ميزگرد «13 آبان برداشتي ديگر» در دانشگاه اصفهان با حضور صادق زيباكلام و مجيد حاجي بابايي در روز ۱۰ ابان برگزار شد؛ اما متاسفانه از سوي رسانه هاي حکومتي بايکوت خبري شد. با تشکر از دوستان دانشگاه اصفهان خلاصه اي ازميزگرد منتشر مي شود.
يكي از مهمترين پيش فرضهاي مخرب در «حركت هاي دانشجويي» لحاظ كردن منافع قدرت و حكومت در كنشهاي دانشجويي است. در اين صورت دريافت حقيقت مشكل ميشود و كنش گران به كارگران بيجيره و مزد يا با مزد قدرت و حكومت تبديل ميشوند...از نظر من اشغال سفارت آمريكا كار درستي نبوده است. زيرافرهنگ خشونت سياسي را در جامعه ما متولد كرد
ميزگرد «13 آبان برداشتي ديگر» در دانشگاه اصفهان
با حضور صادق زيباكلام و مجيد حاجي بابايي
مجيد حاجي بابايي: عرض سلام و ارادت خدمت يكايك خانمها و آقايان محترم. قبل از شروع بحث، ابراز تاسف خود و دفتر تحكيم وحدت را از عدم صدور مجوز يا به عبارت بهتر لغو مجوز سخنراني دكتر ابراهيم يزدي اعلام ميكنم. اين نحوه برخورد با دكتر ابراهيم يزدي نشان دهنده ظرفيت كم ساختارهاي موجود براي تحمل منتقد است زيرا دكتر يزدي و تشكل متبوعش تا كنون متعادلترين و منطقيترين مواضع را اتخاذ كرده است. متاسفانه هنوز كساني وجود دارند كه درك درستي از گذر زمان ندارند و در چنبره بسته و محدود زندگيهاي شخصي و عقايد خود گرفتار هستند. من براي اين كه نشان بدهم كساني كه در مصدر تصميمگيري و تشخيص مصالح و منافع دانشجويان نشستهاند تا چه اندازه از ماجرا پرت هستند، نحوه صدور مجوز نخستين را شرح ميدهم. در ابتدا هيات نظارت با سخنراني دكتر يزدي موافقت ميكند به شرط اينكه آقاي مجيد حاجي بابايي نيز حضور داشته باشند. اينها من را با نماينده همدان اشتباه گرفته بودند و بعداً متوجه اشتباه خود ميشوند و مجوز را لغو ميكنند. حال كسانيكه چنين اشتباهي ميكنند چطور ميتوانند براي مملكت و دانشجويان تصميم بگيرند. اين نشان دهنده اين است كه انسانهاي آگاه و دانا بايد بركنار باشند و كساني قدر ببينند و برصدر بنشينند كه متاسفانه شايسته آن جايگاه و آن مقام نيستند. به تعبير مولانا:
جاهلان سرور شدستند و زبيم عاقلان سرها كشيده در گليم
با اين مقدمه سخن خود را در باب 13 آبان شروع ميكنم و با توجه به فرصت محدود بسيار مختصر و كوتاه عرايضم را ارائه مينمايم. به دليل عضويت در اتحاديه انجمنهاي اسلامي دانشجويان سراسر كشور (دفتر تحكيم وحدت) ميخواهم مساله را از يك نگاه ديگري بررسي كنم، زيرا دفتر تحكيم وحدت تا سه سال پيش به نوعي متولي برگزاري مراسم 13 آبان بود و در چند سال اخير بنا به دلايلي اين مساله كمتر مورد توجه دوستان قرار گرفته و از آن به عنوان نماد جنبش دانشجويي استفاده نكردهاند و در كنار آن از نمادهاي ديگري كه در جنبش دانشجويي ايران چه قبل و چه بعد از انقلاب وجود داشته، براي بيان عقايد و آراء خود بهره گرفتهاند. براي اينكه بدانيم 13 آبان در چه فضا و بستري اتفاق افتاد و چرا امروز نميتواند به عنوان يك نماد كاملاً دانشجويي تلقي شود. بايد به يك «پرسش بنيادين» پاسخ دهيم و آن «پرسش از حركت اصيل دانشجويي» و ويژگيهاي آن براي پايداري و ماندگاري به عنوان يك نماد است.
مايلم پاسخ خود را با مقايسه دو واقعه 13 آبان 58 و 16 آذر 1332 شروع كنم. دو واقعهاي كه علي الظاهر مبارزه با آمريكا به عنوان مظهر امپرياليسم در آن آشكار است در 16 آذر 32 در آستانه سفر نيكسون به ايران دانشجويان تظاهراتي در صحن دانشگاه انجام ميدهند و عليه آمريكا مبارزه ميكنند و در 13 آبان 58 دانشجويان مسلمان پيرو خط امام عليه آمريكا وارد گود مبارزه ميشوند و سفارت آن كشور را تسخير كرده و 444 روز در آنجا ميمانند و اعضاي سفارت را به گروگان ميگيرند. حالا بعد از گذشت بيش از نيم قرن از 16 آذر ما ميبينيم كه هنوز دانشجويان در هر سال ياد آن سه آذر اهورايي را گرامي ميدارند و ياد خونهايي كه در صحن دانشگاه ريخته شد هنوز در جامعه و دانشگاه موجد حركت و اميد آفريني است.
واقعاً چگونه چند نسل بعد از «سه آتش مقدس، سه شهيد دانشگاه» هنوز نسبت به آنها احساس تعلق ميكند، اما در اين سو بعد از گذشت دو دهه شاهديم كه يك حركت ديگر به يك سري مراسمات فرمال و رسمي از طريق نهادهاي دولتي و با بودجه و هزينههاي آنچناني، تقليل مييابد و حتي پديد آورندگان آن نيز حاضر به دفاع از آن واقعه نيستند. براي كشف راز و كليد فهم اين پرسش بايد از چيستي «حركت اصيل دانشجويي» پرسيد.
به نظر من «حركت اصيل دانشجويي» بايد چند ويژگي داشته باشد: نخست اينكه، خود دانشجويان در تحليلي شخصي به يك باور برسند و آن را به عمل تبديل كنند. اگر ديگران براي ما تصميم بگيرند و نوع حركت ما را مشخص كنند و ما نيز تحت سيطرهي ديگران يك حركت را انجام دهيم آن حركت هرگز يك حركت اصيل دانشجويي شناخته نميشود. بلكه حركتي است كه در اختيار حكومتها، احزاب يا هر مقام و شخصيت ديگري است كه تصميم را اتخاذ كرده است.
دوم اينكه، يك حركت روشنگرانه و روشنفكرانه بايد تلاش كند صد در صد متاثر از چارچوب و پارادايمها و جو حاكم بر جامعه نباشد. به عبارت ديگر گرچه انديشه ورزي در كنش ديالكتيكي با محيط قرار دارد اما اشخاص بايد بتوانند خود را از جو غالب جدا كرده و با در نظر گرفتن تمام جوانب تصميمي را اتخاذ نمايد.
سوم اينكه، مواضعي كه اتخاذ ميشود صرفاً نبايد واكنشي يا در رقابت با ساير جريانها و انديشهها باشد، بلكه بايد از وجه ايجابي و اثباتي بسيار قوي و قابل توجيهي برخوردار گردد. مثلاً فرض كنيد در جامعه مسابقه را ديكاليسم ايجاد شود و هر كس سعي كند خود را «مظهر راديكاليسم» نشان دهد. در اينجا ديگر نفس رسيدن به يك هدف يا پيشبرد راهبرد مطرح نيست بلكه براي ايجاد محدوديت براي رقيب يا از صحنه بدر كردن او حركات صورت ميگيرد. اين نوع رفتارها مقطعي است و تاريخ مصرف محدودي دارد.
چهارم اينكه حركت دانشجويي بايد هدفش خدمت به جامعه باشد و نه خدمت به ايدئولوژي يا قدرت. دانشگاه نهادي است كه بايد در كنار پيشبرد علم و آگاهي در خدمت جامعه و مردم باشد. اگر نهادي علمي يا حتي انديشهاي سياسي در خدمت ايدئولوژي و تفكري بسته قرار گيرد، بديهي است با تضعيف آن ايدئولوژي و از بين رفتنش به صورت تدريجي از صحنه جامعه حذف ميگردد. تا وقتيكه ايدئولوژي اقتدار دارد آنهم اقتدار دارد اما به محض فرسايش آن كه به نوعي درسرشت هر پديده انساني از جمله ايدئولوژي و قدرت است، اين حركت نيز دچار فرسايش ميگردد. تجربه نشان داده «جنبش دانشجويي» نيز هركجا خود را به يك شخصيت كارفرما يا يك ايدئولوژي پيوند زده از دامنه نفوذ محدود و كوتاه مدتي برخوردار گرديده است.
اگر عاجلتاً اين چهار مشخصه را به عنوان ويژگيهاي حركت اصيل دانشجويي بپذيريم خواهيم ديد كه حركت دانشجويان خط امام در 13 آبان به هيچ عنوان يك حركت اصيل دانشجويي نبود. البته تاكيد ميكنم در اينجا قصد ارزش داوري در باب خوب يا بد بودن اين واقعه نيست بلكه صرفاً براساس نوع نگاه خودم آن را واجد ويژگيهاي پيش گفته نميدانم. اين حركت، متاثر از فضاي انقلابي و راديكاليسم ابتداي انقلاب شكل گرفت اقدامي دانشگاهي و روشنفكرانه نيز نبود. شما ميدانيد كه مرحوم مهندس بازرگان با اين اقدام مخالف بود و دليل مخالفتش نيز بر مشي سياسي ايشان كه مبتني بر نوعي تعادل در رفتار و گفتار بود، استوار بود. گرچه همه از ايشان انتظار داشتند تا «انقلابي» عمل كند و مفهوم انقلابي نيز در چنين شرايطي مشخص است. من به عنوان دانشجو وقتي بعد از گذشت 25 سال به اين عمل نگاه ميكنم تحسينش ميكنم، گرچه اگر من هم در آن شرايط انقلابي بودم ممكن بود به گونهاي ديگري قضاوت كردم. اما مهم اينجاست كه يك فرد يا جماعت اصول و پرنسيبي داشته و حاضر نميگردد اصول خود را در پاي منافع و مصالح چند روزه سياست قرباني كند و بگويد حالا كه همه ميگويند «مرگ بر آمريكا» من هم بگويم يا حالا كه همه ميگويند «مرگ بر شوروي» من هم بگويم. اين دوري از «جو زدگي» و فشارهاي متعدد فضاي راديكاليسم و متعهد ماندن به اصول و پر نسيبهاي شخصي و روشنفكرانه است كه اقدامي را در درون دانشگاه صاحب ارزش و اعتبار ميكند نه صرفاً نتيجهاي كه به دست ميآيد.
واقعاً، نوعي عوام فريبي و تودهگرايي در فضاهاي كاذب راديكالي به وجود ميآيد. مثلاً طرف هيچ اعتقادي به آزادي ندارد اما در چنين شرايطي خود را مدافع سينه چاك آزادي نشان ميدهند. متاسفانه بعضي افراد عين همين جملات را تكرار كردهاند، و بعد از گذشت 25 سال تاكيد بر آزادي و جمهوريت از سوي برخي افراد بلند پايه را ناشي از شرايط انقلابي و تقيه و اجبار محيط دانستهاند! نميدانم دفاعي بدتر از اين وجود دارد يا خير؟ اين بسيار وقيحانه و بدور از پرنسيب و اصول است كه افرادي براي توجيه رفتار خود چنين استدلالهايي را اقامه كنند و بگويند ما بايد شعار آزادي ميداديم تا مردم را پشت سر خود داشته باشيم. و البته هر حركتي كه بر اين مبنا و اساس صورت گيرد دير يا زود در تاريخ رسوا و دچار فرسايش ميشود.
با اين اوصاف، در چنين شرايطي كه هيچ كس نميتواند نگويد «مرگ بر آمريكا» و بازار «مرده باد» «زنده باد» داغ است، حال اگر من هم به عنوان يك روشنفكر، به عنوان كسي كه خود را صاحب آگاهي ميداند، براساس فضا و جو شعار دادم و سخن گفتم، به هيچ عنوان «حركت اصيل» انجام ندادهام. ممكن است يك حركت سياسي باشد. اما «حركت سياسي دانشجويي» از «حركت اصيل دانشجويي» جداست. به اين اعتبار، شما فضاي سياسي قبل از تسخير سفارت آمريكا را بررسي كنيد، ميبينيد فضا كاملاً در اختيار حزب توده و نيروهاي چپ است آنها در مقابل امپرياليسم آمريكا از شوروي حمايت ميكردند و تضاد اصلي در درون جامعه و سطح بينالمللي را تضاد شرق و غرب ميدانستند. استدلال ميكردند مظهر غرب و سرمايهداري و امپرياليسم آمريكا است پس بايد پوزه آمريكا به خاك ماليده شود. به همين دليل نيز «چپها» در دو سه نوبت به سفارت آمريكا حمله كردند ولي موفق به تسخير آن نشدند. هر كس نيز اين نوع اقدامات را محكوم ميكرد متهم به «آمريكايي» و غرابگرايي ميشد. پس رقابتي ايجاد شد كه هر كس و گروهي خود را ضد آمريكاييتر و لاجرم انقلابيتر و مبارزتر نشان دهد. به همين دليل هم زمان چند برنامه از سوي گروههاي مختلف براي ضربه به نماد آمريكا، يعني سفارت آن طراحي شد، اما قرعه موفقيت و پيروزي به نام دانشجويان پيرو خط امام خورد، و آنان اين اقدام را تا آخرين مرحله پيگيري كردند. با توجه به اين مولفهها است كه ميگويم اين اقدام حركت اصيل دانشجويي نبود و بيشتر اقدامي سياسي محسوب ميشود و نتايج سياسي نيز به دست آوردند و به اهداف پشت پرده اقدام خود رسيدند. آنها با اين كار موقعيت خود در ساختار سياسي را تثبيت و ساير جريانات را حذف و از مناسب قدرت بركنار كردند.
تا اينجا به اختصار ميتوان سه ويژگي پيش گفته را در حركت سيزده آبان رديابي كرد و تا حدودي از عدم تطابق آنها با اين حركت سخن گفت. مولفه بعدي در خدمت جامعه بودن است. شعار ما در جنبش دانشجويي و در دانشگاه بايد اين باشد: جنبش دانشجويي در خدمت جامعه، نه در خدمت ايدئولوژي و حكومت. اين ايدئولوژي چه چپ، چه راست، سرمايه داري يا سوسياليسي، فرقي نميكند. اصولاً نبايد جنبش را محدود كرد زيرا در صورت شكست ايدئولوژي نوعي ياس و حرمان و احساس شكست پديد ميآيد و باعث زوال و فرسايش ميگردد. در جنبش دانشجويي اگر براي جامعه و تأمين نيازهايش تلاش كنيد با هر ايدئولوژي و با هر فرهنگي كه داشته باشيد در تاريخ ميمانيد. اين يك اصل است. معمولاً انسانهايي در تاريخ ماندگار شدهاند كه قبل از اينكه در خدمت يك عقيده باشند حق پرست بودهاند و خدمت به «انسان» را سرلوحه برنامههاي خويش قرار دادهاند. در اين ديدگاه «آرمان گرايي» توام با نوعي از «انسانگرايي» معنا ميدهد. خدمت به انسان بدون در نظر گرفتن متعلقات عارضي چون، نژاد، مذهب، زبان و . . . اصل هميشگي ماندگاري است. اگر «عقايد» به عنوان پيش فرض براي رويارويي با انسان و جامعه دخيل شود «اصالت» اقدامات را زير سئوال ميبرد. يكي از مهمترين پيش فرضهاي مخرب در «حركت هاي دانشجويي» لحاظ كردن منافع قدرت و حكومت در كنشهاي دانشجويي است. در اين صورت دريافت حقيقت مشكل ميشود و كنش گران به كارگران بيجيره و مزد يا با مزد قدرت و حكومت تبديل ميشوند. البته بر اين اقدام اگر آگاهانه صورت گيرد اشكالي وارد نيست، اما بايد توجه داشت، انتظار بهبه و چهچه و تحسين هميشگي در اين فرآيند، امري گزاف است. و ضرر مضاعف وقتي خواهد بود كه ناآگاهانه نقش چنين ابزاري برعهده فرد گذاشته شود. اما در حركت «اصيل دانشجويي» خوش آمد يا بدآمد قدرت يا ايدئولوژي مهم نيست، وفادار ماندن به اصول و آرماني كه آغشته به انسانگرايي است از اهميت به سزايي برخوردار است.
با لحاظ كردن مجموعه اين سخنان و رويكردها، من امروز به جرات ميگويم، «واقعه 13 آبان 1358» يك حركت اصيل دانشجويي نبود، و از اين منظر كاملاً قابل نقد است تا به حدي كه پديد آورندگان آن نيز امروز كمتر مايلند تا از انديشه خود دفاع كنند زيرا به خوبي ميدانند كه اقدام ايشان معطوف به قدرت و در كشاكش با ساير گروههاي رقيب رقم خورده است، نه در كنش و واكنشي صرفاً دانشجويي با ايدهها، اصول و آرمانهاي مشخص.
صادق زيباكلام: با عرض سلام خدمت دانشجويان محترم، من هم ابراز تاسف خود را از لغو سخنراني دكتر ابراهيم يزدي اعلام ميكنم. اما در خصوص بحث 13 آبان، بنده مطالبي را در نظر گرفته بودم كه با شما در ميان بگذارم اما آنچه دكتر حاجي بابايي گفتند ذهن مرا به هم ريخت، و كاش از ايشان نميخواستم كه اول سخن بگويد. زيرا تغييراتي جدي در يك تشكل را نشان ميدهد. يك روز كه دفتر تحكيم وحدت در يك جريان است آن را حلوا حلوا ميكند و همه بايد آن را تقديس كنند اما حالا، روزي كه به هر دليل تصميم گرفتيم آن جريان را كنار بگذاريم كسي حق ندارد در بزرگداشت آن چيزي بگويد. من به عنوان كسي كه همه عمرم با گرفتن سفارت مخالف بودم و فكر ميكردم اين كار به خير و صلاح ايران و انقلاب نيست و از اول هم به اين اعتقاد داشتم مثل دفتر تحكيم وحدت كه تازه چند سال است متوجه اين اشتباه گشته مايلم كه ابتدا از كسانيكه كه آن كار را كرده بودند دفاع كنم. چون ما نميتوانيم برگرديم عقب و وقتي تغيير عقيده ميدهيم آن واقعه را محكوم ميكنيم. آقاي دكتر حاجي بابايي امروز ملاكهاي جديدي را معرفي ميكند كه در آن موقع نبوده پس آن كار اشتباه بوده است. لابد 10 يا 20 سال ديگر ملاك هاي ديگري پيدا ميكنيم و حرفهاي امروزمان با مشكل مواجه ميشود. ايشان ميگويند كار بايد براي خدمت به انسان و جامعه باشد، معطوف به قدرت و ايدئولوژي نباشد. در حاليكه، اتفاقاً همه كساني كه آن موقع آن كار را ميكردند فكر ميكردند كه كارشان به نفع مملكت و ايران و اسلام و مردم است و مستضعفين و تمام چيزهايي كه امروز براي ما مقدس است و شما ميگوييد يك حركت با داشتن اين ملاك صلاحيت دارد. اتفاقاً در سال 58 وقتي آقاي اصغرزاده، ميردامادي و حجاريان و مابقي دوستان ايشان از ديوار سفارت بالا ميرفتند با همه وجود فكر ميكردند به اسلام و انقلاب و بشريت خدمت ميكنند. پس ما نميتوانيم اينطور قضاوت كنيم كه آنها اهداف سياسي داشتند يا از عملشان بهرهبرداري سياسي شده و . . . اگر حركتي اصولي و درست است بايد گفته شود و اگر نيست فيالواقع آنهم بايد براي مخاطب مشخص شود. اينكه من به عنوان عضو دفتر تحكيم ميگويم، چرا 13 آبان كار درستي نبوده است. در اين شرايط حتي اگر ما بگوييم. كسانيكه از ديوار سفارت بالا رفتند چه هدفي داشتند كار زيادي نكردهايم ما نميتوانيم اينگونه تحليل كنيم.
به چند دليل از نظر من اشغال سفارت آمريكا كار درستي نبوده است. اولين دليل اين است كه اين كار فرهنگ خشونت سياسي را در جامعه ما متولد كرد. چيزي كه باعث شد دكتر يزدي امروز نتواند اينجا بيايد اشغال سفارت آمريكا بود. يكي از مواردي كه اشغال سفارت توسط دانشجويان خط امام و بنيانگذاران دفتر تحكيم وحدت باعث آن شد اين بود كه دكتر يزدي نتوانست امروز اينجا باشد. اگر هم بخواهيد ريشهيابي كنيد كه چه حد كه دكتر يزدي نتوانست امروز در جمع ما باشد انحصار طلبي آنهايي است كه سرونوشت دانشجو و دانشگاه را در دست گرفتهاند.
اگر دكتر يزدي نخواست و يا نتوانست و يا نگذاشتند كه بيايد اين يكي از محصولات تاسف انگيز اشغال سفارت است. شما يادتان نميآيد و نميتواند يادتان بيايد، اما وقتي دانشجويان خط امام سفارت را اشغال كردند نه ماهواره بود، نه اين سريالهاي احمقانهاي كه صدا و سيما امروزه به خورد ما ميدهد و . . . يكي از سرگرميهاي اشغال كنندگان در آن شبهاي بلند زمستان 58 اين بود كه اسناد را كنار هم بگذارند، ببينيد كه چه كسي جاسوس بوده، چه كسي چه سابقهاي داشته است؟ چه كسي با آمريكا همكاري ميكرد. و چه كسي خائن بوده، چه كسي خبيث بوده و . . .
براساس همينها عباس امير انتظام كه به حق قهرمان ملي شده و كسي ست كه قطعاً بعد از نلسون ماندلا بزرگترين زنداني سياسي قرن بيستم است يكي از قربانيان آن كشفها بود و خلاصه اين شد كه دولت موقت، نهضت آزادي و مليون گفته شد كه با آمريكا همكاري ميكردهاند.
صدها هزار نفر جلوي سفارت جمع شدند و فرياد كشيدند كه:
دانشجوي قهرمان افشا كن افشا كن
مردم خواستند افشاگريها صورت بگيرد و آنها آمدند، نوشتند و گفتند و تلويزيون هم اعلام كرد كه حال كه مردم اين را ميخواهند افشا ميكنيم. و بعد عباس امير انتظام و . . . خائن شدند و كسانيكه ما آنها را ملي مذهبي ميشناسيم و يك عمر با رژيم شاه مبارزه كردند و پشت ميلههاي زندان عمرشان را گذرانده بودند و به گناهاني كه نداشتند محكوم شدند.
اگر من معتقدم اشغال سفارت كار نادرستي بود به خاطر اين فرهنگي بود كه با خود آورد. فرهنگي كه باعث شد مسائلي مثل آزادي و حقوق بشر و آزادي انديشه كمكم رنگ ببازند و جا به مفاهيم جديد بدهند كه اصولاً مرگ بر آمريكا گفتن است و اين موردي كه من از آن به عنوان، خشونت سياسي، نام ميبرم، مفاهيمي كه محصول انقلاب بود را هم به همراه نداشت. مسائلي كه بعدها در 2 خرداد و جنبش اصلاح طلبي بعد از 2 خرداد نيز مطرح شدند.
چه فرقي ميكند اينكه مثل زمان شاه نگذارند انتخابات آزاد صورت بگيرد يا نهادي مثل شوراي نگهبان جلوي انتخابات آزاد را بگيرد. انتخاب آزاد يعني هر كس حق دارد نماينده شود و مردم حق دارند هركس را كه خواستند انتخاب كنند. اما و اگر و ولي و . . . ديگر نيست.
اين مفاهيم كه در جامعة ما كمرنگ شد نتيجة بالفعل اشغال سفارت بود. اين جونه برنامهريزي شده از قبل بود كه بعضيها به اهدافشان برسند و نه چيز ديگر. همه چيز بعد از آبان 58 تبديل شد به نفرت و ديگر آزادي و انديشه و . . . مطرح نبود.
و اما دليل دومي كه عرض ميكنم:
دليل دوم اينست كه آن اتفاق مضرّ منافع ملي بود. سوال اساسي كه مطرح است و من آقاي حاج بابايي امروز بايد به آن پاسخ دهيم اينست كه آيا دشمني با آمريكا جوهرة انقلاب بود يا نه؟ من معتقدم كه نبوده است و انقلاب ضديت ماهوي با آمريكا نداشت ولي بعداً پيدا كرد.
اين بعداً پيدا كرد مربوط ميشود به بعد از اشغال سفارت.
من نميخواهم وارد بحثهاي پيچيده شويم و منافع ملي را تعريف كنيم و غيره فقط به عنوان نمونه عرض ميكنم كه اينكه فرهنگ آمريكا ستيزي بوجود آمد به نفع منافع ملي ما نبود، نه در گذشته و نه امروز و نه در آينده.
نمونه مهماش اينست؛ افغانستان از زمان كودتا تا 2 سال پيش كه طالبان سقوط كرد و رژيم جديد كمكم در افغانستان حاكم شد، ايران اسلامي يكي از فعالترين عناصر و بازيگران در افغانستان بود.
متأسفانه آمار دقيقي وجود ندارد كه ايران ميلياردها دلار براي افغانستان خرج كرد؛ ظرف چند سال گذشته آيا ميتوانيد بگوييد كه ما چه كارهايم در افغانستان؟ ما كدام منافع را در افغانستان داريم. چرا ما اينقدر سرمايهگذاري و هزينه كرديم براي افغانستان؟
بالاخره حداقل چيزي كه هست اين است كه ما از آب هيرمند حق داريم و در چارچوب قوانين اسلام و بينالملل و . . . از آن بايد بهرهمند شويم. آيا تنها حق ما همين است؟ و ميبينيم كه سيستان و بلوچستان خشك مانده و اين واقعيت ماست. اين حقيقت ماست. ما كمترين حقمان را هم نداريم. ما عريان هستيم. ما چرا نبايد آب داشته باشيم؟ واضح است: دشمني با آمريكا. اين بهاييست كه ما به خاطر تنش با آمريكا ميپردازيم.
خط لولة گاز قزاقستان و تركمنستان از طريق افغانستان به اقيانوس هند برده ميشود.
بچة اول دبستان هم ميداند كه اين مسير ناامن و طولانيست، به علاوه افغانستان تكنولوژي لازم را ندارد، پاكستان هم همينطور. پس چرا اين خط لوله بطور منطقي نبايد از خراسان و سيستان بلوچستان بگذرد؟ دليل دشمني با آمريكا.
اين مسائل از نظر اقتصادي احمقانهاند.
با يك ضرب و تقسيم ساده ميتوانيد بگوييد اينها چه درآمدي براي كشور ايجاد ميكرد. اصلاً اين به كنار و به فرض ما في سبيلا... اين كارها را ميكرديم. وقتي نفت قفقاز از ايران رد شود چقدر ايران از لحاظ استراتژيك در منطقه مهم ميشود.
شما اين روزها زياد ميشنويد، هر چند وقت يكبار، هر يك ماه يكبار كه ما يك عمليات، (اسم جديدش كه من خيلي از آن وحشت دارم: رزمايش) يك مانور نظامي در خليج فارس و مناطق ديگر انجام ميدهيم. يك هفته سپاه و ارتش و نيروهاي ديگر عمليات نظامي ميكنند. شما خوب ميدانيد 20 دانشجو را ميبريد زيارت و برميگردانيد چقدر مسئوليت، هزينه و زحمت دارد به هر حال تصور كنيد مانورهاي صدهزار نفره در دريا و . . .؛ كه منظماً ما اين هزينهها را متحمل ميشويم آيا اينها دليلي غير از تنش با آمريكا دارد؟
ما فوت بكنيم امارات و قطر و كويت و . . . را باد ميبرد. پس به خاطر اينها نيست. الحمدلله با عربستان هم كه مشكلي نداريم و شدهايم دوبال كبوتر اسلام و يا هر چيز ديگر. اينها يعني اينكه ما به آمريكا ميگوئيم از شما خوفي نداريم. اگر شما آمدهايد در خليج فارس، فكر نكنيد صلابت و هيبت ناوگان شما از قدرت و عظمت ما كم كرده است. اگر ما با آمريكا تنش نداشتيم نيازي نبود براي اين همه هزينههاي گزاف.
نه ما، بلكه سازمان ملل هم هست كه عراق را آغازگر جنگ ميداند. ظرف 15 سال گذشته كه جنگ تمام شد و آتش بس اعلام شده است تا جائيكه من ميدانم ما يك سنت هم غرامت نگرفتهايم. در حاليكه طبق سند رسمي سازمان ملل، عراق آغازگر جنگ بوده است. اگر كسي از من بپرسد كه چرا ما غرامت نگرفتهايم و دليلي اين چيست؟ من ميگويم: دشمني با آمريكا. در مورد مسأله جديد فنآوري هستهاي هم كه اطلاع داريد. آمريكا علناً زور ميگويد و اين را ميدانيم كه حق مسلم هر كشوري است كه از فن آوري هستهاي در حد توانش بهرهمند باشد.
حال ببينيد چقدر روي ايران فشار هست سر اين مسأله. آيا دليلش غير از تنش با آمريكا است.