جمعه 11 دی 1383

نکند گرگ ها، ميش ها را خورده باشند؟ درباره مطلب ابراهيم نبوي، جمشيد برزگر

جمشيد برزگر
من هرگز خيال نداشته ام در آن نوشته و يا نوشته های مشابهش بر صندلی قضاوت های اخلاقی بنشينم. آنچه در آن مقاله درباره اين چهار دوست آمده هم، صرفا گزارش نوشته آقای ابطحی بوده و ذکر آنچه آن پنج دوست ديگر گفته اند و ايشان نقل کرده...اگر اين نوشته، به ناروا اتهامی از آن دست را که شما نوشته ايد متوجه کسانی کرده که سابقه دوستی من با بعضی از آنها به ده سال می رسد، عذر می خواهم

تبليغات خبرنامه گويا

[email protected] 

آقای نبوی عزيز!

پنج شنبه اصلا روز خوبی نبود. صبح، برخاسته از خوابی آشفته، بی خود و بی جهت رفتم پای کامپيوترم نشستم و نمی دانستم که در پيامگيرش، گلايه دوستی نشسته که خيلی از اوقات اين ماه های اخير يادش بوده ام و نگرانش. پيام را که خواندم، روز برايم تمام شده بود. آفتاب جايی بين ابرهای ترديد و کلافگی غروب کرده بود و چيزی مثل ابهام در يک تاريکی در حال طلوع بود. در آن تاريکی، چند خط جواب همان پيغام و گلايه را نوشتم و نوشته ام را به سمتی فرستادم که نمی توانستم جهتش را حدس بزنم. بعد، از خانه زدم بيرون. بيشتر به آن قصد که از خودم بيرون زده باشم. وقتی برگشتم، دوباره پای کامپيوتر بودم. می خواستم لابد جهت هايی را پيدا کنم که گمشان کرده بودم. اين طوری بود که رسيدم به شما که ظاهرا داشتيد علايمی می فرستاديد تا در اين همه بی جهتی، علتی و سمتی پيدا شود.
من گاهی و اغلب با نوشته های شما خنديده ام. اين بار اما گريه کردم. نوشته تان روز نبود، شب هم نبود. غروب بود يا نه، بهتر و دقيق تر بگويم، يک جور گرگ و ميش بود که معلوم نبود رو به صبح دارد يا به دامن شب می افتد. نفهيدم آخر اين جور وقت ها، ميش سفيد می تواند فرار کند، يا گرگ می خوردش. بدی ماجرا اين است که گرگ در لباس ميش هم اين سال ها کم نديده ايم و ديده ايم چطور ميش ها، قربانی بازی گرگ ها شده اند و می شوند. خوبی شما اين است که زود و سريع می توانيد تصميم بگيريد و قضاوت کنيد. من هميشه حسرت چنين چيزی را داشته ام. سر زخمی را باز کرده ايد يا رويش نمک پاشيده ايد که چند روزی است در من خون چکان است. اما بگذاريد من هم مثل شما مصلحت انديشی کنم حالا و چيزی بيشتر ننويسم و به همين اکتفا کنم که بگويم چقدر پنج شنبه روز بدی بود. روزی که تا غروبش، ناچار بارها در خود گريستم و نگريستم در هر چه با من بود و با من آمده بود از دورهايی که گمان می کنم هميشه به آنها نزديک بوده ام و نزديکانی که گاه می فهمم چقدر دور بوده ام و دورم از آنها. روزی که ترسيده بودم مبادا اين دستگاه جهنمی، يا باز هم از همان "فضلی نژاد های لعنتی" بزاياند و بقيه يک جورهايی اين وسط، آگاه و ناآگاه نقش قابله را بازی کنند، يا هزينه پردازان تازه ای برای ماندن و بودن عده ای ديگر بيافريند. البته می توانيد اين را فقط به حساب يک ترس و ترديد کوچک بگذاريد که با همه کوچکی، نمی شود زير پوست حسش نکرد و با اين همه، هميشه آرزو کرده ام که هيچ نسبتی با واقعيت نداشته باشد.

بگذاريد همين جا هم تکليف آن نوشته ای را مشخص کنم که مهربانانه نقدش کرده ايد. اگر آن نوشته، آن طور بوده که شما دريافته ايد، البته هر توضيح من درباره اش بيهوده است. بنابراين، همين جا، قبل از هر حرفی، از شهرام رفيع زاده، اميد معماريان، جواد غلام تميمی و روزبه ميرابراهيمی از صميم قلب معذرت می خواهم. از خوانندگان مطلبم هم همين طور. از شما هم جدا سپاسگزارم و نگاه انسانی و دردمندتان را ارج می گذارم و می خواهم بدانيد که اساسا با آنچه نوشته ايد کاملا موافقم و حرف اصلی تان را در نامه ای که مخاطبش آقای ابطحی بوده، از اساس درست می دانم. فقط اجازه دهيد در پرانتز هم از شما و هم از دوستانم، که ذره ای از احترام و علاقه ام به آنها کم نشده، خواهش کنم که اشتباه احتمالی من در آن مقاله، به حساب سهو و شتاب کار روزانه يا ناتوانی من در ادای منظور گذاشته شود. من هرگز خيال نداشته ام در آن نوشته و يا نوشته های مشابهش بر صندلی قضاوت های اخلاقی بنشينم. آنچه در آن مقاله درباره اين چهار دوست آمده هم، صرفا گزارش نوشته آقای ابطحی بوده و ذکر آنچه آن پنج دوست ديگر گفته اند و ايشان نقل کرده. گمان من اين بود که در آن نوشته، وجود فشار بر اين بازداشت شدگان را تاييد کرده و اعتراف گيری پس از آزادی را هم دليلی بر آن دانسته بودم و در اين باره هم قضاوت نکرده بودم که فشار بر چه کسی بيشتر بوده و بر چه کسی کمتر و کی چرا دو خط بيشتر نوشته و آن يکی چرا سه خط کمتر. البته جای دريغ و اندوه است که در اين فضای وحشتناک، همه يک جورهايی آلوده وضعيتی می شوند که مشتی آلوده آن را آفريده اند. با اين همه، باز هم می گويم که در برابر آنچه نوشته ام، خودم را مسئول می دانم و اگر اين نوشته، به ناروا اتهامی از آن دست را که شما نوشته ايد متوجه کسانی کرده که سابقه دوستی من با بعضی از آنها به ده سال می رسد، گيرم ناخواسته، اما اشتباه کرده ام و عذر می خواهم و در اين يک کار، هيچ ترديدی ندارم. شايد اينها توضيح واضحات باشد برای شما يا همان دوستان و کسانی که احتمالا نوشته های قبلی مرا در اين باب خوانده اند، اما، نوشته شما بهانه ای شد که من هم از ترديدی بنويسم که محصول اين شرايط غير انسانی و خبرهايی است که از ايران می رسد و جانم را می فشارد.

من هم در آن جمعی که حالا به نوعی انگار از هم جدا شده اند و شده اند گروه های چهار و پنج نفره، دوستی و دوستانی دارم و خاطرم از خاطره آنان سرشار است. هر چند که با شک و ترديد می نويسم اين را که می دانيد اين حرف های ما اينجا، برای آنها آنجا سند جرم می شود و مجوز بگير و ببند انگار در آن تار عنکبوتی که تنيده شده. می توانم حدس بزنم که در سناريوی عنکبوت ها، آنها چطور تاوان اين دوستی را داده اند و ناچار به چه اقرارها و اعتراف ها شده اند. گفتم که با شما موافقم و حسرت من هم در اين ميانه اين است که اين بچه ها و همه ما به نوعی چرا مرغ عروسی و عزای ديگرانی شده ايم که مستی قدرت را سهم خود کرده اند و خمارش را بخش ما. همه ما پريم از نمونه های مشابه آنچه شما نوشته ايد. قدر مشترک تجربه اغلب کسانی که در سال های گذشته در روزنامه های ايران قلم زده اند، بدبختانه همين است. من نمی دانم آقای ابطحی با چه قصد و نيتی، مطلبش را آن طور گزارش کرده و يا حتی، در صورت صحت، آن دوستان چرا در آن هيئت آن طور گفته اند و در آن اتاق های معجزه چه رفته و کی پشيمان شده و کی بريده و کی حالا به دنبال قهرمانی است و کی در فکر بهره بردن از اين جور قهرمانی. فقط می دانم غمگين اتفاقاتی هستم که برای شهرام و فرشته و اميد و حنيف و همه آنها رخ داده و می توانم خودم را به جای آنها بگذارم و حال و روز امروزشان را بفهم. اما هنوز نمی دانم و نمی توانم بعضی چيزها را بفهمم که شايد وقتی ديگر، راحت تر و آسوده از سايه بازجويانی که بر سر آنهاست، بتوان درباره اش حرف زد.

دستتان را می فشارم. اما قبل از خداحافظی بگذاريد بند آخر شعر عاشقانه ای از شهرام را اينجا مصادره به مطلوب کنم و اين نامه را با آن تمام کنيم:

آنکه کلاهش را کج گذاشته/ کتش را روی دوشش/ من نيستم/ پای تو هم گير است/ توی اين نامردی.

با احترام و دوستی

جمشيد برزگر
وين، پنج شنبه 10 دی ماه 1383

دنبالک: http://mag.gooya.com/cgi-bin/gooya/mt-tb.cgi/16288

فهرست زير سايت هايي هستند که به 'نکند گرگ ها، ميش ها را خورده باشند؟ درباره مطلب ابراهيم نبوي، جمشيد برزگر' لينک داده اند.
Copyright: gooya.com 2016