1- مقاله ي بهنود، تحت عنوان ِ "سلول انفرادي: مسئله اين نيست" را يکي دو روز پيش خواندم. بر خلاف عادت هميشگي که اگر نقدي بر مطلبي داشته باشم بلافاصله مي نويسم، فکر کردم بهتر است يکي دو روزي براي نوشتن نقدم دست نگه دارم. نوشته هاي بهنود هميشه به گونه اي است که در طول زمان در ذهن اثر مي کند و مخالفت اوليه با نظر او، به تدريج به موافقت بدل مي گردد. از نظر سياسي من آرزو مي کردم مانند بهنود بينديشم و اعتدال و ميانه روي او را داشته باشم. اعتدال و ميانه روي در فرهنگ اجتماعي و سياسي دو واژه مقدس است که در جامعه امروز ايران به سختي يافت مي شود و بهنود به کمال از آن بهره مند است.
2- مي دانم آرزوي بهنود هم اينست که در هيچ جاي دنيا زندان و زنداني نباشد و سلول هاي انفرادي و غير انفرادي از هر نوعش برچيده شود و اين را هم مي دانم که جهان ِ واقع با ايده آل هاي ما فاصله ي زيادي دارد و لااقل عمر ما آن قدر نخواهد بود که ايران و جاهاي ديگر ِ دنيا را بدون زندان و زنداني ببينيم.
3- من بسياري از افکار و انديشه هاي آقاي دکتر بني صدر را نمي پسندم ولي يک جمله از ايشان از برنامه ي تلويزيوني که در زمان رياست جمهوري اش پخش مي شد در ذهن دارم و آن اين که "کار بد را از خوب ها شروع نمي کنند؛ از بد ها شروع مي کنند و بعد به خوب ها مي رسند". اين اصل، شامل زندان و زنداني و شکنجه هم مي شود. کار بد را از رئيس جمهور يازده ميليوني و سازمان مجاهدين خلق شروع نمي کنند؛ از شکنجه گرهاي زمان شاه که به دست نيروهاي انقلاب گرفتار آمده اند شروع مي کنند و کم کم به احزاب و سازمان هاي سياسي و بعد به روزنامه نگاران و نويسندگان مي رسند.
4- بهنود خوب مي داند که وقتي خانم عبادي مي گويد سلول انفرادي شکنجه است، منظورش سلولي است که يک نفر را بي هيچ دليلي، صد روز، دويست روز، سيصد روز، چهارصد روز و حتي بيشتر در آن مي اندازند و هيچ قانون و قاعده اي بر اين مجازات ناظر نيست. نويسنده و قاتل هم از اين نظر فرق نمي کند؛ چه گنجي ِ نويسنده و چه بيجه ي آدمخوار، اگر خطري براي زندانيان ديگر ايجاد نکنند و خطر تباني و آن چه که در قوانين جزايي کشورهاي مترقي آمده است وجود نداشته باشد نمي بايد حتي يک روز در سلول انفرادي حبس شوند. احساس ِ من مي گويد بيجه بايد به خاطر جناياتي که کرده تکه تکه شود و سلول انفرادي هم از سر او زياد است ولي حقوق بشر را "احساس من" تعيين نمي کند؛ قرن ها تجربه ي تلخ آدم کشي ها و قساوت قلب جباران تاريخ – که ناشي از همين "احساس ِ من"ها بوده است - باعث تدوين اين حقوق شده است که بايد با چشم بسته، نسبت به آحاد بشر رعايت شود.
5- از هر قانوني نمي توان و نبايد اطاعت کرد. قانون جنگل هم قانون است و بقاي قوي و فناي ضعيف هم قانون است ولي در جهان ِ متمدن امروز نمي توان از آن تبعيت کرد. قانوني که حاکمان مستبد مي نويسند قابل اطاعت نيست. زندان انفرادي هم که جمهوري اسلامي، طبق "قانون"، متهم را به آن محکوم مي کند هميشه قابل اطاعت نيست. تعزير و شکنجه ي اسلامي و غير اسلامي هم کلا در هر جامعه اي مردود است.
6- بهنود از تبه کاران مثال مي زند. آري تبه کاران را در هيچ جاي دنيا نوازش نمي کنند، ولي در جهان آزاد آنها را – موارد غير قانوني به کنار – براي "مقر آمدن" بيش از يک سال به انفرادي نمي اندازند و آزار و شکنجه نمي دهند. همه مي دانستند که آل کاپون جنايت کار است و بزرگ ترين باند هاي تبه کاري را رهبري مي کند، اما هرگز او را نگرفتند و شکنجه نکردند تا لب به جناياتش بگشايد. او را با گير مالياتي که نپرداخته بود به زندان افکندند. فرق جهان آزاد و جهان مستبد در اين است. چند وقت پيش روزنامه هاي خودمان نوشتند که بعد از دستگيري قاتل اصلي، دو نفر که به جاي او دستگير شده بودند و پاي چوبه دار بودند آزاد شدند. قسمت جالب خبر آن بود که اين دو نفر به قتل اعتراف کرده بودند! آري اعتراف کرده بودند! زير ضربات کابل ماموران آگاهي انسان گاه ترجيح مي دهد که زودتر بالاي دار کشيده و خلاص شود. زير توهين و تحقير و آزار هاي ماموران شکنجه گر دادستاني، انسان گاه ترجيح مي دهد با "شامپو" خودکشي کند. تبه کاري مانند آل کاپون سال ها آزاد مي گردد و جامعه از دست او در عذاب است؟ آري اين بهايي است که به قول پرفسور احسان يارشاطر بايد به خاطر دمکراسي پرداخت.
7 – بهنود از جاهاي ديگر دنيا مثال مي زند. در زندان آلکاتراز که اکنون تبديل به موزه شده و همين آل کاپون در آن زنداني بود، خطرناک ترين تبه کاران را حبس مي کردند. سلول ها قابل مقايسه با آن چه ما در ايران داريم نيست. امکان هواخوري و ورزش از آدم کش حرفه اي گرفته نمي شود. غذايي که در آلکاتراز به زنداني مي دهند از نظر حجم و کيفيت چنان مطلوب است که بهتر از آن متصور نيست. علت هم اينست که روان شناسان به اين نتيجه رسيده اند که کيفيت غذا با آرامش زنداني رابطه مستقيم دارد. در همان آلکاتراز سلولي هست که اگر کسي از زندانيان خلافي بکند يا به جان کسي تعرض کند او را به داخل آن مي افکنند تا تنبيه شود. طول اين زندان انفرادي نامعلوم و نامشخص و سيصد چهارصد روز نيست. اين چيزها، حتي در دوران ِ سياه ِ آمريکاي پنجاه شصت سال پيش حساب و کتاب دارد.
8- اين روزها تا زبان به اعتراض مي گشايي فورا يک عده به مخالفت بر مي خيزند. اين مخالفين طيف هاي گوناگوني را در بر مي گيرند. از آن عده که تلاش مي کنند با ارائه نقد و نظر ِ مخالف، گامي در جهت بهبود کيفيت اعتراض بردارند مي گذرم و به گروهي مي رسم که اعتراض هاي "کوچک" و "جزئي" را کارساز نمي دانند و معتقدند که فقط بايد قلب رژيم را نشانه گرفت. مثلا اگر نامه اي به مرتضوي نوشته شود، مي گويند مرتضوي که کسي نيست، خامنه اي را بايد نشانه گرفت. اينها کساني هستند که دست به سياه و سفيد نمي زنند و جز غر زدن و مخالفت کردن کار ديگر نمي دانند. اينها مي خواهند بدون حمله به سنگر خط مقدم، يک راست پايتخت دشمن را فتح کنند (درست تر بگويم؛ مي خواهند پايتخت دشمن توسط ديگران فتح و به ايشان تقديم شود!) براي اين فتح هم کاري جز مخالفت با آنها که کارهاي "جزئي" مي کنند انجام نمي دهند. از نظر اينها، نبايد در اعتراض به بستن سايت "امروز"، همه "امروز" شوند، نبايد براي آزادي زندانيان اهل قلم به قاضي مرتضوي نامه بنويسند، نبايد با طرح رفراندوم موافقت کنند، نبايد براي آزادي آرش سيگارچي اصلاح طلبان را به کمک ترغيب کنند، نبايد با وجود سلول هاي انفرادي – به آن شکل که امروز هست - مخالفت کنند. بهنود هميشه بر خلاف اين جريان حرکت کرده است و حتي در جايي که با نظري صد در صد موافق نبوده اما کليتش را به نفع مردم و آزادي خواهان دانسته، آن را مورد حمايت قرار داده است. از بهنود بعيد بود که بحث سلول انفرادي را به کانالي بيندازد که هيچ فايده اي براي هيچ کس ندارد.