برگرفته از "نامه"
www.nashrieh-nameh.com
نخبه گرايي و توده گرايي بر خلاف تضاد ظاهري كه با يكديگر دارند، دو جلوه از يك واقعيت اند؛ "واقعيت ابزار انگاشتن مردم". اليتيست ها و پوپوليست ها به مردم جز به چشم ابزار كار و وسايلي كه مي توانند در راه كسب قدرت و حفظ و توسعه آن به خدمت گرفته شوند، نگاه نمي كنند. مطابق الگوي اليتيست ها در مورد قدرت، جامعه پيوسته ميان دو سطح يا گروه تقسيم مي شود؛ يكي سرآمدان و نخبگان و ديگري توده هاي تحت سلطه و فرمان. آن چه معيار تميز و تشخيص اليت از توده است، ويژگي هاي روان – زيستي نخبه است كه بي گمان برتر از ويژگي هاي روان – زيستي توده است. جوهر سياست از نظر اليتيست ها، تركيبي از سازش و سركوب است. هنگامي كه اين تركيب از ميزان متعادل و بهينه ي خود خارج شود، مباني قدرت سياسي رو به سستي مي گرايد و توفيق گروه اكثريت اليت حاكم، دستخوش تهديد مي شود. در اين شرايط است كه گروه يا بخش هاي اقليت اليت به عنوان آلترناتيو ظهور پيدا كرده و بدين سان است كه پديده گردش نخبگان پيش مي رود. از نگاه اليتيست ها، تنها واقعيت و اتفاقي كه دايم در حال وقوع و استمرار است، دست به دست شدن قدرت بين گروه هاي اقليت و اكثريت اليت است و نه هيچ چيز ديگر.
الگوي قدرت پوپوليست ها نيز در غايت امر و اخذ نتيجه عملي، تفاوت ماهوي و بنيادين با الگوي اليتيست ها نداشته و جوهر هر دو يكي است. از همين روست كه علي رغم دعاوي و شعارهاي توده پسند و عوام گرايانه ي پوپوليست ها، سكان كشتي قدرت در يك جامعه پوپو ليستي همواره در دستان گشاده و پرتوان گروهي نخبه، در قالب طبقه اي با حقوق و امتيازات ويژه است. پوپوليسم، بويژه از نوع متجدد و مدرن آن، در اشكال متفاوت و متنوعي ظاهر مي شود. اين تنوع به طور عمده ناشي از انواع موضوعات و مسايل مختلفي است كه لزوماً مي بايست در جلب حمايت توده ها به كار گرفته شوند. گفته شد پوپوليسم مدرن؛ آري، اين نوع پوپوليسم، مولود همين عصر است. برخلاف تصور برخي، پوپوليسم واكنشي بر ضد مدرنيته و روند مدرنيزاسيون نيست. در واقع فرايند مدرنيته با ايجاد شرايط و بسترهاي جديد، سبب نظام مند شدن پوپوليسم و ظهور اشكال جديد آن در هيأت جنبش هاي نوين پوپوليستي مي شود. به قول تاگارت، ارتباط پوپوليسم با مدرنيته پيچيده تر از يك رابطه ي ساده است.
پوپوليست ها، غالباً از آن چه نيستند بيش تر مطمئن اند، تا اين كه چه هستند. پوپوليست هاي متجدد با پليد نشان دادن گروه هاي اجتماعي غير همسان و نا هم خوان با هويت خود، براي خويش دشمناني مشخص مي آفرينند و اين كار بخشي مهم از تلاش آنان براي هويت يابي است. هويت آنان در حقيقت چيزي جز كوششي كه براي نفي هويت دشمنان مي كنند، نيست. بدون اين دشمن آفريني و نفي و حذف و طرد و نيست انگاشتن هويت هاي غير خودي، پوپوليست هاي جديد فقط توده اي بي شكل و نا متجانس اند. ميزان تقابلشان با دشمناني كه همواره در صفوفشان روشنفكران دگر انديش و تكنوكرات ها و بوركرات ها و نويسندگان قلم به مزد و منحرفان ... موج مي زنند، تعيين كننده وزن اجتماعي و قدرت بسيج توده اي آنان است. از رهگذر اين دشمن آفريني و پليد نمايي گروه هاي اجتماعي صاحب اعتبار و مرجع، اما ناهم خوان و غير همسان، دو نتيجه براي پوپوليست هاي جديد حاصل مي شود؛ اول، جلب حمايت ديگر گروه هاي اجتماعي ناخشنود و ناراضي از گروه هاي صاحب اعتبار - يعني جلب پشتيباني براي خود از راه به تقابل كشاندن فرادستان و فرودستان فكري - فرهنگي جامعه با يكديگر؛ دوم، ايجاد احساس يكپارچگي و اشتراك و همبستگي در ميان گروه هاي حامي بر عليه گروه هاي دشمن خوانده شده.
به غير از مقوله قدرت، در الگوي دموكراسي نيز بين بينش اليتيست ها و پوپوليست ها، آن جا كه به نتيجه عمل و حاصل جمع بر مي گردد، تفاوت ماهوي و بنيادين وجود ندارد. دموكراسي در بينش اليتيست ها در بهترين و مطلوب ترين حالت، همان دموكراسي ژاكوبني يا دموكراسي اكثريت است كه در واقع مرادف است با حمايت و مشاركت بي چون و چراي توده ها از برنامه ها و مشي در پيش گرفته شده نخبگان. به عبارت ديگر، به زعم اليتيست ها ميزان مشاركت و حمايت اكثريت مردم از تصميمات و مقاصد اعلام شده از سوي اليت، نشان دهنده ي ميزان دموكراسي در جامعه است. اقليت در كردار اليتيست ها، غير خودي هايي هستند كه اساساً صلاحيت برخورداري از حقوق دموكراتيك را ندارند. كما اين كه پوپوليست ها، نسبت به گروه هاي اجتماعي نا مطلوب به عنوان اقليت، چنين پندار و كرداري دارند.
جامعه ما طي ربع قرن اخير، كار بست هر دو مدل پوپوليستي و اليتيستي قدرت را به خوبي در ضمير خود ثبت كرده و مردم، سخاوتمندانه و بي دريغ، هزينه و تاوان كار بست هر دو الگو را پرداخت كرده اند. از تجربه انقلاب اسلامي گرفته تا سال هاي منتهي به دهه هفتاد كه در برگ برگ اوراق تاريخ آن دوران مي توان به خوانش روايتي توده گرا از نسبت ساخت قدرت با مرام نشست. سپس از آغاز دهه هفتاد و تجربه خرداد 76 و حكايت جنبشي كه رهبران نخبه گراي آن، همچنان بر مرام و كردار نخبه گرايانه ي خود پاي مي فشارند، همه بر صدق اين هزينه پردازي غير متوقعانه از جانب مردم، گواهي مي دهند.
حكايت اصلاح طلبان حكومتي، آن گاه كه پس از خاتمه ماجراي تحصن نمايندگان مجلس ششم، با حرارتي زايدالوصف راهكار خروج و استعفاي دست جمعي از نظام و قدرت را طرح كردند، با اين مثل كه: "تب تند زود عرق مي كند"، تشابه بسيار دارد. چه كوتاه زماني تب تند خروج از حاكميت در ميان اصلاح طلبان حكومتي فروكش كرد و به جاي آن عرق سرد "مشاركت حداكثري" در انتخابات هشتمين دوره رياست جمهوري، بر جبين احزاب و سازمان هاي آنان نشست. اين كه چه طور مي شود به فاصله چند ماه، ناگهان صداي پاي فاشيسم در گوش رهبران حزبي شان محو مي شود؛ اين كه برپايه چه رخداد اجتماعي و كدام تغيير در اوضاع سياسي، شرايط از وضعيتي كه به تعبير اكثريت قاطع اصلاح طلبان حكومتي منجر به انجام كودتاي پارلماني و برگزاري انتخابات فرمايشي و غير دموكراتيك مجلس هفتم گرديده بود، به گونه اي تغيير مي كند كه امكان مشاركت حداكثري مردم در انتخابات دوره هشتم رياست جمهوري فراهم مي گردد؛ و از همه مهم تر، پس از آن كه اصلاح طلبان رانده شدن خود از بخشي از قدرت در قوه مقننه را نظاره كرده و به صرافت پيش بيني رانده شدن از بخش هاي ديگر در قوه مجريه افتادند، به درستي به ضرورت نقادي و جمعبندي عملكرد خود رسيده و شعار باز سازي رابطه تشكيلاتي خويش با متن اجتماعي را مطرح نمودند، اينك بر اساس كدام تغيير و تحول در ساختار قدرت، مجدداً بر سبيل ادامه پروژه اصلاحات در درون حاكميت پاي فشرده و مردم را به "حداكثر مشاركت" براي پيشبرد اين پروژه فرا مي خوانند؟ چه شد آن جمعبندي ها و نقادي هاي وعده داده شده؟ همه اين ها مسايلي است كه اصلاح طلبان حكومتي ظاهراً تمايلي بر روشن و واضح كردن آن ها نداشته و گويا چشم پوشي را بر ارايه تحليل و ابهام زدايي ترجيح مي دهند.
البته ايشان مختارند هر نوع انديشه و رفتاري كه برازنده خود مي دانند، پيشه كنند و فرض را بر اين بگذارند كه چون از گروه نخبگان اند، نيازي به پاسخ گو بودن در برابر وجدان آگاه جامعه و صحنه ارزيابي اخلاق سياست ورزان ندارند؛ اما نمي توانند انتظار داشته باشند كه همه فعالان و كنشگران آگاه سياسي مانند ايشان بينديشند و نخبه گرايانه رفتار كنند.
مهندس مجید تولایی
سردبير "نامه"