پنجشنبه 22 بهمن 1383

انقلاب ما انفجار نور بود، ميثم هاشمي

بعد از چندین بار تداعی سخنرانی آقای خمینی در بهشت زهرای تهران بنظرم رسید که آن پیرمرد هم هنگام سخنرانی برای انبوده انسانهای احساساتی و هیجان زده که انقلاب کور و کرشان کرده بود همانند مشتی غلوم لعنتی(1) فریاد می زند «انقلاب ما انفجار کور بود» و جمعیت یک صدا تکرار می کرد: احسنت! بیش باد کم مباد!. . .

خوب که به تاریخ انقلابیمان نگاه کنیم می بینیم که عجب چراگاهی هستند این دوران. چراهایی که جواب هرکدامشان زمینه ساز سوالات متعدد دیگر است.
چطور امکان دارد اینهمه اشتباه در یک دوره از انسانهای تحصیلکرده ای که هر یک منتسب به گروههای روشنفکری مانند نهضت آزادی، مجاهدین خلق و انواع و اقسام جنبشهای دانشجویی مارکسیستی، کمونیستی، سوسیالیستی بودند رخ داده باشد. به جرأت می توان گفت در طول بیش از بیست سال مبارزه این افراد حتی از تحلیل رویدادهای قبل و بعد از رونسانس هم عاجز بودند. این دوستان در عطش رویای سرنگونی حتی رویدادهای بعد از انقلاب کبیر فرانسه را نیز به باد فراموشی سپردند.
براستی کجاي محاسبات فعالان سرنگونی طلب اشتباه بود که اينچنين فاجعه عظيمي در اين ابعاد بی نظیر!! به وقوع پيوست. به واقع سير تحولات سیاسی ايران چگونه بود که به انفجار توده وار عاطفيِ غير عقلاني انجاميد.
انفجار عاطفي اي که نه چراغ عقل به دستش بود و نه ترمز عقل برپايش و در انتها چون سيلي بنيان کن، جز تلفات و خسارات چيزي برجاي نگذاشت غیر از حسرت بی پایان رسیدن به آرمانشهری که در اذهان ساخته و پرورده شده بود.
انقلابي که با کشته شدن صدها هزار انسان قبل و بعد از آن همراه بود و اکنون بعد از 26 سال از عمرش به نقطه انحطاط و سرنگوني نزديک مي شود.
انقلابي که تمام ارزشها و الفاظ آفريده اش امروز براي مردم ايران به يک زد ارزش تبديل شده. در حالي که ديروز ارزشهايي مانند برادر، خواهر، حزب اللهي و... جزء افتخارات محسوب مي شد، امروز این الفاظ با فحشهای رکیک چندان تفاوتی ندارند که اين خود حکايت از پايان استیلای حکومت انقلابي-اسلامی ايران دارد. افتضاح اسلاميي! که در آن هم دين از دست رفت و هم جمهوري به لجن کشيده شد و ايران و ايرانيان را دچار دور باطل ديکتاتوري، استبداد، شورش و سرکوب مجدد کرد.

با مروري بر تاريخ ايران از سال32 تا 57 به نکات در خور تأملي بر مي خوريم. از آنجا که می دانیم مردمی که از گذشته شان درس نگیرند هیچگاه از آینده خوبی برخوردار نخواهند شد بر آن شدم که تحلیلی هرچند کوچک پیرامون آن ارائه دهم.
به جرأت مي توان گفت در اين سال ها همگام با شکل گيري تفکرات انقلاب اسلامي، شاکله استعمار جوان امريکا نيز محيا شد بطوريکه بنوعي اين دوران را مي توان گذار از اسـتعمار پـيـر انگليسي به اسـتيلاي اسـتعمار جـوان امريکائي بحساب آورد. استعماري مدرن که بسيار خطرناک تر و زيرکانه تر از استعمار پیر انگلیس بود. در تعريف استعمار پير و جوان مي توان به دو شاخصه اساسي اشاره کرد که وجهه تمايز آنها نيز محسوب مي شود. شاخصه استعمار پير که با طلايه دارش انگليس شناخته مي شود، اجير کردن و استفاده از سرسپردگان داخلي و مداخله مستقيم در کشورهاي استعمار شده براي پيشبرد اهداف و بدست آوردن منافع بود در حاليکه شاخصه استعمار جوان هدايت جريان ها بصورت نامحسوس و بهره برداري از آنها براي دستيابي به اهداف و منافع بوده و هست.

بطور کل مي توان استعمار پير را عاملي و استعمار جوان را آمري خواند.
استعمار پير شناخته شده است و نيازي به معرفي نمونه براي آن نيست اما براي استعمار جوان مي توان به جنبش حزب الله لبنان اشاره کرد که در ابتدا توسط وزارت اطلاعات اسرائيل موساد تأسيس شد تا بصورت جريان موازي از شدت عمل گروه حماس کاسته و در آن انشعاب ايجاد کند.
استعمار جوان امريکائي همان استعماريست که دولت مردمي سالوادرآلنده را با دولت کودتائي- ديکتاتوري پينوشه در شيلي تعويض کرد و بزرگ ترين جنايت هاي قرن را در اين کشور رقم زد، جنايت هايي که هنوز اجساد مفقودينش پيدا نشده است.
همان استعماري که با کمک انگليس در اولين گام در ايران با کودتاي ننگين28 مرداد سال1332 آزادي و استقلال را از مردم ايران گرفت و نکبت و بدبختي را در آينده براي ايرانيان به ارمغان آورد. نکبتي که تا کنون گريبانگير ايرانيان بوده و هست.

(اگر در سطور زیر بجایی رسیدید که احساس کردید استعمار جوان ما مانند یک انسان به خودنمایی می پردازد نگران نشوید چون نگارنده برای کم کردن الفاظ سعی در روان کردن متن حاضر کرده است)

سال32 شايد نقطه عـطفي براي استعمار جـوان بود تا به نـقش روحانيت در جامعه مـذهب زده ايران بپردازد و با کودتاي28 مرداد اين پروژه را کليد زد. استبداد جوان در اين سال متوجه شد که روحانيت مذهبي بشدت بنيادگرا و خواستار در اختيار گرفتن انحصاری قدرت است و در راستاي ارضاي همين ميل و با توجه به توده مذهبی ایران که چشم و گوش بسته در اختیار ایشان قرار دارند مي توان براحتي در مسيرهاي خواستهاي استعماري از آنها استفاده کرد.
آقاي کاشاني یک نمونه بارز از اين واقعيت تلخ تاريخي بود. همانطورکه آيت الله طالقاني در يک ملاقات خصوصي به آقاي کاشاني گفتند بلاخره استعمار جديد با حمایت استعمار پير پوست خربزه را زير پاي اين روحاني سرشناس انداخت و از او پيراهن عثمان ساخت تا دولت مردمي مصدق را سرنگون کند. مردمی که صبح روز 28 مرداد زنده باد مصدق می گفتند در بعد از ظهر همان روز ماست ها را در کیسه کردند! و هیچ حمایتی از این چهره بعمل نیاوردند که هیچ شعارهای مرگ بر مصدق نیز سردادند.

از سال 32 به بعد دوران اقتدار نسبی محمدرضا شاه رو به افزایش گذاشت. بطوریکه بايد اذعان کرد که محمدرضا شاه دیگر آنقدر هم در اختيار امريکائي ها و سرسپرده نبود چون طبيعتش آنقدر قدرت طلب و مستبد شده بود که حاضر به تقسيم آن با ايرانيان هم نبود، چه رسد به خارجي ها. شاه پهلوي برخلاف گفته ها نسبت به امريکا و انگليس فوق العاده بدبين و مشکوک بود و بروز هر مشکلي را به اين دو کشور منصوب مي کرد. در همين راستا دولت امريکا يا استعمار جوان حداقل از سال1336 تا1357 تلاش هاي گسترده اي را به هر عنوان براي سرنگوني يا حداقل کاهش قدرت محمدرضا شاه بکار بست. از کودتاي نافرجام تيمسار قرني که با هماهنگي ضمني امريکا در سال36 بوقوع پيوست مي توان بعنوان اولين تلاش اين کشور نام برد. دولت امريکا در سال1337 به اين نتيجه رسيد که رژيم ايران دوام ندارد (2) بنابراين با جولان دادن به جنبش هاي دانشجوئي خارجي و تماس هاي مناسب با گروه هاي در حال رشد غير کمونيستي داخلي باعث اوج گرفتن احساسات ضد شاه شد که در نهايت در سال42 اين تحرکات نتيجه داد و بنيان انقلاب اسلامي پی ریزی شد. در سال42 امريکا شاکله نظام آينده ايران را شناخت و برنامه ريزي هاي خود را آغازيد.
رفته رفته برخلاف ديدگاه سياسيون داخلي که روحانيون و گروه هاي مذهبي را فاقد قدرت آنچناني ارزيابي مي کردند و مخصوصاً با راهپيمائي هاي خونين سال42 که باعث قيام هاي اپيدميک ديگري در سراسر ايران شد امريکائي ها هرچه بيشتر با قدرت روحانيون و تسلط آنها بر اذهان مردم مذهبي ايران آشنا شدند.
گرچه با توجه به اين سرکوب شديد اعتراضات چند سالي فروکش کرد اما از سوي ديگر از سال45 تحرکات جديدي بر عليه شاه آغاز شد. اين تحرکات با گزارش سازمان سيا در مورد استقلال طلبي روزافزون شاه و بدست گرفتن سرنوشت خويش همراه بود. گرچه اين استقلال طلبي بيشتر در راستاي بست ديکتاتوري بود تا بست آزادي و ملي گرائي. در اين گزارش همچنين برآورد شده بود که اين استقلال طلبی روزافزون به تنش بين رژيم پهلوي و امريکا خواهد انجاميد (3).

از طرف ديگر از ابتداي دهه50 تحرکات جديد و مؤثري از سوي امريکا صورت گرفت. با توجه به ترس امريکا از بروز انقلاب مارکسيستي يا کمينيستي در ايران که بنوعي نظام ايران را در راه اتحاد با شوروي سابق رقيب امريکا قرار مي داد و در عين حال تأمين منافع خود و خطر بوجود آمدن نظام دمکراتيک ضد سرمايه داري در ايران، امريکا با استراتژي «سرکوب نيروهاي مسلح انقلابي» برنامه هاي مدونی را تا سال55 به اجرا درآورد.
در اوائل دهه پنجاه سفير جديد امريکا ريچارد هلمز که قبل از آن رياست سازمان سيا را بعهده داشت با يک برنامه دراز مدت در ايران آغاز بکار کرد تا پروژه هاي بزرگ امريکا را تحت عنوان «کميته ضد خرابکاري» تا سال55 رهبري و هدايت کند. اين پروژه در انتها به سرکوب و از ميان برداشتن نيروهاي مؤثر روشنفکري ديني و لائیک مخصوصاً کمونيستي و مارکسيستي که آن زمان در دانشگاه ها طرفداران بسياري داشتند انجاميد تا بستر حرکت براي نيروهاي اسلامي بنيادگرا باز و هموار شود.
تــحلیـل کــلی سیاستمداران امريکا در اين زمينه را مي توان اين گــونه ارزيابي کرد که نيروهاي بــنيادگراي اسلامي بعلت برخورداری از روحيه فــاشيـســمي، در هر صورت مــدافع سرمايه داري هستند حتي اگر در ظاهر آنرا کتمان کنند.

در طول اين سالها طيف وسيعي از نوانديشان مانند آقايان محمد حنيف نژاد، سعيد محسن، علي اصغر بديع زادگان، علي باکري، برادران باقري و ... از حزب مجاهدين خلق، آقاي خسرو گلسرخي از سرشناس ترين افراد جناح مارکسيستي و آقاي حميد اشرف از سران حزب فدائيان خلق که گرايشات کمونيستي داشتند دسته دسته قتل عام شدند تا بشود آنچه نبايد مي شد، يعني ماندند گروه هايي که بر روي مذهب عرفي اشتراک داشتند و البته مردمي که دين همچون افيوني آنها را خمار کرده بود و به اميد حکومتي عادل و امام زمانی! جان خود را در طبق اخلاص نهاده بودند تا مدينه فاضله اي بنا کنند که خود نديده بودند و قوانين آنرا نمي دانستند.

در سال55 با پايان مأموريت هلمز، ساليوان وارد ايران شد. در اين سالها خلاء عدم برنامه ريزي اصولي براي بعد از انقلاب(دوران پس از استقرار)، در تمام گروه هاي انقلابي مشهود بوده است که بنوعي به کمک استعمار جوان آمد. غير از دکتر علي شريعتي که با اجراي برنامه هاي فرهنگي قصد تغيير نگرش استبدادي و رشد خودآگاهي عمومي در جامعه ايران را داشت بقيه گروه ها فاقد برنامه خاصي بودند.

جا دارد اینجا از دکتر شريعتي که به حق سهم بسزائي در تغيير نگرش مذهبي در ايران داشت و به نوعي طلايه دار پروتستانيسم اسلامي در ايران لقب گرفت یادی کنیم. افسوس کوته نظران و استعمارگران داخلي و خارجي بخاطر تأمين منافع خود نتوانستند او را تحمل کنند و به او فرصت ندادند که برنامه مدون خود را به اجرا در بياورد.

تبليغات خبرنامه گويا

[email protected] 

متأسفانه بعد از کشته شدن چهره های شاخص روشنفکری مذهبي و غيرمذهبي جنبش انقلابي ايران از سال56 دچار سردرگمي کامل شد. تمامي گروه ها تئوريک و مسلح به اين عنوان که مبارزه با رژيم پهلوي از تقدم مطلق برخوردار است و با شعار همه با هم و وحدت در برافکندن رژيم محمدرضا شاه با اسلامگرايان بنيادگرا هم داستان شدند. این سرنگونی آنقدر برايشان دست نيافتني جلوه کرد که براي بعد از سرنگونی هيچ فکري نکرده بودند. در حالیکه بسیاری بر این باورند که نقص ایدئولوژی انقلابی ایران این بوده که فقط به دوران تأسیسی فکر کرده بود و برای استقرار فکری نداشت باید اذعان کرد تمامی حرکتهای ایدئولوژیک دارای همین ضعف هستند زیرا اصولاً ایــدئولوژی مربوط به دوران تأسیس و آتــوپیـا ساز است و برای بعد دست یابی به هـدف یا اســتقرار برنامه ای ندارد. متأسفانه تمامی گروههای مبارز دارای رویه ای ایدئولوژیک محور محض بودند و حاضر نبودند واقعیت یا عینیت را در برابر دلخوشی به ذهنیت دریابند. این گروهها اکثراً مفتون و مبلغ حکومت آمرانه بالا به پاييني بودند که آقاي دکتر شريعتي آن را در کتاب امامت مطرح کرده بودند که تنها یک نظریه بسط و بحث نیافته بود.

و در سال57 امريکا رهبر آينده ايران را براي پايان دادن به سلطنت پهلوي ها مورد تنفيض قرار داد و طي هشت ماه او را به اريکه قدرت نشاند.
در اين سال سوليوان سفير امريکا در ايران ضمن يک نامه محرمانه به کارتر رئيس جمهوري وقت آمريکا پيشنهاد کرد که يک حکومت و رژيم ديني در ايران به جاي حکومت و رژيم سلطنتي به زعامت و رهبري آقاي خميني تشکيل شود (4). پيشنهاد او با توجه به اقدامات و بررسي هاي صورت گرفته قبلي سريعاً به تصويب دولت امريکا رسيد و با انتقال آقاي خميني از عراق به پاريس و ديدار رمزي کلارک وزير کابينه کارتر با او در نوفل لوشاتو برگ ديگري از تاريخ استعماري ايران رقم خورد.
انقلاب فيزيکي-پوپوليستي که از خرداد ماه57 آغاز شد، در مدت کوتاهي و با مساعدت امريکا، در عين ناباوري عمومي و در يک روز سرد زمستاني از شکم جامعه ملتهب ایران سزارین شد و اين بار ديکتاتوري تئوريزه مذهبي که به مراتب از ديکتاتوري سلطنتي بدتر و خطرناک تر بود سیطره خود را بر فضای ایران گسترد. انقلابی که در طول بیست سال استمرار غیر از ظواهر، القاب و نامها چیزی را عوض نکرد.

به این ترتیب در حالیکه بسیاری از ایرانیان همراه با رویای آزادی به استقبال امامشان می رفتند نمی دانستند که امام مذکور در جواب مصاحبه کننده ای که با هیجان از احساسش پرسیده می گوید: هیچ احساسی ندارم!!!
----------------------------------------------------
(1) ر. ج. به کتاب در آستین مرقع آقای سعیدی سیرجانی ص273
(2) و (3) معماي هويد- دکتر عباس ميلاني
(4) شاهد مجله رسمي وزارت امور خارجه سال 1359

دنبالک: http://mag.gooya.com/cgi-bin/gooya/mt-tb.cgi/18149

فهرست زير سايت هايي هستند که به 'انقلاب ما انفجار نور بود، ميثم هاشمي' لينک داده اند.
Copyright: gooya.com 2016