چه خوب بود اگر می توانستیم از آستانه سال 1400، یعنی 17 سال بعد به امروز نگاه کنیم. چه بسا کارهایی را که الان با شور وشوق دنبالش هستیم، انجام نمی دادیم و چه ها می کردیم که اکنون به ذهنمان نمی رسد و یا از کسانی امروز می شنویم ولی باورمان نمی شود. چون توانایی خارق العاده آن جوان قهرمان فیلم "باز گشت به سوی آینده" را نداریم که قادر بود جریان حوادث را چنان تغییر دهد تا سرنوشت بدی که او از آن باخبر بود پیش نیاید؛ ناچاریم خواستها، آرزو ها و برنامه هایمان را با آن چه برما در ایران و جهان گذشته است و آنچه که امروز می بینیم تنظیم و بیان کنیم.
از جمله رویداد هایی که چندی پیش قبل از 60 میلیون دات کام دیده ایم، این بود که ولی فقیه و طرفدارن وی دست به دعا بردند تا جرج بوش در انتخابات ریاست جمهوری ایالات متحده آمریکا شکست بخورد،البته دعای آنان مورد اجابت قرار نگرفت. دولتمرد تیز هوشی که مورد غضب ملایم ایشان قرار گرفته و از مسئولیت خود استعفا داده است؛ اظهار نظر جالبی کرده و گفته بود، دولت جرج بوش پس از چهار سال به یک شناخت نسبی از خاورمیانه رسیده است، اگر رقیب او پیروز شود، مدتها طول می کشد تا دولت او با مسایل و مشکلات پیش آمده در این منطقه آشنا شود و به عذاب مردم منطقه به همان اندازه زمانی اضافه می شود(نقل به معنا). با خواندن چند نوشته وی مطمئن هستم که ایشان برخلاف نوشته های روزنامه های ولایتی، هیچگونه علاقه ای به سیاست های جمهوریخواهان آمریکا ندارد ولی روی نکته جالبی در سیاست خاورمیانه ای آمریکا انگشت گذاشته است. آمریکای پس از 11 سپتامبر ظرف سه سال گذشته در خاورمیانه و نزدیک به تجربه ای دست یافته است که برای مردم این سرزمین خیلی گران تمام شده است.
یکی از تجربه هایی که نصیب آمریکا شده است، این است که در کشوری که در آن جمهوریت آشیانه کرده است، برگشت سلطنت امکان پذیر نیست. از 12سپتامبر که حمله به افغانستان و سرنگونی طالبان در برنامه دولت آمریکا قرار گرفت، نماینده های این دولت و کشور های اروپایی به ایتالیا سرازیر شدند، تا با پیرمردی به مشورت بنشینند که با این که خود را وارث تاج وتخت می دانست ولی در این که مردم کماکان او را می خواهند از سالها پیش به تردید تاریخی افتاده بود. ماهها پس ازآن تصرف کابل به وسیله همرزمان شاه مسعود جمهوریخواه و متحدان، زمانی که شاه سابق پا به افغانستان گذاشت فهمید که دوره او سپری شده است و یک نقش تشریفاتی و نمایشی بیشتر در انتظار او نیست. بر پایه این تجربه در جنگ آمریکا علیه عراق و پس از سرنگونی صدام، افراد تصمیم گیرنده ایالات متحده به سراغ بازماندگان شاخه عراقی خانواده هاشمی حجاز نرفتند، که انگلستان پس از جنگ جهانی اول برای اداره سه کشور سوریه ،اردن و عراق انتخاب کرده بود. با این که هنوز شاخه دیگر این خانواده براردن حاکم است و همه نوع زمینه چینی و تلاش خود را کرده بود. بر همین اساس سرنوشت خانواده فیصل هاشمی عراق نصیب نوادگان رضا خان شد. افسری قزاق در خدمت قاجار که در همان زمان با هدایت و سر انگشت تدبیر انگلستان به جمهوریخواهان آن دوره خیانت کرد وبا به راه انداختن دسته های سینه زنی وبر پا کردن چادر عزاداری در میدان مشق و پادگان ها و تبرک آیت الله عبدالکریم حایری بنیانگذار حوزه علمیه قم به سلطنت ایران رسیده بود. اما دیگر همای شانس در اطراف سر خانواده پهلوی پرواز نمی کند، خاطرات نویسی آنان با تاخیر 20 ساله هم فرجی برای حضور سیاسی آنان نشد. دیگر هیچ امیدی برای حضورخانواده پهلوی، شاهپرستان، سلطنت طلبان و مشروطه خواهان درافق سیاسی ایران به چشم نمی خورد.
پس اگر دورنمایی برای حضور معنا دار این خانواده سیاسی وجود ندارد، چه عاملی باعث تب و تاب این محافل برای همراهی با دانشجویان وروشنفکران ملی مذهبی و جمهوریخواهان دیگر برای راه اندازی 60 میلیون دات کام وجود دارد؟
قبل ازپاسخگویی به این پرسش کمی به اصل مطلب رفراندوم نگاه کنیم. رفراندوم یا نظر خواهی عمومی یکی از اصیل ترین و دموکراتیک ترین شیوه های تصمیم گیری جمعی درباره مسایل مهمی است که برگزاری آن در قانون اساسی برخی از کشور ها و در زندگی سیاسی بسیاری از کشور های پیشرفته صنعتی و مدرن پیش بینی شده است. همه پرسی یکی از ابزارهای اصلی دموکراسی مستقیم است که به ابتکار دولت برای تصویب یا رد قانون و یا تصمیم گیری مهم ملی یا منطقه ای به کار می رود. دربرخی از کشورها برگزاری رفراندوم بنا به درخواست و ابتکار عمل شهروندان نیز میسرمی شود. در سویس درخواست رفراندوم با امضای 100 هزار نفر رسمیت پیدا می کند و در ایتالیا برای برگزاری همه پرسی با خواسته 500 هزار نفر میسر می شود. در ایران پس از انقلاب هم چندین بار یک بار برای انتخاب جمهوری به جای پادشاهی و پس از آن به تصویب رساندن قانون اساسی و تغییر موادی از آن از سوی حکومت برگزاری شده است. با این که در قانون اساسی برگزاری هرگونه همه پرسی مشروط به پذیرش ولی فقیه است؛ اما نیرو های اصلاح طلب و اپوزیسیون گاه به گاه از آن به شکل گفتمان سیاسی بهره گرفته اند. در برهه ای بنی صدر نخستین رییس جمهورایران، زمانی دیگر مرحوم شاپور بختیارآخرین نخست وزیر شاه، چند سال پیش هم سومین کنگره حزب مشارکت، شخصیت های ملی مذهبی و دانشجویان جداگانه هریک به شکلی خواستار برگزاری همه پرسی شده اند. حتا در خرداد سال گذشته انجمن تحکیم وحدت دانشجویان دانشگاه بوعلی سینای همدان یک رفراندوم نمادین بدون ارزش حقوقی برگزار کردند که 625 نفر از دانشجویان در آن شرکت کردند و92% ( 574 نفر) از آنان به طرح اولیه قانون اساسی جمهوری اسلامی رای دادند. برای این حرکت ساده تمرین دموکراسی که در یک کشور دموکراتیک حتی مبتکران آنرا تشویق می کنند، دستگاه قضایی هرکدام از برگزار کنندگان رابه حدود سه سال زندان تعزیری محکوم کرد. پس در خواست چند نفر از دانشجویان و فعالین سیاسی برای این که قانون اساسی ایران به گفتگو و همه پرسی گذاشته شود به خودی خود هیچ اشکالی جز نا هماهنگی این در خواست همه پرسی با سطح رشد و تکامل جنبش آزادیخواهی و سازماندهی فقیر آن در ایران ندارد، این پروژه سیاسی انرژی و نیروهایی را که می توانند برای توسعه فعالیت های صنفی و سیاسی موثر و مفید به کار رود بیهوده به هدر می دهد و جوانان ما را در دام دستگاه قضایی گرفتار می کند. دکتر ناصر زرافشان، نویسنده و وکیل مبارز و زندانی طی مقاله ای که اززندان در دفاع از فراخوان منتشر کرده است، می نویسد:
"اگر جنبش دانشجویی به فراخوان ملی رفراندوم" روی می آورد ... معنایش این نیست که در ادامه حرکت و رشد خود به ضرورت سازماندهی و اتکاء به نیروی مردم نیز نخواهد رسید."
این جمله بطور خلاصه خوشباوری کسانی را نشان می دهد که با نیت خیر تغییر جامعه به بیراهه می روند. این همان فلسفه، جوهر و اساس حرکت جدا از توده است که اکنون اکثر نیرو های سیاسی رادیکال که در ابتدای تاسیس خود از آن پیروی می کردند، مدتهاست از آن تبری جسته اند. اکنون به ندرت یک نیروی سیاسی جدی در برنامه خود، ضرورت سازماندهی و اتکاء به نیروی مردم را به سرانجام و پایان مبارزه خود حواله می دهد. ما جنبش را راه می اندازیم وبعد به سازماندهی و اتکا به نیروی مردمی خواهیم رسید، جملاتی که در فرهنگ سیاسی مردم ایران آشنا ولی مطرود است. آن چه در باره دانشجویان و یا افراد مبارزی که صادقانه در راه تغییر مسالمت آمیز به رفراندوم می اندیشند باید گفت، این تلاش ها از جمله بانگ های خروس بیداری جنبش آزادیخواهی مردم ایران است، که در این مورد خاص نابهنگام است.
زیرا تغییر قانون اساسی درسراسر جهان و تاکنون پس از تصرف قدرت دولتی از سوی مردم و یا بخش دیگری از هیات حاکمه و یا دگرگونی عمیق دیدگاههای هیات حاکمه یک کشور بوجود آمده است. تصرف قدرت برتغییر قانون اساسی همواره مقدم تر بوده است. درخواست همه پرسی، آنهم برای تغییر قانون اساسی، گل سرسبد و یا به قول ضرب المثلی در سرزمین ویکتور هوگو "گیلاس بالای شیرینی" جنبش دموکراتیک یک کشوراست، که به وسیله احزاب و تشکلهای مدنی پایه های اجرایی یافته باشد. اما متاسفانه فعلا سبد مبارزات دموکراتیک در ایران خالی است و از شیرینی هم خبری نیست که سر گیلاس آن با هم مرافعه کنیم.
اما این طرح گفتمانی از مرز بحث های بین استاد و دانشجوی آزاد و زندانی در ایران و از حد یک گفتمان سیاسی بیرون آمده و قبل از آن که" به سازماندهی و اتکاء به نیروی مردم" برسد، بوسیله یکی از معتمدین قبلی حکومت درخارج از کشور متاسفانه شکل 60 میلیون دات کام یافته است؛ ایشان سال گذشته به علت نوشتن یک نامه سرگشاده به آقای خامنه ای به زندان جمهوری اسلامی افتاد، با این شبهه که قادر است در زندان با اعتصاب غذای چند مرحله ای خود به تنهایی انقلاب کند و ولی فقیه را به استعفا وادارد و در آخرین مرحله اعتصاب غذای خود می تواند دموکراسی را در سراسر ایران به باربنشاند، اعتصاب غذا کرد. البته همه اینها را دقیقا قبل از دستگیری با جزییات برنامه ریزی کرده و دست نزدیکان خود سپرده بود تا در صورت دستگیری وی اعلام کنند، این خواستهای ایشان در نشریات و سایت ها چاپ شد. ولی متاسفانه اعتصاب غذای طولانی ایشان ره به جایی نبرد، ولی فقیه از جایش جم نخورد، مردم به خیابانها نریختند، انقلابی صورت نگرقت، دموکراسی سوغاتی به ایران نرسید، خود رنجور تر از قبل، چنان تکیده شد که پس از آزادی، بسیاری ازمشاهده عکس قبل و بعد از زندان ایشان در نشریات متاثرگردیدند. اکنون ایشان و سایر مبتکرین برون مرزی، یا کمیته برگزارکننده رفراندوم این شبهه رابرایمان بوجود می آورند که اگر حدود یک میلیون ایرانی که به اینترنت دسترسی دارند، به سایت 60 میلیون دات کام مراجعه کنند و آنرا حتا با اسمی دیگر امضا کنند کار روی غلطک می افتد. البته توضیح نمی دهند که اگر هم چنین شود به کجا خواهیم رسید؟ یک میلیون نفردات کامی در مبارزه دموکراتیک در مقابل 10 میلیونی که در انتخابات مجلس هفتم به آبادگران رای دادند و گوش به فرمان رهبر هستند در اقلیت محض هستند و در مبارزه قهرآمیز هم در مقابل یک ارتش کلاسیک و سپاه و بسیج 2 میلیونی تا دندان مسلح که تجربه 8 سال جنگ را هم دارند قرار دارند.
این جاست که آن دکتر جامعه شناس که از ایشان تاکنون مطالبی با مضمون قوی تر دیده ایم و در جمهوریخواهی ایشان تردیدی نداشته ایم ما را از نگرانی دات کام در می آورد و می گوید میلیارد ها دلار ثروت، حاصل ابتکار "کلیک کلیک دنگ دنگ" است و سرنوشت ای بای، یاهو و گوگل را برای دات کام کوچک این کارزار تصویر می کند و در مقاله ای تحلیلی دیگر از 6 دلیلی که برای تبیین شرایط متحول جدید برای برپایی 60 میلیون دات کام بیان می کند، 5 مورد آن بر محور انتخاب مجدد بوش و کنش های کشور های خارجی با ایران است.
از قضا سلطنت طلبان از زمان سرنگونی رژیم شاه تاکنون همواره تلاش کرده اند تا شرایط بین المللی موافق خود را جستجو کنند. پس از 25 سال تلاش منقطع موفق نشده اند خود را به عنوان آلترناتیو حکومت ایران، حتی در بین سیاستمداران آمریکا جا بیاندازند. چندی پیش در بدترین شرایط سیاسی از واقعه طبس تاکنون قرارداشتند، طی این سالها حتی نه تنها نتوانستند رقیب عمده خود در اپوزیسیون برانداز، یعنی سازمان مجاهدین خلق ایران را از میدان معادلات سیاسی خارج کنند، بلکه سازمانیابی ـ هرچند متاسفانه در دو تشکل ـ جمهوریخواهان ایران به مشکلات آنها اضافه شد. ارقام حسابهای بانکی که پول های غارت شده از ثروت ملی مان در آن خوابیده بود کاهش یافته بود. اکیپ جرج بوش هم با مستقر شدن در دو کشور همسایه ایران شناخت واقعی تری از نفوذ ادعایی آنان و لاف در غربت های سلطنت طلبان بدست آورده بود. این طایفه سیاسی در ماجرای انرژی اتمی هم از فرصت طلبی و پراگماتیسم حکومت ایران و هم از نفوذ و سازماندهی رقیب خود در اپوزیسیون برانداز رودستی خورده و بازی را باخت و در برابر همکاران نزدیک جرج بوش ومسئولین اروپا سکه یک پول شد. از تناقضات سیاست است که این محافل با این که با پیروزی جرج بوش شادمان شدند اما با توجه به شناختی که دولت آمریکا در مورد منطقه و ایران بدست آورده است برای آن که کماکان تماسهای خود با سیاستگزاران موثرآمریکا و اروپا را حفظ کنند نیازی به یک لیفتینگ سیاسی عظیم پیدا کردند.
جمعی از روزنامه نگاران دوزیستی که یک پا در جمهوریت و پای دیگر در سلطنت دارند، شماری از فعالین سیاسی جمهوریت را به سلطنت وصله و پینه کردند. برخی که به "خطابه" از "سکوی سرخ" آنان عادت کرده بودیم، این بار راه سعادت را در همراهی با شاهزادگان نشانمان دادند.
نگارنده این حرکت نا مبارک را در تطهیر و آوردن داریوش همایون به باشگاه آزادیخواهان از سوی همکاران و کارمندان سابق ایشان نزدیک به یک سال پیش طی مقاله ای درهمین تارنما نشان دادم و در این دو مقاله تاکید کرده بودم:
"تجلیل و تکریم از داریوش همایون بدون بررسی نقاط منفی زندگی روزنامه نگاری حرفه ای و سیاسی ایشان و پژواک آن در عمده ترین نشریات الکترونیکی خارج از کشور، می تواند سیاستمداران سلطنت طلب را از نگرش نقادانه سیاست های خانواده پهلوی و دربار شاهنشاهی باز دارد و آنان را هرچه بیشتر به خود ارضایی فکری و تاریخی سوق دهد.
نمی توان با کمک سلطنت طلبانی که هنوز به "حقانیت " کودتای28 مرداد اصرار دارند و در صدد هستند تا بر گردن نظامیان، لمپن ها و فاحشه های شرکت کننده در این کودتا مدال قهرمانی آویزان کنند، دموکراسی ساخت.
اکنون که به مرور زمینه های عینی و سیاسی، اتحاد عمل بین دموکرات های اسلامی ، آزادیخواهان و طرفداران اصلاحات اساسی و سایر جمهوریخواهان در داخل وخارج فراهم می شود، هرگام نسنجیده ای که به مخدوش شدن مرز های به وجود آمده در بهمن 57 در بین نیروهای سیاسی جامعه بینجامد، به زیان این اتحاد عمل خواهد کرد.
فقط با اتحاد عملی که انقلاب 22 بهمن را آفرید می توان اصلاحات عمیق و ساختاری را به سرانجام رساند. افرادی که این رمز پیروزی را درک نکنند و بخواهند یک دست در جیب سلطنت طلبان و دستی دیگر در جیب جمهوری خواهان و اصلاح طلبان داشته باشند به موانع این اتحاد وسیع آزادیخواهان تبدیل می شوند و به نظر من باید در جنبش آزادیخواهان منزوی شوند."
این فراخوان که به قول مبتکران درون مرزی آن قرار بود در مرحله شکل گیری گفتمانی باقی بماند و "پس از شکل گیری گفتمانی مسلط در میان مردم و نخبگان سیاسی آزادیخواه کشور گام های بعدی برداشته شود." متاسفانه با پیوستن و لولا شدن "برخی متولیان گورستانهای متروک و کهنه سیاسی گذشته " بدان، به ابزار و ویترین دکان سلطنت طلبان و شاه پرستان تبدیل شد.
ناصر زرافشان می نویسد؛ تبدیل همه پرسی به یک شعار ملی "فی نفسه در همین حد، می تواند بعنوان گامی برای متحد ساختن نیرو های مختلف سیاسی سیاسی برای یک هدف مقطعی عمل کند."
متاسفانه ،در کارزاری که در خارج از کشور مشاهده می شود، محراب دعا رو به قبله برپا نشده است، و این "فیل هوا کردن" برخی از جمهوریخواهان با سلطنت طلب ها فقط توانسته است جان تازه ای به نیروهای سلطنت طلب بدهد و شکاف عظیمی بین جمهوریخواهان عرفی، سکولار و تشکل های چپ بوجود آورد. و در محیط های دانشجویی داخل کشور هم جز پاشیدن تخم نفاق ودلسردی باری دیگر نداشته است.
هر برنامه سیاسی که مطابق با نیاز ها و آمادگی و میزان تلاش مردم نباشد، سرنوشتی مشابه این را خواهد داشت. نگارنده ضمن مقاله تحقیقی درباره قانون اساسی که در همین تارنما منتشر شده است، سرنوشت قانون اساسی را از طرح پیش نویس تاقانون اساسی جمهوری دوم بررسی کرده وبا مقایسه اصول آن نشان داده ام که این قانون تشکیل حکومت نیمه خلافتی و نیمه سلطنتی را با سیادت صنف روحانیون برجامعه رسمیت بخشیده است و تاکید کرده ام جمهوری دوم به اصطلاح حقوقی و قضایی باطل( caduqueیا null& void)شده است و پس از انتخابات نمایشی مجلس هفتم، جمهوری سوم، که در بیان روشنفکران و نیرو های سیاسی غریبانه می زیست، در جامعه نطفه بسته است. اکنون این بذر نونهال در جامعه ایران و در دل جمهوری دوم می روید، که به مرور جا را برای جمهوری کهنه دوم و ولایت مطلق در اندرون آن تنگ و تنگ تر خواهد کرد.
با هر قدم که به سوی سازماندهی خواسته های صنفی ، مدنی و سیاسی مردم در محل کار، زندگی،
شهر و روستا بر داریم یک خشت بر ساختمان جمهوری سوم در دل اهرام قدرت جمهوری دوم گذاشته ایم. با صبر ودرایت ما در تبلیغ ایده های آزادی، برابری و رفاه جمهوری سوم، در میان مردم و ترویج ضرورت های آن در میان فعالین سیاسی، سرعت ساختن آن افزایش می یابد. روزی که تشکلهایی که جمهوری سوم را پیشنهاد می کنند، کلید مشکلات عدیده جامعه را در درون جمهوری دوم عرضه می کنند و با اقبال عمومی مردم سازمان یافته روبرو می شوند جامعه، جمهوری دوم را با جمهوری سوم عوض خواهد.
ما از هم اکنون مشغول نوشتن قانون اساسی جمهوری سوم هستیم.
---------------
*پدر روزنامه نویسی مدرن ایران یا "سعید عسگر" فکل کراواتی؟!
***آزادی و برابری و قانون اساسی( من یک رییس جمهور زن می خواهم)