمان بدون هيچ گونه تشريفات و سروصدايي، جسد بي جان مجتبي ميرميران را كه جواني حدوداَ 35 ساله، پر شور و مقاوم بود، به گوري بي نشان، به خاك سپردند.
رضا اسدي، كه روزگاري و از سال 1362 در فرانسه، دوست و همكار مجتبي ميرميران بود، بعد از مرگ مجتبي و پس از چند سالي كه در عراق و نزد مجاهدين كار مي كرد، سرانجام در سال 1370، پس از اعلام جدايي از سازمان و قبل از اين كه به اردوگاه رمادي در عراق فرستاده شود، دو ماه تمام همراه خانواده اش در پايگاه ميرزايي در بغداد، زنداني بود. رضا همراه تني چند از زندانيان مجاهد، در طبقه دوم پايگاه ميرزايي، زنداني بودند. رضا در يكي از شبهايي كه در آن پايگاه، زنداني و بلاتكليف به سر مي برد، پس از تامل و جدلي با خود، به ياد آورد كه سه سال قبل در همين پايگاه و شايد همين اتاقي كه رضا در آن حبس بود، دوستش مجتبي نيز در اين جا حبس بوده و به طرز معني داري، خودكشي كرده است! رضا در حيني كه در خاطرات ويران شده اش كنكاش مي كرد، ناگهان چشمش به سقفِ اتاقِ پايگاه ميرزايي، برخورد و ديد كه آن سقف، هيچ چيز بر خود آويزان ندارد تا يك زنداني در آن محل بتواند خود را توسط آن، به دار بكشد. در آن لحظه بود كه رضا افسوس و غبطه خورد كه چرا تا كنون تبليغات كذب سازماني را مبني بر خودكشي مجتبي، باور كرده و باور كرده كه دوست و همرزمش مجتبي، خودكشي كرده است، اينجا هيچ ابزاري براي خودكشي زنداني وجود ندارد، آنهم زنداني اي كه آمده بود تا ديگران را نجات دهد، چگونه مي تواند خود را اينگونه مجازات كند!
رضا اسدي، در ادامه باور و تحليلش به اينجا رسيد كه اگر مجتبي در آن حين زنداني سازمان بود، بنابراين در آن ايام براي سازمان ريسك و خطر بزرگي بود تا مجتبي را از بند و زنجير رها كنند. زيرا قبل از مجتبي، شاعرِ ديگر سازمان كه كمال رفعت صفايي نام داشت، پس از اعلام جدايي از سازمان در فرانسه، با تبحر و قلمي كه در اختيار داشت، آن چنان بي آبرويي سياسي براي سازمان در افكار عمومي به بار آورد كه اگر دگربار و از خاك عراق، شاعري به نام مجتبي ميرميران كه دهها بار اطلاعات و شور جواني اش، بيشتر از كمال بود، آزاد مي شد و پايش دوباره به فرانسه مي رسيد، بخشي از كژروي و دگرديسي سازمان را به روشني و شفاف و با زبان شاعرانه، به تصوير مي كشيد. اين چنين بود كه بنا بر تجربه كمال، سازمان چنين ريسكي، يعني جسارت ريسك آزادي مجتبي ميرميران را از زندان نداشت!(3)
پي نوشت:
1ـ از چهار شاعر نامبرده يعني اسماعيل وفا يغمايي، حميد مصطفوي، كمال رفعت صفايي و مجتبي ميرميران، نفرات اول و دوم، هنوز مجاهد خلق و زنده هستند و نفرات سوم و چهارم، در حين و پس از جدايي از سازمان، به طرز معني دار و عبرت انگيزي، در ايام جواني به مرگ زودرس گرفتار آمدند!
2ـ كتاب قبيله سبزپوشان، نوشته مجتبي ميرميران بود كه پس از مرگ مجتبي در سال 1367، اين كتاب كه نسخه هاي زيادي در دست سازمان و اعضاي مجاهد باقي مانده بود، به دستور سازمان جمع آوري و سوزانده شد! در مورد كتابهاي شاعرِ ناراضي ديگر كمال رفعت صفايي، نيز سازمان مشابه عمل فوق رفتار كرد!
3ـ گفتگو با رضا اسدي، دوست و همرزم مجتبي ميرميران، هلند، دسامبر سال 2004، رضا اسدي از همافران ارتش ايران بود كه تا سال 1370، عضو مجاهدين خلق در ايران و فرانسه و عراق بود، در سال 1370، رضا همراه خانواده اش و از طريق كوره راههاي سختي كه تا آن ايام كمي باز مانده بود، توانست از سازمان و از عراق خارج شود و خود را به كشور هلند برساند، رضا، طي 13 سالي كه در هلند و به همراه خانواده اش زندگي مي كند، چندين كتاب به زبانهاي فارسي و هلندي از دوران پر مخاطره رزم و زندگي اش، به رشته تحرير در آورده است، رضا اسدي، مع الوصف هنوز دو دخترش در عراق و در نزد مجاهدين خلق و آمريكا، در اسارت به سر مي برند.
ادامه دارد