ويراستار يک موسسه خبری معتبر و جهانی چند روز پيش تلفن کرده بود و از من می پرسيد که آيا در ايام زندان به سلول انفرادی بوده ام. و چون جواب شنيد که آری، سئوال خود مطرح کرد. اين سلول ها در چه اندازه ای است. گفتم يک متر و نيم در دو متر و نيم، چنان که قطر آن را با سه قدم کوتاه می توان پيمود. بعد دانستم که وی در حال ويراستاری متنی بود درباره سلول های انفرادی در زندان های ايران و قصد داشت خبرش دقيق باشد. همان جا بود که با خود گفتم آيا سلول انفرادی موضوع ماست. آيا می توان خواست سلول انفرادی در زندان های ايران نباشد
اين روزها با بحثی که خانم شيرين عبادی بانوی محترم حقوقدان پيش کشيده اند سلول انفرادی مانند اولين روزهای انقلاب شده است موضوع روز. در آن زمان، سلول انفرادی و شکنجه های جانفرسائی که گفته می شد در زندان های ساواک و کميته ضدخرابکاری اعمال می شود موضوع بحث مردم بود و چنان سخت که مردم اولين منتخبان خود را از ميان کسانی برگزيدند که طول مدت زندانی بودن و شکنجه شدنشان بيش تر بود – البته از ميان زندان ديده و شکنچه شده های مسلمان و وابسته به نهضت اسلامی و گرنه کسانی که همين درد را کشيده ولی از اين گروه بودند نه تنها امتيازی نيافتند که بعدها همان سابقه عليه شان در دادگاه ها موجبی تازه برای محکوميت شد-. زندان چنان عمل منحط و غيرانسانی بود که رهبر انقلاب وعده داد که زندان ها را مدرسه می کند و آيت الله طالقانی از ما خواست که به مهيا شدن موزه اوين ياری برسانيم و هر چه سند و مدرک داريم در اختيار نماينده وی قرار دهيم. شبی که من او را برای ضبط فيلم خاطراتش به زندان اوين خالی از سکنه و سوت و کور بردم. در سلول خودش نشست و حالی گرفت، انگار دلش برای خودش تنگ شد و به شوخی و جدی با اشاره به گرفتاری هائی که همان روزها برای همه پيدا شده بود گفت البته گاهی به نظر می آيد زندان بهتر از بيرون است که ... بماند. اما باری نه آن دغدغه ها که بر جان انقلابيون از زندان انفرادی و شکنجه وجود داشت و در تدوين قانون اساسی هم آثارش پيداست و نه همه ماجراگوئی ها و ابراز نفرت هائی که بر سر زبان ها بود مانع نشد که کوتاه مدتی بعد دوباره زندان ها علم شد که کشوری بی زندان نيست اما مهم تر اينست که باز دگرانديشان و افرادی که مانند حکومت فکر نمی کردند به آن گرفتار شدند.
مقصودم از اين مقدمه اينست که در بحث سلول انفرادی که اين روزها مطرح شده است به نظرم صفت و قيدی جا می افتد و از همين نظر خواست اصلی و اساسی هواداران حقوق بشر ممکن است تبديل به شوخی شود چنان که در بيان مسوولان قوه قضاييه شده است وقتی که به سوئيت های زندان اوين اشاره می کنند و چنانش می گويند که آدمی هوس می کند به خود آن ها پيشنهاد کند که مدتی مرخصی بگيرند و در آن سوئيت ها به رايگان پذيرائی شوند و برای آشکار کردن ارزش کار خود مسوولان را هم چند شبی به آن دعوت کنند. اما اين ها همه شوخی ست و از سرمزاح برای باز کردن کار اصلی از سر.
من واقعيت را از زبان رييس زندان اوين شنيدم زمانی که ما چند نفر – شمس الواعظين و اکبر گنجی و من – در راه بازگشت از اتاق ملاقات و يا ملاقات با وکيل به تصادف زمانی که منتظر مينی بوس بوديم که هر کداممان را به بندمان برساند، در محوطه اوين به هم رسيديم و در حالی که زندان دستور داد که مجال ديدار همديگر را از ما بگيرد به قول رييس زندان اوين نظم را به هم زديم و او را در معضل مواخده فاضی مطبوعات انداختيم. از همين رو به دعوت اين مرد به اتاقش رفتيم و دقايقی درد دلش شنيديم که آدم بدی هم نبود و معلوم شد از نزديکان هيات موتلفه است و اين شغل را نه از سر تخصص که نداشت، بلکه به عنوان شغلی که لابد درآمدش مناسب بود برگزيده و يا به گردن گرفته. کوتاه مدتی بعد از آزادی ما هم برکنار شد. آن جا بود که او ما را گفت زندان را بی انفرادی نمی توان اداره کرد. و نشانی کرد و ما باور کرديم چون به راستی هم در زندان که محل اجتماع بدکارانی است که جامعه از رفتارشان آسيب می بيند کسانی هستند که برای همگان دردسرند. در همان زندان چنان مسائلی می سازند و فتنه ها از وجودشان بر می خيزد که مديريت زندان را جز تنبيه آن ها چاره نمی ماند. آقای ق... برای ما داستان ها گفت که به نظر باورکردنی می آمد که چاره ای جز جدا کردن گردنکشان و بدکاران از ديگر زندانيان نمی ماند.
پس اين که کسی بگويد سلول های انفرادی به سوئيت هایی با وسايل کامل از جمله تلويزيون و کتابخانه و چه و چه تجهيز شده اند، هيچ مايه شوق و تشکر نيست. دست کم برای کسی مانند احمد زيدابادی که در بند عمومی زندان از همبندی و همنشينی با زندانيان بدکار سخت در عذاب بود و خود پيشنهاد می کرد که به انفرادی اش در اندازند، حتما اين سوئيت های با امکانات بهتر از زندان عمومی است. من بعد ها هم به گفته آن مرد [ رييس وقت اوين ] تعمق کردم و از جمله خواندم و ديدم هيچ زندان در جهان نيست که سلول انفرادی نداشته باشد و انداختن زندانيان به آن جا هم از اختيارات اداره زندان است.
اما بحثی که اين روزها مطرح است و بايد باشد زندان – آری اصولا زندان – برای روزنامه نگار و دانشجو و خلاصه کسانی است که حکومت آن ها را به هر دليل دوست ندارد. ما بايد اين بحث را در کشورمان پايان دهيم. در اين راه سلول های انفرادی البته که زجری مضاعف است و با آن ضديت تصميم گيرندگان با انسان و انديشه هايش بيش تر نمايان می شود.
روزگاری گفته می شد که رهبر فعلی جمهوری اسلامی که خود در روزگاران قديم مدتی در زندان بوده است و چند روزی از آن را در سلول انفرادی، حکم داده است که ده روز بيش تر زندان انفرادی در حکم شکنجه است. به همين رو در زمانی که ما از زندان آزاد شده بوديم و به دنبال حکم و دادگاه های – همه قلابی – در راهروهای دادگستری سرگردان بوديم کسانی از محترمين و آزاد انديشان مرا می گفتند نگران نباش که مجلس ششم در حال تهيه طرحی است بر اساس فتوای آقای خامنه ای که هر روز سلول انفرادی، در محاسبه حکم ده روز محاسبه می شود. می گفتند به اين حساب تو مدتی هم طلبکار خواهی شد. من فغانم بلند شده بود از اين استدلال. چرا که انگار گوينده قبول داشت – که کسی نبود قبول داشته باشد – که روزنامه نگار بابت نوشتن مقاله بايد زندانی شود اما مزد سلول انفرادی اش را می تواند بگيرد. امروز هم بر اين نظرم. آمديم و سلول انفرادی را برانداختيم و منتی پذيرفتيم – که من در درست بودن چنين تصميمی ترديد دارم – آن گاه چه پيشرفتی در کار عدل و رعايت حقوق بشر به دست آورده ايم.
به زبان ديگر سلول انفرادی به شرحی که در فيلم ها فراوان ديده ايد در زندان های تمام دنيا وجود دارد، زندان هائی که جای بدکارانی است که جامعه از آزاد بودنشان صدمه می بيند. پس اگر در ايران هم باشد جای عجب و گلايه نيست و ما جامعه مان هنوز بهتر از بقيه جاهای دنيا نشده است. بدکاری را که از وی بوی اشاعه بدکاری و تبانی و گم کردن رد ظلم و جنايت می آيد البته که بايد از ديگران جدا کنند. اما دانشجوئی را که در جلسه ای شرکت کرده و يا در انجمن دانشگده شان عضو بوده و يا در نشريه دانشجوئی مطلبی نوشته نبايد به زندان انداخت، روزنامه نگاری که کاری جز نوشتن مسالمت جويانه ندارد، نبايد به زندان انداخت و يا فعال سياسی که تنها سخن خود را به قصد اصلاح جامعه گفته است نبايد با بدکاران همنشنين کرد چه رسد که از همان بدکاران هم جدايش کنند و چشم بسته به سوراخی درش اندازند.
عدالتی که بنيادش بر تبعيض است که پرداختن به اجزايش کاری بزرگ نيست.
تا سخن خود را از کليت نجات داده و مدلل کرده باشم چون از پرونده ديگران خبر مستقيم ندارم – گرچه در کليت همه بدتر از پرونده من بود – از همين پرونده مثالی می زنم. مقاله ای نوشته بودم خطاب به اوپوزيسيون خارج از کشور و به آن ها انتقاد کرده بودم که شرايط و تحولات کشور را درست دنبال نمی کنند و نمی دانند، در آن مقاله جمله ای هست چنين " فراموش می کنند که بيست سال گذشته و از جمله آن جوان سيه چرده جنوبی امروز پيشينه بيست سال فرماندهی ارتشی بزرگ و هشت سال شرکت در جنگی خونين دارد و در ضمن دکترا گرفته و خود در دانشگاه اقتصاد سياسی درس می دهد" در اين جمله بی دادستان توهين به محسن رضائی فرمانده سابق سپاه پاسداران ديده بود. خنده تان نمی گيرد آيا.
جمله ای داشتم در مقاله ای درباره موضوع آن روزها که گفته منسوب به فرمانده سپاه پاسداران بود که " دست می زنيم و زبان می بريم" من به بيانی که هرگز در آن تعرض و تندی نبوده نوشتم " برای کسی که مهربانی از رويش می بارد، نقل کردن اين که دست می زند و زبان می برد که جمله ای است مخصوص پول پوت و صدام و ديگر سياه رويان تاريخ کاری درست نيست" برای اين جمله به اتهام توهين به مقامات چهار ماه حبس برای من بريدند، و هر چه در دادگاه و بازجوئی ها گفتم اگر اين جمله خوب بود چرا سپاه پاسدران تکذيبش کرده و از روزنامه ها شکايت کرده است، کسی گوش نداد و سخت ترين دشنام ها را در روزنامه هايشان بابت همين شنيدم و بابت همين جمله فيروز اصلانی به عنوان وکيل مدافع سپاه در دادگاه روزنامه جامعه به مدير روزنامه گفت بچه مسلمان توهين کسی را به فرمانده سپاه چاپ کردی که [...] است و از خارج از کشور خانوم به داخل وارد می کند" بعد ها که از او پرسيده بودند اين چه بود فرموده بود مگر نخوانده ای " بهتوهم" را که به معنای آن آمده است در کتاب مقدس که به دشمن اول بهتان بزن و بعد نابودش کن.
حالا خواهش می کنم دقت کنيد به جمله ای از کيهان هم امروز که پنجشنبه اول بهمن سال 83 باشد "تبديل شدن يك شبه بعضي از مسئولان كشور به امپراتور ثروت، از روابط ويژه آنها با توزيع كنندگان ثروت و امكانات ملي و دست بردن در سهم ملت ناشی می شود و جز تبعيض نهادينه شده در مديريت كشور نيست. بيهوده نيست ... مردم می گويند وقتي اينها( بالايي ها) مي خورند، چرا ما[ پائينی ها] نخوريم..."
تصور می کنيد که اگر چنين جمله ای در نوشته ای از زيدآبادی و يا نبوی و يا من بود چند ماه بايد زندان می شديم. به باور من جملاتی که از همه ما ها در دادگاه ها نقل شد در هيچ نقطه جهان باعث گرفتاری نويسنده آن نمی شد ولی اگر چنين اتهامی که کيهان نوشته است در هر کشور آزادی هم بر قلم نويسنده ای می آمد احتمال داشت که از وی شکايت و او محکوم شود. و از اين مثال ها هزاران است. توهين هائی که در همين سال ها به نفر دوم کشور، به نمايندگان مردم، به روزنامه نگارانی دگرانديش و به اصلاح طبان شده است در روزنامه های کيهان و رسالت و نشريات وابسته به مصباح يزدی، در هر جای دنيا گرفتاری داشت. اتهاماتی که بدون پايه و اساس به افراد از هر طبقه در روزنامه های وابسته به حکومت می شود از شمار خارج است و گاه چنان است که به راستی بهت آور می نمايد به زبان آوردن فرمايشان امام جمعه اروميه، آيت الله خزعلی و نويسندگان منصوب به دفتر رهبری، ولی عدالتخانه آيا نظری به آن ها دارد.
پس حتی نمی توانند گفت که اندازه و معيار عدالت و سخت گيری در جمهوری اسلامی برابر با کشورهای ديگر نيست و سقف و خط قرمزی است مصوب و قانونی که به جهت پاک نگاه داشتن جامعه از تهمت و افترا بايد مراعات شود. نه، حکايت در آن است که گروهی تمام ميليون ها ايرانی را دشمن خود و منافع و آرمان های خود می دانند و به دنبال بهانه ای برای حذف آنانند. سلول انفرادی گوشه کوچکی از اين بحث است. اگر پارلمان اروپا اين ظرائف را نمی بيند و يا لزومی در رعايت آن ها در خود احساس نمی کند ما که نبايد به اين دام در افتيم.
اشاره ام به اين است که درقطعنامه اخير پارلمان اروپا عليه نقص حقوق بشر در ايران در ضمن فهرستی که هميشگی است از بستن روزنامه ها ، زندانی کردن بی محاکمه و محاکمات بی وکيل مدافع، شکنجه و آزار و مانند اين ها به مواردی از آزادی روابط جنسی هم اشاره شده است. نتيجه آن که کيهان سرخط داد و روزنامه ها و صدا و سيما يک هفته است به مردم خبر می دهند که پارلمان اروپا به جهت غيرتمندی ما و مخالفات با زنای محارم، جمهوری اسلامی را محکوم کرده است.
درست شبيه به همين خواهد شد وقتی که نماينده حقوق بشر جهانی به تهران می رود و از روی نسخه ما از سلول انفرادی را نشانه بی عدالتی می گويد. در اين حال نمايندگان قوه قضاييه وی را به زندانی می برند و در آن جا بدکارانی را که فراوانند نشان می دهد که حتی زندانيان عادی را آزار می دهند، در زندان مواد مخدر می آورند، به زندانيان ديگر تجاوز می کنند، در زندان چاقو می کشند و ... و به آن ها می گويند چنين کسانی در سلول انفرادی هستند. شما به جای آن بازرس باشيد جز اين که در گزارش خود بنويسيد که در مورد سلول انفرادی توضيحات قانع کننده ای داده شد و از دستور کار حذف گرديد، چه می کنيد.
موضوع اصلی ما اندازه سلول نيست، گر يک متر و نيم است و يا سوئيت دلباز. سئوال اينست که اکبر گنجی، ناصرزرافشان، آرش سيگارچی جوانی که جرمش اين است که می نويسد و می گويد، چرا بايد در زندان باشد. چرا خانم ها مهرانگيز کار، شيرين عبادی و شهلا لاهيجی به زندان و از اتفاق به سلول انفرادی افتادند. انصافعلی هدايت که جرمش فاش و عيان گفتن است، يوسفی اشکوری که جرمش شرکت در کنفرانسی علنی و ابراز نظر و يا اداره دفتر نشر آثار دکتر شريعتی ست، و روزنامه نگارانی که به تازگی از جبس با وثيقه آزاد شده اند و امروز شرح ماجرايشان بر سر زبان هاست ، چرا به زندان رفته اند و می روند. نگرانم که اين در هياهوها گم شود و يا عادی و نهادينه شود انگار که اميد و حنيف و شهرام و روزبه و فرشته و آرش بايد به زندان می رفتند اما لازم نبود به سلول انفرادی افتاده شوند.