نطق جورج دبليو بوش در آغاز دوره چهار ساله دوم رياست جمهورى به وضوح كامل و بدون كمترين ترديد بيانگر اين واقعيت است كه صحنه بين المللى به شدت متفاوتى را در پايان دوران اقامت او در كاخ سفيد شاهد خواهيم بود. دو ارزش بسيار كليدى، حيات بخش عملكرد آمريكا در صحنه جهانى با نقشى فزونتر بايد در نظر گرفته شوند: جهانشمول بودن آزادى، تقدم و اولويت عمل. جهانى متفاوت را نظاره گر خواهيم بود چرا كه نافذترين بازيگر نگاهى بس متفاوت به نقش و عملكرد خود در صحنه بين المللى را متجلى ساخته است. دفاع از وضع موجود كه آمريكا را هم آغوش با بسيارى از ديكتاتورهاى پنج دهه گذشته ساخته بود ديگر تامين كننده منافع آمريكا در محورى ترين جغرافيا يعنى خاورميانه عربى نخواهد بود. تكرار مكرر لغت آزادى نماد تحول بنيادى در ماهيت سياست آمريكا بايد در نظر گرفته شود. اگر ايده آليسم ويلسون متبلور در دموكراسى، ايده آليسم كندى متجلى در تقبل هر هزينه اى و ايده آليسم كارتر منعكس در حقوق بشر بود با ۴۲ بار ذكر لغت آزادى، واضح مى گردد كه با ايده آليسمى از جنس متفاوت روبه رو هستيم. ايده آليسم جورج دبليو بوش نمايانگر پذيرش مطلق و همه گير بين الملل گرايى در بين نخبگان آمريكايى است. البته بين الملل گرايى به وسعتى محدودتر از سابقه تاريخى در بين رهبران آمريكا برخوردار است اما آنچه بين الملل گرايى نومحافظه كاران را تمايزى آشكار و برجستگى فراوان مى بخشد ريشه هاى ملى گرايى آن است. قطعيت آمريكا در صحنه جهانى كه حمله به عراق با وجود مخالفت وسيع جهانى بالاخص متحدين طبيعى و مطرح سمبل آن بايد در نظر گرفته شود برآمده از اعتقاد به شدت «بومى»، استثنا بودن و در نتيجه ماموريت جهانى آمريكا است. آنچه رهبر كنونى آمريكا را متمايز مى سازد اين اعتقاد به الزام براى دگرگون ساختن جغرافياى ذهنى جهانيان بالاخص خاورميانه عربى است. ارزش هاى مذهبى نو محافظه كاران كه به گونه اى گسترده ريشه در ملى گرايى «ماموريتى» آنان دارد به فراتر از مبارزه مى نگرد. مبارزه با تروريسم هدف غايى نيست بلكه تنها وسيله اى براى اشاعه است. ايده آليست هاى دموكرات از طريق مبارزه درصدد حيات دادن به ايده آل هاى خود بودند در حالى كه ايده آليست نومحافظه كار هزاره سوم از طريق اشاعه در طلب پياده سازى آرمان آزادى است.
قطعيت، راه سومى را در برابر ممكن نمى سازد. گزينه اى جز پيروزى و غيرممكنى جز شكست متصور نيست. ويلسون، كندى و كارتر در تحقق ايده آل هاى خود در صحنه جهانى با شكست روبه رو شدند چرا كه نه از تعصب و راست انديشى جورج دبليو بوش به لحاظ حيات ارزشى به شدت مذهبى او برخوردار بودند و نه اينكه از ابزار ضرورى براى حيات بخشيدن به اميال درونى خود بهره اى داشتند. براى اولين بار در تاريخ دويست و بيست و نه ساله آمريكا، هيچ كشورى همتراز دشمن موجوديت اين كشور پيشرو ديده نمى شود و به همين جهت اين امكان به وجود آمده است كه تمامى منابع انسانى و مادى در راستاى تحقق اهداف مبتنى بر تعريف ايده آليستى به بسيج درآيند. آرمان گرايى نطق، از آن روى اهميت و اعتبار مى يابد كه آگاه باشيم كه شأن عمل در برابر واكنش، سمبل وجودى نو محافظه كاران است. آرمان گرايى مدنى كه آغشته به توجيه مذهبى باشد، تقبل هر هزينه اى را براى ترسيم فضاى مورد نظر قليل مى يابد. ابايى از حضور در جبهه بدون متحد و شريك نيست چرا كه نيازى فراتر از «مشورت» به جهت فزونى بى حد و حصر قدرت نرم و سخت احساس نمى شود. عدم احساس ضرورت كسب موافقت سازمان ملل، ناديده انگارى دغدغه هاى برآمده از كاهش نفوذ جهانى برترين قدرت نظامى اتحاديه اروپا و عدم توجه به مخالفت هاى گاهى به شدت شخصى رهبران اولين قدرت اقتصادى اروپا، نشان از اين دارند كه اقدام و عمل نه يكى از گزينه ها بلكه تنها گزينه است.
پيكان دوسويه نطق يعنى اشاعه آزادى و تفوق عمل به وضوح به سوى خاورميانه نشانه رفته است. منافع جهانى آمريكا در اين منطقه ضرورتى جز عملكرد متفاوت را پذيرا نيست. دفاع از متحدين و دوستان به هر قيمتى و اولويت نگاه ژئوپولتيك در شكل دادن به اهداف به گذشته تعلق دارند. اينكه آمريكا ديگر «سركوب مردم را ناديده نمى گيرد» و «توجيه سركوب را پذيرا نمى شود» بيانگر اين هستند كه آمريكا در محورى ترين جغرافياى جهان در هزاره سوم، منافع خود را در چارچوبى بسيار متمايز از پنجاه سال دوران جنگ سرد به تصوير كشيده است. آمريكا كه هيچ كشور توازن گرى را در برابر خود نمى يابد و با وقوف به ماهيت قدرت خود پرواضح است كه سياستى بسيار تهاجمى و توجيهات به شدت ارزشى و آرمانى را مبناى دست يابى به منافع خود قرار دهد. آنچه بايد مهم درنظر گرفته شود اين نيست كه نو محافظه كاران به رهبرى جورج دبليوبوش به مقصد خواهند رسيد بلكه اين واقعيت گريزناپذير است كه سياست هاى متفاوت و نگرشى چند وجهى براى برخورد با آمريكا الزامى هستند. الگوهاى رفتارى و توجيهات ارزشى نافذتر و كارآمدترى براى رودررويى با ايده آليست هاى تهاجمى نياز است. تجربه عراق بيانگر اين نكته باريك است كه تلاش براى تحقق منافع ملى در قالب آرمان ها تا چه اندازه نامطمئن و توسل به زور به لحاظ اعتقاد به اعتبار آن جهانى آرمان ها تا چه حد محدود كننده گزينه ها هستند. اما از سوى ديگر نيز بايد به اين مهم توجه شود كه آمريكا به ضرورت تعريف متفاوت از منافع، دگرگون ساختن، ماهيت حيات در خاورميانه را گريزناپذير مى يابد.
دكتر حسين دهشيار