در این روزها بازار مقابله با ملیتهای به اصطلاح اقلیت در ایران، بویژه طرح و بیان مسئله خودمختاری و فدرالیسم که از یکسال پیش و نیز هم اکنون بیشتر برسر زبانها است و در کشور همسایه عراق هم بگرمی بحث آن است، حساسیت خاصی را در میان روشنفکران ایرانی هموطن مرکزیتگرا بر انگیخته است. از چپ و راست کوشیده می شود قلم فرسائی نمایند و تحلیلهای متفاوتی اما با یک هدف، علیه آن ارائه دهند. خوب، فکر می کنم این امری است طبیعی و باید با تحمل وحوصله، تاحد امکان با استدلال، ضدیت با فدرالیسم وملیتها را خنثا نمود.
به نظر من این یک وظیفه برای همه دمکراتها و بویژه روشنفکران خلق کرد است.
بنا به یک شعار رایج که گویند: حق بخشیدنی نیست، بلکه گرفتنی است. پس حق را اگرچه حق برحق آدم هم باشد، تقدیم صاحب حق نمیکنند، لذا باید برای گرفتن آن کوشش بی امان نمود. دراین میان دو راه برای ستاندن حق وجود دارد: یکی آنکه پدران ما به سبک خود انجام دادند و می خواستند با زور اسلحه آن را بگیرند که متأسفانه موفقیتی هم نداشتند و برخی از هموطنان هنوزهم معتقدند با ادامه این روش عاقبت ما موفق خوایم شد! که البته بنده در دنیای مدرن امروز، به این روش شک دارم و آن را متعلق بقرون گذشته می دانم. دومی گرفتن حق با زور منطق و قلم است. به دیگر سخن، آگاه نمودن خود و اطرافیان و به اذهان عمومی رساندن واقعیت جامعه ستمدیده ی خویش و بدین وسیله مجبور نمودن حق پایمال کنها به پذیرش این راه و روش درست خواهد بود. معمولا افراد قلم به دست اقلیتهای ملی و مذهبی که هیچ سلاحی جز قلم خود در دست ندارند نیز به این مهم باید عادت کنند، صبر داشته باشند، دشمن تراشی نکنند که دشمن تراشی از طرف ما، آرزوی دشمن واقعی خواهد بود. ما باید مسائل و خواستهای خود و خلق مان را آن قدر توضیح دهیم، تکرار کنیم و از نو تعریف نمائیم که قادر شویم حد اقل نیروهای تا حدودی پیشرو ملت حاکم را در سر زمین خویش، نه اینکه فقط متقاعد سازیم، بلکه حتا پشتیبان مبارزه برحق خود نمائیم. شاید تازه آنگاه بتوانیم بابسیج هرچه بیشتر خلقهای تحت ستم و اتحاد عمل با نیروهای مترقی خلق حاکم، هم دمکراسی را در جامعه پیاده کنیم و هم در سایه چنین دمکراسی، خلقهای ایران به حقوق مساوی دست یابند. اگر احتمالا نسل ما موفق به دیدن این صحنه ایدآل و رؤیائی نشود، بدون شک نسلهای بعد از ما با به کارگیری و ادامه این روش، بحق مسلم و اهداف والای خویش دست خواهند یافت. بنا بر این از جدیت و کوشش خستگی ناپذیر نباید دست کشید. بگذارید، هنگامی که دیگر وجودما نیست، شبه ما به رقص و شادی نسلهای بعدی بحق خویش رسیده، لبخند پیروزی بزند. در هر حال اگر چنانچه تا کنون در مبارزه برحق خود کمترین موفقیتی را داشته ایم، من هرگز و هیچگاه پدران و گذشتگان را به خاطر این ناموفق بودن و نابسامانی های کنونی، مقصر و گناه کار نمی دانم. زیرا آنها در حد توان و آگاهی محدود خویش و با سبک خاصی کوشیده اند و حتا جان دادند، ولی اگر موفقیت و نتیجه ایدآل بدست نیامده است، نمی باید بیش از این از مبارزه آنها انتظاری داشت. زیرا در نتیجه، همان نا آگاهی، خود بینی و برتری طلبی، دید آنان را محدود نموده و بیش از چند قدمی جلوپای خودرا نمیتوانستند ببینند. آن چیزیکه متآسفانه حتا هم اکنون در میان "روشنفکران امروزی" نیز غوغا می کند. یعنی در اوایل قرن بیست و یکم و شکوفائی دجیتال ودیگر دستگاههای الکترونیک و تسخیر کرات در فضای لایتناهی، هنوز انسانهائی یافت می شوند که عقاید و نظرات خودرا احتمالا به خاطر رسیدن به مقام و موقعیتی، همانند زیر پیراهن تنشان عوض می کنند. پس چه انتظاری بیش از این میتوان از پدران ما با افکار کهنه و قرن حجری داشت؟!
بحث این مقال را اختصاص می دهم به این دسته از انسانها با افکار متزلزلی در زمینه مسئله ملی و حق ملیتها در جامعه خود ما ایران. البته در اینکه می گویم افکار متزلزل، شاید بخطا باشد، زیرا در تغییر افکار و عوض کردن راه، عوامل گونا گون می توانند دخیل باشند. خوب معلوم است انسانهائی که بعد از سالها به این نتیجه رسیده اند، که بقول سعدی شیرازی:
" سعديا دى رفت و فردا همچنان موجود نيست.
در ميان اين و آن فرصت شمار امروز را. "
باید امروز را غنیمت شمارند و با هرسازی که موفقیتش نزدیکتر است برقصند، و دنیا فقط برای شان دو روز است، پس چرا بقیه عمر خود را صرف دفاع از حقوق دیگران کنند که تازه این دیگران قدر شناس هم نیستند؟! پس، راه غنیمت شمار دمی را، انتخاب می کنند. یعنی با وصف اینکه می دانند آن چه را که می گویند بازی با واژه ها و یک نوع فرصت طلبی و به امید به نوائی رسیدن و غیره، بیش نیست، اما از بیان آن ابائی هم ندارند. به این جملات و تعریف زیر توجه فرمائید:
"آنچه ملتی را می سازد، زبان واحد یا تعلق به قوم واحد و یا باور های مذهبی واحد و امثال آن نیست. ملت های چند زبانی و چند مذهبی و به طریق اولی چند قومی با اقلیت های گونا گون، بی شمارند". ولی نمی فرمایند در کجا بی شمارند؟ در جای دیگر (درنامه ای میلی به نگارنده) آورده اند: "....... یکی گرفتن مقوله های چون قوم، خلق و ملت با یک دیگر کاملا نا درست است. قوم یک مقوله مردم شناسی (اتنولوژیک) است. و ملت یک پدیده فرهنگی تاریخی است و با تشکیل دولت، در پیوند تنگاتنگ است". قبل از اظهار هر چیز دیگر باید عرض کنم که شاید بیان کننده این جملات فوق، لهجه هائی (مانند تهرانی، اصفهانی، مشهدی و غیره) در زبان فارسی ملت حاکم را با زبانهای مستقل کردی، آذری و بلوچی و غیره عوضی گرفته اند. در غیر آنصورت چگونه می توان ادعا کرد که زبان واحد یا تعلق به قوم واحد شکل دهنده و سازنده یک ملت نیست! اگر ایشان مثلا برای ملت فارس زبان واحدی مانند فارسی را به رسمیت نمی شناسند و لهجه های ذکر شده فوق را هرکدام یک زبان بحساب می آورند، پس باید به ایشان حق داد که ملت فارس یک ملت چند زبانه و چند مذهبه است! اما بخوبی می دانیم که اینطور نیست، بلکه زبان ملت فارس، فارسی است با لهجه های گوناگون. چون در هر زبانی لهجه های زیادی در طول زمان بوجود می آید و این مسئله غیر قابل کنترول است، بویژه اگر ابزار تعلیم و تربیت در سرزمینی محدود باشد و در دسترس همگان قرار نگیرد. مثلا در زبان کردی، ملت کرد لهجه های گورانی، کرمانجی، سورانی، با دینی، زازائی و غیره وجود دارند و بعضی از لهجه ها در برخی قبایل بقدری غلیظ اند که مردم قبایل دیگر آن را نمی فهمند، اگر چه این لهجه ها از یک زبان مشترک سر چشمه می گیرد. اگر از این نیز بگذریم، ایشان به خوبی می دانند که واژه های قوم، خلق و ملت عربی اند و مفهوم آنها زیاد بهم نزدیک است و در واژه نامه های فارسی نیز بس ساده توضیح داده شده اند، که بدون تردید مانند آیات قرآنی هیچ نیازی هم به تفسیر یک آیت الله ندارد! در هرحال بنده برای آگاهی خوانندگان عزیز از نو یک تعریف کوتاهی از آن ها را می آورم: قوم عبارتست از گروهی از انسانها با وجه اشتراک سرزمین، زبان وفرهنگ وروحیات، وخلق وملت دو واژه بامفهوم سیاسی آن، هم دارای چنین وجه مشترکی هستند که درادامه این مطلب، بیشتر توضیج داده خواهد شد. پس اگر ملت یک پدیده فرهنگی تاریخی است، قوم نیز بهمان اندازه نزدیک به چنین پدیده ایست. در اینجا ملت را در پیوند تنگاتنگ با تشکیل دولت دانستن خواننده را به گمراهه کشاندن و زبانم لال یک سفسطه است. چون ملیتهای زیادی وجود دارند که در لوای سیستم فدرالیسم و یک دولت می زیند. نا گفته پیداست که یک ملت می تواند و حق دارد یک دولت مستقل را با خواست و رأی مردمش تشکیل دهد، ولی این تئوری درست نیست که اگر یک ملت به تنهائی دولتی تشکیل نداد، دیگر ملت بحساب نمی آید! چه بسا ملتی دولتهای متعددی را تشکیل دهد، مانند ملت عرب. پس دو وجه اصلی یا پایدار، یعنی زبان و فرهنگ نقش تعیین کننده در هویت یک ملت دارد. کردها نیز با وصف اینکه بین چهار کشور تقسیم شده اند، یک ملت واحد هستند و به تنهائی هم دولتی را تشکیل نداده اند. چیزیکه این صاحب نظر گرامی را مجبور کرده، تعریفی دیگر به غیر از این ارائه دهند، تفسیر و تحلیلش را می گذاریم برای خود ایشان و آن کسانی که اینگونه تحول در افکار خویش را بوجود آورده اند.
در واقع چیزی که غیر قابل تحمل است و انسان را در این دوره بیش از حد زجر می دهد، آن نیست که فلان نا آگاه و دنباله رو یک شعار ویژه، و یا فلان سلطنت طلب و مسلمان آگاه، ولی عوامفریب، بخورد مردم می دهند و مثلا در این رابطه طرح هر خواستی را از طرف ملیتهای تحت ستم، به تجزیه طلبی تعبیر می کنند و با این سلاح کهنه و زنگاری نیز دیگر ملیتهای غیر حاکم را می کوبند. انسان از آن رنج می برد که آن کسانی که دهها سال زیر پرچم یک حزب چپ و پیش رو و مترقی فعالیت سیاسی نموده و از موجودیت و حقوق خلقهای ایران دفاع کرده و معتقد بوده که ایران برای مثال، یک سر زمین کثیرالملله است. اما امروز به یک باره آنهم پس از پنجاه سال مبارزه سیاسی و دیدن ناملایمتها، تازه "در میان این و آن، امروز را غنیمت می شمارند" و 180 درجه تغییر عقیده داده و نه اینکه با آرمان والای خلقها وداع گفته اند، بلکه گذشته خویش را نیز نفی فرموده و اکنون با همان سازی می رقصند که دهها سال است، هواداران رژیم دیکتاتوری سابق و ناسیونالیستهای مرکزیت گرا آن را نواخته و مینوازند. به این جمله زیر نیز که از قلم همین هموطن صاحب نظر، تراوش نموده است، بادقت توجه فرمائید: "فدراسیون اقوام در ایران در وضعیت جغرافیای سیاسی کشور، در لحظات بحرانی و ضعف حکومت مرکزی، می توا ند استقلال و تمامیت ارضی ایران را دچار مخاطره نماید."(!!!) من بسیار مایلم، ازاین صاحب نظر گرامی که بانگرانی خاصی از تمامیت ارضی ایران صحبت میکنند، بپرسم، اگر ملتی و یا به قول خودشان برخی از اقوام در زیر لوای سیستم دمکراتیکی که از آنهم زیاد حرف زده می شود، خواستند از حق مسلم خویش استفاده نموده و با انتخابات و رأی آزاد، قصدجدائی داشتند چکار بایدکرد؟ اگر شما نوعی در برابر آنها متوصل به زور بشوید، همین دمکراسی را زیر سئوال نمی برید؟! بدون شک چرا، زیرا آن دمکراسی که در آن حق رأی آزاد را از ملتی بگیرد، دیگر معنی و مفهومی نخواهد داشت. بهر حال ما نظیر این جمله "دفاع از تمامیت ارضی" فوق را صدها بار از دهان سر دم داران محافظه کار و ارتجاعیون مملکت شنیده ایم و برای ما تازگی نداشته و ندارد. اما تعجب ما در آنست که یک هموطن مترقی با نگرانی به آن اشاره می کند. آیا این هموطن و صاحب نظر گرامی مدافع تمامیت ارضی ایران (البته به قیمت پایمال شدن حقوق دیگران) که زمانی یک چپ مترقی بوده است، مانند بقیه محافظه کاران از خود نمی پرسد، آخر چرا باید در هنگام ضعف حکومت مرکزی مسئله تجزیه و بخطر افتادن تمامیت ارضی کشور مطرح شود؟! آیا اگر حکومت مرکزی قلدر و زورگو نباشد و حقوق حقه ملیتها را در چارچوب یک کشور کثیرالملله و یا به قول خود ایشان کثیرالقوم، رعایت نماید و افراد دیگر خلقها و شهرستانی ها را نادان و شهروندان درجه دوم بحساب نیاورند (همان گونه که برخی از شخصیتهای هوادار حکومت مقتدر و مرکزی چنین تره ای خورد کرده و می کنند)، مگر این ملیتهای غیر حاکم دیوانه هستند که در هنگام ضعف حکومت مرکزی، تمامیت ارضی سر زمین خود را به خطر بیاندازند؟! آیا نگارنده جمله فوق فکر نمی کند، اگر بجای ترس از به خطر افتادن استقلال و تمامیت ارضی، خود را با مسئله شناسائی حقوق مساوی برای دیگر ملیتها یا بقول خودشان اقوام، مشغول نمایند، همانگونه که در این جمله نیم بند اما مثبت زیر که می گویند: "قویا خواستار رفع هر گونه تبعیض و ستم از اقوام ساکن ایرانیم. که به ویژه در زمینه فرهنگی و آموزش زبان مادری و بکار گیری آن در امور محلی از سوی دولتها اعمال می شود."، بسیار مثمرثمر تر خواهد بود و بدین وسیله با شدت تمام از به اصطلاح تجزیه ایران نیز جلو گیری خواهند کرد؟ و هیچ نیازی هم نخواهد بود که استقلال و تمامیت ارضی را در خطر دائم ببینند؟! اگر ما کمی فکر کنیم و هرآنچه را که برای خودمان و خلق خود آرزو می کنیم، بر دیگر خلقها یا اقوام نیز روا بداریم، بدون تردید دیگر نیازی نخواهد بود این همه نیرو را بهدر بدهیم که دیگران را به جبهه خود بکشانیم. چه بسا این جنگ قدرت و حیف میل نیرو است که پس از هرتحولی یا انقلابی، سود جویان گلچین و مستبدان خشن بر جامعه ما حاکم می شوند و ماها دست از پا دراز تر به تماشا می نشینیم.
همانگونه که در پیش ذکر شد، ما قلم به دستان خلقهای اقلیت چون غیر از قلم خود وسیله مادی و معنوی دیگری در دست نداریم، متأسفانه این کار به وظیفه تبدیل شده که کلی از وقت خودرا هم صرف پاسخ گوئی ومقابله با سفسطه ها و عوامفریبی های داخلی و خارجی در رابطه باخواستها و حقوق خود بنمائیم. برای نمونه ما در بیش از نیم قرن گذشته، در راه خنثا نمودن اثر مخرب و منفی شایعه معروفی که مأموران خارجی در جامعه ایران، هنگام تشکیل جمهوری کردستان در مهاباد، پراکندند و رسانه ها و روزنامه های آن زمان رژیم هم با آب
و تاب از تجزیه کشور دم می زدند و کردها را تجزیه طلب میخواندند، کلی نیرو صرف نموده ایم. با این وصف با کمال تأسف هنوزهم بسیاری از هموطنان به این شایعه دروغ و تهمت آمیز باور دارند و در مغز اکثر آنان حک شده که، جمهوری کردستان، اولا حکومتی دست نشانده شوروی بوده و دوما قصد تجزیه طلبی داشته است! سند محاکمه قاضی ها که دهها سال از طرف ارتش محمد رضا شاهی مخفی نگهداشته شده بود، خود بهترین گواه در رد این دروغ پردازیهای مأموران خارجی و داخلی است. پس ما اکنون نیز خود را بیش از پیش موظف می دانیم، نه اینکه فقط این واقعیت را به هوطنانمان بگوئیم که این تبلیغات زهر آگین هیچ پایه درستی نداشته است و یک هیستری ضد شوروی سابق و جنگ قدرت بین متفقین بوده، بلکه باید کلی انرژی و نیرو بگذاریم و مقالات نادرستی را مثلا نظیر مقاله "در باره مساله ملی در ایران" که از آن هیستری ضد ملیتها آب میخورد، به نقد بکشیم. قابل ذکر است که این مقاله ذکر شده در سال 2003 میلادی از همین شخصیت محترم و درزمان خود بسیار چپ و انقلابی مورد بحث، که یکی از رهبران سابق و عضو کمیته مرکزی حزب توده ایران بوده و جملات نقل قول شده فوق نیز از آن ایشان هستند، در یکی از روزنامه های اینترنتی درج گردیده و هنوز هم روی صفحه است. از آنجا که مقاله توسط این شخصیت سر شناس نگاشته شده، بهمین دلیل با وصف اینکه یک سال از انتشارش نیز می گذرد، نمی توان در مقابل آن سکوت اختیار کرد. لذا واقعیت امر نیز همین مقاله بود که مرا به نوشتن این مطلب وا داشت. تعجب من نخست در این است که نگارنده این چنین مقاله ای، در سالهای شصت و هفتاد میلادی هنگامی که خود یکی از نمایندگان جوانان دمکرات حزب نام برده بودند، صدها جوان دانشجو از ملیتهای گونا گون ایران (آذری، کرد، بلوچ، ترکمن و عرب) به سازمان ایشان روی آوردند، زیرا این سازمان جوانان وابسته به تنها حزب پیشرو و سیاسی ایران بود که مسئله ملیتها را در آن با صراحت مطرح می کرد و حقوق آنان را خواستار می شد. همین نماینده جوانان که بعدها از اعضای رهبری حزب شد، خود در طول حد اقل سی سال بر تمام مصوبه های حزب و از جمله کثیر الملله بودن کشور ایران و دفاع از حقوق اقلیتهای ملی و مذهبی صحه گذاشته اند. البته ایشان به قول خود که دریک نامه به نگارنده آورده است، گویا درآن زمان نیز با این سیاست حزب موافق نبوده! ولی من در حیرتم که چرا ایشان در همان زمان موضع خودرا معلوم نکرده اند؟! امروز چه چیزی عوض شده و چه اتفاقی رخ داده است؟ که ایشان اکنون بعد از سالها دوری از آن حزب می فرمایند: "اطلاق کشور چند ملت ای (کثیرالملله) به ایران نادرست و به معنی تقلیل مقوله ی ملت به قوم است. در عین حال به معنی نادیده گرفتن واقعیت تاریخ ایران و ساختار سیاسی-دولتی بسیار کهن آن و بی توجهی به روابط تاریخی- فرهنگی و پیوند های عاطفی قوی میان اقوام و طوایف و اقلیت های گوناگون ساکن فلات ایران است". درحالیکه همین رفیق مبارز می توانست درخلال آن حداقل چند سالی که در رهبری آن حزب سیاسی کشور قرار داشتند، با انتشار یک اعلامیه موضع خود را روشن می کردند و نه به خاطر مصلحت برهمه مصوبات آن، از جمله کثیرالملله بودن ایران، امضاء می نهادند. تصور می کنم با این کار، اگر انجام می گرفت، به دلیل نشان دادن صداقت (نه درست یا غلط بودن موضع) می توانست برای خود وجهه ای کسب نمایند. این حزب در آن زمان معتقد بود و گویا امروز نیز چنین می اندیشد، که ایران یک کشور کثیرالملله است. البته بنده نمی دانم و نپرسیده ام، آیا شخصیت مبارزی که من به ایشان استناد کرده و مقاله شان را به نقد می کشم، هنوز اعتقاد به تکامل جهان دارند و می پذیرند که موجودات بر روی این جهان نیز در حال رشد فکری و تکامل اند؟ یا خیر! ولی در هرصورت بنده به این رشد و تکامل اعتقاد دارم و بهمین دلیل خیلی وقت پیش در مقاله ای براساس آگاهی که دراین زمینه کسب کرده ام، ملت و قوم را تکامل یافته کمونها و قبایل اولیه بشری آورده و هر کدام از آنها را بر مبنای استانداردها و نرمهای بین المللی که در فرهنگ نامه ها نیز ثبت اند، تعریف و ارائه نموده ام و خود ایشان هم اگر مصلحت را کنار بگذارند و واقع بینی را در سرلوحه فعالیتشان قرار دهند این مسئله مهم را خواهند پذیرفت. در هرصورت باید یک باردیگر و مکرر به ریشه و تعریف علمی واژه های قوم و ملت، آنگونه که یکی از همرزمان سابق ایشان و از فیلسوفان مارکسیست جامعه ما ایران، احسان طبری، که جمهوری اسلامی، او را گالیله وار، اول با دین و نماز خوان کرد و بعد هم کشت، توجه کرد: "درجوامع برده داری وسپس فئودالیسم، شکل اساسی تجمع یا اشتراک اتنیک، قوم است که از قبایل و طوایف خویشاوند و نا خویشاوند پدید می آید". در ادامه سه وجه مشترک که در پیش به آنها اشاره شده، یعنی سرزمین، زبان و فرهنگ برای قوم آورده است که با رشد جامعه از نظر روابط اقتصادی، قوم به درجه ملت ارتقاء پیدا می کند. طبری دررابطه با رشد و تکامل اتنیک (قومی) به ملتها در یک سر زمین میگویند: "تکامل جامعه بشری از جهت بررسی اشکال گوناگون آن نوع تجمع انسانی مبتنی بر یک سلسله وجوه اشتراک پایدار است (مانند وجه اشتراک در سرزمین، زبان، فرهنگ، روحیات و اقتصاد)." پس این یک تعریف دقیق از واژه ملت است که با واژه قوم در ارتباط تنگاتنگ قرار دارد. پس به نظر بنده کار را باید به کاردان سپرد و آقایان مهندسین معماری بهتر است بیشتر به خلاقیت کاخها و ویلاهای مسکونی بپردازند تا به تحلیل ملت شناسی. با تأسف فراوان باید گفت در جامعه عقب نگهداشته شده ما به دلیل کمبود جامعه شناس، ملت شناس، سیاستمدار حرفه ای، نوابغی در دیگر رشته ها، مانند پزشکان و فیزیک دانان و مهندسان مجبور می شدند در همه زمینه ها صاحبنظر شوند و امروز هم هینطور است. هرکسی چند کتاب اقتصادی و سیاسی و تاریخی خوانده و می خواند خود را در همه زمینه های اجتماعی صاحب نظر می بیند. متأسفانه این درد بزرگ جامعه ما است. بر گردیم به اصل موضوع که از مرحله دور نشویم: در اینجا باید یک نکته بسیار مهم را یاد آور شد، آنگونه که در پیش نیز ذکر گردید، یک ملت حق دارد یک دولت و کشور مستقل را تشکیل دهد ولی عکس آن که نمایندگان محافظه کار سرمایه داری می گویند که اگر گروهی از مردم یک دولت را تشکیل دادند می توان آن گروه ازمردم را بعنوان ملت شناخت، درست نیست. زیرا ما درجهان، ملیتهای زیادی داریم که باهم یک دولت و یک کشور را تشکیل داده اند، مانند سویس، هند، کانادا و غیره که در هرکدام ازاین کشورها ملیتهای گوناگونی با فرهنگ و زبان و روحیات متفاوت زندگی می کنند، ولی در زیر لوای یک دولت با اختیارات مهم منطقه ای خود که در اینجا آن را سیستم فدرالیسم یا خودمختاری ملی و ایالتی می نامیم، اداره می شوند.
همان گونه که طبری در مقاله ملت و مسئله ملی آورده است: "ایدئولوژهای بور ژوازی از باصطلاح اتحاد خانواده بشری بر پایه اندیشه جهان وطنی دم می زنند. جهان وطنی، متضمن نفی شخصیت ملتها و توجیه تبعیت ملل از یک ملت برتر و یا زبده است". این آن چیزی است که برخی از روشنفکران فارس هموطن ما در نظر دارند که در جامعه ایران کثیرالملله پیاده کنند. یعنی برخی از این هموطنان فارس بر این باورند که: دیگر ملیتها در ایران می توانند آزاد باشند، ولی به شرط آنکه همه زبان فارسی را بجای زبان مادری پذیرفته، به زبان فارسی تحصیل کنند و تابع خلق حاکم باشند! طبری درجای دیگر از مقاله خود بر عکس این میگوید: "در کشورهای کثیرالملله آسیائی و آفریقائی، که در آن بورژوازی ملت حاکم استقلال سیاسی را به دست آورده است مثلا مسئله کرد درعراق و مسئله بنگلادش در پاکستان سابق از این نوع است. در همین سطح، در کشور های کثیرالملله ما، مسئله ملی مطرح است. در کشور ما به جز فارس ها، که اکثریت و حاکمیت با آن ها است، خلقهای دیگری وجود دارند، مانند آذربایجانی ها، کردها، بلوچ ها، ترکمن ها و عرب ها. درجه قوام ملی این خلق ها مختلف است. علاوه بر این ها در کشور ما اقلیت هائی وجود دارند، مانند ارمنی ها، آسوری ها و یهودی ها ...... این اقوام طی قرون متمادی در کشور ما باهم زیسته و فرهنگ مشترکی را پدید آوردند. ولی وجود ستم ملی و محرومیت خلقها و اقلیتها و واحد های ملی از تعیین سرنوشت و داشتن فرهنگ خود، وحدت جامعه کثیر الملله ما را از بین می برد". تأکید از ماست. ایشان در پایان خواستار حل مسئله ملی در چار چوب وطن واحد اند. من پا را از طبری فراتر می گذارم و می گویم در جامعه آینده ایران باید قوانینی تدوین شود که حق وحقوق دیگر ملیتهارا نه فقط در چار چوب کشور واحد، بلکه حتا، تا حق جدائی و تشکیل کشور مستقل به رسمیت بشناسد. باید حفظ تمامیت ارضی و اتحاد پایدار خلقها را در یک کشور بدرجه اعتقاد خود به دمکراسی و شناسائی حقوق مساوی و اجرا و پیاده کردن درست آن مرتبط سازیم، درغیر آنصورت، به زور متوصل شدن و وداع با دمکراسی خواهد بود.
طبری در مقاله خود نگاهی گذرا به ساختار جوامع اولیه بشری می افکند، که در آن اشکال عمده تجمع قومی یا اتنیک عبارت بوده است ازطوایف وقبایل نخستین که با هم خویشاوندی خونی داشته اند. ولی در آخرین مراحل رشد این جامعه اولیه یا نظام دودمانی، اتحاد قبایلی بوجود آمده است که اغلب بین آنها دیگر خویشاوندی نزدیک وحتا پیوند خونی هم وجود نداشته است. دراینجا یک مسئله بسیار مهم را باید برای آن دسته از هموطنان فارس که علاقمند بحل مشکل خلقهای ایران هستند، ولی هنگامی که به مسئله کردها میرسند، می گویند، چون کردها و فارسها و برخی از دیگر خلقهای ایران از نژاد آریائی می باشند، پس اینها یک ملت اند و نمی توان از ملیتهای مختلف سخن به میان آورد و باید گفت ملت ایران، توضیح داد. یعنی باید سه وجه مشترک در پیش نام برده برای گروههای اتنیک که خیلی بعد بنام قوم و بعد از آن ملت خوانده شده است، در نظر داشت: یکم اشتراک سرزمین، دوم اشتراک زبان و سوم اشتراک فرهنگی وروحی. پس مسئله نژاد درمیان نبوده است چون نژاد بنا بعلم انسان شناسی یک مقوله بیولوژیک است نه اجتماعی و بعلاوه آریاها نیز از اقوام مختلف مانند، مادها و پارسها و پارتها تشکیل شده بودند و هر کدام دارای خصوصیات و زبان متفاوتی بوده اند اگر چه یک نژاد داشته اند. در واقع واژه ملت یک واژه بسیار نو است که در اوایل تا اواسط قرن نوزدهم متداول شد و دارای چهار وجه مشترک ذکر شده است که عبارتند از: زمین، زبان، فرهنک و اقتصاد. در چنین تعریفی دو وجه مشترک آن، مانند سر زمین و اقتصاد می شود گفت که نا پایدارند و قابل تغییر. این بستگی به روابط بین ملیتها دارد، مثلا در کشور اروپائی سویس وجه مشترک زمین و اقتصاد عملا به وجوه پایدار تبدیل شده که آرزومندم روزی در سایه حاکمیت دمکراسی در کشور خود ما ایران این دو وجه مشترک نیز همانند سویس پایدار باشند و هر گز زمینه ای بوجود نیاید که به سرنوشت یوگسلاوی دچار شویم. البته این نیز بستگی به موضع روشنفکران خلق حاکم دارد، اگر آنها به ناسیونالیسم ملت برتر گرایش نشان دهند، بدون شک سر نوشت ما از یوگسلاوی هم بد تر خواهد شد ولی اگر منطقی بیاندیشند و حقوق دیگر ملیتها را به رسمیت بشناسند، همان گونه که بسیاری از آنان به این راه اعتقاد دارند، تردیدی در آن نیست که سرزمین ما سویس خاورمیانه خواهد شد. مسئله زبان و فرهنگ در روابط بین انسانها بیش از آن مهم و حیاتی است که مسئله سر زمین واقتصاد مهم هستند. جهان بینی مارکسیستی لنینیستی که خود مدافع حق تعیین سر نوشت خلقها تا سر حد جدائی است، بر این مبنا است که حق تعیین سرنوشت و حتا جدائی ملتی از ملیتهای دیگر را بهر قیمتی نمی پذیرد. این جهانبینی می گوید استقلال ملتی با فرق طبقاتی قابل قبول نیست، بلکه در وحله اول محو فرق طبقاتی و یا به حد اقل رساندن آنست. اگر این تئوری بمرحله اجرا در آید و عملی گردد، اقدامی است ایدآل و بهتر از آن نمی توان تصورش را کرد. ولی اگر بنا به شرایط و جوی که ما در آن زندگی می کنیم این شیوه ایدآل عملی نشود، حد اقل باید کوشید در کنار مبارزه علیه استثمار و دفاع از حقوق زحمتکشان، برای بدست آوردن حقوق ملی در چارچوب سیستم سرمایه داری با فرق محدود طبقاتی، نیز مبارزه نمود. جهان بینی مارکسیستی سه راه برای مبارزه علیه ستم ملی مشخص می نماید:
1- مبارزه برای استقلال کامل یا نیل به خودمختاری سیاسی و اقتصادی در سر زمین موجود. مانند سرزمین ایران با ملیتهای فارس و آذری و کرد و بلوچ و غیره.
2- مبارزه برای وحدت سرزمین های پراکنده ملی، مانند سرزمین کردها که بین چهار کشور تقسیم شده و یا سرزمین بلوچها و آذریها که بین سه یا دو کشور تقسیم گردیده است.
3- مبارزه برای خودمختاری فرهنگی بدون خودمختاری سیاسی واقتصادی، مانند برخی سیستمهای فدراتیو، بعنوان مثال کانادا و سویس که در پیش ذکرش رفت و از ملیتهای متفاوت تشکیل شده که ازاین نظر به کشور خود ما نزدیک تر است.
من بارها دراین زمینه تأکید کرده ام که زبان و فرهنگ عامل بسیار تعیین کننده در سرنوشت ملیتها بوده و هست. گویا بهمین دلیل هم بوده و می باشد که بیشتر مستبدان و دیکتاتورها درهنگام سلطه خود بر اوضاع، کوشیده اند با نقل و انتقال اجباری خلقها از سرزمین خودشان، نخست زبان آنها را از بین ببرند و یا اگر ملتی به شیوه ای مقاومت نشان داده و درسر زمین خود مانده، از طرف این دیکتاتورها با ارسال مأموران و کارمندان ومعلمان غیر بومی به آن سرزمین و گذراندن و وضع قوانینی که در مؤسسات دولتی مکالمات به زبان بومی ممنوع میشده و در ملاء عام تحقیر کرده و به سخره گرفته اند، به تدریج برزبان آن ملت اثر بگذارد. تاجائی که بومیان یا ملیتهای آن دیار از مکالمه به زبان مادری خود شرم داشته اند. نمونه بسیار روشن در سرزمین خود ما ایران، مثلا در شهرهای تاریخی سنندج و کرمانشاه که هم اکنون اغلب فارسی حرف میزنند تا به زبان مادری (کردی). من در یک مقاله در سالهای پیش اشاره کرده بودم که تا اوایل قرن بیستم (1903) بگفته اوسکارمن، محقق و کرد شناس آلمانی، درشهر کرمانشاه بیش از 20 نفر فارس وجود نداشته است که آنها نیز کارمندان استانداری بوده اند. کارل هادانک محقق دیگر آلمانی به نقل قول از همکار و پیش کسوتش درسال 1930 می گوید تازه هشت نفر از آن 20 نفر هم کرد بوده اند و چون مشاغل دولتی داشته، لذا مجبور به بر سر گذاشتن کلاه گرد و پوشیدن پالتو بلند بوده و آنها به عنوان فارس شناخته شده اند. بقیه مردم همه لباس کردی بر تن و دستمال و کلاه کردی بر سر داشته و شال و خنجر به کمر بسته اند و به زبان کردی مکالمه نموده اند. بنا بر این برای نسل کشی ملیتهای اقلیت بوده که دیکتاتوران منطقه مانند رهبران ناسیونالیست ترکیه که بیشتر مناطق کرد نشین را خراب کردند و جای کردها را با ترکها عوض نمودند و در هیچ محله ای در یک شهری بیش از ده خانوار کرد حق سکونت نداشتند. و صدام حسین جنایت کار هم که صدها هزار کرد را به مناطق دیگر عراق منتقل نمود و بجای آنها عربها را سکونت داد و هیچ کسی بنام کرد بودن حق خرید خانه و املاک و اتومبیل را هم نداشت، و یا شاه ایران که همه کارمندان مهم ادارات در شهرهای کردنشین را اصفهانی و تهرانی و کرمانی و شیرازی تعیین می نمود و همه کارمندان بومی هم مستقیم و غیر مستقیم مجبور بودند نه فقط درمحیط کار، بلکه حتا درمنزل خود فارسی حرف بزنند. اکنون جای تعجب نیست، اگر مدافعین تمامیت ارضی باحرارت از حاکمیت زبان فارسی صحبت می کنند و مدعیند که ازطرف دیگر خلقها نیز پذیرفته شده. به این نمونه زیر توجه فرمائید: "دولت مرکزی، مسئول .... پاسداری ازاستقلال و تمامیت ارضی ایران، امور ارتش و دفاع ملی، برنامه ریزی درمقیاس کشور و نیز مالک ثروت های تمام ملی نظیر نفت و گاز است. .... زبان فارسی در هزاره گذشته، به دلیل نقش تاریخی آن در احیای ایرانیت و هویت ملی پس از هجوم اعراب به ایران و نیز در ایجاد گنجینه غنی فرهنگ ایرانی که محصول تلاش و مشارکت همه ی اقوام و طوایف ایرانی است، زبان مشترک همه ایرانیان است." کسی که چنین جملاتی را بیان می کند، باید هم اعتقاد داشته باشد که ایران در طول تاریخ دارای حکومتهای مردمی بوده و مردم همه چیز و حتا آموزش به زبان فارسی را آگاهانه و در کمال آزادی انتخاب کرده اند! بنده از این صاحبنظر بزرگوار می پرسم، آیا چنین بوده است؟! آیا ایشان اعتقاد ندارند که به دلیل نا آگاهی توده ها و بالا بودن سطح بی سوادی و نبود امکانات فراگیری در مناظق مختلف کشور، همه اجبارا ازخلق حاکم تابعیت نموده اند؟ امکان دارد بسیاری دیگر از صاحبنظران مانند ایشان بیاندیشند و بگویند:
"پس از اسلام نیز سلسله های مهمی همچون صفاریان، سامانیان، دیلمیان، و آل بویه و صفویه، افشار، زند و قاجار، به اقوام مختلف ساکن ایران تعلق داشته و هیچ گاه خود را در چارچوب قومی و منطقه ای محصورنکرده اند. .... شایان توجه است که در هزار سال گذشته، جز در دوره های نسبتا کوتاه، همواره اقوام غیر فارس بر ایران حکومت رانده اند. و همین اقوام مروج و مدافع سر سخت زبان فارسی و شکوفایی فرهنگ ایرانی بوده اند." این مسئله را خود نگارنده جملات فوق بخوبی می داند که این یک نوع بازی با جملات و اگر اغراق نگفته باشیم، سفسطه است. زیرا قلدران و جاه طلبانی مانند سران ایل یا قبایل نامبرده که روزی روزگاری به دلایلی قدرت را به دست گرفتند و با احاطه شدن توسط کار داران و در زمان خود مدبران و لشگریان خلق حاکم، راهی جز پذیرش فرهنگ و زبان آنها را نداشتند. اگر آنها می خواستند حاکم بمانند، می بایستی تن به پذیرش زبان و فرهنگ حاکم بدهند، همانگونه که محمد رضا شاه کاباره رو قمار باز و ویسکی خور به حج رفت و هر از چند گاهی حضرت عباس و امام رضا و غیره را در خواب می دید. پس نمی توان این حکام را بحساب خلقهای ترک و کرد و بلوچ و دیلم و یا حتا مسلمان و غیره گذاشت. خوب در آن زمانها اگر مثلا قهرمانی ازخلق کرد نظیر سلطان صلاح الدین ایوبی که سراسرجهان اسلام را زیر سلطه خود داشت، اما حتا یک گام در راستای ترویج زبان و فرهنگ کردی بر نداشت، نمی توان گفت چون سلطان صلاح الدین حاکم بوده پس خلق کرد بر جهان اسلام حاکمیت کرده است، بلکه می توان گفت شخصیتهای جاه طلب و مقام دوستی مانند او، بعدها شاه اسماعیل صفوی، نادر شاه افشار، کریمخان زند، محمد شاه قاجار و غیره این نقش را داشته اند که در مرحله نخست جاه و مقام برای آنها مهم تر بوده است تا ملیت و زبان. اگر خلقهای نام برده از این رهبران عادتا حمایت نموده اند، نه بخاطر نفی زبان و فرهنگ و ملیت خود و پذیرش فرهنگ و زبان حاکم بوده، بلکه بخاطر تعصب و وابستگی قومی و ملی به این رهبران بوده است. خود این آقایان مدافع تمامیت ارضی و زبان و فرهنگ خلق حاکم بهتر از بنده روستائی و شهرستانی می دانند، ولی زبانم لال درجه عوامفریبی برعقل و وجدان تاریخی آنها میچربد. چیزی که به ترویج زبان فارسی در ایران کمک نموده نه اینکه دیگر خلقها زبان خودرا تخه می دانستند و شیفته زبان فارسی بودند، بلکه نفرت از اعراب سلطه گر و رفتار ناهنجاری که این اعراب با مردم می کردند، باعث می شد، زبان آنها را نپذیرند آنگونه که ملت مصر آداب و رسوم و زبان خودرا کنار گذاشت وعرب شدند. اینها نمی خواستند عرب شوند. با این وصف بین 30 تا 40 در صد واژه های زبان فارسی عربی است. من باید به این هموطنان گرامی بگویم که در میان همه خلقها، آدمهای فرصت طلب و مقام دوست و بی توجه به زبان و فرهنگ خویش فراوان بوده و هستند. لذا این حق کشی و بی انسافی است اگر ما انها را با 99 در صد خلقهایشان یکی بگیریم.
چه بسا همین افراد به دلیل نا آگاهی مطلق در عقب نگهداشتن فرهنگ و زبان ملت خود نقش مخربی داشته اند و بعدها نیز در نابودی گام به گام زبانهای مثلا کردی و آذری و ترکمن و غیره به مستبدان خلق حاکم نیز یاری رسانده اند. اینها فاکتورهائی بودند که اگر درتحلیلهای سیاسی، اجتماعی و مردم شناسی به آن توجه نشود، بزرگترین لطمه را هم بخود و هم بخلق خود خواهیم زد. اگر روشن فکران خلقهای حاکم (در ترکیه، ایران، عراق و سوریه) دیگر سیاستی را غیر از شناسائی ملیتهای سر زمین خود به پیش ببرند، بدون شک خدمت به پیروی از سیاست آن دیکتاتوران کردن است و نه چیز غیر. امیدوارم این دوستان هموطن از صراحت لهجه و بیان رک و راست بنده اگر هم تلخ است کینه به دل نگیرند و به علاوه در جائی که خطای مرا بمن گوشزد کنند سپاسگذار خواهم بود و اگر آنجائی هم که حقیقت گفته ام، مورد پذیرش قرار گیرد، باز هم سپاسگذارم. بسیاری نکات دیگر در همین مقاله بود که در باره آنها می بایستی صحبت شود، ولی برای جلو گیری از طول کلام، بهمین مختصر بسنده شد، تا زمانی دگر. با آرزوی پیروزی همه خلقهای ایران.
هایدلبرگ آلمان فدرال 30 ژانویه 2005
دکتر گلمراد مرادی